eitaa logo
برش‌ ها
382 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
351 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضور حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در منزل شهید دکتر علی‌محمدی 📺مرجع صوت و تصویر فرهنگ جهاد و شهادت @khateshahadat
مراسم ازدواج شهید زنگی آبادی برش يك: يك برگه بزرگ آورد بيرون و بسم الله گفت. شرائطش را نوشته بود همه اش از جبهه و مأموريت و مجروحيت و شهادت گفته بود و اين كه من بايد با شرايط سختش بسازم تا با هم ، كنيم. شرط كرده بود مراسم عقد توي مسجد باشد. برش دو: گفتم:من فقط دوست دارم ام يك جلد قرآن باشد.گفت: نه !يك جلد قرآن نمي شود .يك جلد قرآن با يك دوره . برش سه: يك قدح آب آورد. گفت در روايت آمده است هر كس شب عروسي اش پاي زنش را بشويد و آبش را در خانه بريزد، تا عمر دارند خير و از خانه شان نمي رود. به شوخي گفتم : پاهاي من كثيف نيست.گفت: مهم اين است كه ما به روايت عمل كنيم. برش چهار: سه روز قبل از محرم عروسي كرديم.وضو گرفتيم و ،توسل و زيارت عاشورا خوانديم.گفت: من دعا مي كنم تو آمين بگو. اول شهادت، دوم حج ناگهاني و سوم اينكه بچه اولش پسر باشد و اسمش را بگذارد مصطفي.همه اش مستجاب شد. ، چاپ اول ،۱۳۸۵،چاپ الهادي. صفحات 19، 20 و 23 و 25. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
قبلا در یک مطلبی درباره شرافت نداشته اصلاح طلبان صحبت کرده بودیم. این هم دم خروسش.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
احمد یک عمر با دعا و نماز زندگی کرده بود؛ آن هم در دوره فساد #پهلوی. #اذان که می گفت تمام بدنش می لرزید و کسانی که صدایش را می شنیدند، گریه می کردند. #شهید_قاسم_سلیمانی عاشق اذانش بود. نمازها را هم پشت او به جماعت می خواندیم. در هر فرصتی از جمع فاصله می گرفت و مشغول نماز می شد. هر چه اصرار می کردم که این چه نمازی است که می خوانی؟ پاسخی نمی داد. آخرش اصرارم به زبانش آورد. داشت قضاهای نماز شبش را می خواند. #شهید_احمد_عبد_اللهی #سیره_عبادی_شهدا #نماز_شب #اذان راوی: حیمد شفیعی #کتاب_رندان_جرعه_نوش ؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه ۱۸۶. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سال 1321 بود و ایران در اشغال متفقین. نان نایاب و گران، و ارزاق دیگر جیره بندی شده بود. سید مجتبی دانش آموز #مدرسه_صنعتی_آلمانی_ها بود. زنگ تفریح که شد روی یک صندلی چوبی رفت و رشته سخن را در دست گرفت: «برادران! ما در مقطعی از تاریخ وطن مان قرار گرفته ایم که در برابر آینده مسئولیم. هجوم اجانب به خصوص #فرهنگ_غربی، همه بنیادهای مذهبی ما را تهدید می کند و انسان عصر ما را به صورت برده در می آورد. در گذشته اقتصاد ما و اکنون شخصیت ما را می کوبند... بهتر اینکه ما حرکت کنیم و برویم جلو #مجلس و خواسته هایمان را به دولت بگوییم تا تکلیفمان را معیّن بکنند». با حرکت دانش آموزان مدرسه صنعتی آلمانی ها به سمت مجلس دانش آموزان مدرسه #دار_الفنون و ایرانشهر و بقیه مردم به آنها ملحق شدند. جلوی مجلس اعتراض مردم به خاک و خون کشیده شد. عصر همان روز مجلس جلسه ویژه تشکیل داد و #قوام را از نخست وزیری بر کنار کرد. #شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی #سیره_سیاسی_شهدا #جهاد_فرهنگی_و_روشنگری #سیره_اخلاقی_شهدا #خودباوری_ملی #کتاب_سید_مجتبی_نواب_صفوی ؛ نویسنده: ارمیا آدینه، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۰؛ صفحه 12. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
بیدار بشوید یک قدری! این تلاش های احمقانه‌ای که اینها می‌کنند، خیال می‌کنند که به مجرد اینکه این افراد لایق را بردند از بین، ملت ما دیگر می‌رود کنار، در ملت ما افراد لایق هست و می‌آید جای آنها. آنها برای همین وارد شده بودند در جبهه، در این صحنه‌ها و ملت ما هم برای شهادت وارد شده است در صحنه.‌ اگر بنا بود که به مجرد اینکه یک امری واقع می‌شد ناگوار، ما کنار می‌رفتیم و ملت کنار می‌رفت، این از اول نمی‌آمد در صحنه. ملتی که بچه چند ساله‌اش با موتورسیکلت می‌زند به تانک و زیر تانک می‌رود، این به کشته شدن یک نفر یا دو نفر یا صد نفر یا هزار نفر کنار می‌نشیند؟! اینها باید به عدد افراد این ملت، به عدد افراد جوان و رزمنده این ملت بمب تهیه کنند، و الّا یک بمبی دزدکی زیر یک منزل گذاشتن و یک نفر، چند نفر ابرار را، چند نفر اشخاص متعهد به اسلام را، فداکار را از بین بردن، که ملت را از بین نمی‌برد. ملت یک دریای بزرگی است و این دریای بزرگ هست و به جای اشخاصی که از صحنه آنها با شهادت بیرون می‌روند و جنایتکاران آنها را از صحنه بیرون می‌کنند، به جای آنها باز افراد می‌آیند و این سیل خروشان هست تا اینکه را و سایر کشورهایی که می‌خواهند ما را طعمه کنند، قطع طمع همه آنها را بکنند. (هشتم تیرماه 1360) سخنرانی در جمع اعضای ستاد جهاد سازندگی (ره)، جلد14، صفحه ۵۱۸ تا ۵۲۸. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.bor
حسن #قاچاقچی بود و البته مسلط به منطقه. حسین تصمیمش را گرفته بود می خواست به هر قیمتی شده جذبش کند. شب رفتیم در خانه اش. هم ترسیده بود و هم تعجب کرده بود. حسین: می‌خواهیم کمکی به ما کنید. کمک به لشکر اسلام. حسن: من یک قاچاقچی هستم؛ دشمن شما! حسین: به خودت دروغ نبند و اسلحه کلاش خود را از دوشش برداشت و به حسن داد و گفت فردا بیا مقرر سپاه. گفت من خودم اسلحه دارم. حسین: می دانم این هدیه‌ای باشد از طرف من. فردا عصر که شد و و حسن را کلاش به دوش در سپاه هویزه دیدم. از تعجب خشکم زد. به حسین گفت: دام بدی برای من پهن کردی کردی. تسلیم! من اسیرت شدم. حسین گفت: تو اسیر نیستی، آزاده ای. من اگر آزادگی را از نگاهت نخوانده بودم، هرگز سراغت نمی آمدم. حسین معجزه کرده بود. حسن طوری دلبسته حسین شده بود که حتی یک روز هم نمی‌توانست نبیندش. بعد از شهادت حسین، یک سال نشده، در عملیات آزاد سازی #بستان به حسین پیوست. #شهید_سید_حسین_علم_الهدی #سیره_مدیریتی_شهدا #مخاطب_شناسی #کتاب_سه_روایت_از_یک_مرد ، محمد رضا بایرامی، انتشارات هویزه، چاپ اول، ۱۳۹۴؛ صفحات ۹۳ و ۱۴۸ و ۱۹۰ تا ۱۹۶. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب ، محمد رضا جزو هایی بود که باید از نهر خین می گذشتند و راه را برای بقیه باز می کردند. محمد رضا لباس تمیزی پوشید و مرتب و عطر زده، گفت: این عملیات آخر من است و دیگر بر نمی گردم. برای اینکه عراقی ها نفهمند پاسدار است لباس سپاه هم نپوشید. بر اثر اصابت ترکش به شکمش نتوانست به عقب برگردد و اسیر شد. ارتش بعث اسرا را بازجویی و تحقیر می کرد و دستور می داد که به امام خمینی بگویند، سرباز عراقی تا با لگد کوبید توی شکم محمد رضا، فریاد زد:« مرگ بر مرگ بر صدام». با پوتین کوبیدند توی دهانش، اما او ول کن نبود، آن قدر گفت تا بازجوها را از رو برد. هشت روز از مجروحیتش می گذشت، بدون آب و غذا و دارو. در گوش دوستش گفت: میرزایی! من شهید می شوم. ما پیروز می شویم و تو آزاد. برو قم. به مادرم بگو چشم انتظارم نباشد. روز دهم اسارت بود. زخم هایش عفونت کرده بود. تشنگی امانش را بریده بود. قبل از این که بچه ها آبش دهند، از جام شهادت سیراب شد. ؛ زندگی نامه شهید محمد رضا شفیعی. نویسنده: نرگس شکوریان فرد. ناشر: عهد مانا-1395. صفحه 54، 58 و 65. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
سال 1363 مسئولیت تأسیس تیپ بدر را به گردان گرفت. اسرای عراقی را که می خواستند با صدام بجنگند مسلح کرد. کاری که کمتر کسی ریسکش را می پذیرفت. چه ارتباط عمیقی با آن ها بر قرار کرده بود. او فرمانده قلب ها بود. برش اول: یک روز مریض شده بود و در خانه بستری بود. چند نفر با میوه و شیرینی آمدند عیادتش. وقتی رفتند آماده ام کرد. من به عراقی ها حساسیت داشتم. برادرم را کشته بودند و دادمادمان هم چنان اسیرشان بود. برش دوم: خیلی دلش برای شان می تپید. مرتب بهشان سر می زد. مبادا کم و کسری داشته باشند. می گفت: اینها اینجا غریب اند و مهمان ما محسوب می شوند. حتی برایشان زن هم پیدا می کرد. یک از همین زن گرفته ها گفته بود: اولین کسی که در ایران به من امنیت داد اسماعیل بود. برش سوم: از لحاظ روانشناسی هم مراعاتشان می کرد. عربی را مثل خودشان صحبت می کرد. دعای کمیل را با به لهجه خودشان برای شان می خواند. خیلی تازه بعد از رفتنش فهمیدند اسماعیل عراقی نیست. جلوی آنها مرا با کنیه ام ابراهیم خطاب می کرد. حتی چای را با قند نمی خورد . برش چهارم: عجیب بهشان اعتماد داشت. در این عملیات اسیرشان می کرد و در عملیات بعدی اسلحه دستشان می داد. از اطلاعات سپاه آمدند دور پادگان شان را سیم خاردار بکشند. اجازه نداد. گفت: من مسئولیت همه این ها را می پذیرم. همه را باعبارت اَلْأخ صدا می کرد و در نماز بهشان اقتدا می کرد. در عملیاتی یک جوان عراقی همه تجهیزاتش کامل بود. اما بهش نارنجک نداده بودند. ناراحت شد و خودش برایش نارنجک تهیه کرد.در عملیات بعدی جوان خودش را به خط می زد..... ادامه در مطلب بعدی... .
....ادامه مطلب قبل: تا برادرش را از لشکر یزید به خیل حسینیان ملحق کند. برش پنجم: می گفتند: اسماعیل صدر دوم ماست. وقتی شهید شد، خیلی ها آمده بودند. بدری ها هم. می گفتند:« شهید خودمان است. اینجا امانتی دفنش می کنیم. صدام که برود با خود می بریمش عراق». کتاب نیمه پنهان ماه ؛ جلد 4، دقایقی به روایت همسر شهید. نوشته: علی مرج، ناشر: روایت فتح. نوبت چاپ: سیزدهم-1395. صفحات: 43-41 و 55. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرمانده تیپ امام حسین (ع) از لشکر 41 ثار الله استان کرمان.
پنج نفر بوديم، بعد از نماز به حاجي گفتم: امشب شام دعوت شماييم و خيلي اصرار كردم. گفت: خدايا چي مي شد امشب كسي ما را دعوت مي كرد؟! چند دقيقه بعد جواني به طرف حاجي رفت و گفت: برادرها! امشب افتخار بدهيد مهمان من باشيد. گفت: مادرم غذا براي پنج نفر زياد درست كرده و گفته دوستانت را دعوت كن. من هم گفتم اولين كسي را كه توي مسجد ديدم دعوت مي كنم. ، چاپ اول ،۱۳۸۵،چاپ الهادي؛ صفحه 50. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جزء ستون های لشکر ما بود. وقتی در خط بود احساس می کردم یک لشکر در خطه. 📺مرجع صوت و تصویر فرهنگ جهاد و شهادت @khateshahadat
عبد المهدی ارادت ویژه ای به حضرت زهرا (س) داشت. دختر دومم مدام کفش هایش را گم می کرد و پا برهنه می آمد خانه. روزی باهم داشتیم می رفتیم مسجد جامع. باز کفش هایش را گم کرده بود و پا برهنه می آمد. گفت: بابا! اگر پاهایم زخم بشود، فرش های مسجد نجس می شود چه کار کنم؟ عبد المهدی بغلش کرد. به عبد المهدی گفتم: این دختر زیاد کفش هایش را گم می کند، یک بار دعوایش کن حواسش را جمع کند. گفت: چون هم نام فاطمه زهرا (س) نمی توانم بهش چیزی بگویم. #شهید_عبد_المهدی_مغفوری #شهدا_و_حضرت_زهرا (س) #احترام_نام_حضرت_زهرا (س) راوی: زهرا سلطان زاده؛ همسر شهید #کتاب_کوچه_پروانه_ها؛ خاطرات شهید عبد المهدی مغفوری. نوشته اصغر فکوری. ناشر: لشکر 41 ثار الله. نوبت چاپ: اول-1378. صفحه 51. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
مقام معظم رهبری: گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. ۷۶/۰۲/۱۷ ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مصطفی از همه چیزش در این دنیا می گذشت. از هیچ کس هدیه ای قبول نمی کرد. یک بار مقام معظم رهبری به ایشان پانصد هزار تومان هدیه داده بود. پول در حساب بانک مرکزی بود. یک روز مرا با خودش برد. رفتیم داخل بانک. کارت شناسایی اش را جا گذشته بود. به ضمانت من توانست آن مبلغ را از حسابش بردارد. پول را داد به من و گفت: این همون پولی است که آقا به من داده اند. می خواهم بدهم به #سیل_زده های زابل. زحمتش با شما. گفتم: شما تنها ترین هذیه تان را هم دارید می بخشید؟ گفت: تعارفات را بگذار کنار. دعا کن شهید شوم. #شهید_مصطفی_اردستانی #سیره_اقتصادی_شهدا #انفاق_و_دست_به_خیری #کمک_به_سیل_زده_ها راوی: برادر مشکاتی #کتاب_ستاره_دنباله_دار ؛ روایاتی از زندگانی شهید مصطفی اردستانی، باز نویسی: هادی علیی، نشر فاتحان/چاپ اول-1388؛ صفحه 50. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
#خاطرات_عشق_شهدا_به_حضرت_زهرا #شهید_مصطفی_ردانی_پور #شهدا_و_حضرت_زهرا (س) ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
محمود رضا تعریف می کرد در دوره دانشکده یکی از مقامات مهم آمده بود برای مان سخنرانی کند. نوبت به تحلیل جنگ 33 روزه که رسید، گفت: ما با آنکه سال ها در برابر اسرائیلی ها مقاومت کرده ایم اما پیروزی که حزب الله در این جنگ 33 ورزه به دست آورد، ما هرگز نتوانسته ایم به دست بیاوریم. علتش این است که آنها یا زهرا (س) دارند و ما مانداریم. (س) (س) راوی: احمد رضا بیضاوی؛ برادر شهید ؛ حیات جاودانه شهید محمود رضا بیضایی به روایت برادر، نشر معارف، نوبت چاپ: سوم-زمستان ۱۳۹۶؛ صفحه 29. پ.ن: این مطلب را به نقل از هم از زبان استاد مهدی تائب شنیده ام. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/