May 11
سال ۶۵ بود و در جاده اهوا اندیمشک سه راهی دهلران آموزش #غواصی می دیدیم. صدای اذان بچه را کنار هم جمع می کرد. حاج آقای اکبر زاده برای خودش حال و هوایی داشت. اولین نفر بود که در صف #جماعت منتظر می نشست تا بچه ها جمع شوند.
موقع #قنوت که می شد انگار یادش می رفت این همه جمعیت پشت سرش نشسته اند. سه بار با سوز و ناله می خواند” «اللهم ارزقنی الشهادة فی سبیلک».
در تاریکی هوا لرزش شانه هایش را می دیدم. با قنوت ملتمسانه اش یک گام به #شهادت نزدیک تر می شد. بعد از نماز حاج آقا #زیارت_عاشورا می خواند و بغض ها یکی یک می ترکید.
#شهید_مجتبی_اکبر_زاده
#سیره_عبادی_شهدا
#قنوت_شهدا
راوی: حاج حسین یکتا
#کتاب_مربع_های_قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۴۲۴.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
حسین آقا که آمده بود مرخصی، همه #خانواده دور هم جمع شده بودند. من دیس #غذا ها را می آوردم و حسین داخل بشقاب هر کس می ریخت.
برای همه بزرگ ترها غذا کشید. آخر سر هم مرضیه را روی پای خودش گرفت و برای من و حودش هم غذا کشید؛ اما تا بزرگ تر ها مشغول به غذا نشدند لب به غذا نزد.
می گفت: باید به بزرگ تر ها #احترام گذاشت. آنها #برکت زندگی ما هستند.
#شهید_حسین_املاکی
#سیره_خانوادگی_شهدا
#آداب_مهمانی_های_شهدا
راوی: همسر شهید
#کتاب_نیمه_پنهان_ماه ، جلد ۳۲؛ املاکی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: رقیه مهری آسیا بر، ناشر: روایت فتح، چاپ اول: ۱۳۹۶؛ صفحه ۵۳.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
مسئول تیم شناسایی بودم و به دستور علی آقا باید وضعیت تنگه #سومار را در می آوردم. از هر طرف که می رفتیم، می خوردیم به #میدان_مین و موانع و نرسیده به آنجا کپ می کردیم. دیگر خسته شده بودم.
آمدم پیش علی آقا و گفتم: نمی شود.
جوابی نداد.
گفتم: از هر طرف که رفتیم به سیم خار دار و میدان موانع بر می خوریم.
معلوم بود که علی آقا عصبانی شده. وقتی عصبانی می شد، چشم های سبزش را گوشه ای می دوخت.
با عصبانیت داد زد: مگر ما #امام_زمان نداریم. این جمله را با تمام وجودش گفت.
گفت: همین الان می رویم.
مات و مبهوت گفتم: حالا؟ توی این روز روشن؟
رفتیم و شناسایی کامل انجام شد.
#شهید_علی_چیت_سازیان
#شهدا_و_اهل_بیت (ع)
#شهدا_و_امام_زمان (عج)
#خاطرات_مناسبتی (امام زمان عج)
راوی: کریم مطهری؛ هم رزم شهید
#کتاب_دلیل ؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحه ۱۲۱.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_امروز
#شهید_سید_محمد_حسینی_بهشتی
#شهید_عبدالحمید_دیالمه
خاطرات و مطالب مربوط به این دو شهید عزیز را در اینجا مشاهده بفرمائید.
yon.ir/XMXcl
هدایت شده از روی خط شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فیلم
#مستند
#مستند_راه_بهشت
#شهید_سید_محمد_حسینی_بهشتی
#شهدای_هفتم_تیر
قسمت اول
این مستند در سه قسمت تهیه شده است. قسمت دوم و سوم را در اینجا ببینید.
https://www.aparat.com/v/Ws105
@khateshahadat
احمد چند سال معاون گردانم بود. می گفت: اگر در این عملیات #کربلای_پنج شهید نشدم معلوم می شود آدم نشدم. دیگر از از عمل خودم نا امید می شوم و باید فکر دیگری بکنم.
سال های سال در زمان طاغوت پاک و اهل #دعا زندگی کرده بود. همسایه ها هم صدای دعایش را می شنیدند.
حاج قاسم سلیمانی عاشق #اذان احمد بود. وقتی اذان می گفت تمام بدنش می لرزید. کسانی هم که صدای اذانش را می شنیدند گریه می کردند.
#شهید_احمد_عبد_اللهی
#سیره_عبادی_شهدا
#اذان_گفتن_شهدا
راوی: حیمد شفیعی
#کتاب_رندان_جرعه_نوش ؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه ۱۸۶.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
گزیده ای از فهرست موضوعی #نمی_توانست_زنده_بماند ؛ خاطرات #شهید_مهدی_باکری به صورت اکسل و پی دی اف
#معرفی_کتاب
.
اراده کرده بودیم #نهج_البلاغه را وارد زندگی دانشجو ها کنیم. اتاق به اتاق می رفتیم و از همه دعوت می کردیم. با این که همه به بهانه سختی کار از زیرش شانه خالی می کردند؛ اما مصطفی پای کار ایستاده بود. می گفت: ما نباید بنشینیم تا همه چیز آماده شود. باید کار کنیم.
آن قدر روی حرفش ایستاد که کانون را راه انداختیم و کنار بهداری دانشگاه، یک اتاق گرفتیم و بحث و درس نهج البلاغه را شروع کردیم.
رفتیم قم پیش #علامه_حسن_زاده_آملی . خیلی تحویل مان گرفت. می فرمود: احسنت! کارتات برای #معارف-شیعه خیلی عالی است.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
#سیره_فرهنگی_شهدا
#ترویج_انس_با_نهج_البلاغه
#کتاب_یادگاران ، جلد ۲۲؛ کتاب احمدی روشن، نویسنده: مرتضی قاضی،ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: چاپ نهم- ۱۳۹۳؛ خاطره شماره ۱۸ و ۱۹.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
در شب عملیات #والفجر۳، موقع عبور از میدان #مین، پای علی آقا رفت روی مین و از مچ قطع شد. چند نفر را گذاشتم تا ایشان را به عقب منتقل کنند.
امدادگر ها می گفتند: نگذاشت به عقب منتقلش کنیم.
می گفت: بچه هایی که حالشان بد است را منتقل کنید. به زور تا آخر میدان مین آوردیمش.
وقتی زمین گذاشتیمش با آرامشی عجیب قرآنش را از جیبش در آورد و شروع به تلاوت #قرآن کرد.
#شهید_علی_ماهانی
#سیره_عبادی_شهدا
#انس_با_قرآن در سیره شهدا
راوی: حمید شفیعی
#کتاب_رندان_جرعه_نوش ؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه۱۰۰.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از روی خط شهادت
#شهید_امروز
#شهید_محمد_صدوقی
آیت الله محمد صدوقی (۱۲۸۷-۱۳۶۱ش) روحانی شیعه از مبارزین سیاسی و یاران امام خمینی قبل از انقلاب اسلامی ایران و نماینده امام خمینی در استان یزد و امام جمعه این شهر بعد از انقلاب بود. در مجلس خبرگان قانون اساسی نماینده مردم یزد در این مجلس بود. وی در 11 تیر 1361 بعد از اقامه نماز جمعه توسط عناصر سازمان مجاهدین خلق مشهور به منافقین به شهادت رسید.
.
در ایام عقد موقت بودیم. با حمید رفته بودیم حلقه بخریم. موقع برگشت سر حرف که باز شد گفت: «یه چیزی می گم لوس نشیا. یک هفته قبل از اینکه برای بار دوم بیایم خانه شما رفتم حرم #حضرت_معصومه (س). به خانم گفتم: یا حضرت معصومه (س) آیا می شود من را به اونی که دوستش دارم و دلم پیشش مانده برسانی؟ من تو را از حضرت معصومه گرفتم».
بعد از مراسم عروسی هم که با فامیل ها خداحافظی کردیم و آمدیم خانه، بعد از آنکه قرآن خواندیم، حمید سجاده انداخت و بعد از نماز از حضرت معصومه (س) #تشکر کرد.
خیلی جدی به این عنایت اعتقاد داشت و بعد از هر #نماز دست هایش را بلند می کرد و همان جمله ای را که موقع سال تحویل، رو به حرم حضرت معصومه (س) گفته بود تکرار می کرد: «یا حضرت معصومه (س) ممنونم که خانمم را به من دادی و من را به عشقم رساندی».
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهدا_و_اهل_بیت (ع)
#شهدا_و_حضرت_معصومه
#خاطرات_مناسبتی (حضرت معصومه س)
کتاب یادت باشد؛ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت فرزانه سیاهکالی مرادی؛ همسر شهید، مصاحبه و باز نویسی: رقیه ملا حسینی، نویسنده: محمد رسول ملا حسینی، ناشر: شهید کاظمی، نوبت چاپ: چاپ لیست و نهم؛ ۱۳۹۷؛ صفحات ۴۳ و ۱۲۹-۱۳۰.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از روی خط شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فیلم
#کلیپ
#علی_رضا_پناهیان
#حاج_احمد_متوسلیان
راز محبوبیت حاج احمد متوسلیان
آیا تا حالا لباس کسی را شسته ای؟
@khateshahadat
سی سال است کارمند شهرداری ام. هیچ #شهرداری را مثل مهدی ندیده ام. به جای اینکه مثل دیگران اول به دکوراسیون اتاقش برسد، یا با دستوراتی قدرتش را به رخ دیگران بکشد، ساده می پوشید و در اتاقی ساده می نشست.
در بارندگی های اردیبهشت ۱۳۵۹ اصلا خودش را کنار نکشید. آب جمع شده بود پشت پل. دیدم آستینش را بالا زده و لجن ها و آشغال های جلوی آب را تمیز می کند تا راه آب باز شود.
گفتم: «آقا مهدی چه کار می کنی؟ بگذار بروم #کارگر ها را صدا کنم».
گفت: «من و کارگر که ندارد. این پل باید باز شود. به دست من هم باز می شود».
#شهید_مهدی_باکری
#سیره_مدیریتی_شهدا
#حضور_در_وسط_صحنه_های_مشکلات
#خاطرات_مناسبتی (روز شهرداری و دهیاری)
راوی: رحیم وصالی
#کتاب_به_مجنون_گفتم_زنده_بمان ؛ کتاب مهدی باکری، نوشته فرهاد خضری، نشر روایت فتح، نوبت چاپ: چاپ نهم-۱۴۰۳؛ صفحه ۱۵۶.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
احمد شروع و پایانش با امام_رضا (ع) بود.
در چهار ماهگی مریض شد به حدی که پزشک ها از شفایش قطع امید کردند. خیلی ناراحت بودم. شب در عالم رؤیا سه مرد نورانی را زیارت کردم. به من الهام شد که آنها امام حسن (ع)، امام حسین (ع) و امام رضا (ع) هستند. فرصت را غنیمت شمرده و شفای احمد را از آنها خواستم. موقع رفتن امام رضا (ع) در چارچوب در ایستاد و فرمود: «احمدت را من ضمانت می کنم».
وقتی بیدار شدم حال احمد خوب شده بود در سایه ضمانت امام رضا (ع).
یک هفته قبل از شهادتش هم امام رضا (ع) را در خواب دیدم. بلند شدم خواستم از ایشان بابت شفای احمد در کودکی تشکر کنم. دیدم پرونده ای در دست دارد. فرمود: «این پرونده عمر احمد است. عمر او در دنیا تمام شد. او ۲۷ سال دارد».
از آقا خواستم ضمانت دیگری بکند.
حضرت فرمود: «نگران نباش یک هفته دیگر هم تمدید کردم».
فردای آن روز که احمد سر زده به کیا_کلا آمد و خواب را برایش تعریف کردم، گویا یقین به شهادت کرده بود. قبل از رفتن با همه عکس یادگاری گرفت. موقع رفتن هم به پدرش گفت: «بابا! این دیدار آخر ماست. بابت همه کوتاهی ها حلالم کن».
پدرش دست به کمر گرفت و گفت: «پسرم! کمرم را شکستی».
احمد تا حال نامساعد پدرش را دید، گفت: «شوخی کردم». اما آن آخرین دیدار ما بود.
راوی: فاطمه سیلا خوری؛ مادر شهید
کتاب_خانه_ای_کوچک_با_گردسوزی_روشن ؛ خاطرات شهید احمد کشوری، نوشته ایرج فلاح و مسعود آب آذری، نشر یا زهرا (س)، چاپ اول-۱۳۹۰؛ صفحات ۱۲ و ۱۳۵-۱۳۶.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
اوایل سال ۱۳۷۲ در #فکه مشغول #تفحص بودیم. چند روزی بود هر چه بیشتر می گشتیم، شهیدی پیدا نمی کردیم. آن روز صبح، کسی که زیارت عاشورا می خواند به #امام_رضا (ع) متوسل شد و مصائب و کرامات ایشان را خواند. در میان روضه از امام رضا (ع) خواست که امروز دست ما را خالی برنگرداند.
هنگام غروب بود و ما مأیوس از پیدا کردن شهید. آخرین بیل ها هم به زمین منطقه عملیاتی #والفجر_مقدماتی می خورد تا دست خالی به مقر برگردیم. تکه ای لباس شهید توجهمان را جلب کرد. بالاخره توسل به امام رضا (ع) جواب داده بود.
وقتی جیب های شهید را برای یافتن مدارک شناسایی می گشتیم، آیینه ای کوچک یافتیم که پشتش تمثال امام رضا (ع) نقش بسته بود. ناباورانه متوجه شدیم نامش هم سید رضاست از شهدای ورامین.
مادرش بدون اینکه از ماجرای توسل ما خبر داشته باشد، می گفت پسر من علاقه ارادت خاصی به امام رضا (ع) داشت.
#شهدا_و_اهل_بیت (ع)
#خاطرات_تفحص
#شهدا_و_امام_رضا (ع)
#خاطرات_مناسبتی (دهه کرامت)
راوی: مرتضی شادکام
#کتاب_تفحص ، نوشته حمید داود آبادی، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول-بهار ۱۳۸۹؛ صفحه ۷۲-۷۳.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/