eitaa logo
هم نویسان
303 دنبال‌کننده
123 عکس
22 ویدیو
95 فایل
💠‌ با هم بنویسیم تا به، ادبیات، فرهنگ و تمدن برسیم https://eitaa.com/joinchat/2477260908C5a78446aac سردبیر: @Jahaderevayat 🔻ارسال یادداشت و کوتاه‌نوشت #هم_نویسان
مشاهده در ایتا
دانلود
( باران) 🖌درد دل دلم می خواهد و می گوید درباره "غدیر" بنویسم اما مگر عقل ناقصم، فکر و ذهن درگیرم و دستان ناتوانم می توانند !؟ گفتن و نوشتن درباره غدیر، توانی می خواهد به عظمت تاریخ، معرفتی می خواهد به وسعت هستی، درکی می خواهد به بلندای آسمان... و مگر من بی سروپا در خود چنین توان و معرفت و درکی می بینم !؟ حاشا و کلا آن روز رسول مهربان بشر، دستان امام مهربان را رو به آسمان، بالا برد تا امروز، من، دست بسته بر زمین نمانم ! اما اما‌ من..‌‌. در برهوتی از شناخت صحیح و دقیق آن‌ اتفاق ناب دست و پا می زنم ! چند روزی به یادآوری آن واقعه و آن عهد راستین و ماندگار نمانده و من، تنها به نوشتن سطرهایی ناقابل بسنده می کنم ! و غافلم از نزدیک‌ کردن بیش از پیش خود به آن‌ الگوهای حقیقی زندگی دنیا و آخرت ! مولای مقتدر و مظلوم جهان ! عاجزانه از محضر نورانی ات تمنا می کنم : دریاب این گمشده را این وامانده در اسارت نفس سرکش را 🤲 پایان
🖋"احیای برکه" ظاهرشان خوش بود. عهد بستند و تبریک گویان راهی اهل و دیارشان شدند. آن روز که حجاج، غدیر را تنها می‌گذاشتند فکرش را هم نمی‌کردند روزی برسد که از گفتن قول و قرارشان بترسند. قرار بود به آنهایی که نبودند؛ برسانند که برای اکمال دین و نهایت نعمت، دست در دست «او» باید گذاشت. همان کسی که وارث «من کنت مولاه» شده بود. در مخیله‌شان هم نمی‌گنجید که این بار، بهای فراموشی عهدشان، خون می‌شود! گلمادری بین در و دیوار له می‌شود. به این فکر می‌کنم اگر مادر در برابر اهل باطل نمی‌ایستاد؛ اگر چهل شبانه روز درِ تک‌تک مدعیان را نمی‌کوفت و اگر بر سر قبر پدر، روضه‌های مقاومت را در دعاهای قنوتش نمی‌خواند؛ چه بلایی سر من، ما و همگی‌مان می‌آمد؟ برای ماهایی که امروز کل غدیر را با آهنگ‌های عجیب و غریب تاخت می‌زنیم و اسمش را «بزرگداشت غدیر» گذاشته‌ایم؛ کافی نیست تا وقتی ندانیم که ولایت چیست؟! تا وقتی ندانیم وظیفه‌مان چیست؟ تا وقتی که در پستوی افکارمان، مبارزه‌ی حق و باطل را تمام شده بدانیم و نهایت تکلیفمان را در مهیا کردن چند لیوان یا حتی گالن گالن، شربت و امثالهم بدانیم! به گمانم اگر مادر نمی‌ایستاد، امروز پس و پیش اهل باطل را «حضرت» و «رضی الله عنه» می‌خواندیم. مثل خیلی‌ها که می‌خوانند با آنکه می‌دانند بی‌قبر ماندن مادر، قصه‌ی تلخی‌ست که باورش اگر چه سخت نیست ولی حکایت همان تعصب باطلی‌ست که سال‌های عبادت شیطان را در ثانیه‌ای به باد داد و هر روز داستان نویی ‌می‌سازد برای موجه‌ کردن خویش؛ برای حق جلوه دادن خویش. بعد غدیر، تاراج جان و مال و ناموس را بهانه کرد تا حق را ساکت کند. به این هم اکتفا نکرد آنقدر پیش رفت که نشان‌های غدیر را محو کند؛ از مسجد غدیر_ همان مسجد 50 متری که رسول خدا برای فراموش نشدن غدیر، دستور ساختنش را داده بود_ گرفته تا کج کردن راه حجاج تا دیگر خبری از غدیر در میان مسلمانان نپیچد؛ تا ولایت بمیرد. این وسط کل خرجی که ما کردیم این بود که گفتیم‌: «خدا دینش را حفظ می‌کند» فراموش کردیم که مادر هم می‌توانست مثل خیلی‌ از ماها بگوید:«خدا خودش دینش را حفظ می‌کند؛ خودش حق را به حقدار می‌رساند‌» و به قول ما امروزی‌ها، خیال خودش را راحت کند و به زندگی‌اش بچسبد. اما ایستاد تا به اندازه‌ی قرن‌ها باقیمانده‌ی عمر آدم‌، اتمام حجت کند! که نشان دهد معجزه‌ی خدا، چیز خارق العاده‌ای نیست که فقط باید از آسمان نازل شود؛ معجزه در همین قدم‌های ما، قلم‌های ما و در واقع اراده‌های ما، در مبارزه با باطل است. باطلی که هر روز به رنگی در می‌آید و این روزها با رنگین کمانی از رنگ‌ها آمده، ماهم قرارمان را با مولایمان فراموش کردیم! همان قرار ممنوعیت 2030 را می‌گویم. همان قراری که با «گوش بفرمان توئیم» امضایش کردیم. امروز اما در رسانه‌ی رسمی، آمار پیشرفتمان را با سند «توسعه‌ی پایدار» متر می‌کنیم! راه جهاد تبیین را کج کردیم تا بدعهدی‌مان به چشم نیاید! مقدمه‌ی کسانی شده‌ایم که تاریخ بارها لعنشان کرده... غدیری‌ها! از خود بپرسیم که در دنیای امروز راه احیای برکه‌ی غدیر از کجا می‌گذرد؟ پایان
🖌اهل غدیر حضرت آقا از اهل قلم درخواست کردند تا از شهدا حرف بزنند.... رهبرا! چگونه می‌شود از روح‌هایی نوشت که دَم و بازدم‌شان حیدر حیدر بود؟ همانان که پیش از مرگ، پیکرهایشان را در تابوت زهد به دنیا تشییع کردند.... انگشتری جسم‌شان را، در رکوع و سجودِ دفاع از حرم و وطن، به بی‌پناهان و مستضعفان بخشیدند... و تنها از برکه غدیر ارتزاق می‌کردند... حاضرانی که در سعی صفا و مروهِ جهاد، با تمام جان می‌دویدند، تا صدای امیر غدیر را به ما غائبان برسانند... رهبرم! ما غائبان نشسته در فکرِ پیرایه جسم خویش، نمی‌توانیم از حیدریان ایستاده در بٓرخدا بگوییم... باید آوینی شد، باید فرج‌نژاد شد تا زیر بار راز غدیر و فرمان شماکمر خم نکرد.... پایان
🔸جرعه‌نوشان غدیر 📌«غدیر» در لغت به تالاب و برکه‌ای گویند که آب باران و سیل در آن جمع می‌شود. 📌اما «غدیر خم» اقیانوسی است بی پایان و بشریت در درازنای تاریخ، جرعه‌نوش آن. 📌در محل غدیر خم، در واپسین روزهای حیات آخرین و برترین پیام آور الهی، آیه‌ای بر پیامبر نازل شد که از «اکمال دین» و «اتمام نعمت» سخن می‌گفت. 📌رسالت در شُرف پایان بود اما پیام و آموزه‌های آن باید به فرزندان آدم تا انتهای عمر دنیا می‌رسید، پس شانه‌هایی سترگ و استوار باید سنگینی این امانت بزرگ را بر خود هموار می‌کرد. 📌پیامبر در میانه مکه و مدینه و بر کناره غدیر خم، خیل بی‌شمار حاجیان را بر ولایت علی علیه السلام گواه گرفت و ولایت و فرمانبری از او را از ایشان خواستار شد. 📌دسته دسته حاجیان، منصب ولایت را به حضرت تبریک گفتند اما تنها عده کمی نوشیدن از زلال غدیر را بر سرکشیدن جام‌های زهرآگین غرور و تکبر ترجیح دادند. 📌 جانی که جرعه‌نوش غدیر شد، «نامیرا» شد و آنکه جام‌های پی در پی هوس را سر کشید، مردار شد، هر چند در میان زندگان آمد و شد کند. 📌«ولایت» ل‍ُبّ و لباب «رسالت» است. جرعه‌نوشان غدیر، از رسالت به ولایت راهبر شدند و دیگران، حتی جانب رسالت را نیز فرو گذاشتند. «بزرگداشت غدیر»، پاسداشت ولایت است و ولایت چراغ راه هدایت تا رسیدن به سرمنزل سعادت. پایان
🖌"نماز بی ولای او، عبادتی است بی وضو" تبریک عید الله اکبر، عید ولایت، تقدیم به یکه سوارِ عشق، همو که خواهد آمد و پرده ی تاریکِ شب انتظار را پس می زند، تا در گلبانگ اذان صبحِ ظهور، " حی علی الظفر" را ترنم نماید و تکبیره الاحرامِ "انا بقیة الله" را، ازحرم الله امنیت فریاد زند،تا دلهای تفدیده ی سال‌های غربت و تنهایی ؛ به جماعت ِیکرنگی اقتدا کنند و سر بر تربتِ مظلومیت، سجده ی شکررا نثار آستانِ جانانِ احدیت نمایند، و ز آن پس او،مهره های تسبیح اقتدارِ امت واحده ی اسلام ، برحول ریسمان ولایت مطلقه اش را، با سرانگشتانِ خلیفه اللهی اش، تهلیل و تحمید خواهد گفت... پایان
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
🖌فاطمه حسینی پناه تبریک عید الله اکبر، عید ولایت، تقدیم به یکه سوارِ عشق، همو که خواهد آمد و پرده ی تاریکِ شب انتظار را پس می زند. https://eitaa.com/hamnevisan/310 🖌 زهرا سبحانی قرار بود به آنهایی که نبودند؛ برسانند که برای اکمال دین و نهایت نعمت، دست در دست «او» باید گذاشت. همان کسی که وارث «من کنت مولاه» شده بود. https://eitaa.com/hamnevisan/307 🖌 نعیمه وافی گفتن و نوشتن درباره غدیر، توانی می خواهد به عظمت تاریخ، معرفتی می خواهد به وسعت هستی، درکی می خواهد به بلندای آسمان... https://eitaa.com/hamnevisan/306 🖌 امیر خندان چایی عراقی را که سر می‌کشیدیم باید بلند می‌شدیم و می‌رفتیم سمت منزل همسایه‌ی بعدی. https://eitaa.com/hamnevisan/305 🖌 سمیه رستمی اندک‌اندک جمع یاران و فرزندان همی رسیدند. همه لرزان چون بید که گویی ناغافل بر میخی، سیخی، چیزی نزول کرده باشند و قرار از کف بداده. https://eitaa.com/hamnevisan/304 🖌 شیما سهرابیان پیش اومده از حقیقتی که طرفداراش بی وفا شدن صحبت کنی و دیگران خیال کنن برای خودت ناراحتی. https://eitaa.com/hamnevisan/303 🖌 مریم فلاحی شرافت، پاکی اصل و نسب است. ظرافتِ ادب است در گفتار و رفتار و کردار. شنیدم که در مَثَل، نمونه‌ی شرافت تام، خط مقیاس عام و عوام را به ابالفضل العباس نسبت می‌دهند. https://eitaa.com/hamnevisan/301 🖌 علی کردانی از قلب کعبه به جهان آمدی و در قلب محراب از جهان پَر گشودی؛ تو آن بودی که زادگاهت برای خدا بود. https://eitaa.com/hamnevisan/300 ✍️ متن کامل آثار هم‌نویسان اینجا https://eitaa.com/joinchat/3834314754C58903f67c6
. بازتاب هم‌نویسی نویسندگان حوزوی و دانشگاهی روز قلم را به همه عزیزان تبریک می گوییم🙏💐💐💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1⃣ 🔸رفیق پر کلک موتور!!! بچه که بودم پدر من را روی باکِ آبی‌رنگ موتور می‌نشاند. اول خواهرم می‌نشست و بعد من جلوی خواهرم. تقریباً روی فرمان موتور می‌نشستم تا باک! پدرم یک موتور هندای 125 اصل ژاپن داشت. فکر می‌کنم الآن، گوشه‌ی انباری آن‌قدر خاک خورده که باکش به‌جای بنزین، پر از سوسک و مورچه و مارمولک شده است. پنج‌نفری سوار موتور می‌شدیم. واقعاً کار سختی بود. پدر نمی‌توانست ماشین بخرد. اطرافیان هم اکثراً موتورسوار بودند و با ترکیب جمعیتی بالا سوار موتور می‌شدند. در ایام نوجوانی هم یک‌شب پنج ترک سوار موتور شدن را تجربه کردم. البته کمی فضای اجبار در کار بود. پدربزرگ بعد از یک دوره‌ی بیماری سخت فوت کرد. تمام ایام بیماری و فوت و تشییع و... را در منزل پدربزرگ بودیم. در فضای مسخره‌بازی و شوخی، پنج‌نفری سوار موتور شدیم. پسردایی هم که دستور قبلی از دایی داشت، دسته‌ی گاز موتور را چرخاند و ما را از خانه پدربزرگ جدا کرد تا کمی از فضا دور باشیم. بعداً که خودم موتورسوار شدم یک‌بار سه نفر را سوار موتور کردم و چهار نفره مسیری را طی کردیم. چه برای یک نفر و چه برای پنج نفر، موتور وسیله خوب و خطرناکی است. به‌قول‌معروف خاطرات و مخاطرات دارد. وارد فضای دانشگاه که شدم استادی را موتورسوار ندیدم. حتی به دوران قبل از دانشگاه که فکر می‌کنم، انگشت‌شمار معلم یا مدیری را به‌صورت موتورسوار در ذهنم پیدا می‌کنم. بعد از آمدن به حوزه هم همین موضوع را تا اندازه‌ای درک کردم. البته موتورسواری طلبه‌ها در قم امر معمول و رایجی است. حتی این‌که دو طلبه‌ی معمم روی یک موتور نشسته باشند چیز عجیبی نیست. به خلاف برخی مناطق کشور که موتورسواری طلبه با لباس طلبگی خارج از عرف است! نمی‌دانم کلمه‌ی استادی کاری می‌کرد که موتورسواری به کنار برود و یا شأن و منزلت و یا شایدهای دیگر. تیرماه سال 1400، در حال و هوای ایام عید قربان، خبر تصادف یک موتورسوار در فضای قم پیچید. تصادفی که خبرگزاری‌ها در موردش نوشتند تصادف مشکوک! تصادف یک استادِ موتورسوار. آن‌هم تصادفی خانوادگی. منظورم از خانواده فقط همسر نیست، بلکه منظورم یک پدر و همسر به همراه دو پسر و یک دختر خردسال است. یاد موتورسواری پنج‌نفری خودمان افتادم روی موتور هندای 125. استاد موتورسواری که برای اساتید هیات علمی دانشگاه سخنرانی می‌کرد، تصادف کرده بود. خودش نیز برای عضویت در هیات علمی چند جا دعوت‌شده بود. استادی که قواعد بی‌بنیاد استادی را به هم می‌زد ازیک‌طرف با پوشش ساده و ازیک‌طرف با موتورسواری‌اش. البته نه این‌که ماشین نداشته باشد و یا ماشین‌سواری بلد نباشد؛ دوستانش می‌گفتند که ماشینش را برای هزینه‌های کتابش فروخته و به موتورسواری روی آورده است. کتاب‌هایش هم در مورد موضوعی بود که تصادف را مشکوک می‌کرد. به دوستان نزدیکش گفته بود که چند باری تهدید شده‌ام. برخی طلبه‌ها عیار کار انقلابی را تغییر می‌دهند. رساله عملیه‌ی اختصاصی خودشان را دارند. کار برای نام و نان را جزء محرمات برای خود حساب می‌کنند و زندگی جهادی و خستگی‌ناپذیر را جزء واجبات. موتورسواری که سهل است که جایش در مستحبات مؤکّد باشد! پایان
2⃣ 🔸غفلت از نخبگان، چرا و چگونه؟ «این نعمت از خدا است، در قبال آن مسئولیّت دارید و آن مسئولیّت این است که این نعمت را در جای خودش مصرف کنید.» جمله‌ای که رهبر انقلاب در دیدار سال ۹۵ با نخبگان علمی جوان مطرح کردند. نخبگی نه یک آمار بلکه یک تکاپو و اثرآفرینی در محیط است. تصور بسیاری از نخبه بودن معدل بالای نوزده است؛ در حالی‌که در اطراف ما نخبگان پایین ۱۵ داریم. اما چرا و چگونه چنین فردی نخبه است؟ در تعریف رهبر انقلاب این‌گونه آمده است: «اکنون شاخص ارزیابی اساتید و نخبگان، تعداد مقالات است در حالی‌که باید موضوع حل مسئله را شاخص ارتقاء قرار داد.» بنابراین قدرت حل مسئله و تأثیرگذاری شاخص اصلی نخبگی به‌حساب می‌آید که می‌توان گفت آنچه سبب غفلت مسئولان از نخبگان است، مفهوم‌نشناسی نخبگی است. آنها در آمارها به‌دنبال نخبگان می‌گردند. در این صورت بی‌توجهی به نخبگان پیامدهای جبران‌ناپذیری دارد؛ چراکه آینده ملت‌ها بسته به تعاملِ با نخبگان‌شان دارد. نخبگان با تصمیمات صحیح و پیش‌بینی‌های به‌موقع، می‌توانند کشور را از چالش‌ها نجات دهند و این مستلزم حضور آنان در جایگاه‌های مدیریتی و دولتی است؛ از این رو فاصله‌های بین نخبگان و حاکمیت باید به حداقل برسد. اگر نخبگان در جایگاه خود به‌کارگیری نشوند و از ایده‌های آنها استفاده نشود، به‌تدریج دلسرد شده و تعلق‌ ملی خود را از دست می‌دهند و در نهایت پدیده هجرت، ایده می‌شود. در این رابطه رئیس مرکز پژوهش‌های مجلس آقای «بابک نگاهداری» مطرح می‌کند: «میل به مهاجرت به شرکت‌های دانش‌بنیان و حتی دانش‌آموزان مقطع دبیرستان هم رسیده است». رهبر انقلاب نتیجه غفلت را این‌گونه بیان می‌کنند: «وقتی ملتی از توانایی‌های خود غفلت کرد، غارت او آسان می‌شود.» در اهمیت غفلت نکردن از امکانات و دارایی‌ها همین بس که خداوند حکیم در آیه ۱۰۳ سوره نساء برای غافلگیر نشدن مسلمانان دستور نماز خوف را تشریع می‌کند. بدین معنی که خداوند در کیفیت نماز تغییر و تشریع صادر می‌کند. مهم‌ترین راهکار غفلت نکردن «مطالبه‌گری» است. اگر به نخبگان عادت و جسارت مطالبه‌گری بدهیم و برای آنان سهمی در اداره امور قائل شویم، ایده‌ها و خلاقیت‌های آنان در جهت رفع مشکلات جامعه قرار می‌گیرد. در این‌صورت از شکوه‌ها و تیزگویی‌های نخبگانی نهراسیم و خطاب آنان را راه‌حل بدانیم نه چیزهایی دیگر. هم‌چنین مسئولیت‌پذیری نسبت به نعمت نخبگی نه تنها متوجه نخبگان که متوجه مسئولان است. می‌توان با رفع دغدغه‌های شخصی‌شان، آنها را بر موضوعات علمی و پژوهشی متمرکز کرد و با تعامل صحیح با این استعدادها، کشور را از بحران‌ها رها کرد. پایان
🖌مَسلخ در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبه صفتان زشت خو را نکشند گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز مردار بود هر آنکه او را نکشند داشت می‌نوشت. پاک می‌کرد. می‌نوشت..... واداشتن خود به نوشتن که ننویسد، که بخواند. در خون می‌زد و می‌نوشت. آه از این سیطره‌ی قلم که یارای نوشتن بود و نبود. گاهی زبانش قاصر می‌شد، گاهی به بلندای آسمان حرف داشت. قلمش را از استخوانش تدارک دیده بود. همینقدر محکم و استوار. سرچشمه بود اگر دور بود، نزدیک بود اصلا خودِ نور بود. در تلاطمِ روزگارِ سیاه و خاکستری مُبشّر رنگهای روشن بود تا بیاموزند و سینه سپر کنند. استاد، ره‌شناس بود و ره‌زن ستیز. با عطوفت درونش معجونی از حب و علم را به چشمها، به اندیشه‌ها هبه می‌داد. تدریس می‌کرد و جان ارزانی می‌داشت. رفیقَ من لا رفیقَ له معاشران بود. حریف شبانه می‌طلبید در روزگاری که یارای جنگیدن در روز و روشنایی نبود. اینکه رزق قلم من نوشتن از استادی باشد که تمامِ همّ و سعیش یک جرعه هدایت به بشریت بوده، حتما اعتقادم به همان چند بیت بالاست. سن و سالی نداشتم می‌خواندم... مُردار بود هر آنکه او را نکشند. در مسلخ عشق جز نکو را نکشند.... نمی شناختمش... سال قبل بود، در فضای مجازی متوجه سانحه‌ی دلخراش استاد شدم. زن، فرزند...خدایا مگر می‌شود! اینطور بده بِستان‌های ملکوتی... چمران‌ها هنوز زنده‌اند و می‌گویند: ای حیات! با تو وداع می‌کنم. با همه‌ی مظاهر و جبروتت. ای پاهای من! می‌دانم که فداکارید و به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت می‌روید، اما من آرزویی بزرگ‌تر دارم. استاد آرزوهای بزرگتری داشت... روحش شاد یادش گرامی راهش پر رهرو. از دستِ غیبتِ تو شکایت نمی‌کنم تا نیست غیبتی نَبُوَد لذّتِ حضور پایان