eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24.5هزار دنبال‌کننده
586 عکس
274 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ پروا با لبخند به دخترش نگاه میکند: -بیا اینجا مامان، بیا ببین خاله چکارت داره! با ذوق میپرسم: -اسمش چیه؟ پروا دست دخترش را میگیرد: -مامانی به خاله اسمتو میگی؟ دختربچه با صدای نازک و ملوسش لب باز می‌کند: -بهار! دستانم را باز میکنم: -ای جان دلم؛ چه شیرینی شما... میای بغل من؟ با خجالت جلو می آید که روی پایم مینشانمش، آهسته بوسه ای به گونه اش میزنم تا رد رژلبم نماند بعد میگویم: -چقدر شبیه خودته! کپی مامانتیا! پروا لبخند میزند و موهای بهار را به پشت گوشش هدایت میکند بعد میگوید: -آره اینو همه میگن، اما دیار شبیه باباشه، البته کوروش اعتقاد داره چشاش شکل منه! به دیار که حریصانه شیشه شیرش را گرفته و میخورد نگاه میکنم: -آره این فسقلی شبیه باباشه! پروا نگاهم میکند: -آقا شهاب گفت شما مجردی و درس میخونی آره؟ سر تکان میدهم: -آره البته فعلا... چشمانش را ریز میکند و با لحن شوخ طبعی میپرسد: -خبریه؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ بی اراده به لحن بانمکش میخندم: -آخر ماه نامزدیمه! چشمانش گرد میشود و ذوق میکند: -وای جدی؟ مبارکه! دست بهار را میگیرم و نوازش میدهم: -مرسی عزیزم! سرش را جلو می آورد: -چی شد رفتی تو فکرا... دلت واسش تنگ شد؟ بی اراده نیشخند میزنم: -نبابا... با تعجب نگاهم میکند: -نه؟ حتما همین الان دیدیش یا باهاش حرف زدی هوم؟ سری تکان میدهم: -نه اتفاقا از روزی که رفتیم آزمایش دادیم، ندیدمش! -چه عجیب، بحث تون شده؟ نکنه قهری! نفس عمیقی میکشم: -نبابا قهر چی؟... با لبخند نگاهش میکنم: -شما از خودت بگو چند وقته ازدواج کردین؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ پروا لبش را غنچه میکند و‌ غرق فکر میگوید: -یک سال و نیم! ابروهایم بالا میرود: -اشتباه نمیکنی؟ -نه چطور؟ به بهار اشاره میکنم: -ببخشیدا ولی مگه زدین رو دور تند؟ دو تا بچه تو این مدت؟ دخترت الان باید سه ساله باشه! لبخندش محو میشود: -آها... آره... اشتباه شد... چهار ساله ازدواج کردیم! با تعجب نگاهش میکنم و از تغییر حالتش متوجه میشوم کمی حال و هوایش تغییر کرده، دیگر چیزی نمیگویم تا مبادا ناراحتش کنم، بالاخره امروز به حد کافی آدم های اطرافم را از خودم بیزار کرده بودم!
🦋🦋 شروع رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/45897 🦋🦋 میانبر پارت اول رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/13996 میانبر پارت 50 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/23547 میانبر پارت 100 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/28683 میانبر پارت 150 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/35557 میانبر پارت 200 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/37082 میانبر پارت 250 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/38336 میانبر پارت 300 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/39954 میانبر پارت 325 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/40566 میانبر پارت 350 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/41221 میانبر پارت 400 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/42404 میانبر پارت 450 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/43409 میانبر پارت 500 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/44461 میانبر پارت 550 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/45349 میانبر پارت 575 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/45836 میانبر پارت 600 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/46436 میانبر پارت 625 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/47138 ♥️♥️ رمان همسر استاد داخل چنل زیر👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🦋🦋 شروع رمان #همسر_تقلبی_من 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/45897 🦋🦋 میانبر پارت اول رمان #عشق
سلام تعجب میکنم میگید پارتای پاک شده این میانبر پارتا هس هر کسی براش بالا نمیاد لفت بده دوباره وارد بشه لینک کانال هم بیو کانال هست
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ وقت سرو شام است، شهاب به اتاق میرود تا هاله را بیدار کند، تعجب میکنم در این سر و صدا چطور خوابش برده! پروا؛ دیار را خوابانده و بهار را به همسرش سپرده است، حالا برای کمک به آشپزخانه آمده، دختر خون گرم و زیباییست، با لبخند میگویم: -میگم شما از اون زوج‌های عشق در نگاه اولید؟ اولین باری که کوروش تو دانشگاه دیدت عاشقت شد؟ همینطور که سس سالاد را داخل ظرف مخصوص میریزد با خنده جواب میدهد: -اولین دیدارش داخل دانشگاه نبود، بیرون دانشگاه بود، زمانی که پونزده سالم بود و منتظر خواهر مرحومم بودم... ابروهایم بالا میپرد: -الهی؛ خدا رحمتش کنه! تشکر میکند و چهره اش غمگین میشود، برای اینکه از این حال در بیاید میگویم: -پس از پونزده سالگیت دلبر بودی! لبخند به لبانش برمیگردد: -والا اینو دیگه باید از کوروش پرسید، اما یه چیزو خوب میدونم! با کنجکاوی نگاهش میکنم که نجوا میکند: -تو هم زیادی جذابی!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با شگفتی میخندم: -این نظر لطفته! -جدی میگم؛ خیلی ماشاالله قشنگی، خوش اندام، خوش تیپ، جذاب و خوشگل! انشاالله که آقا دومادت قدرتو بدونه. لبخند روی لبانم میماسد: -بعید میدونم! با تعجب میپرسد: -چرا؟ دقت کردم هر موقع درمورد نامزدت حرف میشه میری تو خودت! ماست را داخل ظرف ها میریزم و صدایم را آهسته میکنم: -نامزدم پسرخالم میشه... خب میدونی... بیشتر رو اصرار مامانا تن به ازدواج این دادیم! منتظر نگاهم میکند و میپرسد: -خودت کسی دیگه رو دوست نداشتی؟ همین موقع شهاب وارد آشپزخانه میشود: -خان‌جون بده من ببرم! و سینی لیوان ها را از خان‌جون میگیرد، بی اراده به شهاب خیره ام و نگاه پروا هم به من است، شهاب حین خارج شدن از آشپزخانه نگاهش با من طلاقی پیدا میکند، میدانم از دستم دلخور است، با ناراحتی نگاه میگیرم که پروا میپرسد: -طوری شده؟ -نه نه... چیز مهمی نیست، فقط یادت باشه موضوع ازدواج تونو تعریف نکردیا!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ بعد با خنده همراه کاسه های ماست از اشپزخانه خارج میشوم، هاله روی مبلی نشسته و پا روی پا انداخته، با شرم تماشایش میکنم و سلام میدهم، دمغ و بی حوصله است ولی آرام جوابم را میدهد، ظاهرش هیچ‌ نشان نمیدهد که خواب بوده باشد. کوهیار دستانش را به هم میکوبد و پای سفره مینشیند: -به به دستپخت خان‌جون خوردن داره! کوروش و بهار هم کنارش جای میگیرند که کوروش میپرسد: -پریا خانم آقاجونتون رو ندیدیم! لبخند زنان جواب میدهم: -فکر میکنم با رفقا رفتن بیرون، هر جا باشن پیداشون میشه! صدای خانجون از مقابل آشپزخانه به گوش میرسد: -خودم فرستادمش مادر، حالا می‌موند خونه مدام تو دست و پای من بود و اورد بیجا میداد! بچه ها میخندند و شهاب اشاره میکند: -اینه نمونه یه زوج عاشق!
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ گاهی سکوت... شرافتی دارد که... گفتن ندارد... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄