سناریو ترسناک~💀🥀
همونجور که صداهاشون توی ذهنم اکو میشد کلید رو توی قفل چرخوندم. بااینکه پیشنهاد اون مرد #intj رو قبول کردم و عمارت رو خریدم ولی هنوزم حرفهای دختره #isfj باعث نگرانیم میشد. بیخیال! اون مرد خیلی جذاب و خوشتیپ بود و حرفاشم منطقی و دقیق. ولی دختره..ممکنه از اون ترسو های توهمی باشه. درِ عمارت چقد سنگینه! اینجا واقعا قدیمیه! چقدر ستون و درهای کنده کاری شده داره! ولی نسبتا تمیزه. خیله خب بریم برای شروع تمیز کاری!
چند هفته بعد
_بعد از چند هفته هنوز تمیز کردن عمارتت تموم نشده؟ تو واقعا تنبلی #intp !
خندیدم و گفتم:خودتم دست کمی از من نداری #infp !
دستی تکون داد و رفت. منم کلیدم رو در آوردم. یهو صدایی از پشت سر شنیدم. سرمو برگردوندم. سایه محوی دیدم که فرار کرد. وحشت زده برگشتم و تند تر کلید رو توی قفل چرخوندم. دوباره صدایی شنیدم. با ترس برگشتم و .. اه بازم این دختره isfj عه!
isfj : سلام..امیدوارم هنوز اتفاقی واست نیافتاده باشه..میخواستم دوباره بهت هشدار بدم.هرچه زودتر این خونه رو ترک کن.صاحبهای قبلی خونه
موقعی که رفتن واقعا وحشت زده بودن
با عصبانیت گفتم: لطفا بس کن! نمیخوای دست از سرم بر داری؟ همه ی اینا توهمه! میفهمی؟ توهم! هیچ روحی در کار نیست!
رفتم داخل. هنوز در رو کامل نبسته بودم که صدای isfj به گوشم خورد: توهم نیست! #entj ام روحها رو دیده بود!
در رو بستم و بهش تکیه دادم. entj دختر منطقی و جدی ای بود. اون و توهم؟ نفس نفس میزدم. صدای تپش قلبم رو می شنیدم. کف دستام عرق کرده بود. یهو صدای بلندی شنیدم و همه جا تاریک شد! دستامو روی سرم گذاشتم و بلند جییییغ کشیدم! چند ثانیه بعد آروم چشمامو باز کردم. چیزی نبود. فقط یه رعد و برق زد و برقا رفتن. کورکورانه دنبال گوشیم گشتم. اه لعنتی خاموشه! همه پنجره هارو باز کردم و پرده هارو کشیدم. باوجود سرما و بارون ولی حداقل کمی نور توی خونه میومد. خودمم کنار پنجره نشستم. احساس میکردم یکی منو زیر نظر گرفته. دوباره اون سایه رو بین درختهای جنگل دیدم! خیلی وحشت زده م. با ترس پنجره هارو بستم. نمیدونم جایی هست که بتونم شمع یا همچین چیزی رو پیدا کنم؟ یهو یاد زیرزمین افتادم. intj بهم گفته بود این خونه یه زیرزمین داره ولی تاحالا توش نرفته بودم. اروم راه زیرزمین رو در پیش گرفتم. در زیرزمین رو باز کردم و واردش شدم. همه جا تاریک و خاکیه. یهو پام روی چیزی رفت. سرمو پایین گرفتم و نگاهش کردم. چند ثانیه طول کشید تا بتونم توی تاریکی تشخیصش بدم. یه تیکه زبون انسان بود!
با صدای بلند جییییییییغ کشیدم و دویدم بیرون. یهو خودمو نزدیک اون سایه ی مرموز دیدم. تنها کسی بود که میتونستم ازش کمک بخوام. نزدیکتر شدم و اون سایه بیشتر و بیشتر به یه انسان تبدیل شد. پسری با موهای خیس که توی صورتش ریخته بودن و داشت تند تند مداد و قلمو هایی رو جمع میکرد و توی کوله پشتیش می ریخت. وحشت زده ازش کمک خواستم. انگار آدم بدی نبود. #isfp فقط یه پسر نقاش بود که از جنگلهای اطراف خونه م خوشش میومد. بهم گفت میتونم شب رو توی خونه ش بمونم. یه اتاق اضافه توی خونش داشت. پتوهارو دور خودم پیچیدم و سعی کردم همه چیرو فراموش کنم. یهو چهره #istp جلوم نمایان شد که گفت: خودم کارتو تموم میکنم!
با وحشت از خواب پریدم. istp همسایم توی خونه قبلیم بود ولی من کاری به کارش نداشتم. هی! نکنه مسئله infp عه؟ istp چند روزی بود که بی دلیل به infp که به خونه من میومد گیر میداد. بحث های عجیبی بینشون بود که من اصلا سر در نمیاوردم. از روزی که اون بحث ها شروع شد istp اصرار کرد خونه م رو عوض کنم. ولی من مقاومت میکردم. آخه خونه مو دوست داشتم! تا زمانی که intj پیشنهاد این عمارت با قیمت عالیشو بهم داد و قبول کردم. یهو صدایی از بالای سرم شنیدم. از جا بلند شدم. intj بالا سرم بود! جیغغغ کشیدم و رفتم سمت اتاقِ isfp. در رو باز کردم که با جنازه خونیش توی تخت خواب مواجه شدم! همین که سرم رو برگردوندم که فرار کنم intj رو جلوی صورتم دیدم. بلند تر جیغ زدم و به سمت جنگل فرار کردم! intj جوری دنبالم کرد که توی زیر زمین خونه خودم دویدم. چراغ زیرزمین ناگهانی روشن شد. با اینکه برقا رفته بود! همین که برقها روشن شدن با قبری که جسد تکه تکه شده ی infp توش افتاده بود روبرو شدم! با همه توانم جیییییغ کشیدم! یهو #estj از انتهای زیر زمین جلو اومد و گفت: ترسیدی؟ دوستش داشتی مگه نه؟
از شدت ترس نفسم بالا نمیومد. estj گفت: کارم خیلی تمیز بود. بعد از اینکه با معشوقم istj ازدواج کردم و به این خونه اومدم و صبح اولین روزی که توی این خونه ی لعنتی بیدار شدم با جنازه ی معشوقم روبرو شدم به خودم قول دادم نزارم هیچ کسی بتونه با دوست و معشوقش لبخند بزنه! اولیش entjو intj بودن!
سناریو ترسناک~💀🥀
آرون #enfj (شخصیت اصلی)
مارتین #isfp
آقای وِی #estp
خانوم رزا #intj
مایکل #entj
فیونا #infj
مونا #infp
فروشنده #intp
هوا بارونی بود. تو راه خونه ی جدیدم بودم که یاد حرف مارتین افتادم. اون همسایه ی قبلیم بود. شب قبل از اینکه راهی خونه ی جدیدم بشم بهم میگفت یه خواب بد برام دیده. میگفت تو خواب دیده بود که یکی با یه چاقو منو تو خونم کشت. منم بهش گفتم حتما شب قبل خیلی خسته بوده.
البته بعد از اونم خانوم رزا اومده بود به نصیحت من که صاحبای قبلی این خونه ای که میخوای بری یکی یکی ناپدید شدن یا دیوونه. ولی از نظر من که آقای وِی دیوونه نبود.
آقای وِی همونی بود که خونه رو بهم فروخت. اون خونه رو به نصف قیمت میفروخت و منم از فرصت استفاده کردم.
وقتی رسیدم جلوی در خونه دیدم تو باغچه رد پای یه نفر هست. تازه بودن. یکم جلوتر رفتم. وای... انگار یه چیزی پشت اون درخته...
_کی اونجاست؟؟
یهو مایکل از پشت درخت اومد بیرون.
_هوی!... ترسیدم روانی!
مایکل قهقهه زد و گفت: چته بابا! شوخی بود.
گفتم:باشه بابا فهمیدم. نمیخوای کمکم کنی؟
چند تا از نایلون ها را از من گرفت و با هم به داخل خانه رفتیم.
*
آن شب مایکل برای شام پیش من ماند. ۲۰ دقیقه بعد از شام از انباری صدای عجیبی شنیدیم.
مایکل گفت:هی آرون... میشنوی؟
گفتم: آره... انگار صدای گریه ی یه دختره...
_انگار از انباری میاد.
+چی میگی تو اونجا که درش قفله!
_به هر حال بیا یه نگاه بندازیم.
باهم به سمت انباری رفتیم. وقتی در را باز کردم گرد و خاکی که چندین سال روی آن نشسته بود روی پیراهن هایمان نشست.
_چن ساله اینجا رو تمیز نکردن؟!
+خدا میدونه
خیلی عجیب بود. هر چه جلوتر میرفتیم صدای گریه نزدیک میشد. دو سه متر جلوتر چیز عجیبی دیدیم...
یک قبر! دختری کنار آن قبر نشسته بود و گریه میکرد.
پاهایم با دیدن این صحنه سست شد. لرزان گفتم: تو... تو دیگه کی هستی؟
انگار تازه متوجه ما شده بود. دختر ترسید و خود را عقب کشید.
مایکل گفت: تو کی هستی؟ اینجا چیکار میکنی؟؟
دختر بریده بریده گفت: ممم...من...اسمم... فیوناست.
گفتم:اینجا چیکار میکنی؟؟
گفت:من... اومدم اینجا خواهرمو ببینم.
مایک گفت: خواهرت؟؟
گفت: این قبر مال اونه.اسمش موناست.
گفتم: قبر خواهرت چرا باید اینجا باشه؟!
جوابی نداد. سر و رویش مناسب نبود. پاهایش هم زخمی شده بود. دلم برایش سوخت. دستم را دراز کردم به سمتش: بلند شو بریم داخل خونه. اینجا هوا سرده.
دستش را جلو آورد. اما وقتی خواست دستم را بگیرد از دستم رد شد.
_وای!...
از وحشت عقب رفتم. گفتم: تو... تو چی هستی؟؟
او گفت: من... فکر کنم...مُردم.
خشکم زد. مایکل هم هاج و واج نگاه میکرد.
مایک گفت: پس... تو یه روحی؟
فیونا گفت: نمیدونم... آخرین چیزی که یادمه اینه که یه نفر اینجا بهم چاقو زد.
راست میگفت. رد چاقو روی پیراهنش معلوم بود.
مایک گفت: یادت نیست کی تو رو کشت؟
_نه. نتونستم صورتشو ببینم.
ناگهان حالت چهره اش به وحشت تغییر کرد و گفت: اینجا خطرناکه! از اینجا برید! اون فردا شب برمیگرده اینجا!
گفتم:کیو داره میگه؟
مایک گفت: احتمالا فردا بفهمیم
دیشب مایک خونه ی من ماند. صبح که بیدار شدم انگار اتفاقات دیشب خواب بود. بیرون رفتم و هوای تازه را استشمام کردم.
_او بیدار شدی؟
+آره.
_پس من میرم سوپری بر میگردم.
+باشه
*
_من برگشتم.
مایک وسایلی را که خریده بود روی میز گذاشت و گفت:از اون یارو سوپریه در مورد خونه پرسیدم. چیزای عجیبی میگفت.
+مثل چی؟
_میگفت این خونه برای صاحبای قبلیشم شانس نیاوورده.
+یعنی چی؟
_نمیدونم چیز دیگه ای نگفت.
ناگهان صدای در آمد.
گفتم:من میرم.
در را باز کردم. مردی تقریبا میانسال بود. مقداری پول به من داد و گفت:بقیه ی پولتونو یادتون رفت.
من پول را از او گرفتم و در را بستم.
_کی بود؟
+فروشنده بود. بقیه ی پولتو یادت باشه پس بگیری نابغه.
_ولی پولم بقیه نداشت.
شب شد. موقع آمدن او رسیده بود. تصمیم گرفتیم که مایک در خانه کشیک بدهد و من به زیرزمین رفتم.
حدودا ۲۰ دقیقه ای در آنجا منتظر ماندم. بلند شدم تا بروم ببینم اوضاع مایکل چطور است که از گوشه ی انباری صدایی شنیدم. صدا را دنبال کردم. انگار سطلی روی زمین افتاده بود. یه لحظه احساس کردم چیزی پشتم ایستاده.... برگشتم که پشتم را ببینم چاقویی مستقیم به داخل شکمم فرو رفت.... چشمانم تار شد.... ولی میتوانستم آن کسی که به من چاقو زده بود را ببینم.... چند لحظه بعد مایک را دیدم که از پله ها پایین می آمد.
گفتم: فروشنده....
****
مایک از پله ها پایین رفت و دید یک نفر به دوستش چاقو زده. داد زد:داری چه غلطی میکنی؟؟
ایما | چت روم
سناریو ترسناک~💀🥀 Intp که همسایه قبلیمه همش داره بهم راجب خواباش میگه ،میگه که خوابای وحشتناکی از م
قبل اینکه بتونم سمت در برم و برم بیرون یهویی چراغ ها خاموش شد و بعدش دیگه هیچی حس نکردم .
توی آخرین لحظه فقط تونستم کلی پروانه بالای سرم ببینم ، و موهای بلند و سبزِ روح جوان...
_من *هق من بهش راجب خوابام گفته بودم *هق اون باید ،اون باید به من گوش میکرد مگه نه پیر مرد ؟؟؟
_درسته .کاش زودتر بهش راجب این داستان میگفتم. ولی مهم اینه که تونستم تو رو پیدا کنم و بهت راجب همه چیز بگم تا بتونی اینجا توی این زیرزمین، پیش بقیه قربانی ها دفنش کنی.... آخه میدونی ،تو تنها کسی هستی که اون داشت...
_کاش به حرفم موقع فروش خونه گوش میداد...من از این داستانا خبر نداشتم ، که اگه داشتم هیچ وقت به کسی اینجا رو نمیفروختم... من فقط به خاطر مشکوک بودنش از اینجا رفتم...
چیزایی که برام در اومد :
همسایه ای که خواب دید : #intp
کسی که بهم عمارتو فروخت : #isfp
کسی که بهم راجبش هشدار داد : #isfp
آدم مرموزی که لا درختا دیدم : #infp
روحی که دنبالمه : #infj
صاحب قبر تو زیر زمین : #infp
کسی که منو به قبرای قبل اضافه میکنه : intp
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
• اون وجه تاریک از وجودتون که به کسی نشون نمیدین رو توصیف کنید
💬اون بعد ترسناک من شکاکی زیاد و کنترلگری و انتقام جویی و بیش از اندازه است که تقریبا به هیچ کس نشون ندادم به جز کسایی که باهم بد رفتاری کردن😤
تایپ #1w9
________
💬خودخواه بودنم
تنها چیزیه که میترسم دیگران ازم ببینن برای همین ترجیح میدم این ساید رو به کسی نشون ندم
#6w5
________
💬به نظر اطرافیانم و البته خودم تنها چیز ترسناکی که دارم سادیسم(یعنی از رنج بردن دیگران لذت بردن)به خصوص نسبت به افراد کوچکتر از خودم دارم
تایپ #8w9
________
💬اینکه من خیلی دوست دارم پناه کسی باشم در حالی که خودم نیاز به یه پناه دارم اصلا حال خودم برام مهم نیست
#type2
________
💬سلام من یه #infp #2w3 هستم و باید بگم که اون وجه تاریک من کسیه که به شدت افسردس حس میکنه طرد شده و کاملا منزویه. راستش بقیه به من میگن تو infp نیستی تو enfj هستی و شاید این بخاطر تیپ انیاگرامم باشه و در حالت عادی درونگرای اجتماعی هستم ولی در حال تاریکم درونگرای فوق خجالتی میشم و کلا همش کتابای ترسناک و درام میخونم.
البته این وجه تاریکم بود اگه منظورتون به قول معروف اون روی سگ آدم باشه te و si من به طور عجیبی کار میکنن و همه کارای بدی که طرف کرده میکوبونم تو صورتش
راستش همه در این حالت به من میگن تو اصلا اون آدم سابق نیستی!
یه جورایی حس میکنم شبیه estj 8w9 میشم
________
💬به حرفای مسخره دوستام و حتی خودشون هیچ اهمیتی نمیدم. ولی بیشترین همراهی رو میکنم و حتی گاها خودم بحثو شروع میکنم تا صحبت کنن با اینکه خیلی رومخمن، فقط واسه اینکه تنها نمونم و حتی اگه بهشون بگی عمرا باور نمیکنن که چنین حسی بهشون دارم:)
#type4
___
💬سلام سلام خب من باید بگم با اینکه از نظر ظاهری بسیار گرم وگویا بنطر میرسم و به مشکلات بقیه اهمیت میدم و آخی اوخی میگم در واقع ناراحتی درمورد اون موضوع حس نمیکنم و دلم میخواد اون فرد بره وبه کارهای خودم برسم یا حتی خیلی خودخواهم نمیدونم بخاطر اینکه عزیزانم اولویت قرارم میدن یا هرچی در هر شرایطی اگه فرصت برابری بین من و اونا باشه من اون امتیازو برای خودم برمیدارم و اگه مشکلی پیش بیاد براشون خیییلی خونسردم و حتی سعی میکنم بخندونمشون اونا هم متوجه میشن من خیلی فشار روحی حس نمیکنم و توی اون موقعیت حس میکنم از من بدشون میاد😅
#Infj #5w6 هستم
⠇#پیام_شما 💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• بهمون بگین که اگه قرار بود انتخاب کنین اعضای خانوادهتون چه تیپ انیاگرامی داشته باشن، برای هرکدوم چه تیپی رو انتخاب میکردین؟
💬من به عنوان یه #infp گوگولی و کیوت و اکلیلی که دقیق نمیدونه #4w3 هست یا #2w3 یا #2w1 و بقیه بهش میگن enfx هست.مادرم #9w1 و#infp هست و دوست دارم همین باشه. دوست داشتم پدرم #4w3 و#enfp باشه یا #7w6 و#isfp دوست داشتم مادر بزرگم #infj و پدر بزرگم #enfj باشن. خدا رو شکر که زنده هستن. همین کافیه
خب دوست جز خانواده نیست ولی اونم میگم. دوست داشتم صمیمی ترین دوستم #isfp یا #infp یا #enfp باشه اونم #4w3
---------
💬همه #type7 علاف
---------
💬پدر: #3w8
مادر:#9w8
خواهر:#5w2
برادر:#2w3
خودم:#6w7
----------
💬سلام وقت بخیر من ی #type7 ای ام.از بقیه تیپ ها به جز تیپ خودم و #type8 اطلاع دقیقی ندارم اما آرزو میکردم در خانواده ی خودم که شامل پدرم، خواهر کوچیکتر نانتیم و همسر پدرم و البته ی خواهر کوچولوی مشترک میشه، تیپ تک تک شون جوری باشه که مهربون و گرم و صمیمی باشند.(احساس میکنم این گرما و صمیمیت فقط یا بیشتر در من و پدرم هست)به هم اهمیت بدن و اینو توی زبون ابراز کنند.اگر جایی از دست هم ناراحت شدند توی خودشون نریزند و بهم بگن. در نهایت اینکه واقعا حس خانواده بدن..^^
----------
💬بابام:#6w7
مامانم: #1w2
خودم:#5w6
داداشم: #4w5
----------
💬پدر : #9w1
مادر : #6w7
برادر : #type3
خودم : #6w5
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• بهمون بگید به نظرتون یه روز باحال که خیلی خوش میگذره چه شکلیه ؟
💬 #infj #6w5
با بهترین دوستت بشینی کل روز حرف بزنی یا بری کتابخونه باهم کتاب بخونین یا باهم فیلم ببینین
______
💬 یه روز که با رفقای صمیمی دور هم بیرون باشیم .خوش بگذرونیم .صحبت کنیم. بخندیم . بریم جاهای دیدنی و شهربازی .توی خونه های همدیگه فیلم ببینیم. برقصیم و تا خود صبحش بیدار باشیم و روزی که تنهایی برای خودت وقت میذاری.
______
💬 ب عنوان ی #enfp:
تو تنهایی و خونه بستگی ب مود داره، مثلا کارای زیادی میشه مثل نقاشی، فیلم و سریال، آهنگ گوش دادن، آشپزی چیزای جدید و همچین چیزایی روزمو میسازه
تو جمع، البته دوستای صمیم ک باهاشون راحتم معمولا گیم میزنیم، کارت بازی و مافیا میریم، میزنیم بیرون یا حتی میشنیم چرت و پرت میگیم و اینجور چیزا
آخرم بیرون و تنهایی، کارایی مثل پیاده روی و آهنگ گوش دادن همراهش (بجز تابستون گرم آفتابی) یا ناز کردن سگ و گربه و بازی کردن باهاشون عالیه
______
💬 ۱.یه روز که هیچ کاری نداری، صبحونه برای خودت املت درست می کنی و میخوری و میری تو رختخواب و مشغول سناریو سازی میشی بعد ۱ ساعت هم فیلم مورد علاقت رو میبینی و کتاب می خونی
۲.یه روز که دوست فوق صمیمیت که مثل خواهرته میاد خونتون و با هم یه گپ عمیق میزنیم در مورد موضوعاتی که دوست داریم. با هم میریم یه غذای خوشمزه درست میکنیم و باهم میخوریم. بعد هم میزنیم بیرون و جاهایی که دوست داریم با هم میریم
از #infp
______
💬 روزی که با آدمایی که دوستشون داری بری یه جایی که فقط خودتون هستین و باهاشون حرف بزنییی
از طرف یه #type4
______
💬 سلام
بنظر من یه روز باحال شامل یه خوراکی خوشمزه با یه فیلم/سریال و برای بعد از اون یه کتاب با یکم کیک و چای، بعدش گشت و گذار با دوستات و در آخر هم یه شب نشینی با هرکسی که دوست داری..
پایان 😀
#Infp
#4w5
______
💬 سلام #intp #type1
به نظرم یه روزی که خیلی خوش میگذره روزیه که تنهاباشی،اون روز اهنگ بذاری، آشپزی کنی به کارهای خونه برسی و تنها بری دریا قدم بزنی یا شنا کنی (حین همه ی این کار ها اهنگم گوش کنی و تنها باشی)
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• بهمون بگید به نظرتون یه روز باحال که خیلی خوش میگذره چه شکلیه ؟
💬 به نظرم یه روزی خیلی خوش میگذره که تنها باشی و اهنگ بذاری برای خودت آشپزی کنی کارای خونرو انجام بدی بعد بری دریا(حین همه ی این کارها اهنگ گوش بدی)و کتاب نشه فراموش چون نبض من کتاب....
#Intp
Type #1w9
______
💬 یه روزی که خیلی بهم خوش میگذره، نم نم بارون هوای ابری،قدم زدن تو این هوا توی یه جنگل سرسبز و موزیک مورد علاقه ام درحالی که هیچکس کاری بهم نداره و میتونم ساعت ها تو این هوا قدم بزنم #type5 #entp
______
💬 یه صبح خنک و آفتابی که تازه خورشید بالا اومده ،با کسی که دوستش داری روی دامنه ی یه کوه نشسته باشی و حرف و بزنی و چایی بخوری ...بعدشم بریم شهر بازی😂
#4w5
#Infp
______
💬 روزی که بهم خوش میگذره روزیه که همه کار های مهمم رو انجام داده باشم و حالا تو یه جای آروم با بهترین دوستم که یه #intj عه تنها باشیم و با هم نقاشی بکشیم و صحبت کنیم
#infp type #4w5
______
💬 یه روز خوب روزیه که اصلا به چیزی فکر نکنی
کار اشتباهی انجام نداده باشی
و یه لحظه به خودت بیای و بینی که اووه امروز میتونم برای خودم زندگی کنم و هیچ چیز اعصاب خرد کنی وجود نداشته باشه
#Entp #type1
______
💬 سلام یه روز خوب روزیه که همه تلاشات جواب بده .اگه شوخی میکنی بگیره .امتحان میدی خوب بشه نمرش .اگه کاری رو شروع میکنی خوب تموم شه
#7w6
______
💬 #Type8 #INTP
بنظرم یروز خوب یروزیه بتونم ایده ها وطرحامو بصورت ازادانه بیان کنم و از تمسخر و کوته فکری اطرافیان ب دور باشم و روزی ت ی جنگل یا جزیره ای تنها گم شم ک هم از ادما دور باشم و هم بتونم ماجراجویی و ایده های جدیدی رو پشت سر بزارم .
Snake-black
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• سناریوی شما از آرت شماره ۲⛩🗡
📮 سانرایو کشوری عظیم با مردمانی راضی داشت ملکه ی این سرزمین #entj بود. برادر این ملکه #istp بود که وزیر ارشد بود. این دو خواهر و برادر بسیار عالی بودند روزی ملکه #istj ی خبیص . قیامی میکند بر علیه سرزمین سانرویو مردم تا این قضیه را از طرف entj شنیدند زود به entj گفتند در این سال ها هیچی برای ما کم نگذاشتند. پس ما در این جنگ شرکت خواهیم کرد حتی #infp هم شرکت کرد او اشک ریزان جزع سربازان شد #entp نمک نشناس و خیانت کار هم به کشور خود خیانت کرد او در ابتدا infp را گروگان گرفت #intj تلاش کرد و با عقل خود توانست که infp را از دست دشمنان اسیر کرد سپس istp
وزیر کشور پیشنهاد سلاح را داد بمب اتم با اصلاح چند نفر entj با دستگاه موافقت. با کمک خداوند جانسون پودر شد. البته مردم این کشور در عمان بودند همه خوشحال
___________
📮 Istj
پسر امپراتور entj بود و عاشق درس و علم بود
امپراتور entj هم که خیلی خوشحال بود همچین پسری دارد و برای همین بهترین معلم ها را معلم او کرد
بهترین معلم آن شهر #estj بود و به istj خیلی خوب درس میداد
چندین سال گذشت و istj درس هایش را به اتمام رساند
دیگر وقت آن بود که istj برای خود همدمی پیدا کند
istjدوست داشت فردی همسر او شود که آن را دوست داشته باشد
بنابراین istj به شهر رفت(با لباس های مبدل)
همینطور که داشت راه میرفت چششمش به یک دختر زیبا و ملیح افتاد و دلش به لرزه افتاد
آن دختر istp بود که در یک رستوران کوچک کار میکرد و کارفرمای آن entp بود و رستوران مال آن بود
istp
با entp دوست بود
istj
برای اینکه به دختر نزدیک تر شود رفت در رستوران غذا بخورد و چیزی سفارش داد
پارت اول
___________
📮 Istp
زیاد از istj خوشش نیومد برای همین به entp گفت که سفارش istj رو آماده کنه و ازش بپرسه
istj
با خودش فکر کرد که معلومه که entpنمیاد همچین کاری رو بکنه چون صاحب رستورانه ولی با این حال entp اومد و سفارش istj رو پرسید
istj هم غذاش رو خورد و رفت
istj هرروز به آن رستوران میرفت و ناهار و شامش را انجام خورد
istp
هم که براش عجیب بود رفت و از istj گفت که چرا هنوز به اینجا میایید؟
Istj هم هول شد و اممم اممم کرد و گفت که غذا های شما خیلی خوشمزست
چند روز گذشت و istp دیگه از اون رستوران رفت و دیگه اونجا کار نکرد
وقتی istj به اون رستوران اومد دیگ istp رو ندید
دیگه نتونست تحمل کنه و رفت که از entp بپرسه
وقتی پیش entp رفت یهو entp اونو کنار دیوار گرفت و بهش گفت که دیگه نزدیک istp نشه
پارت دوم
___________
📮یک روز یک شاهزاده خانومی بود که تمام مردم آن شهر عاشقش بودن یک از این روز ها یکی از رعیت هاا عاشق Infp یا همون شاهزاده خانم شد اون یا Estp به پادشاه یعنی Estjگفت که من عاشق دخترت ام و می خوام باهاش ازدواج کنم پدر infpهم گفت که توی رعیت می خوای با دختر من ازدواج کنی؟😂بامزه اگه واقعا می خوای باید با چشم بسته با شیر ها بگنجی. بعد هم estp قبول کرد infp تو میدون estp رو دید و به عشق در نگاه اول معتقد شد...
#فیلم هندی
# اصغر فرهادی
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Art
• به عنوان یه تیپ xی توی زندگیتون چه عادت یا روتینی دارین که به نظر بقیه عجیب میاد؟
💬ی روتین عجیبم اینکه هر ماه به همه رفیقام(چون زیادن) و اقوامی ک دوسشون دارم پیام میدم و رنگ میزنم کلن حاشونو می پرسم
یه روتین هفتگیم که دارم اینکه میشینم وقایع زندگیم و کشور و دنیا کلن هرچی اون هفته پیش اومده رو روی کاغذ می نویسم و تحلیل می کنم
#estj
_______________
💬من یه #4w5 ام و عادتی که دارم اینه که وقتی گریه میکنم خودم خودمو بغل میکنم و به خودم دلداری میدم و این موضوعو از همه پنهون نگهش داشتم
_______________
💬غیب و ظاهر شدن چون که یه اتفاق یا شخص جالبی اون ور دیدم و دوباره بعد چند ثانیه برمیگردم. گاهی منجر به خطر جیغ میشه🙂
_______________
💬به عنوان یه #intp
جوییدن مو و میک زدنه ته لوله خودکار تا وقتی که مزه جوهرش حس کنم یا توانایی خوابییدن به مدت 56 ساعت بدون بیداری .
_______________
💬اینکه هر روز وقتی میخوام بخوابم شروع میکنم داستان هایی که تو ذهنم ساختم رو برای دوستم تایپ کردن. با وجود اینکه داستان هام به نظر خیلیا مسخرس یا بقیه فقط به فکر میکاپ و ..... هستن
#Infp #2w3
_______________
💬سلام به عنوان یه تیپ #1w9 مامانم بهم میگی عادت عجیبی که داری اینه که وقتی خواهر برادرت -با خانوادهشون_ میان خونهمون میذاری میری تو اتاقت😐😂
واقعا عجیبه؟!😐 خب آدم خسته میشه دیگه😂
_______________
💬من #type7 هستم و به نظرم چیز متفاوتی که دارم اینه که خیلی راحت میتونم هر چیزی که تو ذهنمه رو بیان کنم و نسبت به همه چیز تا جای ممکنه خوشبین باشم و اصلا سخت نمیگیرم ، نا امید نمیشم و دوباره شروع میکنم
_______________
💬#INFJ #4w5
ممکنه خودم رو توی حالت خاص تصور کنم بعدش چنان غرق بشم که اصلا نفهمم اون ساخته ذهن خودمه و فکر کنم واقعا قراره اتفاق بیفته_اگه احساساتم از طرف یه فرد که برام مهم هست ضربه بخوره و جریحه دار بشه شاید احساساتی بشم و گریه کنم و دوستام بهم میگن کمی قوی باشم این کارا چیه_ کافیه بهم یه کلمه بدید تا ازش یه داستان با توجه به ساختار یا حسش بسازم و طوری با تاب و لحن بگم که طرف باورش بشه _عاشق کتاب خوندنم معمولا بعد خوندن نقاشی شخصیت های کتاب رو میکشم و به دوستام نشون میدم 😅
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
🌅 • تحلیل های جذابتون از آرت تصویر مفهومی
📮ـ #enfp دلش میخواد با رویا هایی که داره به سوی اوج بره و خودشو بالا بکشه. و از دسته غم ها و ناراحتی هاش خلاص شه اما #infp با منفی گری هاش و ناراحتی های بی شماری که داره باعث میشه که enfp، دوستش، به خاطر اون و ناراحتی هاش زیاد شاد نباشه و نتونه پیش بره.
از اونور #istp با روحه تاریکی که داره میخواد از infp به خاطره لطمه زدن به احساساتش انتقام بگیره. حالا با کی و چی؟ با کمک #intp.
istp میدونه که intp بهش اعتماد داره و ازین اعتمادش میخواد سو استفاده کنه که از infp انتقام بگیره. intp هم با رویا هاش میخواست بالا و بالاتر بره و از دست آدم های اطرافش خلاص شه اما istp به خاطر سود خودش بال های intp رو کند تا نتونه پیشرفت کنه و بالاتر بره.
و دومین دلیلشم اینه کهintp از خودش بالاتر نره.
intp ام و تجربه کردم
____________________
📮تایپ #istp از #intp درخواست x میکنه ولی intp درخواستشو رد میکنه، istp ام بالهای اونو میکنه و سنگ جلوی پاش میندازه، intp هم برای تلافی قصد کشتن infp رو داره، #infp هم دست و پای enfp رو به خودش زنجیر میکنه تا #enfp ازش دور نشه و هرچیم که شد کنار هم بمونن اما enfp تنها کسیه که از این موضوعات فارقه و توجهی به این کشت و کشتار نداره.
Infp
________________
📮ـ #intp از یه #isfp آسیب دیده و حالا میخواد انتقام بگیره اما infp رو با isfp اشتباه گرفته.
تازه اون حتی #infp هم نیست و یه #enfp ناسالمه.
______________
📮ارتباط سمی بین این چهار تیپ رو نشون میده ....
#istp که خودش استعداد ها و خلاقیتش رو از دست داده (دسته گلی که کنار پاش افتاده) داره همین بلا رو سر #intp هم میاره ، چون #intp یه دیدگاه متفاوت و خلاقانه داره که نماد این دیدگاه ، توی این تصویر میتونه بالهاش باشه که #istp داره نابودشون میکنه
#intp داره سعی میکنه که #infp رو بکشه چون خودش رو توی #infp میبینه ، ازونجایی که از خودش متنفر شده سعی داره #infp رو (در واقع خودش) رو بکشه ...
#enfp بخاطر روحیهای برونگرایی که داره همیشه سعی داره تایید و محبت دیگران رو بدست بیاره اما چون اکثرا بقیه اون رو عجیب و غریب میدونن یواش یواش تبدیل میشه به درونگرا (بخاطر همین با زنجیر به #infp وصله) با این وجود باز هم سعی داره روحیه خودش رو حفظ کنه ...
______________
📮خب #infp زیادی منفی نگره و از بس هی به intp که دوستشه از بدبختی ها و غم و قصه هاش گفته که #intp رو کلافه کرده ، #enfp بنده خدا هم که هی میخواد کمک کنه که infp از این اخلاقش دست برداره و به چیزای مثبت زندگی هم فکر کنه ولی infp درست بشو نیست و intp هم تصمیم گرفت که مغز infp رو از هم بپاشه که هم خودش راحت بشه هم infp ولی کمی دودِله و istp اونجا مراقبه که یه وقت intpمنصرف نشه(:
entp# ام...
______________
📮ـ #Intp و #istp تصمیم گرفتن که قاتل بشن و اول هم رفتن سراغ #infp و #enfp ، و حالا که قراره اون ها رو به قتل برسونن intp کمی مضطرب و ناراحته و istp اونجا مراقبه که intp دست از کارش نکشه(:
_______________
📮 یه جورایی به نظر میرسه #istp داره به intp صدمه میزنه(کندن بالش و از بین بردن رویا هاش)، #intp به infp(کشیدن تفنگ روش)و #infp به #enfp (به زنجیر کشیدنش)
ولی خب پشت اینها از اون گل سبز روی زمین واضحه که istpهم صدمه دیده و احتمالا جواب ردی بوده که از یکی از تایپ های سبز رنگ گرفته!
(البته کلی نظریه میش برای این عکس داد)
enfpام^_^
________________
📮ـ #ISTP:من تو را خواهم کشت قبل از اینکه عشق زندگیم را از من بگیری قبل از اینکه عزیزم را با دسته گلی که یک شاخه گل سبز آراسته اش داده بود بکشی ، من تو را خواهم کشت .
ـ #INTP:و اما من تو را میکشم به خاطر عشقی که به من نورزیدی و به خاطر دردی را که در دلم کاشتی و عشق در دل کس دیگری گذاشتی می کشمت وبعد من نیز به همراه تو
خواهم مرد
و #ENFP که تا آخرین لحظه در تلاش بود تا بهترین دوستش را نجات دهد با قلبی پر از عشق فضا را پر از شادی کند و لبخند را به جمع برگرداند ،
ناتمام ماند چون در غل وزنجیر احساسات سرکوب شده فردی دیگر بود و رنج فرد دیگری را بر دوش میکشید و
تنها بود
وتنها شد .
⠇#پیام_شما 💬
══════════════
⠇ @Eema_Art