eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24.9هزار دنبال‌کننده
620 عکس
275 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ همه‌ روزایی که میتونستی بیای و نیومدی من منتظرت بودم... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ همین که در باز میشود نگاهم روی پسر کوچکی می افتد که چهاردست و پا به من زل زده، بی اراده لبخند میزنم. خانم جوانی پا تند میکند و پسربچه را بغل میگیرد، بعد نگاهم میکند: -سلام؛ ببخشید این فسقلی داشت می‌اومد سمت در! لبخندم را روی لبم حفظ میکنم، این خانم چه چهره مهربانی دارد، جلو میروم: -سلام خیلی خوش اومدین! هر دو دست میدهیم که شهاب نزدیک میشود، بدون اینکه مستقیم به من نگاه کند معرفی ام میکند: -اینم از پریا خانم که منتظرش بودیم! بعد برای معرفی دوستانش توضیح میدهد: -ایشون پروا خانم، همسر آقا کوروش، این فسقلی هم آقا دیار، پسر کوچولوشون. کوروش و کوهیار برای احوال‌پرسی با من بلند میشوند، کنار کوروش دختر بچه ای است که به شدت به پروا شباهت دارد و با مظلومیت به من نگاه میکند. به همه سلام و خوش آمد میگویم، همه با گرمی جواب میدهند، دستم را پشت پروا میگذارم: -خیلی از دیدنتون خوشحالم! لبخند گرمی میزند: -منم همینطور عزیزم، ممنونم از لطفت. تا مبل همراهی اش میکنم، بعد سمت آشپزخانه میروم.
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ خان‌جون روی صندلی نشسته و سالاد را تزئین میکند: -سلام خان‌جون ببخشید من خوابم برده بود! -سلام مادر حق داشتی خسته بودی. متعجب میپرسم: -هاله رو ندیدم، مگه نیست؟ صدایش را آرام میکند: -سردرد داشت تو اتاق دراز کشیده! لب میگزم، یعنی آنقدری از من عصبی است که درد سر گرفته؟ پوفی میکشم که میگوید: -فعلا کاری ندارم مادر، برو با بچه ها بشین. سری تکان میدهم و به پذیرایی برمیگردم، آقایان سخت مشغول بگو بخند هستند که کنار پروا مینشینم، با خجالت به شهاب نگاه میکنم، چهره اش شاداب است و با دوستانش حالش خوب است، هنوز بابت موضوع عصر و حرکت اشتباهم عذاب میکشم. نگاهم را به پروا میدهم، پسرش را بغل گرفته و شیشه شیری دستش داده است. دستم را با نوازش روی گونه‌ی پسرش میکشم: -چقدر ناز و آرومه! پروا با خنده میگوید: -آروم؟ وای اصلا نمیدونی چقدر شر و شیطونه، تو خونه دیوونه کرده منو! با تعجب میگویم: -جدی؟ اصلا به این چهره معصومش نمیاد! نگاهم را به دخترش میدهم در حالی که عروسکی بغل دارد به پای پدرش تکیه داده و مرا نگاه میکند، دستم را سمتش میگیرم: -خوشگل خانم میای پیش من؟
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تو دنیا یه قلبه که فقط به خاطرت میتپه... و اونم قلب خودته:) 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ پروا با لبخند به دخترش نگاه میکند: -بیا اینجا مامان، بیا ببین خاله چکارت داره! با ذوق میپرسم: -اسمش چیه؟ پروا دست دخترش را میگیرد: -مامانی به خاله اسمتو میگی؟ دختربچه با صدای نازک و ملوسش لب باز می‌کند: -بهار! دستانم را باز میکنم: -ای جان دلم؛ چه شیرینی شما... میای بغل من؟ با خجالت جلو می آید که روی پایم مینشانمش، آهسته بوسه ای به گونه اش میزنم تا رد رژلبم نماند بعد میگویم: -چقدر شبیه خودته! کپی مامانتیا! پروا لبخند میزند و موهای بهار را به پشت گوشش هدایت میکند بعد میگوید: -آره اینو همه میگن، اما دیار شبیه باباشه، البته کوروش اعتقاد داره چشاش شکل منه! به دیار که حریصانه شیشه شیرش را گرفته و میخورد نگاه میکنم: -آره این فسقلی شبیه باباشه! پروا نگاهم میکند: -آقا شهاب گفت شما مجردی و درس میخونی آره؟ سر تکان میدهم: -آره البته فعلا... چشمانش را ریز میکند و با لحن شوخ طبعی میپرسد: -خبریه؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ بی اراده به لحن بانمکش میخندم: -آخر ماه نامزدیمه! چشمانش گرد میشود و ذوق میکند: -وای جدی؟ مبارکه! دست بهار را میگیرم و نوازش میدهم: -مرسی عزیزم! سرش را جلو می آورد: -چی شد رفتی تو فکرا... دلت واسش تنگ شد؟ بی اراده نیشخند میزنم: -نبابا... با تعجب نگاهم میکند: -نه؟ حتما همین الان دیدیش یا باهاش حرف زدی هوم؟ سری تکان میدهم: -نه اتفاقا از روزی که رفتیم آزمایش دادیم، ندیدمش! -چه عجیب، بحث تون شده؟ نکنه قهری! نفس عمیقی میکشم: -نبابا قهر چی؟... با لبخند نگاهش میکنم: -شما از خودت بگو چند وقته ازدواج کردین؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ پروا لبش را غنچه میکند و‌ غرق فکر میگوید: -یک سال و نیم! ابروهایم بالا میرود: -اشتباه نمیکنی؟ -نه چطور؟ به بهار اشاره میکنم: -ببخشیدا ولی مگه زدین رو دور تند؟ دو تا بچه تو این مدت؟ دخترت الان باید سه ساله باشه! لبخندش محو میشود: -آها... آره... اشتباه شد... چهار ساله ازدواج کردیم! با تعجب نگاهش میکنم و از تغییر حالتش متوجه میشوم کمی حال و هوایش تغییر کرده، دیگر چیزی نمیگویم تا مبادا ناراحتش کنم، بالاخره امروز به حد کافی آدم های اطرافم را از خودم بیزار کرده بودم!