🔺موشهای فاضلاب
▫️مجتبی عسکری یکی از همرزمان #حاج_احمد_متوسلیان تعریف میکند:
🔹«با اینکه کنترل تمامی راههای ورودی و خروجی مریوان را داشتیم باز هم هرشب در بعضی مناطق صدای رگبار مسلسل و انفجار نارنجک میآمد.
🔹یک روز حاجاحمد سراغم آمد و گفت: «برو کانال فاضلاب شهر را مینگذاری کن. ضدانقلاب از این راه میاد داخل شهر. ۳ شب رفتم و کنترل کردم. دیدم که از این مسیر رفتوآمد میکنند. چیزی هم به کسی نگو تا موشهای فاضلاب (نیروهای ضدانقلاب) نتیجهٔ قایمموشک بازیهایشان را ببینند.»
🔹یکی دو شب بعد انفجار مهیبی در کانال فاضلاب رخ داد. صبح روز بعد که برای بررسی محل رفتیم، دیدیم حرف حاجاحمد درست بوده. دیوارهٔ کانال از خون رنگی شده بود؛ اما مشخص بود که اجساد را با خودشان کشیده و برده بودند. دیگر هم خبری از موشهای فاضلاب نشد که نشد.»
📚کتاب می خواهم با تو باشم؛ خاطراتی از شهید احمد متوسلیان، صفحه 28.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
✍ویژه | دستنوشته رهبرمعظم انقلاب برای #حاج_احمد_متوسلیان
♦️«صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان وبر رزمنده بااخلاص بینشان حاج احمد متوسلیان»
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴دختر شهید فاطمیون: دلتنگ بابام هستم. میتونید منو ببرید پیش بابام؟!
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
هدایت شده از برش ها
🔰عماد عاشق #حضرت_رقیه سلاماللهعلیها بود.
🔹یک ماه قبلاز شهادتش که باهم رفته بودیم دمشق، زیارت حضرت رقیه (س)، وقتی میآمدیم بیرون، چشمهایش کاسهی خون بود. آنقدر گریه کرده بود که انگار داشت برای همیشه خداحافظی میکرد.
🔺چندروزه آخر زندگیاش هم در دمشق اقامت داشت. مکرر به زیارت حضرت رقیه (س) میرفت.
🔹شب آخر، چند ساعت قبلاز آن انفجار هم به زیارت رفته بود؛ شاید هم حاجت بیست و پنجسالهاش را از دختر سهساله امام امام حسین علیهالسلام گرفت که در همان روزهای شهادت حضرت رقیه شهید شد.
#شهید_عماد_مغنیه
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_حضرت_رقیه س
#کتاب_ابو_جهاد ؛ صد خاطره از شهید عماد مغنیه، نویسنده: سید محمد موسوی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول؛ ۱۳۹۶؛ خاطره شماره 90 و 91.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شباهت چند دختر به #حضرت_رقیه
♨️ ماجرای بیخوابی دختر شهید #صدرزاده
💢 وقتی که عروسکها برای دخترها رنگ میبازند...
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی، به مناسبت سالروز شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
28.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢خاطره گویی مادر شهیدان حقیقی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅هیئت مصری امد با سردار سلیمانی دیدار کند
وقت گرفتم
رفتیم پیش ایشان
جلوی درب از هیئت مصری استقبال کرد
مصری ها رفتند داخل اتاق
سردار سلیمانی گفت : من یک تلفن جواب میدهم سریع می آیم.
پیش مصری ها نشسته بودم.
یکی از آنها گفت : سردار سلیمانی نیامد؟
گفتم : همین که جلوی درب از شما استقبال کرد سردار سلیمانی بود
باورشان نمیشد
یکیشان گفت: ما فکر میکردیم او یک ژنرال عصبانی اخمو باشد
🔺فقط یک ماه!
🔹سید رحمان هاشمی دوست صمیمی محمدرضا بود. وقتی شهید شد خیلی به هم ریخت. بلند بلند گریه می کرد و می گفت:«بی انصاف! مگر قرار نبود باهم بریم».
🔸یک شب جمعه ای داشت دعای کمیل می خواند. تا گفت بسم الله الرحمان، بغضش ترکید. آنقدر گریه کرد که نتوانست دعا را بخواند.
⚡️یک شب خواب رحمان را دیده بود و بعد از آن خیلی بانشاط شده بود. می گفت توی خواب یقه اش را گرفتم و گفتم مگر قرار نبود باهم بریم.
یقه اش را از دستانم رها کرد و گفت: «محمد! رفاقتهای این طرف با دنیا فرق می کند. تو باید بیشتر تلاش کنی».
بقیه اش را تعریف نکرد اما بعد از او با کسی رفیق نشد. می گفت دیگر طاقت دوری کسی را ندارم.
🔻ادامه در مطلب بعد👇
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺ادامه مطلب قبل👆
🍁اواخر یک بار رفتیم گلزار شهدا. سر قبر سیدرحمان و دو تا از دوستانش گریه نمی کرد، اما حال خاصی داشت. موقع رفتن به مسئول گلستان شهدا و درخواست کرد که کنار رحمان کسی را دفن نکند.
☄ایشان کفت که نمی شود. اگر کسی خواست شهیدش را اینجا دفن کند من نمی توانم مانع شوم.
▪️گفت:«تو فقط یک ماه برای من نگهش دار».
💢وقتی محمد شهید شد، آمدم گلستان شهدا، دیدم کنار قبر رحمان، قبری برای محمد آماده شده، با دیدن قبر یاد آن روز افتادم. درست از آن مهلت محمد یک ماه گذشته بود.
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
#الهامات_و_عنایات
#شهادت_طلبی
#دعاهای_مقبول
📚کتاب یازهرا، صفحات ۱۴۶-۱۴۵ و ۱۶۸-۱۶۷ و ۱۸۲.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺سرباز امام زمان
🔹آیة الله بهاء الدینی، خیلی به جلال عنایت داشت. یک بار که جلال بعد از نماز مغرب و عشاء دعا کردند، آقا فرمودند: بابا! دعای تو مستجاب است.
🔸بعد از شهادتش هم فرمودند: او دائم الذکر بود. نه اینکه همیشه ذکر بگویند، بلکه قلبا ذاکر بودند.
⚡️پس از شهادت، وقتی عکس جلال را به آیت الله بهاء الدینی دادند، گریه کردند و اشک شان روی عکس ریخت. سپس فرمودند: #امام_زمان (عج) از من یک سرباز خواست. من هم صاحب این عکس را معرفی کردم. اشک من اشک شوق است.
#شهید_جلال_افشار
#شهدا_و_امام_زمان عج
▫️راوی: حجة الاسلام و المسلمین اکبر اسدی و سید مهدی سادات
📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵، ص۹۶ و ۹۷
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نیروی مقاومت بُوَد دست علمدار
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کودکی که زنده ماند تا پهلوان یک لشکر شود، مصطفی صدرزاده
🔹 به یاد پهلوانی که در روز تاسوعا به خیل شهدا پیوست
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺با ابوالفضل (ع)
🔹علی رضا همه کارهایش با #حضرت_ابوالفضل (ع) گره خورده بود.
پس از چهار سال بیماری و ناامیدی از درمان، شفا یافته حضرت ابوالفضل (ع) بود.
🌀آخرین باری که داشت اعزام می شد، پرسیدم: مادر جان! کی بر می گردی؟ گفت: ما مسافر کربلائیم. هر وقت راه کربلا باز شد. در آخرین نامه اش هم نوشته بود: «به امید دیدار در کربلا»
🔸در فروردین 1362 برای شرکت در عملیات والفجر یک عازم فکه شد. در آن جا هم به خاطر شجاعت و مدیریتش شده بود مسئول یکی از دسته های گروهان ابوالفضل (ع).
⚡️ وقتی در زیر شنی تانک بعثی های قرار گرفت آخرین نوایش هم یا ابوالفضل (ع) بود. او در همین عملیات هم شهید مفقود الجسد شد.
🍁 شانزده سال بعد از شهادتش وقتی پیکرش برگشت، اولین گروه از زائران امام حسین (ع) راهی کربلا بودند. روز تاسوعا هم با فریاد یا ابوالفضل تا گلزار شهدا تشییع شد.
#شهید_علیرضا_کریمی
#شهدا_و_اهل_بیت
#شهدا_و_حضرت_ابوالفضل
#عنایات_و_کرامات_شهدا
راوی: مادر شهید
#کتاب_خط_عاشقی1، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم 1395، ص 145 .
#کتاب_مسافر_کربلا ؛ زندگی نامه و خاطرات شهید علی رضا کریمی. نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی و انتشارات شهید هادی، ص 13 و 14 و 67.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺نذر عاشورا
🔹مادر محمود نذر کرده بود که پسرش در #روز_عاشورا شهید شود. می گفت: می دانستم محمود شهید می شود. #ختم_سوره_واقعه برداشتم که اگر شهید می شود، روز عاشورا شهید شود تا گریه هایم برای امام حسین (ع) باشد و رنگ او را بپذیرد.
🌀تا غروب #عاشورا خبر شهادت محمود به او نرسید. ناراحت بود. گفت: خدایا! نذرم را قبول نکردی؟!
🔸مادر عازم مسجد بود. وقتی خبر شهادت محمود را به مادر دادیم، اولین سؤالش این بود که کی شهید شد؟
⚡️وقتی گفتیم روز عاشورا، گفت:«خدایا! ممنونم که نذرم را قبول کردی».
🍁دوباره راه مسجد را در پیش گرفت. در مقابل نگاه سؤال انگیز ما گفت:
«محمود به #امام_حسین (ع) اقتدا کرد و امام حسین (ع) شهید نماز شد. من هم عازم نمازم».
#شهید_محمود_اخلاقی
#پدران_و_مادران_شهدا
#خاطرات_عاشورایی
📚#کتاب_نذر_قبول ؛ کتاب خاطرات شهید محمود اخلاقی، نویسنده: اشرف سیف الدینی، ناشر: اداره کل حفظ و نشر ارزش های دفاع مقدس کرمان، نوبت چاپ: اول – ۱۳۸۸؛ صفحه 75-74.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
فرازی از #وصیت_نامه_شهید_قاسم_میرحسینی :
همسرم! وصیت می کنم اگر فرزندم پسر بود، اسمش را #حسین بگذارید؛ زیرا مسئولیت حسینی دارد و باید بار حسینیان را بردوش کشد، حسین وار زندگی کند و حسین وار بمیرد
و اگر دختر بود اسمش را #زینب بگذارید، زینب گونه فریاد بزند و زینب گونه بمیرد و از حضرت زینب و مظلومیت #شهدای_کربلای_امام_حسین (علیه السلام) و ایران برایش لالایی بگو.
برایش بگو حضرت زینب (س) خود، شهدای کربلا را دفن می کرد، یتیمان و کودکان را خود سر پرستی می کرد و خود شعار #پیروزی_خون_بر_شمشیر را فریاد زد .
بگو پیامبر کربلای خونین و عاشورای سرخ گون امام حسین (ع )، #حضرت_زینب(س) بود که بعد از شهدای کربلا ی امام حسین (ع)، بنای کاخ های ظلم و جور یزیدیان را فروریخت .
#شهید_قاسم_میرحسینی
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#شهدا_و_امام_حسین ع
#شهدا_حضرت_زینب س
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
هدایت شده از روی خط شهادت
xaeXVzsvqMpY1700645189.pdf
8.6M
ردپای گل سرخ، روایتی از زندگی شهدای مدافع حرم
هدایت شده از روی خط شهادت
xBgI7KVaJ2cc1703573381.pdf
9.18M
کتاب خط عاشقی، روایتهایی از عشق شهدا به امام رضا
هدایت شده از روی خط شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کشف پیکر مطهر ۵ شهید از کانال کمیل
🗓۲۸تیر ۱۴۰۳ #شهادت_امام_سجاد (ع)
#محرم 🥀🏴
🔺حمام اجباری
◽️نامه شهید عباس دوران از روزهای ابتدایی دفاع مقدس خطاب به همسرش:
💢...«خیلی فرصت كم می كنم به خونه سر بزنم ، علی هم همین طور، حتی فرصت دوش گرفتن رو هم ندارم . دوش كه پیشكش، پوتین هایم را هم دو سه روز یكبار هم وقت نمی كنم از پایم خارج كنم .
🔹علی كه اون همه خوش تیپ بود، رفته موهایش رو از ته تراشیده من هم شده ام شبیه آن درویشی كه هر وقت می رفتیم چهارراه زند، آنجا نشسته بود .
🔸بچه های گردان یك شب وقتی من و علی داشت كم كم خوابمون می برد، دست و پایمان را گرفتند و انداختند توی حمام، آب را هم رویمان بازكردند . اولش كلی بد و بی راه حواله شان كردیم؛ اما بعد فكر كردیم خدا پدر و مادرشان را بیامورزد چون پوتین هایمان را كه در آوردیم، دیدیم لای انگشت هایمان كپك زده است.
🔻ادامه در مطلب بعد👇
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔻ادامه مطلب قبل👆
♻️مهناز، مواظب خودت باش، این حرفها را نزدم كه ناراحت بشی. بالاخره جنگ است و وضعیت مملكت غیر عادی. نمی شود توقع داشت چون یك سال است ازدواج كردیم و یا چون ما همدیگر را خیلی دوست داریم، جنگ و مردم و كشور را رها كرد و آمد نشست توی خانه .
🔅از جیب این مردم برای درس خواندن امثال من خرج شده است، پیش از جنگ زندگی راحتی داشتیم و به قدر خودمان خوشی كردیم و خوش بخت بودیم. به قول بعضی از بچه های گردان خوب خوردیم و خوابیدیم الان زمان جبران است. اگر ما جلوی این پست فطرتها نایستیم چه بر سر زن و بچه و خاكمان می آید . بگذریم
… درباره خودم هم شاید باورت نشه اما تا بحال هر ماموریتی انجام دادم سر زن و بچه های مردم بمب نریختم. اگر كسی را هم دیدم، دوری زدم تا وقتی آدمی نبوده ادامه دادم .
#شهید_عباس_دوران
#سیره_نظامی_شهدا
#سیره_اخلاقی_شهدا
#خستگی_ناپذیری
📚#کتاب_آسمان؛ دوران به روایت همسر شهید. نوشته زهرا مشتاق. نشر روایت فتح؛ نوبت چاپ: نهم-۱۳۹۱؛ صفحه ۳۸-۳۹٫
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
May 11
🔺پوتین پاره!
💢در ایام بعد از قبول قطعنامه در منطقه جنوب مستقر بودیم. یکی از نیروها آمده پیش سید احمد. سید وقتی دید پوتینش پاره است. پوتینش را در آورد و به او داد.
🌀رزمنده زیر بار نمی رفت و احمد اصرار داشت که من فرمانده تو هستم و فردا یک جفت نو می توانم برای خودم تهیه کنم.
🔹وقتی دشمن پاتک کرد و ما سریع خودمان را به محل درگیری رساندیم. در همان حال چشمم به سید احمد افتاد. هنوز پا برهنه بود. در روی اسفالت داغ و بیابان پر از خار و خاشاک به نیروهایش رسیدگی می کرد. بدون پوتین و بدون کلاه. به جای کلاه هم حوله ای روی سرش انداخته بود که آفتاب کمتر بسوزاندش.
#شهید_سید_احمد_هاشمی
#سیره_مدیریتی_شهدا
#تقدم_زیر_مجموعه_در_برخورداری_ها
📚کتاب تو شهید می شوی؛ خاطرات شفاهی حجت الاسلام سجاد ایزدهی، نویسنده: سید حمید مشتاقی نیا، ناشر: مؤسسه روایت سیره شهدا، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۵؛ صفحه ۱۲۲ و ۱۲۳٫
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir