سلام
متاسفانه بعضی افراد تصور میکنند مرغ همسایه غازه... و هرچیزی که از غرب بیاد جذاب و باکلاسه...
معمولاً ریشه این رفتارها عدم آگاهی هست؛ هم نسبت به فرهنگ بیگانه و هم فرهنگ بومی.
باید این جا بیفته که این رفتارها، بیشتر از این که باکلاس باشه، نشونه بیسوادی و خودباختگی و بیهویتی هست.
#پاسخگویی_فرات
💠 #بسم_الله_الرحمن_الرحیم 💠
💞 #زیارتنامه #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها💞
يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ.
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّٰهِ،السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللّٰهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللّٰهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰهِ؛
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْراءُ الْإِنْسِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكِ وَعَلَىٰ رُوحِكِ وَبَدَنِكِ؛
أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذىٰ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لِأَنَّكِ بِضْعَةٌ مِنْهُ وَرُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ ، أُشْهِدُ اللّٰهَ وَرُسُلَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّي راضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلَىٰ مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مَتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ، مُعادٍ لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفَىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جازِياً وَ مُثِيباً.
🌱به نیابت از:
شهید حاج قاسم سلیمانی
شهید رقیه رضایی
شهید محمدرضا دهقانامیری
شهیدان مهدی و غلامرضا شاهسون
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
#حاج_قاسم
#شهیدسلیمانی
#روایت_عشق
http://eitaa.com/istadegi
بسم رب الشهداء
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸
🌷 #شهید_رقیه_رضایی 🌷
(شهید شاخص سال ۹۵)
🔸تولد: ۱۳۴۴/۰۱/۲۲، قزوین، استان قزوین
🔸شهادت: نهم مرداد ۱۳۶۶، مکه مکرمه
#عید_قربان
https://eitaa.com/istadegi
بسم رب الشهداء
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸
🌷 #شهید_رقیه_رضایی 🌷
(شهید شاخص سال ۹۵)
🔸تولد: ۱۳۴۴/۰۱/۲۲، قزوین، استان قزوین
🔸شهادت: نهم مرداد ۱۳۶۶، مکه مکرمه
رقیه در سال آخر دبیرستان تحت تأثیر انقلاب دچار تحول فکری شد. به این نتیجه رسیده بود که متعلق به این دنیا نیست و مسیر دیگری را باید انتخاب کند. با آن که میتوانست یکی از بهترین رشتههای دانشگاه را انتخاب کند، ولی در آخرین سال تحصیلی به کسب معارف دینی گرایش پیدا کرد. با بیرغبتی سال تحصیلی را به پایان رساند و به حوزه علمیه قم رفت. گفته بود: «من اگر به دانشگاه بروم می توانم جان انسانی را نجات دهم، اما میخواهم با معارف دینی روح انسانها را صیقل بدهم.»
پس از گذشت یک سال از تحصیل در حوزه، احساس کرد پرداختن صرف به مطالب تئوری راضیاش نمیکند؛ به همین دلیل با تعدادی از دوستانش به کردستان رفت. در آنجا به عنوان معلم پرورشی به تربیت دختران دبیرستانی پرداخت. این زمانی بود که ضدانقلاب در کردستان توانسته بود تعدادی از جوانان را جذب خود کند.
دو سال و چند ماه قبل از شهادت با همسرش آشنا شد. آن زمان رقیه در حزب جمهوری فعالیت داشت و یکی از کانونهای حزب را اداره میکرد.
همسرش می گوید: «آن زمان من در سیستان و بلوچستان فعالیت میکردم. مثل رقیه در حزب جمهوری بودم و وقتی به ایشان گفتم من در سیستان کار میکنم و باید به آنجا بروم، بدون هیچ قید و شرطی پذیرفت. گفت تبعیت از همسر بر من واجب است.»
با شروع بیماری مادرش، کردستان را ترک کرد و به قزوین بازگشت.
همسرش میگوید:
«مهریه رقیه یک سفر حج بود و چهارده سکه طلا. ازدواج با من بخاطر رضای خدا بود نه برای مادیات یا هر چیز دیگر. در همسرداریاش طوری رفتار میکرد که همهاش رضایت خدا را مدنظر داشت. سر سوزنی از تکالیفش را چه نسبت به من و چه در رفتار با دیگران کم یا زیاد نمیکرد. خودش را فانی در خدا میدید. هر وقت میخواست کاری انجام بدهد، با خودش میاندیشید که آیا این کار رضایت خدا را در پیش دارد؟
نفوذ کلام بسیار بالایی داشت. حرف که میزد به دل همه مینشست. اگر اظهارنظری میکرد همه را تحت تأثیر قرار میداد. حرفی را نمیزد که قبلش آن را سبک و سنگین نکرده باشد. از حرفهای پراکنده پرهیز داشت. غیبت نمیکرد، تهمت نمیزد.
از همان روزهای اول آشنایی، رقیه از فنا حرف میزد. نمیگفت شهادت، میگفت فنا. میگفت: «این امکان و فرصت نصیب مردها شد که به جنگ بروند؛ اما برای زنها چنین امکانی فراهم نیست. دوست دارم به گونهای از دنیا بروم که اجر و مزد یک شهید داشته باشم.»
زندگیمان ساده و بیآلایش بود. به زیورآلات گرایشی نداشت. این برای من لذت بخش بود وقتی میدیدم از یک مراحلی گذشته است. او معتقد بود شهید واقعی کسی است که با تمام وجود وظیفهاش را انجام دهد.
سال ۶۶ با پدر و برادرش به نیابت از مادرش به سفر حج واجب رفت. دو تا از خواهر های من هم با کاروان دیگری به سفر حج مشرف شده بودند. روز جمعه رقیه را آنجا دیدند و میگفتند در رفتارش یک جور سبکبالی دیده میشد؛ انگار از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید. رقیه به آنها گفته بود که باید با آب زمزم غسل شهادت کنم. او در راهپیمایی برائت از مشرکین در مکه مکرمه به شهادت رسید.
دستنوشتههای رقیه، از زمان تحصیل تا وقتی که در حزب جمهوری فعالیت میکرد، بر گرفته از احادیث قرآنی و مضامین عالی از فرازهایی بسیار زیبا از ادعیه معصومین بود. در تمام نوشتههایش رابطه عاشقانه با خدا مشهود است و کمتر مضمون سیاسی و اجتماعی به خود گرفته است.
#حضرت_زهرا
#ایام_فاطمیه
#فاطمیه
https://eitaa.com/istadegi
بسم رب الشهداء
🔸 #کلام_شهید 🔸
🌷 وصیتنامه #شهید_رقیه_رضایی 🌷
(شهید شاخص سال ۹۵)
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام آن که هستی بخش کائنات و وجود بیانتها و غایت آمال عارفین و نهایت آرزوی مشتاقین و معشوق عاشقان شب زندهدار و روشنی بخش دل سالکان و خالق یکتای عالمین و معبود بینیاز بندگان و روزیدهنده آمرزنده مرزوقین و برانگیزنده بر حق ۱۲۴هزار پیامبر و فرستنده دین کامل و کتاب آسمانی کامل قرآن کریم و رسول ختمی مرتبت، پیامبر اسلام (ص) و عطا کننده مقام عصمت به چهارده معصوم علیهم السلام. و به نام او که شهداء در نزدش روزیخوار اویند و او که معامله با او بهترین معاملههاست. به نام آن ارحم الراحمین؛ آن خالق المخلوقین و آن اکمل الکاملین و اصدق الصادقین و رب العالمین که تنها او را داشتن و با او بودن و او را دیدن و به عشق او نفس کشیدن، به دنیا، به زندگی در دنیا معنا میدهد و در راه او جان دادن، به مرگ طراوت؛ و به شوق وصالش جان باختن، تلخی وداع دنیا را مبدل به حلاوت حیات تازه یافتن میکند.
الهی! تو را هزاران بار شکر میکنم که مرا شیعه اثنیعشری قرار دادی تا ولایت اهلبیت و عشق به خاندان رسالت، ظلمتکده قلبم را منور سازد و باز هزاران بار تو را شکر میکنم که مرا از آنانی قرار ندادی که با دوری گزیدن از صاحبان امر که قرآن کریم از آنان به اولیالامر یاد میکند، راه ظلالت بپیمایم؛ چرا که بدون توسل به ائمه و بدون عبور از شاهراه ولایت، چگونه میتوان به جانان رسید؟
ایزدا! چگونه توانم لب به ثنا و سپاست باز کنم، درحالی که باران نعمت و رحمت را بر این بنده ضعیف و ذلیل و گناهکار فرستادی و نعمت عظمای زندگی در زیر چتر ولایت فقیه و صرف قسمت مهمی از عمر گرانبها را در ظل حکومت اسلامی به این بنده حقیر و مسکین ارزانی داشتی، در حالی که نتوانستم مسئولیت و حق عظیمی را که به واسطه این موقعیت شریف بر دوشم آورده بود، به نحو شایسته ادا کنم.
الهی! چگونه این بنده بیحیا در محکمه عدالت، پاسخگوی اعمال و گفتارش باشد؟ در حالی که رهبری عظیم الشأن همچون امام خمینی داشته است؟ و چگونه در صحرای محشر حاضر شوم، درحالی که در زمانی زندگی میکردم که عاشقان و شیفتگان و مخلصان کثیری در راه تو و در راه دین تو و در کارزار با دشمن تو شهد شهادت را مشتاقانه نوشیدند. در زمانی زندگی میکردم که میبایستی پیام آور خون گلگلون کفنان عزیزی میبودم.
یا رب! نکند که در یوم القیامه، در زمره کسانی باشم که فریاد میزنند: «یا لیتنی کنت ترابا» ای کاش که خاک میبودم. آه از ساعات و لحظاتی که در غیر عبادت تو صرف شد و هزاران افسوس از زمانی که گذرگاه دنیا همچون غفلتکدهای آدمی را میفریبد، آنچنان که میانگارد مرگ به سراغ او نمیآید. هر چه از مقام و رحمت و گذشت و عدل تو، خالق یکتا و هرچه از هستی و غفلت دنیا و هر چه از بیحیایی و خسران انسان گفته شود، اندک است.
این حقیر، رقیه رضایی، فرزند پدر بزرگوارم محمدعلی رضایی و مادر مهربانم سکینه حنیفیها، عمری را به سر کردم؛ ای کاش لحظهای از آن را در غیر عبادت مولا سر نمیکردم، ولی با اقرار به سختی روز جزاء و عدل الهی و با وجود بار سنگین گناهانم، نمیخواهم از رحمت و مغفرت و گذشت خالقم، پرورگار جهانیان لحظهای غافل باشم و عاجزانه و ملتمسانه از کلیه اقوام و دوستان و آشنایان و نزدیکان و پدر و مادر عزیزم میخواهم که به خون پاک اباعبدالله، این بنده گنهکار را حلال کنید. انشاءالله دوستان در دعاهای خیرشان و در مجالس دعا حقیر ار فراموش نکنند.
التماس دعا.
#حضرت_زهرا
#ایام_فاطمیه
#فاطمیه
#روایت_عشق
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 235
مادر همین یک ساعت پیش زنگ زد و خبر گرفت از زمان آمدنم؛ یعنی در این یک ساعت چه اتفاقی افتاده؟
دست میبرم داخل جیبم تا کلیدم را بیرون بیاورم؛ اما یادم میافتد کلید ندارم.
لبم را میگزم و بعد، دوباره نگاهی به کوچه خلوت و میاندازم. کسی نیست.
دیوار خانه را برانداز میکنم و چند قدم عقب میروم و خیز میگیرم.
زیر لب بسمالله میگویم و میدوم. با یک پرش سریع، دستانم را میاندازم لبه دیوار خانه و خودم را بالا میکشم.
فشار و درد شدید دندهها و زخم سینهام را نادیده میگیرم و روی دیوار مینشینم.
چراغهای خانه خاموش است. قلبم تندتر میزند و تمام احتمالات ترسناک در ذهنم ردیف میشوند.
قبل از این که کسی ببیندم، از روی دیوار به حیاط میپرم و دستانم را به هم میکوبم که خاکش را بتکانم.
با احتیاط به سمت اتاقها قدم برمیدارم. حس این که در خانه خودم، چه چیزی یا چه کسی انتظارم را میکشد، عرق را مینشاند روی پیشانیام.
این با همه موقعیتهای دلهرهآوری که قبلا تجربه کرده بودم فرق دارد؛ حالا خطر آمده است داخل خانهام و نزدیک خانوادهام.
کاش مسلح بودم. شاید هم اشتباه کردم که وارد خانه شدم...
هیچ صدایی از داخل خانه نمیشنوم.
با کوچکترین صدایی به عقب برمیگردم و اطرافم را نگاه میکنم؛ حتی با صدای تکان خوردن برگ درختان حیاط در نسیم ملایم شب.
در دل قسم میخورم گردن کسی که آرامش خانوادهام را بهم زده را بشکنم؛ در اولین نگاه و در اولین حرکت.
پلههای ایوان را طوری بالا میروم که صدای پایم بلند نشود.
در اتاق نیمهباز است و کفشهای همه اعضای خانواده، در جاکفشی چیده شده.
این یعنی کسی از خانه بیرون نرفته... پس...
چیزی به سینهام چنگ میاندازد.
کفشهایم را از پا در میآورم و بدون این که درِ نیمهباز را هل دهم، وارد خانه میشوم.
داخل خانه تاریکتر از حیاط است؛ انقدر که تا چند لحظه چشمانم اصلا جایی را نمیبیند.
هنوز چشمانم به تاریکی عادت نکرده است که نور شدیدی میزند به صورتم...
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 236
هنوز چشمانم به تاریکی عادت نکرده است که نور شدیدی میزند به صورتم؛ همه چراغهای خانه با هم روشن میشوند.
صدای کف و سوت من را از جا میپراند و برف شادی میریزد روی سرم.
کمی طول میکشد تا آنچه میبینم و آنچه میشنوم را بفهمم.
- تولد، تولد، تولدت مبارک...
چند لحظه هاج و واج سر جایم میایستم؛ چه فکرها که نکردم!
خندهام میگیرد از این نگاه امنیتی که همیشه و همهجا همراهم است.
خواهرم برف شادی روی سرم اسپری میکند و بقیه دست میزنند.
مگر تولدم بود؟
امروز چندم ماه است؟
اصلا تولد من چه روزی بود و کدام ماه؟
هیچکدام یادم نیست.
مادر دستزنان جلو میآید و دست میاندازد دور گردنم.
صورتم را میبوسد و در گوشم میگوید:
- تولدت مبارک مادر. الهی دورت بگردم.
- راضی به زحمتتون نبودم مامان! دستتون درد نکنه.
مادر دستم را میگیرد و مینشاند پشت میز عسلی مقابل مبل؛ جایی که یک کیک بزرگ خانگی روی آن گذاشتهاند.
نگرانیِ چند لحظه پیش یادم میرود.
از چشمان خواهر و برادرهایم دلتنگی میبارد و طوری دورم را گرفتهاند که انگار میترسند از دستشان فرار کنم.
احساس شرمندگی میکنم از این که نتوانستهام برادر بزرگتر خوبی باشم برایشان.
با وجود تمام خوشحالی امشب، جای خالی مطهره بدجور توی ذوقم میزند.
تا احکام و آداب مراسم تولد را بهجا بیاورند و هدیهها باز بشوند و کیک را با ناشیگری برش بزنم و حین کیک و چای و میوه خوردن، توی سر و کله هم بزنیم، ساعت یازده شب میشود.
دوتا خواهرهایم دستم را میگیرند و میکشانند تا آشپزخانه.
یک نفرشان پیشبند صورتی مادر را دور کمرم میبندد و دیگری، دسته دسته ظرفهای کثیف را میگذارد داخل سینک.
با چشمان گرد نگاهشان میکنم:
- چکار دارین میکنین؟
خواهرم گره پیشبند را محکم میکند و میگوید:
- به عنوان آخرین هدیه تولدت باید ظرفها رو بشوری!
و روی پنجه پایش بلند میشود و گردنم را میبوسد.
بعد هردو غشغش به قیافه من با پیشبند صورتی میخندند و وقتی میبینند دستم را زیر شیر آب گرفتهام که خیسشان کنم، از خنده ریسه میروند و فرار میکنند.
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
سلام
بجز آب هرگز نمیمیرد، دوتای دیگه رو خوندم.
کتابهای خوبی هستند مخصوصاً برای نوجوانان.
#معرفی_کتاب
#پاسخگویی_فرات
سلام
تا مشکل دوستتون رو ندونید نمیشه پیشنهادی داد. من فکر میکنم بهترین راه اینه که کنارش باشید و بهش محبت کنید؛ اما به شکلی که احساس نکنه دارید بهش ترحم میکنید.
#پاسخگویی_فرات
💠 #بسم_الله_الرحمن_الرحیم 💠
💞 #زیارتنامه #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها💞
يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ.
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّٰهِ،السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللّٰهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللّٰهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰهِ؛
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْراءُ الْإِنْسِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكِ وَعَلَىٰ رُوحِكِ وَبَدَنِكِ؛
أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذىٰ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لِأَنَّكِ بِضْعَةٌ مِنْهُ وَرُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ ، أُشْهِدُ اللّٰهَ وَرُسُلَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّي راضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلَىٰ مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مَتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ، مُعادٍ لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفَىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جازِياً وَ مُثِيباً.
🌱به نیابت از:
شهید حاج قاسم سلیمانی
شهید محبوبه دانش آشتیانی
شهید جواد محمدی
شهید محمدابراهیم همت
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
#حاج_قاسم
#روایت_عشق
http://eitaa.com/istadegi
✨بسم الله الذی یکشف الحق✨
مسابقه ای به مناسبت روز ۹دی در نظر گرفته ایم بعد از مشاهده دوفیلم یکی از آنهارا انتخاب کرده و در دو محور:
۱.تحلیل فیلم:برداشت شما در خصوص این فیلم چه بود؟ ( حداقل ۲۰۰کلمه و حداکثر۴۰۰کلمه باشد)
۲.توصیف: اگر شما به جای یکی از شخصیت های فیلم بودید در آن لحظه چه کاری انجام میدادید؟(حداقل ۲۰۰کلمه و حداکثر۵۰۰کلمه باشد)
یکی را انتخاب نموده و بنویسید. مهلت ارسال آثار شما تا پایان روز ۹دی ماه می باشد.
برای اطلاعات بیشتر و ارسال آثار به آیدی زیر پیام دهید
@Ya_emam_hasanjanam
🎁باجایزه ای ویژه برای برندگان این مسابقه.
#دانشگاه_معارف_قرآن_عترت_ع
#معاونت_گفتمان_سازی
#نه_دی
https://eitaa.com/istadegi
#معرفی_کتاب 📚
کتاب #ادبستان_کساء 📗
✍️نویسنده: #علی_صغیرا
#نشر_مهرستان
رحمت خدا بر پیر طریقت عشق، آیت الله بهجت (ره) که چه زیبا فرمود:
«عجائب و غرائبی در حدیث کساست. خدا میداند کسی بشمارد که چقدر معجزه در آن است، خیلی کار بزرگی کرده است.»
این کتاب نگاهی خانوادگی و تربیتی به حدیث شریف کساء است. نویسنده با دقت در کلمات و عبارات این حدیث و با نگاهی به آیات و روایات و مسائل تربیتی، به استخراج نکات تربیتی و خانوادگی از حدیث کساء پرداخته است.
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
http://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 237
‼️ هشتم: بیشهادت مرگ با خسران چه فرقی میکند؟
جنگیدن سخت است؛ فرقی نمیکند در چه موقعیتی.
جنگ شهری سختی خودش را دارد، جنگ در کوهستان و جنگل هم سختی خودش را؛
اما جنگیدن در بیابانی صاف و بدون جانپناه، فقط کار آدمهای دیوانه است.
و چیزی که اینجا زیاد پیدا میشود، آدمِ دیوانه!
شما بگویید؛ کدام عاقلی حاضر است از شهر و خانه امنش جدا شود، از خانوادهاش جدا شود و کیلومترها بیاید در یک کشور دیگر، با وحشیترین آدمهای روی زمین بجنگد و تازه هرشب و هر روز، توهین و تهمت هم بشنود؟
برای همین است که میگویم اینجا، بیابانهای شرقی سوریه پر از آدمهای دیوانه است.
دیوانههایی که یک تار مویشان به صدتا عاقلِ راحتطلب میارزد؛
چون دیوانه حسیناند و خوشا دیوانگیای که برای حسین باشد!
بنا به گفته حاج قاسم، قرار است تا کمتر از سه ماه دیگر، پایان حکومت داعش اعلام شود.
این یعنی باید تا آخرین پایتخت داعش، تختهگاز برویم جلو.
رقه که پایتخت داعش بود، سقوط کرده است و حالا دیرالزور پایتخت داعش است؛ شهری میان ساحل فرات و بیابان.
گفتم که؛ این بیابان هیچ جانپناهی ندارد جز خاکریزها و تپههای نصفهنیمهای که واحد مهندسی زده است.
با این وجود، تکلیفت روشن است که دشمن کجاست و از سویی، پراکندگی نیروهای دشمن باعث میشود کار سریع پیش برود.
- امیدی به لطف و کرم داره این دل/ دوباره هوای حرم داره این دل...
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 238
صدای حامد است که حلقهای از رزمندههای فاطمیون را نشانده دور خودش و دارد برایشان روضه میخواند.
رزمندهها بیخیالِ معرکه جنگ و صفیر گلوله و موج انفجار، نشستهاند روی خاک و صورتشان را با دست پوشاندهاند.
صدای هقهقشان انقدر بلند است که در این سر و صدا هم شنیده میشود.
- کی یار دل ما تو این غربتا هست؟/ کی جز تو میگیره از این نوکرا دست؟
میخواند و اشک از چشمانش میریزد.
فرقی نمیکند کجای دنیا باشی.
هرجا که باشی، نزدیک محرم که میشود، بوی محرم خودش را میرساند به سلولهای عصبیات و دلت روضه میخواهد.
چند قدم مانده به حلقه بچهها، روی زمین مینشینم.
صورتم را با دست میپوشانم و بغضِ رسوب کرده در گلویم را میشکنم.
اینجا، این بیابان گرم و بیآب و علف، خیلی قابلتحملتر از شهر است برای من.
قبلا اینطور نبود؛ اما از بعد از مجروحیتم، تحمل محدودیتهای دنیا برایم سخت شده؛ رنجهایش هم.
اینجا که هستم آرامترم؛ اما نمیدانم چرا.
- بگیر دستمونو ببر تا نهایت/ بذار اسم ما رو تو لوح شهادت...
حامد میخواند و میان هر بیت و هر مصراع میشکند؛ انقدر بلند هقهق میکند که شانههایش میلرزند.
دوباره این بیت را تکرار میکند. کمیل خیره به حامد میگوید:
- این ندیده مست شده، ببینه چکار میکنه؟ فکر کنم اگه ببینه، یه دور دیگه بمیره!
خجالت میکشم از این که نمردهام.
کمیل همچنان خیره است به حامد:
- میدونی چرا اینجا آرومتری؟ چون اینجا، اون چیزایی که بین تو و آخرت فاصله انداختن کمرنگ شدن. توجهت بهشون کم شده. برای همین بیشتر احساس سبکی میکنی.
- آقا نوکر تو براتون بمیره/ نبینه که زینب دوباره اسیره...
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
187244290_-213551.mp3
2.77M
امیدی به لطف و کرم داره این دل...😢💔
(نوحهای که در امشب در خط قرمز به آن اشاره شد)
سلام
خیر، ادمینش من نیستم. دوستانم هم نیستند. البته ادمین کانال داستانهای امنیتی برای انتشار خط قرمز و سایر رمانها از بنده اجازه گرفتند.
#پاسخگویی_فرات
سلام
عذرخواهم
قبلا توضیح دادم، به علت بروز یک سری مشکلات انتشار این داستان متوقف شد. در اینجا هم منتشر کردم اما بعد حذفش کردم از کانال.
کانال سروش هم مدتهاست که غیرفعال هست.
#پاسخگویی_فرات
سلام
ممنونم از لطف شما
انشاءالله اگر توفیقش باشه در این رابطه هم مینویسم.
#پاسخگویی_فرات
سلام
رفتن مذهبیها به این مکانها ایرادی نداره، به شرطی که از حدود شرعی عقبنشینی نکنند.
اما فعالیت در اینستاگرام و تلگرام رو بازی در زمین دشمن میدونم. قبلا مفصل در این رابطه صحبت کردم در کانال.
در رمان نقاب ابلیس هم توضیح مبسوط دادم در این رابطه.
#پاسخگویی_فرات
💠 #بسم_الله_الرحمن_الرحیم 💠
💞 #زیارتنامه #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها💞
يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ.
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّٰهِ،السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللّٰهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللّٰهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰهِ؛
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْراءُ الْإِنْسِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكِ وَعَلَىٰ رُوحِكِ وَبَدَنِكِ؛
أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذىٰ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لِأَنَّكِ بِضْعَةٌ مِنْهُ وَرُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ ، أُشْهِدُ اللّٰهَ وَرُسُلَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّي راضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلَىٰ مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مَتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ، مُعادٍ لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفَىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جازِياً وَ مُثِيباً.
🌱به نیابت از:
شهید حاج قاسم سلیمانی
شهید مروة الشربیني
شهید محمد ابراهیمی
شهید سیداسدالله زارعی
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
#حاج_قاسم
#روایت_عشق
http://eitaa.com/istadegi
رمان رفیق--فاطمه شکیبا.pdf
2.92M
💢به مناسبت سالگرد حماسه نهم دی🇮🇷 و هفته #بصیرت 💢
📲📚بازنشر نسخه پیدیاف رمان امنیتی #رفیق 📘
✍️نویسنده: #فاطمه_شکیبا
💯روایتی امنیتی از متن و فرامتن #فتنه88 🔥
#کتاب_خوب_بخوانیم
#فاطمیه
#بصیرت
#روایت_عشق
https://eitaa.com/istadegi
بسم رب الشهداء
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸
🌷 #شهید_مروة_الشربینی 🌷
(شهیده حجاب)
🔸تولد: ۷ اکتبر سال ۱۹۷۷ میلادی، شهر اسکندریه، مصر
🔸شهادت: ۱ ژوئیه سال ۲۰۰۹ میلادی، شهر درسدن، آلمان
#حضرت_زهرا
#فاطمیه
#حاج_قاسم
https://eitaa.com/istadegi
بسم رب الشهداء
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸
🌷 #شهید_مروة_الشربینی 🌷
(شهیده حجاب)
🔸تولد: ۷ اکتبر سال ۱۹۷۷ میلادی، شهر اسکندریه، مصر
🔸شهادت: ۱ ژوئیه سال ۲۰۰۹ میلادی، شهر درسدن، آلمان
پدرش علی شربینی و مادرش لیلا شمس هر دو شیمیدان هستند. در سال ۱۹۹۵ از کالج انگلیسی دختران فارغالتحصیل شده و از سال ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۹ عضو تیم ملی هندبال مصر بود.
او در سال ۲۰۰۳ به همراه شوهرش به آلمان مهاجرت کرده و ابتدا در شهر برمن و از سال ۲۰۰۸ در شهر درسدن ساکن شدند.
همسرش با استفاده از بورس تحصیلی در مؤسسه ماکس پلانک شهر درسدن در رشته مهندسی ژنتیک مشغول تحصیل بوده و جهت انجام تز دکترای خود همراه مروه به آلمان آمده بود. مروة نیز دانشجوی رشته داروسازی بود.
یک روز زمانی که مروة در پارک با پسر سه سالهاش بازی میکرد، فردی به نام آلکس وینز او را مورد توهین قرار داده و بخاطر حجاب مروه او را تروریست خطاب کرد.
شربینی متعاقب الفاظ رکیک و رفتار تهاجمی وینز، از پلیس درخواست کمک کرده بود و دادگاه شکایت شربینی را پذیرفته و آلکس را محکوم به پرداخت ۷۵۰ یورو کرد. آلکس وینز این حکم را نپذیرفت و تقاضای تجید نظر نمود.
وینز در یکی از دادگاههای تجدید نظر گفته بود: "اینها [مسلمانان] انسان نیستند و بنابراین نمیتوانند مورد توهین قرار گیرند."
در حین برگزاری جلسه دادگاه تجدید نظر در یک دادگاه درجه دو در شهر درسدن، وینز در جلوی چشمان قاضی و سایر حاضرین به مروه حمله کرده و با هجده ضربه چاقو، مروه را که سهماهه باردار بود به شهادت رساند.
در حین حمله به مروه، شوهر مروه برای نجات همسرش به طرف او شتافت که توسط پلیس آلمان مورد تیراندازی قرار گرفت. پلیس خود شریک قاتل بود چرا که موقع حمله قاتل به مروه نظارهگر بود.
پس از آن همسر مروه با وضعیتی بحرانی در بیمارستان بستری گردید. برخی تیراندازی پلیس آلمان به وی را از روی اشتباه دانستهاند و برخی به نقل از مأموران امنیتی دادگاه اعلام کردهاند که گمان بر این بوده که شوهرش فرد مهاجم بوده و بدین خاطر وی را هدف قرار دادهاند.
همچنین فرزند خردسال سه سالهشان که شاهد این ماجرای خونبار بوده، برای معالجه تحت نظر روانشناس قرار گرفت.
تشییع و مراسم یادبود این بانوی شهید در آلمان و مصر با حضور هزاران نفر مسلمان و غیرمسلمان برگزار شد و این بانو از سوی مردم مصر، شهیده حجاب نام گرفت.
پوشش خبری این رویداد تکاندهنده توسط رسانههای آلمانی بسیار ضعیف بود؛ تا جایی که نویسنده روزنامه گاردین انگلستان در مقالهای نوشت: "رسانههای آلمانی در ابتدا در صفحات پشتی خود به این رویداد پرداختند و پس از اعتراضات شدید هزاران مصری در قاهره بود که دولت فدرال آلمان، که تقریبا به مدت یک هفته سکوت کرده بود، در بیانیهای تأسف خود را از این حادثه اعلام کرد."
برادر مروه در مصاحبهای اعلام کرد که وای به روزی که چنین حادثهای برای یک اروپایی رخ میداد، در آن صورت بود که دولت آلمان و کشورهای اروپایی جنجالی بسیار بزرگ در سراسر دنیا به راه میانداختند، ولی در برابر این جنایت تروریستی مهر سکوت بر لب زدند.
عبدالعزیز حامد سردبیر روزنامه مستقل مصری الشروق در سرمقالهای نوشت"اگر قربانی حادثه اخیر در آلمان یک یهودی بود در جهان غوغایی به پا میشد."
امام خامنهای(حفظهاللهتعالی) در این رابطه فرمودند:
آن دختر خانم جوان عرب را که مثلاً فرض کنید که مقنعه داشته یا پوشیه داشته، بهخاطر حجابش میزنند میکشند و هیچکس اصلاً دنبال هم نمیکند؛ حالا گفتند یک مجازاتی [کردند]؛ آدم فکر نمیکند که خیلی جدّی اینها تعقیب میشود؛ واقعاً تعقیب هم نمیکنند. در جاهای دیگر هم همینجور؛ در آمریکا و جاهای دیگر و کشورهای دیگر هم متأسّفانه همینجور است؛ که خب، اینها مدّعی حقوق بشر هم هستند!
(۱۳۹۳/۱۱/۰۶، بیانات در دیدار نمایندگان اقلیتهای مذهبی کشور در مجلس شورای اسلامی)
#حضرت_زهرا
#فاطمیه
#حاج_قاسم
https://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
✨﷽✨ 🔰 #راهنمای_کانال 🔰 📍اعضا و نویسندگان گروه مهشکن: 🌷 شکیبا شیردشت زاده(فاطمه شکیبا)، کارشناس
سلام و خوش آمد به عزیزانی که تازه به جمع ما پیوستند. برای دسترسی به داستانها، پیام سنجاق شده رو ببینید.
پ.ن: دو قسمت جدید خط قرمز هم توی راهه...
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 239
- آقا نوکر تو براتون بمیره/ نبینه که زینب دوباره اسیره...
صدای گریه بچهها اوج میگیرد.
حامد هم دیگر نمیتواند بخواند. نفس کم میآورد.
دو دستش را میگذارد روی صورتش و هایهای گریه میکند؛ مثل بچهها.
دیگر هیچکس چیزی نمیخواند، انگار آهنگ هقهق کردنشان موزونترین و سوزناکترین نوحه است.
راستش را بخواهید، هیچ چیز نمیتواند در یک بیابان بدون جانپناه و در مقابل یک لشگر وحشی و زخمخورده به داد آدم برسد؛ بجز همین اشکها و توسلها.
این اشکها قدرتشان از صدها موشک کورنت و تاو قدرتمندتر است.
نمیدانم چند دقیقه میگذرد که یک نفر دستش را میگذارد روی شانهام و زمزمه میکند:
- آقا سید!
با پشت دست، اشکهایم را پاک میکنم:
- بله؟
و سرم را کمی برمیگردانم. بشیر است و کنارش، کمیل هم ایستاده. نگرانی را در چشمان کمیل جوان میخوانم.
بشیر میگوید:
- پهپادها دوتا انتحاری شناسایی کردند. دارن میان سمتمون.
با شنیدن کلمه انتحاری از جا بلند میشوم. میگویم:
- چقدر فاصله دارن؟
- نیمکیلومتر.
داعشیها همینند. به بنبست که میخورند، بجای این که مردانه شکست را بپذیرند، از آخرین اهرم فشارشان یعنی انتحاری استفاده میکنند.
انتحاری یعنی: اگر من نباشم میخواهم سر به تن هیچکس نباشد!
رنگ کمیل پریده است و لبهایش خشکیده.
بشیر میگوید:
- فکر نکنم جای نگرانی باشه. بچههای مهندسی جلوی خاکریزها خندق زدن.
- خوبه. با این وجود آماده بشید که اگه لازم شد بزنیدش.
کمیل که سعی دارد لرزش صدایش را پنهان کند، میگوید:
- آقا... اگه انتحاری بیاد... همهمون...
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi