eitaa logo
برش‌ ها
382 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
350 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
شهادت رضا چیزی نبود که قابل کتمان باشد. از همان قبل تولدش از #امام_رضا فرزندی را خواسته بودم که در راه خدا فدا شود و خدا به عنایت امام رضا (ع) رضا را به من داده بود. برش اول: تازه دو روز از تولدش می گذشت. خانه مادرم بودم و داشتم شیرش می دادم. سرم را که بلند کردم،ناگهان روی دیوار تصویری را دیدم که خشکم زد. بدنم خیس عرق سرد شد؛ گویا در میانه برف ها منجمد شده بودم. می خواستم آنچه را دیده بودم به مادرم بگویم؛ اما زبانم نمی چرخید. نه آن روز، تا زمانی که رضا زنده بود، زبانم برای گفتنش نچرخید. در آن تصویر، صحنه درگیری را دیدم و رضا را در همین سن شهادت، که شهید می شود. برش دوم: چند روز قبل از شهادتش با هم رفتیم عکاسی ارتش. رضا شش قطعه عکس انداخت. پشت یکی را تاریخ زد 12 بهمن 1361 و امضا کرد و داد دستم. گفت: من شهید می شوم. برش سوم: در آخرین مرخصی اش رفته بودیم تشییع یکی از دوستانش به نام #شهید_نادر_شاکری_نیا. رضا با نادر هم محلی و هم پایگاهی بود. هنگام تدفین، رضا چون می خواست لحظه تدفین را ببیند، رفت بالای درخت توت خشکیده ای در نزدیکی قبر و داشت گریه می کرد. در همان حالت به قبر خالی کنار نادر اشاره کرد و گفت: مادر جان! این قبر هم برای من است. حرفش را جدی نگرفتم. خیلی نگذشت که رضا شهید شد و به همان جای مشخص شده بازگشت. #شهید_رضا_پناهی #عنایات_و_کرامات_شهدا #مرگ_آگاهی راوی: مادر شهید و برادر زعیم زاده کتاب عارف 12ساله؛ مادرانه های شهید رضا پناهی؛ صفحه 13 و 53 و 55 و 61. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
چند تا بچه داشت و برادرش هم شهید شده بود. اصلا زیر بار نمی رفتم که اعزامش کنم. را در پیش داشتیم. کتف هایم را محکم گرفت و در چشمانم زل زد و گفت: اگر نگذاری جلو بروم، شکایتت را به مادرم زهرا (س) می کنم. من را دعوت کرده است. بالاخره راضی شدم. در حین عملیات سراغش را از بچه ها گرفتم، گفتند گلوله ای به سنگرش اصابت کرد و شهید شد. داخل جیبش تقویمی بود که صفحه اولش نوشته ای داشت. در تاریخ 01/01/1366 نوشته بود: «شهید سید حسین حسینی، تاریخ شهادت: 21/01/1366». بیست روز پیش حضرت زهرا (س) دعوتش کرده بود. (س) راوی: حسین کاجی (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار 1395، خاطره 32. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
وقتی بودیم ،خواب دیده بودم محمد حسین شهید می شود. از آن زمان به بعد هر وقت می دیدمش بی اختیار اشکم جاری می شد. خودم را برای رساندم منطقه. با مهدی پرنده غیبی باهم بودیم که محمد حسین با موتور از راه رسید. باز اشکم جاری شد. محمد حسین دل ا زدنیا کنده بود. خطاب به مهدی گفت: «شما کاری ندارید. من هم دارم می روم». شهادتش را می گفت. مهدی شروع کرد به گریه کردن و گفت: «محمد حسین! تو اهل این حرف ها نبودی. تو که با معرفتی بودی». محمد حسین گفت: «به خدا قسم! دو سال است که به خاطر با شما مانده ام. بعد از شهادت اکبر شجره این دو سال را فقط به هوای شما صبر کردم. دیگر بیش از این است. انصاف بدهید. آن طرف هم کسانی هستند که منتظرم هستند». همان طور که می خندید سوار موتورش شد و رفت. راوی: حمید شفیعی؛ هم رزم ؛ زندگی نامه و خاطرات از شهید محمد حسین یوسف الهی، نویسنده: مهری پور منعمی، ناشر: مبشر، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۶؛ صفحه 230-231. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
رکود بر جبهه های غرب حاکم شده بود. فرماندهان مصمم بودند عملیاتی را انجام دهند و بهترین گزینه آزاد سازی بود. اما ستون پنجم هم بیکار ننشسته بود و خبرهای جبهه را به دشمن مخابره کرده بود. به همین خاطر منتظر حمله بودند. از طرفی هم طرح عملیات ریخته شده بود و باید انجام می شد. ولی الله معاون تیپ بود. اشک ریزان به نماز ایستاد. در نماز از خدواند طوفان و باران را با هم می خواست. فقط در این صورت بود که آمادگی دشمن غیر فعال می شد. هنوز از نماز ولی الله و توسل فرماندهان چیزی نگذشته بود که طوفان شروع شد. کم کم به حدی شدت گرفت که در جبهه خودی چادر ها را از جا کند و در جبهه دشمن، دیده بان ها را از ارتفاعات به دل سنگر هاشان کشاند. با این عنایت الهی عملیات شروع شد. وقتی نیروهای خودی خودشان را بالای سر عراقی ها رساندند، تازه از خواب خوش بیدار می شدند و فقط عده کمی از ا«ها توفیق فرار را پیدا کردند. ؛ زندگی نامه شهید عبد الله صادق. نوشته: سیمین وهاب زاده مرتضوی. نشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی. نوبت چاپ: اول-۱۳۹۴٫ صفحه 57-58. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇) @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
علی رضا همه کارهایش با (ع) گره خورده بود. پس از چهار سال بیماری و نا امیدی از درمان، شفا یافته حضرت ابوالفضل (ع) بود. آخرین باری که داشت اعزام می شد، پرسیدم: مادر جان! کی بر می گردی؟ گفت: ما مسافر کربلائیم. هر وقت راه کربلا باز شد. در آخرین نامه اش هم نوشته بود: «به امید دیدار در کربلا» در فروردین 1362 برای شرکت در عازم شد. در آن جا هم به خاطر شجاعت و مدیریتش شده بود مسئول یکی از دسته های گروهان ابوالفل (ع). در همین عملیات هم شهید مفقود الجسد شد. وقتی در زیر شنی تانک بعثی های قرار گرفت آخرین نوایش هم یا ابوالفضل (ع) بود. شانزده سال بعد از شهادتش وقتی پیکرش برگشت، اولین گروه از زائران امام حسین (ع) راهی کربلا بودند. روز تاسوعا هم با فریاد یا ابوالفضل تا گلزار شهدا تشییع شد. راوی: مادر شهید ، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم 1395، ص 145 . ؛ زندگی نامه و خاطرات شهید علی رضا کریمی. نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی و انتشارات شهید هادی، ص 13 و 14 و 67. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇) @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
با هم قرار گذاشته بودیم، هر کس #شهید شد، از آن طرف خبر بیاورد. خوابش را دیدم با التماس و قسم #حضرت_زهرا (س) نگهش داشتم. گفتم: جعفر! مگر قرار مان یادت رفته؟ گفت: مهدی اینجا قیامتی است. خبرهایی است که شما ظرفیتش را ندارید. گفتم: به اندازه ظرفیت پائینم بگو. گفت: امام حسین (ع) وسط می نشیند و ما دورش حلقه زده و خاطره تعریف می کنیم. گفتم: چه کار کنیم که حضرت ما را هم در جمع شهدا راه دهد؟ گفت: همه چیز دست امام حسین (ع) است. بروید دامن او را بچسبید. وقتی پرونده ای می آید، اگر امام حسین (ع) آن را بپسندد، امضائی سبز پای آن زده، آنگاه او شهید می شود. #شهید_جعفر_لاله #شهدا_و_اهل_بیت ع #شهدا_و_امام_حسین ع #عنایات_و_کرامات_شهدا راوی: مهدی سلحشور #کتاب_خط_عاشقی1، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم 1395، ص 117. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇) @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
مجید شب وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها خواب دیده بود، که دست راستش را توی دست (ع) گذاشته اند. آمد نشست روی صندلی بی مقدمه ، صاف و صریح گفت: “به آقای باقر زاده بگویید یک نفر پیدا کند، بگذارد جای من، من ده پانزده روز دیگر من می روم” دو هفته بعد ، داخل خاک عراق ، در تفحص برون مرزی، توی یک میدان مین فوق العاده شلوغ و خطرناک، تک و تنها رفت پی شهدا. وقتی رسیدم بالای سرش. همان دستی که در خواب دیده بود، از مچ قطع شده بود. ع ع ، جلد ۲۹، کتاب مجید پازوکی ، نویسنده: افروز مهدیان ناشر: روایت فتح نوبت چاپ: اول: ۱۳۹۴؛ خاطره شماره ۹۶. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇) @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
آخرین باری که آمد مرخصی، قصد داشت برود زیارت (ع). آماده رفتن شده بود که از پایگاه خبر دادند که زودتر باید برگردد منطقه. در همان عملیات هم شهید شد. خیلی دلم برایش سوخت که نتوانسته بود زیارت امام رضا (ع) برود. بعد از شهادت آمد به خوابم. خیلی سرحال و خوشحال بود. گفت: مادر جان! ناراحت نباش. من به یک چشم بر هم زدن رفتم مشهد؛ زیارت امام رضا (ع) . ع راوی: مادر شهید ؛ خاطرات عشق شهدا به امام رضا (ع). نویسنده: حسین کاجی، ناشر: انتشارات حماسه یاران، نوبت چاپ: سوم- 1396، ص 33. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
حاجی برای شهید شدن خیلی عجله داشت. می ترسید از قافله شهدا جا بماند. اما یک روزی حرفی عجیب زد. می گفت: دیگر ترسی از شهید شدن ندارم. گفتم: تو که تا دیروز خیلی دلواپس بودی. گفت: در عالم رؤیا رفتم سمت خیمه (ع). محافظش راه نداد. گفت: اگر سؤالی داری بنویس. نوشتم آیا من می شوم. جواب آمد که شما حتما شهید می شوید. ع ع راوی: سردار حسین کهنسال ، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم 1395، ص 107 . (به نقل از نشریه یا لثارا الحسین (ع)، شماره 173، ص 11). ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇) @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
نشسته بود کنار ساحل. با خودش زمزمه می کرد و اشک می ریخت. پرسیدم: چه می خوانی؟ التماس دعا. گفت: روضه حضرت علی اصغر (ع) را می خوانم؛ چون مثل ایشان شهید خواهم شد. باورم نشد. چون اولین بارش بود که به منطقه اعزام شده بود و اصلا قرار نبود خط مقدم ببرندش و اینجا خط سوم بود و اثری از تیر و ترکش جنگ در آن نبود. جزئیات و نحوه شهادتش را هم تعریف کرد. من هم ناباورانه راهی عملیات شدم. از عملیات که برگشتم شهید شده بود. تیر هم خورده بود به گلویش مثل علی اصغر (ع). ع ع راوی: برادر خرسند ، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم 1395، ص 141 . ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
نزدیک اذان صبح در خواب، از (ع) یک پیام شفاهی دریافت کرده بود و یک پیام کتبی. پیام شفاهی وعده ملاقات امام حسین (ع) بود و در نامه حضرت نوشته بود: چرا این روزها کمتر می خوانی. وقتی بیدار شد حال بارانی داشت. چند شب بعد شهید شد. امام حسین (ع) آمده بود دنبالش. ع ع راوی: حاج علی سیفی ۱، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم ۱۳۹۵، ص ۴۷ . ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/