نخستین سرودهام (1)
چگونه شاعر شدم
آن سال هم مثل سالهاي قبل هفتهي معلّم فرا رسيده بود .طبق برنامهي هر ساله تصميم گرفته شد يك اردوي تفريحي براي همكاران شاغل و بازنشستگان دبيرستان آقا مصطفي خميني (ره) مشهد برگزار شود .پس از شور و مشورت، آبشارهاي اخلمد براي برگزاري اردو انتخاب گرديد. پس از انجام مقدّمات لازم، با مجوّز ادارهي آموزش و پرورش چناران، مدرسهي راهنمائي روستاي اخلمد كه در دهانهي درّهي اخلمد قرار گرفته است براي استقرار اردو تجهيز گرديد .در تاريخ 16 / 2 / 1384 از ساعت 5 / 6 صبح ميني بوسهاي حامل همكاران از مقابل دبيرستان يكي پس از ديگري حركت کردند و پس از نزديك به یک و نیم ساعت با فاصلهي چند دقيقهاي پشت سر هم وارد مدرسهي اخلمد شده و همكاران را پياده کرذند. پس از صرف صبحانه، همكاران آماده شده و در گروههاي چند نفره، به مقصد آبشارها، در درّهي اخلمد رو به بالا حركت نمودند .من هم مانند ديگران، همراه با چند نفر ديگر، بهسمت آبشارها به راه افتادم. از ابتداي راه، بياد اردوي سال 82 در درّهي درّود افتادم كه همراه يكي ازدبيران، از زير درختان سر بهفلك كشيدهي گردو ميگذشتيم و من تحت تأ ثير فضا قرار گرفته و قطعات ادبي را انشاء کرده و زمزمه مي كردم. اينجا هم در همان حال قرار گرفته بودم. دلم ميخواست چيزهايي بگويم . تصميم گرفتم اين بار همهي جملات و عباراتي را كه از زبانم جاري ميشد بنويسم. در اين لحظه در جایي از مسير قرار داشتيم كه آب از كف رود خانه رو به پائين سرازير بود و در كنارش فقط راه باريكي كه با چيدن سنگها در كنار يكديگر درست شده بود وجود داشت و ما و بقيّهي مردم مجبور بوديم يك نفر يك نفربه ستون يك از آن جا عبور كنيم . آب، رو به پائين سرازير بود و ما رو به بالا حركت ميكرديم. با ديدن اين منظره، ذهن من به تلاش افتاد و شروع كردم به توصيف آن فضا. از آنجایيكه قلم و كاغذ همراه نداشتم، از همكاران درخواست قلم و كاغذكردم. آن ها هم فقط قلم همراهشان بود و يكي از آنها تكّه كاغذ بسيار كوچكي همراه داشت و به من داد كه فقط براي نوشتن دو خط كافي بود. تصميم گرفتم از دستمال كاغذي بهجاي كاغذ استفاده كنم كه آن هم خيلي مناسب نبود. سرانجام دو سه ورق روزنامهي تازه روي زمين ديدم. آنهارا برداشتم و شروع كردم به نوشتن در حاشيهها و ميان خطوط آنها. در پايان روز نوشتههارا پاكنويس و مرتّب نمودم وبا اصلاحات جزئي بصورت قطعه شعر Akhlamad Valley on Teachers Day در آوردم .
ادامه دارد....
#نخستین_سروده
#چگونه_شاعر_شدم
#عظیم_سرودلیر
نخستین سروده ام (2)
آبشار چهارم درّهي اخلمد
درّهي اخلمد در این سروده نماد است. نمادی که خود هزاران خردهنمادها را در آغوش گرفته و با آن ها هویّت یافته است. با آنها طنّازی میکند، میهمان نوازی میکند، میجوشد، میخروشد، و دل هارا میرباید. درّهي اخلمد در روز معلّم حال و هوای دیگری دارد. میتوان داستان هبوط حضرت آدم و عروج مسيح (ع) را با چشم دید و با جان حس کرد.
دو جریان را می توان دید که در کنار هم عینیّت یافتهاند. جریان آبی که مانند بلور مذاب از سرچشمه جدا شده و با جوش و خروش و شتابان رو به پائین سرازیر است. جوش و خروش دارد چون:
از نیستان چون مرا ببریده اند
از نفیرم مرد زن نالیده اند
آبشارها نماد سرچشمههای فیض هستند. مگر نه این است که آدم ابوالبشر وقتی از رضوان الهی فاصله گرفت سالهای سال میگریست و جوش و خروش داشت؟ این ذرّات جدا شده از آبشارها به کجا رهسپارند؟
مگر نه این است که از سرچشمهای جدا شدهاند که جدا شدن و فاصله گرفتن آسان ولی باز گشتن دوباره به آن جا از این مسیر محال است؟ آن ها هنگام جدا شدن چون بلوری شفّافند ولی هر چی در این مسیر پیش ميروند آلوده میشوند و تیرهتر و آلودهتر. سر انجام آنها چی خواهد شد؟
جریان دیگر که در کنار جریان اوّل ولی در جهت عکس عینیّت یافته ستون معلّمین مو سفیدی است که در لابلای انسانهای دیگر به طرف بالا در حرکتند. آنها مراقبند که پایشان به جریان اوّل آلوده نشود. حرکت آنها به کندی صورت میگیرد. این طبیعت عروج است. باید دست و پازد، خزید، و با چنگ و دندان ره پیمود. از قبیلهي عروج، هیچ صدائی نمی شنوی. " ای برادر تو همه اندیشهای". آنها مانند ذرّت آتش دیده، پختهاند و سفید و لطیف. اگر میخواهی نالهي آن ها را بشنوی بهتر است در سحر گاهان به آنها نزدیک شوی، آنگاه خواهی دید که در طلب آب حیات ناله هم می زنند.
معلّم یک دل است که در حرکت است. دلی به شفّافیت جام بلور. اگر غیر از این باشد نمی تواند معلّم باشد.
رو سینه را چون سینهها
صد آب شوی از کینهها
وانگه شراب عشق را
پیمانه شو پیمانه شو
آیا می توان کینهي کسی را به دل داشت آن وقت در جهت کمال او جانفشانی کرد؟ آیا می توان خسیس بود، چشم تنگ بود ،حسود بود، نا جوانمرد بود آنوقت آرزوی شکوفا شدن استعدادهای دیگران را در دل پروراند؟
معلّم درمیان همهي انسانهای دیگر در حرکت است. انسانهايی با رنگهای مختلف، سفید، سیاه، زرد، ارغوانی، سبز. انسانهايی از طیفهای گوناگون: جوان، پیر، دختر، پسر، مرد، زن، دوست، دشمن، عاشق. انسانهائی که همه در جستوجوی آبشارند. همه به قصد آبشار راه افتادهاند امّا بعضی مشغول گناهند، بعضی میزنند، بعضی می رقصند، بعضی آواز میخوانند، بعضی هم به آواز دیگران گوش میدهند. انسانهائی که اگر جای خلوتی گیر بیاورند از ارتكاب قمار هم ابائی ندارند.
ادامه دارد...
#نخستین_سروده
#عظیم_سرودلیر
خواندنی های سرو
نخستین سروده ام (2) آبشار چهارم درّهي اخلمد درّهي اخلمد در این سروده نماد است. نمادی که خود هز
نخستین سروده ام (۳)
معلّم اهل سیر و سلوک است امّا در متن زندگی. او باید در کلاس، مایه انبساط خاطر جوانانی شود که دلشان از دست پدر و مادرهایشان خون است. آنها باید همهي عقدههای جمع شده در گلویشان در متن جامعه را، در کلاس خالی کنند. باید معلّم را بیازارند و با آزردگی وی تفریح كنند. امّا همین اهل آزار و اذیّت همین که خود وارد صحنهي اصلی زندگی میشوند به مقام و جایگاه معلّمشان پی میبرند و با مشاهدهي وی با موهای سفید، بدون برپا دادن مبصر کلاس، در درّهي اخلمد به پا میخیزند و تمام اخلاص و ارادت خود را در کف گرفته و به افتخار معلّمشان کف می زنند. او در عین این که میداند اگر بدون رعايت محدوديّت، از الگوی مصرف گاز تخطّی کند باید جریمه بپردازد، در مسیر سیر و سلوک معرفتی گام بر میدارد و در درّهي اخلمد به سوی آبشارها در حرکت است. او حتّی اهل قرمز و آبی هم هست لذا با لباس ورزشی قرمز در تلاش رسیدن به آبشارهای دوّم و سوّم درّهي اخلمد است.
درّهي اخلمد، نماد تحرّک و پویايی است. حتّی واژهها، ابیات و بندهای شعرش نیز روان و پر تحرّکند. خورشید درّهي اخلمد، نورش را چون اقیانوسی ساکت و آرام به درّهي اخلمد رها نمی کند. او در پشت کوههای سر به فلك كشيده ، به کمین نشسته و هر ذرّهای از نورش را چون تیری از چلّهي کمان ابروانش از شکاف تخته سنگ ها به سوی اهالی درّهي اخلمد پرتاب میکند. شُشهای انسانهای درّهي اخلمد آرام و قرار ندارند. هرلحظه با تمام ظرفیّت پر میشوند و خالی میشوند.
در درّهي اخلمد اعجاز را می توان به چشم دید. آنهايی که موفّق شدهاند به آبشار برسند چیزی جز حیرت نصیبشان نگشته. آن ها خیال میکردند که با رسیدن به آبشارها به حقیقـت رسیدهاند، امّا زهی خیال باطل! اوّلین آبشار با گریستن چشم تخته سنگی در زیر سایهي ابرها شکل میگیرد. چه کسی آب را تا آن ارتفاع بالا برده؟ و چه کسی در پیشانی سنگی با آن عظمت کاسهي چشمی با آن همه اشک بوجود آورده تا با گریستن این چشم، آبشاری با آن عظمت خلق شود؟ آیا سرچشمهي فیض همین جاست یا جای دیگر؟ فیّاض کیست؟ و کجاست؟ چرا در آبشار دوّم، آب به رنگ شیر مادر است؟ آیا می خواهد بگوید که طلبکنندگان حقیقت، کودکی بیش نیستند؟ چرا فقط نقطهي خروج آن پیداست؟ آیا می خواهد بگوید که کسانی که خود را با حرص و ولع به آبشار رسانیدهاند همانند کودکانی هستند که برای سیر شدن در جستجوی آغوش مادرند؟ همین که به ارضای مادی رسیدند دیگر تلاش را وا می نهند و به بازی و غفلت مشغول میشوند؟ و هرگز هم نمی پرسند که این شیری که ما خوردیم و سیر شدیم چی بود و از کجا آمده بود؟
و این چنين روز معلّم در درّهي اخلمد به پايان مي رسد، حیرت! حیرت! حیرت! اگر میخواهیم به متن زندگی روزمرّه بر گردیم باید از درّهي اخلمد خارج شویم و منتظر روز معلّم دیگری باشیم و پژواک چهارمین آبشار را که آبشار شعر است به آبشارهای دره اخلمد بیفزاییم.
ادامه دارد....
#نخستین_سروده
#عظیم_سرودلیر
نخستین سروده ام (5)
Akhlamad Valley
on Teachers' Day
Two lines along, opposite ones,
ladies and men walking along,
roaring water rushing down,
white-head teachers up have gone,
caring themselves not to fall,
to the waters of rolling pond.
Bright goblet crawling up,
melting glass rolling of top,
that one silent this one shout,
silence of that burned pop ,
this one cries all the time,
that one will cry at the dawn.
Boys and ladies, girls and men,
lovers, enemies, one by one,
purple, yellow, white and green,
through cold waters, solid rocks,
to the waterfalls, they have gone.
The first of which rushing down,
through the weeds of mountain rocks.
Who has seen a gentle feeling,
pouring out of a rocky heart?
The second as a feeding mom,
out of breast, thirsty sons,
who knows of where does it come,
milky water cold and calm?
The third, the forth, on and on,
making me a joyful one.
Undusty weather, shining sun,
shooting through gaps arrows down.
Gazing eyes and puffing lungs,
hearing and singing songs.
Do you think of the day before?
Noisy class and noisy boys?
Crying of dad and of mom.
crying out and bothering you,
breaking you and seeking fun.
A group of us coming down,
stopped me of thinking upon,
taking a picture, shutting down,
faring again, on and on.
Some young sitting, playing card,
illegitimate play out of sight.
Immature boys, below a rock,
dancing, singing, playing hard.
Two colorful camps on the sand,
a picnic stove heating a pot,
cooking the food on fire of the wood,
mindless of paying extra fund.
A white-head old man wearing red ,
retired teacher greeting calm.
A group of young meeting him,
applauding him with their palm.
Stopping him singing bird,
among blossoms they are heard.
Music tuning along the valley,
love and sin and joy of mind.
Akhlamad canyon a joyous bay,
watching the naked heads and legs.
Let’s leave and end what we say,
waiting for a next teachers' day
Dedicated to all of the teachers especially my dear friends who attended the picnic at the Akhlamad Valley on Teachers Day.
تقديم به :
همة همكاران محترم بويژه كسانيكه در اردوي تفريحي آبشار اخلمد شركت داشتند
Azim Sarvdalir. 1384/2/16
#نخستین_سروده
#عظیم_سرودلیر
نخستین سروده ام (4)
ترجمه شعر :
دو صف در كنار هم در خلاف هم،
زن ها و مرد ها ره مي سپارند.
آب غرّش كنان سرازير است
معلّم هاي مو سفيد بالا رفته اند
مواظبند كه سقوط نكنند،
در ميان آب هاي بركة غلطان.
پيمانة شفّاف به بالا مي خزد
بلور مذاب به پائين مي غلطد
آن يكي آرام است، اين يكي فرياد مي كشد
سكوت آن، سكوت دانة ذرّت آتش چشيده است
اين يكي هميشه مي نالد،
آن يكي سحر گاهان خواهد گريست.
پسر ها، بانوان، دوشيزگان، مردان،
عاشقان، دشمنان، يكي پس از ديگري،
ارغواني، زرد، سفيد و سياه،
از ميان آب هاي سرد و صخره هاي سخت،
بسوي آبشار ها رفته اند.
اوّلين آبشار سرازير است
از ميان علف هاي هرزِ صخره هاي كوهستان.
چه كسي ديده است كه احساسات پاك
از دلي چون سنگ خارا بيرون جهد ؟
دومين آبشار، همانند مادر شير ده،
از ميان سينه، پسران تشنه اش را سيراب مي كند
چه كسي مي داند كه از كجا مي آيد،
آب هاي شيري رنگ، خنك و آرام ؟
آبشار دوم، آبشار سوم، مدام،
مرا به سوی شادماني مي برند.
هواي پاك،
خورشيد فروزان،
تير هاي خود را از ميان شكاف ها پرتاب مي كند.
چشمان خيره، شش هاي پف كرده،
آواز مي خوانند و آواز مي شنوند.
روز پيش را بياد مي آوري ؟
كلاس شلوغ، پسر هاي شلوغ،
مي نالند از پدر، مي نالند از مادر.
مي نالند و تورا اذيّت مي كنند،
تورا مي شكنند و تفريح مي كنند.
گروهي كه به پائين بر مي گردند
مرا از انديشيدن باز مي دارند
عكسي از آن ها مي گيرم، دوربين را مي بندم
باز ره ميسپارم و ره ميسپارم.
دسته اي از جوان ها در كناري نشسته ورق بازي مي كنند
بازي خلاف شرع، دور از چشم ديگران.
نو جوانان نا بالغ پائين صخره اي،
مي رقصند، مي خوانند سرگرم بازي اند.
دو خيمهي رنگارنگ، روي ماسه ها،
چراغ گازي كوچك كتري را جوش مي آورد.
غذارا روي آتش چوب مي پزند فارغ از غم نرخ تصاعدي.
پير مرد مو سپيد با لباس قرمز رنگ،
معلّمي باز نشسته، سلام گرمي مي كند.
شاگردان قديمي اش اورا مي بينند،
خوشحال مي شوند و برايش كف مي زنند و تشويق مي كنند.
چهچه قناري وحشي از رفتن بازش مي دارند
آواز آن هارا از ميان شكوفه ها مي توان شنيد.
نواي موسيقي در ميان درّه پيچيده است
عشق، گناه، لذّت دل.
درّهي اخلمد، خليجي شاداب،
نظاره گر سر ها و پا هاي عرياني است.
بيا برويم و به پايان بريم كلام را.
چشم انتظار روز معلّم ديگري باشيم.
#نخستین_سروده
#عظیم_سرودلیر
اگر مایلید از داستان های فارسی و ترکی، سروده و داستان های صوتی من استفاده کنید وارد کانال زیر شوید.
https://eitaa.com/azimsarvdalir
لیست مطالب:
@azimsarvdalir
در داخل کانال، با زدن انگشت روی هرکدام از کپشن های زیر به آن قسمت هدایت می شوید
🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹
#مقتل_لهوف_ترکی
#غدیر_خم_ماجراسو
#نوحه
#Persian_Gulf
#ترکی_داستانلار
#چگونه_شاعر_شدم
#نخستین_سروده
#تورکو_مثللریمیز
#تورکو_مثللر
#کتابنامه_سرو
#داستان_سرو (داستان زندگی مرحوم پدرم )
#صناعات_شعر
#داستان_علمدار_آناسو
#کربلا_اسیرلری
#شعر_ادبیات
#خاطره
#آدلو_سانلو_آنالاد
#شعر_سپید
#گفتنی_مدرسه
#داستان_زندگی (بخشی از داستان زندگی خودم)
#حماسه_بابا ( داستان زندگی شهید احمد کوچکی )
#خرده_خاطرات #نگارش #گلخندان_نقیللری
#قالب_شعر_ترکی
#گنجینه_زبان_مادری
#هوش_مصنوعی
#قورد_و_عشق
#بالا_بهشت
#سیز_بویورون
#خاطره_هم_کشیکی
#در_مکتب_حضرت_فاطمه_سلام_الله_علیها
#حدیث_کسا
#گلخندان_خاطره_لری
#شهردار ( داستان زندگی حاج علی اصغر عسگری )
#علی
#آنا_دیلیمیز
#شهردار_داستانو
اگر مایلید از داستان های فارسی و ترکی، سروده و داستان های صوتی من استفاده کنید وارد کانال زیر شوید.
https://eitaa.com/azimsarvdalir
لیست مطالب:
@azimsarvdalir
در داخل کانال، با زدن انگشت روی هرکدام از کپشن های زیر به آن قسمت هدایت می شوید
🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹
#مقتل_لهوف_ترکی
#غدیر_خم_ماجراسو
#نوحه
#Persian_Gulf
#ترکی_داستانلار
#چگونه_شاعر_شدم
#نخستین_سروده
#تورکو_مثللریمیز
#تورکو_مثللر
#کتابنامه_سرو
#داستان_سرو
#صناعات_شعر
#داستان_علمدار_آناسو
#کربلا_اسیرلری
#شعر_ادبیات
#خاطره
#آدلو_سانلو_آنالاد
#شعر_سپید
#گفتنی_مدرسه
#داستان_زندگی
#خرده_خاطرات