🔺معلم شکوفاسازی استعدادها!
▫️راوی: محمدرضا شوقیان و ناصر مرادی
🔹خوب به یاد دارم که می گفت باید استعداد نیروهای انقلاب شکوفا شود. باید هر کدام از این بچه ها یکی از یاران حضرت مهدی (عج) در زمان ظهور باشند. بعد می گفت: «یار امام باید انسانی توانا و دارای قدرت در زمینه های مختلف باشد».
▪️برش یک و دو را ملاحظه بفرمایید.👇
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
برش ها
🔺معلم شکوفاسازی استعدادها! ▫️راوی: محمدرضا شوقیان و ناصر مرادی 🔹خوب به یاد دارم که می گفت باید استع
💠برش یک:
🔹وقتی احساس کرد که بنده در زمینه خط و خطاطی توانا هستم. برای من و چند نفر دیگر، یک دبیر هنر آورد تا عصرها برای ما کلاس بگذارد و استعداد ما به تعبیری شکوفا شود. بعد از آن شروع به کار کردیم. ایشان من را که دانش آموز بودم تشویق کرد و رنگ و قلم تهیه کرد و مشغول دیوار نویسی شدیم. ابتدا دیوارهای مدرسه و سپس سطح محل را پر کردیم.
🔸خلاصه هر کسی را به نحوی پرورش می داد. دوستی داشتیم که توانایی سخنوری و سخنرانی داشت. از او در صبحگاه مدرسه استفاده می کرد. دیگری توانایی مدیریتی داشت برخی کارهای اجرایی مدرسه را به او می سپرد. در کل به کار تشکیلاتی بسیار اعتقاد داشت.
📚کتاب #فراتر_از_زمان؛ خاطرات و زندگی نامه شهید سید محمود افتخاری، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی و نشر شهید ابراهیم هادی، نوبت اول۱۳۸۶ ؛ صفحه 81-82.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
برش ها
🔺معلم شکوفاسازی استعدادها! ▫️راوی: محمدرضا شوقیان و ناصر مرادی 🔹خوب به یاد دارم که می گفت باید استع
💠برش دو:
🔹برای برخی بچه ها کلاس عکاسی گذاشت. غالب بچه های این کلاس دوربین های سیاه و سفید داشتند. مربی کلاس آمد و گفت آقای افتخاری اگر می خواهیم کلاس موفق باشد و عکاس تربیت کنیم باید دستگاه ظهور عکس سیاه و سفید داشته باشیم.
▪️ایشان گفت: هزینه دستگاه چقدره؟
▫️گفت: حدود ۲۸۰۰ تومان
▫️افتخاری گفت: «باشه من تا چند روز دیگه این مبلغ را تهیه می کنم».
🌦خب بنده معاون ایشان بودم و خبر داشتم که چنین مبلغی در اختیار ما نیست. ما برای ضروری ترین کارهای مدرسه بودجه نداشتیم. چند روز بعد با افتخاری رفتیم بانک و حقوق سربرج را گرفتیم. ایشان با حق مدیریت و اضافه کاری مبلغ ۲۸۰۰ تومان حقوق گرفت. بعد هم به مدرسه آمدیم. عصر بود که مربی کلاس عکاسی را صدا زد و بدون این که کسی متوجه شود، کل مبلغ حقوق خودش را برای تهیه دستگاه به ایشان داد.
📚کتاب #فراتر_از_زمان؛ خاطرات و زندگی نامه شهید سید محمود افتخاری، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی و نشر شهید ابراهیم هادی، نوبت اول۱۳۸۶ ؛ صفحه 110-109.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَللّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضانَ، الَّذى اَنْزَلْتَ فیهِ الْقُرْآنَ
🌙حلول #ماه_رمضان ماه بندگی خدا بر تمامی مسلمانان جهان تبریک و تهنیت باد.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹سالروز شهادت سردار پرآوازه سپاه اسلام؛ #شهید_محمد_ابراهیم_همت گرامی باد.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺یه وجب روغن!
🔹سرلشکر ناجی فرمانده پادگان بود. وقتی فهمید که سیصد نفر از بچه ها سحری خورده اند که #روزه بگیرند، کفری شده بود. صبح همه را در حیاط پادگان جمع کرد و دستور داد همه آب بخورند. می خواست روزه همه را بشکند.
🔸ابراهیم آرام و قرار نداشت. می دانست که ناجی آن شب برای اینکه مطمئن شود که پخت و پزی صورت نمی گیرد، حتما به آشپزخانه سرکشی می کند.
دستور داد کف آشپزخانه را شستند و سپس روغن ریختند. ناجی آمد. موقع برگشت پایش لیز خورد و چنان زمین خورد که پایش شسکت و تا پایان #ماه_رمضان در بیمارستان بستری بود و همه سربازها یک ماه رمضان بدون ناجی را تجربه کردند.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#مراقبات_ماه_رمضان
#خاطرات_رمضانیه
▫️راوی: پدر شهید.
📚#کتاب_برای_خدا_مخلص_بود، صفحه ۱۷.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از بنایی تا فرماندهی جنگ، #شهید_عبدالحسین_برونسی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔹شب عملیات، نزدیک خاکریز عراقی ها برخورد کرده بودند به میدان مین. هرچه می گشتند معبرش را پیدا نمی کردند.
🔸حاج عبد الحسین برونسی سر درگم بود و چهل پنجاه متر آن طرف تر یک گردان نیرو منتظر دستورش.
🌀میگفت: متوسل شدم به حضرت زهرا سلام الله علیها. دلم شکست.گریه ام گرفت. نمی دانم چند دقیقه گذشت. بی اختیار دستور حمله را صادر کردم.
🌀محمدرضا فداکار می گفت: آن شب حتی یک مین هم عمل نکرد. چند روز بعد، سه نفر از بچه ها رفتند طرف همان میدان مین. پای یکی از آنها بر اثر انفجار مین قطع شد. میدان پر بود از مینهای ضدنفر. کلاه خود را که پرتاب می کردیم، مین ها به یک منفجر میشدند.
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#شهدا_و_اهل_بیت (ع)
#شهدا_و_حضرت_زهرا
▫️راوی: همرزم شهید
📚#کتاب_خط_عاشقی۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، خاطره ۶۲٫ .
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔴شهادت یکی از فرماندهان قسام در حمله پهبادی رژیم صهیونیستی به جنوب لبنان
🔹شبکه ماهوارهای الاقصی اعلام کرد هادی مصطفی از فرماندهان گردانهای قسام شاخه نظامی حماس در لبنان در حمله پهبادی رژیم صهیونیستی به خودرویش در نزدیکی تقاطع الحوش در جاده صور به الناقوره در جنوب این کشور به شهادت رسیده است.
#شهادت_جاریست
🔶 و أَسْأَلُكَ أَنْ تَجْعَلَ وَفَاتِي قَتْلاً فِي سَبِيلِكَ
"و از تو میخواهم که وفاتم را کشته شدن در راهت قرار دهی"
📌 فرازی از دعای امام صادق(ع) در ماه رمضان
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀نمی خوای هر روز شهید باشی؟
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرمانده جاوید الاثری که مربی سردار سلیمانی بود!
🔹 ۲۵ اسفند سالروز شهادت فرمانده عملیات قرارگاه خاتم الانبیا، شهید علی تجلایی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺ازدواج آسان
🔹قرار شده بود زندگی مشترک مان را در خانه پدر علی آقا شروع کنیم. مادر علی آقا اصرار بر #مراسم_عروسی داشت؛ اما ما تصمیم گرفته بودیم برویم قم و برگردیم و زندگی مان را شروع کنیم. خیلی #ساده و انقلابی.
🔸خرید ازدواج ما یک گردنبند ظریف بود که رویش نوشته شده بود علی. حوله و ساک و پیراهن سفید و یک جفت کیف و کفش قهوه ای.
🌀مادر علی که وسایل ما را دید، خودش رفت آینه و شمعدان و برخی لوازم دیگر را گرفت. مادرم اصرار بر خرید سرویس خواب داشت و من زیر بار نمی رفتم. علی آقا با اینکه در قید و بند دنیا نبود، هر چه می آوردند فقط به به و چه چه می کرد و یک بار هم نگفت اینها چیست؟
🍁خرید که کردیم می خواستیم برویم قم. فقط هزار تومان پول برای مان مانده بود. رفتیم قم دو روز ماندیم. نهار که خوردیم، پول مان ته کشید و برای شام دیگر پولی نمانده بود.
⚡️علی می گفت: واقعا ازدواج نصف دین است. از وقتی ازدواج کردم، رفتارم با بچه های جبهه هم نرم تر شده. وقتی توجه می کنم که در خانه زن دارم، سنگین تر و محکم تر راه می روم.
#شهید_علی_تجلایی
#سیره_خانوادگی_شهدا
#ازدواج_آسان
📚کتاب #نیمه_پنهان_ماه، جلد ۲۲؛ علی تجلایی به روایت همسر شهید، نویسنده: راضیه کریمی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۵؛ صفحه ۳۳-۳۲٫
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 درسی که باید مسئولین از شهید باکری بیاموزند!
🔹 به مناسبت ایام شهادت فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا، #شهید_مهدی_باکری
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺یک بیل بدهید!
🔹مهدی #شهردار_ارومیه بود و من معاونش. بعضی شب ها به منزل نمی رفت و هر چه می گفتم کجا بودی، چیزی نمی گفت.
🔸 یک شب باران تندی می بارید. مهدی بلند شد برود،
◾️گفتم : کجا؟
◽️گفت: جای بدی نمی روم.
◾️ خیلی اصرار کردم. گفت: بلند شو برویم.
🌀رفتیم منطقه #حلبی_آباد. آب داشت می رفت خانه یکی از اهالی. در زدیم. پیرمرد با عصبانیت در را باز کرد.
⚡️مهدی تا آمد بگوید آمدیم جلوی این آب را که دارد به منزل شما وارد می شود، را بگیریم، پیر مرد با عصبانیت گفت: آمدی اینجا که چه؟ که آب دارد خانه خرابم می کند. هر چه می توانست به شهردار و کارمندانش گفت و در راه محکم بست.
🍁مهدی از اهل محل که جمع شده بودند، بیلی خواست و مشغول باز کردن مسیر آب شد. کار ما تا نزدیکی های اذان صبح طول کشید.
#شهید_مهدی_باکری
#سیره_مدیریتی_شهدا
#حضور_در_وسط_صحنه_های_مشکلات
▫️راوی: علی عبد العلی زاده
📚کتاب نمی توانست زنده بماند؛ خاطراتی از شهید مهدی باکری، نویسنده: علی اکبری، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول؛ بهار ۱۳۸۹؛ صفحه ۱۴
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺مروری بر زندگینامه سردار #شهید_کاظم_نجفی_رستگار
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺دلبستگی ها...
🔹کاظم عازم لبنان بود. وقت خداحافظی، وصیت ها و نصیحت ها را داخل اتاق گفت.
🔸وقتی می خواستم پا را از اتاق بگذارم بیرون، گفت:«از این به بعد، خداحافظی ما تا همین جا توی اتاق. نمی خواهم بیایی بدرقه ام».
▫️گفتم:«یعنی نمی گذاری تا دور نشدی ببینمت؟ حتی داخل حیاط؟».
▪️گفت:«بگذار اگر می روم با دل قرص بروم؛ بدون دلبستگی، دلبستگی به دنیا. می خواهم دلبستگی هایم را پشت همین در اتاق بگذارم و بروم.
⚡️تو که جایت امن و همیشگی است در این دل من، نگذار نگاهم به دنیا بماند».
☄در چهارچوب در خشکم زد. کاظم رفت انگار نه انگار که من در یک قدمی اش تشنه یک نگاهش هستم.
🍁همیشه می گفت:«به سن و سال کمت نگاه نکن. تو زود ازدواج کردی که ساخته شوی. پس در مشکلات هم ظاهرت را حفظ کن».
#شهید_کاظم_نجفی_رستگار
#همسرداری_شهدا
#رعایت_حریم_دلبستگی_ها
▫️راوی: اکرم حاج ابوالقاسمی؛ همسر شهید
📚مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۲۶، رستگار به روایت همسر شهید، نویسنده: نجمه طرماح، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۵ ؛ صفحات ۴۳ و ۴۴.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢فرار از غیبت در سیره #شهید_محمد_گرامی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺تحویل سال نو به یاد شهدا
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺کفش های عید!
💢عید نوروز ۱۲ سالگی اش بود. پدرش برایش یک جفت کفش نو خریده بود. روز دوم فروردین بود که می خواستیم برویم عید دیدنی. خانواده شال و کلاه کرده بودند که علی غیبش زد.
💠نیم ساعت بعد خوشحال تر از قبل با یک جفت دمپایی پاره جلوی همه ظاهر شد.
▫️گفتم کفش هایت کو؟ داده بود به پسر سرایدار مدرسه.
▪️می گفت: بچه سرایدار مدرسه کفش نداشت. زمستان را هم با این دمپایی ها سر کرده بود.
#شهید_علی_چیت_سازیان
#سیره_اقتصادی_شهدا
#انفاق_و_دست_به_خیری
▫️راوی: منصوره الطافی؛ مادر شهید
📚#کتاب_دلیل؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحه ۲۴.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺مروری بر زندگی #شهید_شیر_علی_سلطانی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺شهید بی سر!
🔹#مداح که بود، #شاعر هم بود. می گفت: من شرمنده ام که با سر وارد محشر شوم و #امام_حسین (ع) بی سر.
🔸وصیت کرده بود مرا در قبری که در کتابخانه مسجد المهدی آماده کرده ام، دفن کنید.
🌀وقتی قبر را دیدند، فهمیدند که کوچکتر از پیکر ایشان است. وقتی چنازه شهید آمد، دیدند سر ندارد. او برای #بدن_بی_سرش قبر کنده بود. قبر و پیکر چه به هم می آمدند.
#شهید_شیر_علی_سلطانی
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_حسین ع
📚#کتاب_خط_عاشقی1، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم 1395، ص 55 . (به نقل از سروهای سرخ، غلام علی رجائی، ص 160 و 161).
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
📚معرفی و بررسی کتاب "دیدم که جانم می رود"
#شهید_مصطفی_کاظم_زاده
«وقتی که مطالعه کتاب را تمام کردم، از ته دل گریه کردم؛ اما نه برای مصطفای داستان که در سن ۱۷ سالگی دارد به استقبال شهادت می فت؛ بلکه برای حمید ماجرا که با وجود رفیق راه هم، می خواست رفیق نیمه راه باشد و نمی توانست از دلبستگی هایی که عنقریب از دستش می داد، دل بکند...
✍️متن یادداشت را از طریق سایت می توانید مطالعه بفرمایید.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir