eitaa logo
برش‌ ها
410 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
446 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
استاد با همه مهربانی هایش، نسبت به خیلی حساس بود. معمولا ۹۹ درصد زمان کلاس را درس می داد. بعضی مواقع زمان کلاس به دو سه ساعت می رسید. اگر دانشجویی که شاگرد استاد نبود، تقاضای حضور در کلاس درس ایشان را داشت، با روی باز استقبال می کرد؛ اما شرطی داشت. همان اول کار اتمام حجت می کرد که باید جلسات درس را منظم شرکت کنند و آخر ترم هم امتحان بدهند. برش اول: نسبت به شاغلین و متأهلین خیلی سخت گیر بود. می گفت: کسی که شده جای یک نفر دیگر را اشغال کرده؛ اگر کسی به خاطر تأهل یا اشتغال می خواهد از درسش کم بگذارد، کنار بگذاردش بهتر است. یک بار سر کلاس گفتند: همه باید در امسال شرکت کنند، حتی اگر مقاله نداشته باشند. باید با مسائل و حوزه های مختلف این رشته آشنا شوید. یکی از خانم های شاغل و متأهل گفت: من نمی توانم در کنفرانس شرکت کنم. دکتر هم گفت: اگر کسی نمی تواند بیاید، درسش را حذف کند و سر کلاس نیاید. هنوز استاد از کلاس خارج نشده بود که صدای گریه خانم بلند شد. دکتر گفت: خانم! شوخی کردم. بعدا خانمش را فرستاد تا از دلش در بیاورد. برش دوم: خیلی از اساتید نسبت به دانشجویان حساس نبودند و حتی مسئولیت شان را هم کمتر می دیدند. اما استاد این طور نبود. بعضی مواقع که می رفتم اصفهان. وقتی کمی دیر می کردم. زنگ می زد که کجا ماندی؟ چرا نیامدی؟ ؛ صفحه ۳۹. ؛ صفحه ۴۷-۴۸ و ۱۵۰. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
پرنده رفت و نیامد پرنده بال نداشت پرنده آمدنش دیگر احتمال نداشت پرنده در افقی ناتمام گم شده بود و مادر از غم او روز و ماه و سال نداشت هوای کوچه پس از او همیشه ابری بود و بعد از او، پدر آرامش خیال نداشت پرنده، آه چنان عاشق پریدن بود که قدر دست تکان دادنی مجال نداشت خبر رسید که می آورند چلچله را همان پرنده که چیزی به جز مدال نداشت چقدر ساده و آرام و سبز آوردند جنازه ای که لباس و کلاه و شال نداشت بزرگ بود و بزرگ از میانمان پر زد اگر چه که می رفت سن و سال نداشت [مریم کرباسی نجف آبادی] @boreshha
هدایت شده از روی خط شهادت
کتای صوتی با قالب این کتاب، خاطرات سیده‌زهرا حسینی از روزهای آغازین جنگ تحمیلی در دو شهر بصره و است و سال‌های محاصرهٔ خرمشهر توسط نیروهای عراقی محور مرکزی کتاب را تشکیل می‌دهد. حسینی در آن زمان دختر ساله‌ای بوده و گوشه‌ای از تاریخ جنگ را بازگو می‌کند که غالباً به اشغال و فتح خرمشهر مربوط می‌شود. حسینی در این کتاب، خاطرات خود از روزهای آغاز مقاومت و روزهای پس از آن را با جزئی‌ترین موارد روایت می‌کند تا آنجا که این گونه جزیی‌نگری و بیان لحظه به لحظه وقایع باعث شده تا بسیاری آن را رمان بنامند؛ حال آنکه این کتاب سراسر مبتنی بر رویدادهای واقعی و خاطرات حقیقی سیده زهرا از آن روزهاست. راوی در آن روزها تنها 17 سال داشته و اهمیت این کتاب شاید در این باشد که وقایع جنگ ما برای اولین بار از زاویه دید یک دختر نوجوان روایت شده است؛ خاطراتی که راوی حدود 20 سال آن‌ها را درون سینه خود همچون یک راز حفظ کرد و حرفی از آن نزد. در این کتاب ناگفته‌هایی از جنگ بیان شده که تاکنون کسی از آن‌ها حرف نزده است. این کتاب روایتگر روزهای آغازین جنگ تحمیلی است که در آن پدر و برادرش و در ادامه جنگ همسرش به شهادت می رسند. این کتاب صوتی در 107 قطعه صوتی که دربرگیرنده بیش از 95 درصد متن کتاب می باشد توسط ایران صدا با نام "قصه بود و نبود" تولید شده است. 👇 @khateshahadat
سید در مبارزه با انحرافات و مفاسد اجتماعی بی تفاوت نبود. برش اول: در سال ۱۳۱۴ وقتی به مبارزه با و پرداخت، سید به طور علنی با این تصمیم حکومت مبارزه می کرد و در برابر آن موضع گیری می کرد. با اوج یافتن مبارزات سید، حکومت سید را ممنوع المبنر کرد؛ روی زمین می نشست و روشنگری می کرد. در برابر فشار حکومت می گفت: «شما مرا از منبر رفتن ممنوع کرده اید، نمی توانید از صحبت کردن منعم کنید». سرانجام به سید ۲۴ ساعت برای خلع لباس فرصت دادند، سید که اخطار را جدی می دید، به نجف مهاجرت کرد. سید می گفت: «این مهاجرت اسباب خیر و استفاده از محضر بزرگان شد». برش دوم: در سال ۱۳۵۶ رژیم منحوس پهلوی با غرور خاصی را به قصد قدرت نمایی در شیراز برگزار کرد. همان جشنی که سفیر اسبق اگلیس به شاه گفته بود: «اگر این جشن در شهر منچستر برگزار می شد، کارگردانان و هنر پیشگان آن جان سالم به در نمی بردند». سید در کمال شجاعت با این ترویج فحشا در سخنرانی های مختلف انتقاد کرد که زمینه بازداشت دیگری را برای سید ایجاد کرد: «خدا لعنت کند کسانی را که در این جشن شرکت می نمایند. خدا لعنت کند افتتاح کنندگان جشن هزار را… یک چیزی شنیدم جشن خوک؛ عجب اسمس هم دارد. آنها که به این جاها می روند، نرو ماده با هم از پست ترند. ای لعنت بر آنها. مؤسس این جشن هم خوک است. لعنت بر آنها باد. تا کی این مملکت و این جوان ها را می خواهید گمراه کنید و به دست اعمار بدهید و منحرف کنید.». ؛ صفحات 17-18 و 83 -84. @boreshha
هدایت شده از روی خط شهادت
کتاب صوتی من زنده ام با قالب تهیه شده در ایران صدا با صدای فاطمه فراهانی کتاب "من زنده ام" خاطرات دوران چهار ساله‌ی اسارت معصومه آباد در زندان‌های رژیم بعث صدام است. این کتاب در رابطه با اسارت و بخشی از خاطرات نانوشته 4 بانوی اسیر ایرانی به نگارش در آمده تا گویای وضعیت زنان اسیر در زندان های رژیم بعث عراق، و همچنین عفت و حیای آنان در دوران هشت سال دفاع مقدس باشد. معصومه آباد، در زمان اسارت ساله بوده است، در روزهای ابتدایی حمله عراق تعدادی از ایتام جنگ زده را به شیراز برده بود تا آن ها را از صحنه جنگ دور کند و هنگام برگشتن ناگهان اسیر می‌شود و به همین جهت وی در کتابش، بیشتر روزهای نخست جنگ هشت ساله را ترسیم می کند. عنوان کتاب که بر روی جلد چاپ شده، دستخط خود معصومه آباد است. روزی که وی را به اسارت می بردند برای این که خانواده اش را از وضعیت خود باخبر کند، نوشته بود: «من زنده‌ام. معصومه آباد». "این کتاب را یکی از بهترین مبلغان عفاف و حجاب و نمونه در دسترس زن مسلمان می دانم." 👇 @khateshahadat
... عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ زَيْنَ الْعَابِدِينَ ع يَقُولُ‏ مَا مِنْ خُطْوَةٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ خُطْوَتَيْنِ خُطْوَةٍ يَسُدُّ بِهَا الْمُؤْمِنُ صَفّاً فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ خُطْوَةٍ إِلَى ذِي رَحِمٍ قَاطِعٍ وَ مَا مِنْ جُرْعَةٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ جُرْعَتَيْنِ جُرْعَةِ غَيْظٍ رَدَّهَا مُؤْمِنٌ بِحِلْمٍ وَ جُرْعَةُ مُصِيبَةٍ رَدَّهَا مُؤْمِنٌ بِصَبْرٍ وَ مَا مِنْ قَطْرَةٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ قَطْرَتَيْنِ قَطْرَةِ دَمٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ قَطْرَةِ دَمْعَةٍ فِي سَوَادِ اللَّيْلِ لَا يُرِيدُ بِهَا عَبْدٌ إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ.(خصال/ ج1/ صفحه 50) ابى حمزه ثمالى گويد: شنيدم امام زين العابدين (ع) مي فرمود: هيچ قدمى به سوى خداوند از دو قدم محبوب تر نيست قدمى كه مؤمن براى صف بستن در بر مي دارد و قدمى كه براى با خويشاوند بر مي دارد، و هيچ جرعه‏اى نزد خدا محبوب تر از دو جرعه نيست يكى جرعه كه مؤمن با بردبارى فرو مي برد و ديگر شربت كه مؤمن با شكيبائى بنوشد و هيچ قطره‏اى نزد خداوند محبوب تر از دو قطره نيست يكى قطره كه در راه خدا ريخته شود و ديگر كه در تاريكى شب فقط براى خدا از چشم بنده جارى شود. @boreshha
شب بود. با علی آقا پشت تویوتا نشسته بودیم و راننده به سرعت می رفت که ما را به بچه هایی که توی خط منتظر مان بودند برساند. داشتیم چرت می زدیم که صدای ترمز ماشین با صدای ناله یک حیوان قاطی شد. تا پیاده شدیم لنگ لنگان خودش را لا به لای علف های کنار جاده مخفی کرد. توی تاریکی با علی آقا و راننده دنبال روباه زخمی بودیم. می خواستیم به علی آقا بگوییم که برگردیم؛ اما صدای گریه علی آقا پشیمان مان کرد. می گفت: «با آن پای شکسته کجا رفته؟ اگر مادر باشد و بچه هایش منتظر؛ چه کسی شیرشان دهد؟!». شب از نیمه گذشته بود و ما دنبال یک روباه پا شکسته که پیدایش هم نکردیم. راوی: شهید علی خوش لفظ؛ هم رزم ؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحه 140. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از سخنرانی : هر کس می خواهد بداند هر گاه امام زمان ظهور فرمایند، نسبت به آن حضرت چه موضعی خواهد داشت، ببیند الان نسبت به نائب بر حقش امام خمینی چگونه است. هر کس بگوید من امام زمان را قبول دارم، ولی امام امت را قبول ندارد؛ دروغ می گوید. بدانید امام زمان را هم قبول ندارد و اگر امام زمان هم می آمد او را اطاعت نمی کرد. چنانچه مردم ما همه از امام اطاعت نمایند مشکلات حل می شود و مشکلات ما به خاطر این است که بعضی یقین نکرده اند که امام خمینی نائب امام زمان است. ؛ صفحه ۱۰۰ و ۱۰۱. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
#ذکر روی لب آقا «فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین» بود. می گفت اگر این ذکر را بگویید خدا شما را حفاظت می کند و چیزی تان نمی شود. چند باری که با او به خط رفتم. خودم دیدم که تیرها می آمد؛ ولی به او نمی خورد. #شهید_سید_مجتبی_هاشمی #سیره_عبادی_شهدا #ذکرهای_مستجب راوی: مهر انگیز دریا نوردی و معصومه رامهرمزی #کتاب_آقا_مجتبی؛ خاطراتی از شهید سید مجتبی هاشمی، نویسنده: محمد عامری، ناشر: تقدیر، نوبت چاپ: دوم- تابستان ۱۳۹۶؛ صفحه . @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
مهدی هیچ وقت حاضر نشد را زیر پا بگذارد و حق را ناحق کند. برش اول: یکی از برادرانش در دعوایش شده بود. زنگ زد که خودت را برسان. مهدی سریع خودش را رسانده بود. وقتی رسید، دید که این دو نفر سر اینکه کدام یک اول بنزین بزنند دعوای شان شده است. اول پرسیده بود: «حق با کیست؟» وقتی متوجه شد حق با مرد غریبه است، خودش برای او بنزین زد و از دلش در آورد. برش دوم: بچه اول مان محمد متین، آن قدر شلوغ و پر جنب و جوش بود که همه به شوخی به او می گفتند. می بردیمش مهد کودک، یک ساعت بعد زنگ می زدند که بیائید ببردیدش. هر وقت هم زنگ می زدند، من از محمد طرفداری می کردم. یک بار که با هم رفته بودیم مهد. داشتم ازش طرف داری می کردم. مهدی گفت: حق با مربی هاست. همین الان دیدم محمد توی حیاط داشت دو نفر دیگر را می زد. از دستش ناراحت شدم و گفتم: مثلا تو پدرش هستی. چرا ازش طرف داری نمی کنی. گفت: من را ناحق نمی کنم. الان اگه چشم روی اشتباهات پسرمون ببندیم، فردا که بزرگ می شود مسئولیم. راوی: پدر و همسر شهید ؛ خاطراتی از شهید مهدی قاضی خانی؛ گردآوری: حسین سلمان زاده و علی غیوران؛ ناشر: نارگل؛ نوبت چاپ: اول-1395.صفحه 68 و 32. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
مقام معظم رهبری: مرگ است، مرگ حساب گرانه است؛ کسی که در راه خدا شهید می شود، در واقع بهترین حسابگری را دارد می کند، چون این [جان] که ماندنی نیست؛ مثل تعبیر معروف «روغن ریخته، نذر امامزاده» است. خب این روغنِ ریخته است دیگر، اینکه ماندنی نیست؛ این را آدم نذر امامزاده بکند، خیلی با ارزش است، خیلی زرنگی می خواهد. این را شهدای ما داشتند که توانستند این جانِ از بین رفتنی را با خدای متعال معامله کنند و خدای متعال با این لحن با اینها حرف بزند: «اِنَّ اللهَ اشتَری مِنَ المُؤمِنینَ اَنفُسَهُم»؛ پروردگارا! ما که هستیم که تو جان ما را بخری؟ این جان مال تو است، متعلّق به تو است، اصلاً ما که اختیاری در مورد آن نداریم؛ ببینید چقدر خدای متعال ارزش قائل می شود برای این مجاهد فی‌سبیل‌اللّه؛ «مِنَ المُؤمِنینَ اَنفُسَهُم وَ اَموالَهُم بِاَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یُقاتِلونَ فی سَبیلِ اللهِ فَیَقتُلونَ وَ یُقتَلون»؛ این است؛ خدای متعال برای شهدای ما این را قرار داده است؛ این ارزش را ما خیلی باید گرامی بداریم. 1396/۱۱/16 @boreshha
مهدی خیلی به امام خمینی (ره) ارادت داشت و مطیع محض امام بود.. در وصیت نامه اش هم نوشته بود: #خمینی حجت و دست هدایت خداست. پس وای بر ما اگر اطاعتش نکنیم. وقتی که امام فرمود نیروهای #سپاه در احزاب سیاسی عضویت نداشته باشند، مهدی نامه ای به حزب جمهوری اسلامی نوشت: این جانب مهدی خندان فرزند امام قلی… اوایل سال ۱۳۵۸ عضو حزب جمهوری اسلامی ایران شدم، ولی متأسفانه به علت وجود جنگ نتوانستم در حزب فعالیتی داشته باشم و اکنون عضو سپاه پاسداران هستم. بنا به امر امام که فرمود: افراد سپاه نباید عضو هیچ حزب و دسته و گروهی باشند، از آن حزب استعفا می دهم. علت اینکه از زمان صدور فرمان امام تا به حال، استعفای این جانب به تأخیر افتاد، مشغله کاری بوده و متأسفانه تا امروز موفق به نوشتن استعفا نامه نشدم. امید که خداوند متعال، این #گناه مرا ببخشد. ضمنا پرونده حزبی من، احتمالا در دفتر شمیران حزب است. #شهید_مهدی_خندان #سیره_اعتقادی_شهدا #ولایت_فقیه_در_سیره_شهدا #کتاب_شیر_کوهستان؛ زندگی نامه و خاطرات شهید مهدی خندان؛ نویسنده و ناشر: گروه و نشر شهید ابراهیم هادی. نوبت چاپ: اول-۱۳۹۴٫. صفحه ۹۳-۹۴. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
شما را به خدا شناسنامه شهدا را خط خطی نکنید! رزمنده وقتی برای دفاع از کیان اسلام احساس تکلیف می کند و در این راه جانش را فدا می کند، یکی از ابتدایی ترین حقوقی که حکومت در برابر شخص رزمنده بر عهده دارد، قدر دانی از زحمات او و زنده نگه داشتن یاد و نام اوست. بدیهی است اگر در این راه اقدامی شایسته صورت نگیرد، نشانه ناسپاسی و قدر نشناسی است. نام گذاری معابر به نام شهدا یکی از این وظایف حکومتی است. مهم تر از آن، است. شهید با ریختن خونش تاریخ نظام اسلامی را با جوهر خونش نوشته، حکومت نیز باید از تاریخ متعلق به آن شهید حراست کند. در این راستا متأسفانه کم کاری های فاحشی صورت می گیرد. به طوری که گاهی احساس می شود، سازمان عریض و طویلی مثل از این وظیفه حداقلی اغماض می کند و ساختمان های خود را بر روی خون شهید پایه گذاری کرده اند. در مراجع ثبت تاریخ شناسنامه حیات و شهادت شهیدان های عجیبی دیده می شود. به عنوان نمونه اطلاعات پایگاه های معتبر را درباره شهید مهدی خندان مرور می کنیم: پایگاه بنیاد شهید و سامانه ملی شهدا: ولادت یک تیر 1340 و شهادت 12 دی 1362 سازمان بهشت زهرای تهران: ولات یک تیر 1340 و شهادت 29 آذر 1362 سایت صبح: ولادت سال 1342 و شهادت 29 آبان 1362. جالب اینکه سایت صبح شهادت شهید را مصادف با اربعین دانسته درحالی که اربعین آن سال مصادف با 5 آذر بوده است. برخی از منابع حتی نام پدر شهید را به جای امام قلی امام علی ذکر کرده اند. به راستی نهادهای مسئول درباره شهدا چه می کنند. نکند مثل کرمی دور خود می تنند و روز را به شب می رسانند. همه ما در زمینه احیای تاریخ شهدا وظیفه داریم و نهاد های متولی بیشتر. امید است که فارغ از کاغذ بازی های معمول، خود را بدانند. ||سیاهه فرهنگی آخر هفته @boreshha
روزی مدرس به روستای مهیار در اطراف اصفهان رفته بود. در آن منزلی که مهمان بود، روضه خوانی بالای رفته بود و روضه مفصلی خواند. بعد از منبر موقع نماز شد. مدرس برای وضو، لب حوض رفت. در آنجا پیرمردی را دید که گرفتن بلد نبود. خیلی ناراحت شد. آن واعظ را صدا کرد و گفت: «آقا! منبر فقط نیست. هدف امام حسین (ع) عالی تر بوده است. شما اگر به وظیفه خود که آموختن احکام و اخلاق به مردم پرداخته بودید، این پیر مرد وضویش را اشتباه نمی گرفت. آموزش احکام کاری ندارد. علم چندانی هم نمی خواهد. کافی است یکی از مراجع را بگیری و برای مردم بخوانی. شما فقط منتظرید که بز پیر زنی بزاید فورا ظرف می فرستید و آغوز می طلبید. شما وظایف مهم تری هم دارید. مسائل شرعی را لا اقل به مردم بیاموزید». ؛ برگ هایی از زندگی شهید آیت الله سید حسن مدرس ؛ پدید آورنده: مؤسسه فرهنگی خاکریز ایمان و اندیشه؛ ناشر: خیزش نو ؛ نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۱۶. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
خرداد ۱۳۵۹ بود. احمد در راه بازگشت از مأموریت پروازی، توسط دشمنان مورد هدف قرار گرفته بود و سینه و بازو و گردنش مجروح شده بود. وقتی رسید پایگاه، به خاطر عدم تضعیف روحیه رزمندگان، اصرار داشت که کسی بدن خون آلودش را نبیند، به اصرارش به منزلش منتقل کردیم. پزشک بهداری پایگاه گفت: زخم تان عمیق و خطرناک است و باید به تهران منتق شوید. علی رغم اصرارش برای ماندن، به تهران منتقلش کردیم. با عمل جراحی همه ترکش ها از بدنش خارج شد؛ اما ترکشی در گردن و نزدیک #نخاع باقی ماند. پزشکان می گفتند: اگر بخواهند آن را خارج کنند، باید به خارج اعزام شود و اگر خارج نکنند احتمال #فلج شدن ایشان زیاد است. احمد به هیچ وجه حاضر نشد که به فرانسه اعزام شود. #تیمسار_فلاحی برای مجاب کردنش به ملاقاتش آمد؛ اما مرغ احمد یک پا داشت: «انشاء الله پزشکان #ایرانی می توانند معالجه ام کنند و نیازی به غیر نیست». چند روز بعد #پروفسور_سمیعی پرونده اش را خواند و حاضر شد در بیمارستان ارتش جراحی اش کند. می گفت: موقع جراحی، احمد اجازه نداد بی هوشش کنم. هنگامی که مشغول به جراحی بودم، او مشغول خواندن دعا و راز و نیاز با خداوند بود. بعد از عمل به من گفت: «دکتر! چقدر #لذت داشت صدای تیغ شما در هنگام خارج کردن تیرهایی که برای رضای خدا داخل بدنم شده بود». #شهید_احمد_کشوری #سیره_اخلاقی_شهدا #خودباوری_ملی راوی: مسعود جولایی #کتاب_خانه_ای_کوچک_با_گردسوزی_روشن؛ خاطرات شهید احمد کشوری؛ نوشته ایرج فلاح و مسعود آب آذری، ناشرز: نشر یا زهرا، چاپ اول-۱۳۹۰؛ صفحه ۶۴-۶۳. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
مهدی در مصرف #بیت_المال حساسیت داشت. یک بار با ماشین سپاه آمده بود تهران. ماشینش خراب شد و هزینه تعمیرش زیاد می شد. با اینکه در مأموریت بود و طبق قانون باید ماشین را به تعمیرگاه سپاه می برد؛ اما آن را با هزینه شخصی خودش تعمیر کرد و پول آن را از پدرش قرض کرد. #شهید_مهدی_خندان #سیره_اقتصادی_شهدا #رعایت_احتیاط_در_مصرف_بیت_المال #کتاب_شیر_کوهستان؛ زندگی نامه و خاطرات شهید مهدی خندان؛ نویسنده و ناشر: گروه و نشر شهید ابراهیم هادی. نوبت چاپ: اول-۱۳۹۴٫. صفحه 93. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از روی خط شهادت
کلیپ صوتی «پسر بالاشهر» - حسین یکتا.mp3
4.15M
پسر بالاشهر به روایت حاج حسین یکتا روایت چشم پاکی و اخلاص و گذشتن از دنیای شهید https://eitaa.com/khateshahadat
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را مرور می‌کنم امشب غم تمام جهان را غم و را که شعله‌شعله در آتش غم پریشان و ‌ی نگران را دلارهای یهودی، ریال‌های سعودی ببین که برده به غارت چگونه امن و امان را چه کودکان یتیمی که مانده بی‌سر و سامان چه مادران غریبی که برگ‌ریزِ خزان را... صدای ناله و شیون زِ هر کرانه بلند است چگونه خواب ربوده‌ست چشم آدمیان را؟ جهان اگر چه کویر سکوت و بهت و تماشاست در این دیار ببین رودهای در جریان را ببین شکوه و شهامت چگونه ریشه دوانده ببین قیامت قد هزار سرو روان را ببین که عشق حسینی و آرمان چگونه باز به میدان کشانده پیر و جوان را درود بر شرف و عزت جوانِ دلیری که در هوای نذر می‌کند سر و جان را چگونه دم بزنم از عشق چگونه وصف کنم آن حماسه‌های عیان را سلام ما به و و به غیرت که خیره کرده جهان را سلام ما به و و چه عاشقانه برانگیختند رشک جنان را درود بر ، و که خوانده‌اند «أ وَفَیتُ» به‌لب امام زمان را سلام بر سر که بر سر نیزه گرفت از دل هر بی‌قرار تاب و توان را «سری به نیزه بلند است در برابر زینب» خدا کند که نبیند رقیه زخم سِنان را سری که بر سر نیزه رهاست عطر صدایش وَ غرق نور خدا می‌کند کران به کران را و «أی منقلبٍ» می‌رسد به گوش دوباره دمی نمی‌برم از یاد را... [يوسف رحيمي] @boreshha
امام خمینی (ره): ارجمندى که خداوند تعالى در شأن آنان کلمۀ بزرگ ‏‏«أَحْیاء عِنْدَ رَبِّهِمْ‏‎ ‎‏یُرْزَقُونَ»‏‎ را فرموده است، بشرى قاصر مثل من چه تواند گفت؟ آیا بار یافتن نزد خداوند و ضیافت مقام ربوبى از آنان را مى توان با قلم و بیان و گفت و شنود توضیح داد؟ آیا این‏‎ ‎‏همان مقام «‏‏فَادْخُلى فى عِبادى وَ ادْخُلى جَنَّتى‏‎» ‎‏نیست که حدیث شریف بر سید شهیدان و‏‎ ‎‏سرور مظلومان منطبق نموده است؟ آیا این جنت همان است که مؤمنان در آن راه دارند،‏‎ ‎‏یا الهى آن است؟ آیا این بار یافتن و ارتزاق نزد رب الارباب همان معنى بشرى آن‏‎ ‎‏است، یا رمزى الهى و والاتر و فوق برداشت بشر خاکى؟‏ ‏‏ بارالها، این چه عظیمى است که نصیب بندگان خاص خود فرمودى که ما از‏‎ ‎‏آن محرومیم. صحیفه امام جلد 17، صفحه 135. @boreshha
سال ۵۸ بود و حسین در شورای فرماندهی #سپاه اهواز برای تقویت بخش های فرهنگی حضور فعالی داشت. #موتور گازی داشت که پول آن را هم از برادرش کاظم #قرض کرده بود و هر ماه قسط آن را می پرداخت. در نقاط مختلف شهر کلاس داشت و برای رسیدن به آنها از این موتور استفاده می‌کرد. #شهید_سید_حسین_علم_الهدی #سیره_اقتصادی_شهدا #ساده_زیستی_در_سیره_شهدا #کتاب_سه_روایت_از_یک_مرد ، محمد رضا بایرامی، انتشارات هویزه، چاپ اول، ۱۳۹۴؛ صفحه ۵۲. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/