📚 #معرفی_کتاب
کتاب #فتنه_تغلب 📓
👈🏼 روایتهایی از متن و فرامتن فتنهی ۸۸
🔹 این کتاب شامل روایتهایی است از بیانات و اقدامات رهبر انقلاب در جریان فتنهی ۸۸ که میتواند لایههایی تازه از واقعیت را نمایان کرده و رسوبات ابهام و تردید دراینباره را از ذهنها بزداید.
📎 توضیحات تکمیلی: khl.ink/f/41297
🛒 تهیه کتاب: khl.ink/W1vPR
#معرفی_کتاب
#بصیرت
#فاطمیه
#حاج_قاسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید/روز شهادت امام مظلوم ما کف میزنند و سوت میکشند
#نهم_دی
#بصیرت
#فاطمیه
#حاج_قاسم
#روایت_عشق
http://eitaa.com/istadegi
#بریده_کتاب 📖
بریدهای از رمان #عقیق_فیروزه_ای ✨💍
✍️ #فاطمه_شکیبا
🔸به مناسبت سالگرد حماسه #نهم_دی و روز بصیرت و میثاق با ولایت🔸
🔰🔰🔰
بالای پل هوایی ایستاده بود. جمعیت در خیابان موج میزد و در میدان امام حسین(ع) دریا میشد. نه شبیه دسته عزاداری بود نه تظاهرات؛ چیزی ترکیب این دو.
پرچمهای بزرگ «یا حسین(ع)» روی دستها میچرخید. بجز کسانی که کفن پوشیده بودند، بقیه جمعیت یکدست سیاه بود.
- در روز عزا حرمت ارباب شکستند... علمدار کجایی؟ علمدار کجایی؟
همین چندروز پیش بود. آنچه را میدید باور نمیکرد. این بار نه سطلهای زباله و ماشین پلیس، که دسته عزاداری در آتش میسوخت. با دیدن شعله میان پرچمها، احساس کرد آتش از درون او زبانه میکشد. تعدادی از عزاداران در آتش میسوختند.
- این فتنه گران راه عزادار تو بستند... علمدار کجایی؟ علمدار کجایی؟
شعر مردم، خاطرات روز عاشورا را برایش زنده میکرد و باعث میشد در سرمای دیماه، وجودش گر بگیرد. همان روز وقتی به خودش آمد و دید همراه بقیه نیروهای امنیتی و امدادی مشغول کمک به عزادارهاست، فهمید کار فتنه و فتنهگرها تمام است. ارباب بیسر مثل همیشه به داد رسید و مرز کمرنگ میان حق و باطل را پررنگ کرد.
مظلومنماهای مدعی سیادت، با آتش زدن پرچمهای عزاداری نشان دادند از نسل همانهایند که خیام حرم آلالله را به آتش کشیدند.
پای حسین(ع) و عباس(ع) که میان آمد، غیرت در سینه حبس شده مردم بیرون ریخت.
- علمدار کجایی؟ علمدار کجایی؟
علمدار کجایی؟
علمدار کجایی...؟
🔰🔰🔰
#فاطمیه
#بصیرت
#حاج_قاسم
#قهرمان_من
#روایت_عشق
http://eitaa.com/istadegi
May 11
May 11
🚩 #بسم_رب_الشهدا_والصدیقین 🚩
✍🏻 یادداشت #زهرا_اروند
🌱🌱🌱
مدتهاست در تلاشیم با هرچه میتوانیم از ارزشهایمان دفاع کنیم و اثبات کنیم تاریخی را که درستی آن انکار میشود؛ هرچند زمان زیادی از آن نگذشته است.
امروز سلاح دفاع قلمهای ماست و تصمیم را گرفتیم که با هم این سلاح را به کار بگیریم و دفاع کنیم.
امروز ابهام و شایعهسازی، افکار همه از جمله قشرجوان را مهآلود کرده و اکنون #مه_شکن سعی دارد با روشنگری خود این مسیر مهآلود را شفاف سازد.
انشاءالله که در این راه بتوانیم استوار باشیم؛ با مدد مهدی فاطمه.
🌱🌱🌱
#گروه_نویسندگان_مه_شکن
#مه_شکن #زهرا_اروند
#فاطمیه #بصیرت #حاج_قاسم
https://eitaa.com/istadegi
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨
✍🏻یادداشت #محدثه_صدرزاده
🍃🍃🍃
در گذر اتفاقات پیاپی و عِرق ملی و انقلابی، و در جمعی دوستانه و دانشجویی بنا را بر این گذاشتیم که ناگفتهها و ابهامات تاریخ را به بند قلم درآوریم و غبار از چهرهشان پاک کنیم.
چند ماهی است که بر روی عنوان و اسم #مه_شکن درحال کار هستیم، تا بتوانیم بهترین را ارائه دهیم و تاثیر گذار باشیم؛ در تاریخی که گاهی مظلومیتها را فریاد نزد و در گلو خفه کرد.
شروع به کار و دوندگیهای آن کردیم و در روز پرستار سخن مقام معظم رهبری حکمی شد برای مایی که دست به قلم بردهایم. ایشان فرمودند که باید ناگفتههای تاریخ به قلم حقیقت روایت شود تا از تحریف در امان بماند.
اینک در روز نهم دی ماه که به نام بصیرت و میثاق با ولایت نامگذاری شده است، بنا داریم از گروه خود رونمایی کنیم و با ولایت میثاقی تازه ببندیم.
همان طور که رهبر معظم انقلاب در سال ۸۸ گفتند که: «من آبرو و جسم ناقص خود را برای اسلام و انقلاب بر کف دست گذاشتهام.»، اینک ما دانشجویان نویسنده، قلم، تفکر و همتمان را با تمام وجود برای اسلام و انقلاب و در راه تبیین حقایق به کار گرفتهایم.
🍃🍃🍃
ومن الله توفیق
#گروه_نویسندگان_مه_شکن
#مه_شکن #محدثه_صدرزاده
#فاطمیه #بصیرت #حاج_قاسم
https://eitaa.com/istadegi
🏴 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🏴
✍🏻یادداشت #فاطمه_شکیبا
🌿🌿🌿
میدانید، نوشتن یک امر کاملا دلی ست. یعنی اگر دلت نخواهد و با تو همراه نشود، اصلا نمیتوانی بنویسی و اگر چیزی روی کاغذ خطخطی کنی هم به دل کسی نمینشیند.
با این وجود، اگر فقط برای دل خودت بنویسی و همه هم و غمت دردها و دلنوشتههای خودت باشد، باز هم نوشتههایت به درد خودت میخورند و چهارتا مثل خودت؛ مگر این که دلت و دردت انقدر بزرگ باشد که صدایت در تاریخ بپیچد.
باید یک دلیل مهمتری داشته باشی برای نوشتن؛ یک درد بزرگ. انقدر بزرگ که شبها از درد خوابت نبرد و به قلم پناه ببری برای نوشتن این درد.
هر وقت دست به قلم میبرم برای نوشتن و یا هر وقت کسی از من میپرسد چرا مینویسی، این جمله حضرت آقا با صدا و لحن خودشان در سرم پخش میشود که: جای شهید و جلاد عوض نشود!
شاید یکی از مهمترین دلایلم برای نوشتن همین باشد؛ این که میدانم اگر وقایع و حقایق جامعه و کشورمان را الان روایت نکنیم تا در تاریخ بماند، بعدها طور دیگری روایت میشود؛ آن هم نه در آینده دور که در همین نزدیک.
همین الان یک اتفاق میافتد و آن را طور دیگر روایت میکنند؛ طوری که فضای ذهن مردم مهآلود شود و مرز بین حق و باطل، محو.
جنگ، جنگ روایتهاست. هرچه خدمت کنیم، هرچه کار کنیم و هرچه عرق بریزیم، اگر درست روایت نشود فایده ندارد. دشمن برایمان روایت میکند و خادم را خائن معرفی میکند و خدمت را خیانت.
آن وقت است که حتی اگر در عرصههای دیگر مثل نبرد اقتصادی و نظامی و امنیتی پیروز شویم، باز هم باختهایم و مغلوب روایت دشمن شدهایم.
رک و راست بگویم؛ برای همین مینویسم. اگر «روایت عشق»ای هست، فلسفه وجودش همین است که گفتم؛ اما از یک جایی به بعد فهمیدم به تنهایی نمیشود کار کرد. فهمیدم برکتی که خدا به کار گروهی و تشکیلاتی بخشیده است را نمیتوان در کار انفرادی پیدا کرد.
این بود که چند نفر از رفقای دوران دبیرستانم را دور هم جمع کردم؛ دوستانی که میدانستم هنر نوشتن دارند و جسارت انتشارش را نه.
شروعش با نوشتن داستان نیمهها بود(نیمهی تاریک، نیمهی راه، نیمهی تنها). قرار شد بنویسیم؛ با هم و با کمک هم. آنچه در داستان نیمهها به آن اشاره کردیم، واقعیتی بود که با هم تجربهاش میکنیم. همراه شخصیتهای داستانمان میخندیم، کم میآوریم، زمین میخوریم و از جا بلند میشویم.
عهد بستیم گروهی کوچک تشکیل دهیم که هدفش جهاد تبیین باشد با سلاح قلم. نام گروهمان را #مه_شکن گذاشتیم و دقیقاً روزهایی که به فکر تشکیل و رونمایی از مهشکن بودیم، حضرت آقا در سخنرانیشان در روز میلاد حضرت زینب سلاماللهعلیها، سخن از جنگ روایتها به میان آوردند و جهاد تبیین.
سخن از رسالت فاطمی و زینبیای بود که وظیفه بانوان و دختران مسلمان است.
مهشکن را رونمایی میکنیم به برکت نام حضرت مادر و دخترش زینب کبری؛ در روزی که به نام بصیرت نام گرفته است؛ در ایام شهادت حاج قاسم که با رفتنش کاری حسینی کرد و ما که ماندهایم، کاری زینبی انجام خواهیم داد؛ انشاءالله.
لبیک یا زینب.
🌿🌿🌿
#گروه_نویسندگان_مه_شکن
#مه_شکن #فاطمه_شکیبا
#فاطمیه #بصیرت #حاج_قاسم
https://eitaa.com/istadegi
May 11
May 11
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 241
حامد دست از بستن موشک میکشد و هردو به انتحاری نگاه میکنیم که با سر افتاده است توی شکاف خندق و چرخهای عقبش هنوز میچرخند.
تایرهای جلوی انتحاری هم دارند تقلا میکنند برای خروج از مخمصه؛ اما کاری از پیش نمیبرند و فقط خاک به هوا میپاشند.
حامد دهانش را باز و بست میکند تا گوشهایش که بعد از صدای شلیک موشک کیپ شدهاند، به حالت اول برگردد و همزمان میخندد:
- نگاهش کن! عین خر توی گل مونده!
- با این وزنی که داره ابدا نمیتونه خودش رو بکشه بیرون.
کمیل خودش را از خاکریز بالا میکشد. میگویم:
- ببین، انتحاری که میگن اینه. ترس داره به نظرت؟
کمیل که هنوز رنگپریده است، با دیدن تقلای انتحاری میپرسد:
- نمیتونه بیاد بیرون؟
- نه.
لبخند لرزانی روی لبش مینشیند:
- ایول!
کمیلِ شهید میگوید:
- میتونست بیاد هم ترس نداشت. تهش اینه که شهید میشین دیگه! ترس نداره!
رو میکنم به کمیلِ جوان:
- یه رفیق داشتم، همیشه وقتی توی موقعیتهای خطرناک بودیم میگفت تهش اینه که شهید میشیم، ترس نداره!
و بعد از چند لحظه مکث، جملهام را تکمیل میکنم:
- اسمش کمیل بود. شهید شد.
چهره کمیل جوان سرخ میشود و سرش را پایین میاندازد.
حامد میگوید:
- نمیشه بریم طرفش، چون ممکنه خودشو منفجر کنه.
- همین الان هم احتمالاً همین کار رو میکنه. بخوابید روی زمین.
و دوباره دستانم را دور دهانم حلقه میکنم و داد میزنم:
- بخوابید روی زمین!
همه با شنیدن صدای فریادم هرجا که هستند دراز میکشند روی زمین.
یقه کمیل را میگیرم و همراه خودم روی زمین میخوابانمش.
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 242
حامد که سرش را میان بازوهایش گرفته، همچنان نگاهش به انتحاری ست و با هم کرکر به تلاش مذبوحانه راننده انتحاری میخندیم.
صدای داد و فریاد رانندهاش را میتوان به سختی شنید که دارد به عربی بد و بیراه نثارمان میکند و گاز میدهد تا خودش را از خندق بیرون بکشد.
وضعیت انتحاری به کنار، حامد انقدر بامزه میخندد که من بیشتر خندهام میگیرد.
فکر کن بعد از یک درگیری مفصل با داعش، درحالی که یک انتحاری در چندمتریات ایستاده، روی خاک بیانهای شرقی سوریه به خنده بیوفتی و نتوانی کنترلش کنی!
ظاهرش این است که خندیدن در شرایط سخت باید سخت باشد؛ اما دقیقاً برعکس است.
در چنین شرایطی هر چیز کوچکی میتواند بهانه خندیدن بشود تا یادت برود کجایی و در چه وضعیتی هستی.
حامد که هنوز نگاهش روی انتحاری ست، صدای آهنگ پت و مت را با دهانش تقلید میکند:
- دیریم دیم... دیریم دیم... دیری دیری دیری دیری دیریم ریم...
صدای خندهی خفه و خُرخُر مانند بچههایی که دور و برمان دراز کشیدهاند را میشنوم؛ خودم هم دستم را روی دهانم میگیرم که صدای خندهام بلند نشود.
حامد از خنده سرخ شده. بیصدا میخندیم و داریم کمکم به شکمدرد میافتیم.
به حامد میگویم:
- برادر شما دو دقیقه پیش داشتی مداحی میکردی!
صدای خُرخُر خندهها شدیدتر و بلندتر میشود.
حامد میان خندههایش بریدهبریده میگوید:
- این... نشاط... بعد از... روضهس... برادر!
در همان حالِ خوابیده بر زمین، دستانش را بالا میگیرد و بلند میگوید:
- خدایا این خوشیها رو از ما نگیر!
و من پشت سرش میگویم:
- آمینش رو بلند بگو!
کسانی که صدایمان را شنیدهاند، با صدای بلند میگویند:
- آااااامیــــــن!
خندهام را به زحمت جمع میکنم و با آرنج به پهلوی حامد میزنم:
- این چرا هیچ کاری نمیکنه؟ تا کی باید بخوابیم اینجا؟
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تم
#چریکی #حاج_قاسم 💚
این تم طراحی خودم هست...
میخواستم شب جمعه تقدیمتون کنم.
انشاءالله نگاه مهربان حاج قاسم همراهتون باشه همیشه...
#شب_جمعه
#hero
#قهرمان_من
#مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
سلام
متاسفانه بنده بیشتر از این نمیتونم. هرشب حدود ۲ صفحه و نیم در اختیار شما قرار میگیره.
چشم، انشاءالله
سپاسگزارم.
#پاسخگویی_فرات
سلام
فعلا برنامهای براش نداریم. انشاءالله اگر لازم شد عضوگیری هم میکنیم
#پاسخگویی_فرات
💠 #بسم_الله_الرحمن_الرحیم 💠
💞 #زیارتنامه #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها💞
يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ.
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّٰهِ،السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللّٰهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللّٰهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰهِ؛
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْراءُ الْإِنْسِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكِ وَعَلَىٰ رُوحِكِ وَبَدَنِكِ؛
أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذىٰ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لِأَنَّكِ بِضْعَةٌ مِنْهُ وَرُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ ، أُشْهِدُ اللّٰهَ وَرُسُلَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّي راضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلَىٰ مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مَتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ، مُعادٍ لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفَىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جازِياً وَ مُثِيباً.
🌱به نیابت از:
شهید حاج قاسم سلیمانی
شهید مریم فرهانیان
شهید جواد قربانی
شهید ابراهیم هادی
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
#حاج_قاسم
#روایت_عشق
http://eitaa.com/istadegi
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوشتر آن باشد که سرّ دلبران
گفته آید در حدیث دیگران...💚😢
🌱گوشهای از خصوصیات حاج قاسم را از زبان سردار قاآنی بشنوید...
#حاج_قاسم #قهرمان_من #فاطمیه
#hero
#مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
بسم رب الشهداء
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸
🌷 #شهید_مریم_فرهانیان 🌷
(خواهر شهید مهدی فرهانیان)
🔸تولد: ۲۴ دی ۱۳۴۲، آبادان، خوزستان
🔸شهادت: ۱۳ مرداد ۱۳۶۳، گلستان شهدای آبادان، خوزستان
#حضرت_زهرا
#فاطمیه
#حاج_قاسم
https://eitaa.com/istadegi
بسم رب الشهداء
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸
🌷 #شهید_مریم_فرهانیان 🌷
(خواهر شهید مهدی فرهانیان)
🔸تولد: ۲۴ دی ۱۳۴۲، آبادان، خوزستان
🔸شهادت: ۱۳ مرداد ۱۳۶۳، گلستان شهدای آبادان، خوزستان
مریم در همان سن کم که گویا ۱۴ سال بیشتر نداشت، با کمک برادرش شهید مهدی فرهانیان در جریان انقلاب اسلامی در تظاهرات و راهپیمایی مردمی علیه حکومت شاهنشاهی شرکت میکرد.
با ورود مریم به شبکه پخش اعلامیه از عراق تا شهرها و کوچهها و حتی روستاهای کشور، مریم نیز عملا وارد فعالیتهای انقلابی شده بود و این چیزی بود که مهدی تعمداً به آن دست زده بود. مهدی با شناخت کاملی که از روحیات، جسارت و توانمندیهای خواهرش داشت، تصمیم گرفته بود که او را نیز وارد فعالیت های انقلابی نماید.
با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران، مریم هم به جمع این خیل عاشق پیوست و دورههای آموزشی را با موفقیت به پایان رساند.
عاشق سوره قیامت بود و آن را زیاد میخواند. بسیار اهل مطالعه بود؛ بین کتابها، کتاب "گناهان کبیره" از شهید دستغیب را بارها خوانده بود. مریم عليرغم فعاليت زيادي كه داشت روزه میگرفت و تنها با نان و آب افطار میكرد.
مریم همواره میگفت برخی سکوتها و حرفهای نابهجا، گناهان کوچکی هستند که تکرار میکنیم و برایمان عادت میشود، گناهان بزرگ را اگر انسان خیلی آلوده نشده باشد متوجه میشود، این گناهان کوچک هستند که متوجه نمیشویم.
رمز موفقیت مریم این بود که هیچگاه دلبسته دنیا نشد و دنیا و زرق و برقش را نمیدید. روحی پویا داشت و سکون و یکجا ماندن را نمیتوانست تحمل کند و اگر میدید در جای دیگری میتواند خدمت کند خود را به آنجا میرساند.
با شروع جنگ، مهدی برادر بزرگ مریم که به تازگی لباس سبز سپاه را بر تن کرده بود با دست خالی همراه دیگر هم شهریهایش مقابل دشمن ایستادند و او درست ۲۰ روز بعد از جنگ در ۱۵ کیلومتری آبادان، خرمشهر شهید شد.
مریم نیز به مدت سه سال به کار امدادگری و پرستاری از مجروحان جنگ در بیمارستانهای مختلف آبادان مانند بیمارستان امام خمینی(ره) و طالقانی مشغول بود.
بیمارستان امام خمینی(ره) در نقطه مرزی صفر شرکت نفت آبادان قرار داشت و گلوله دشمن مستقیم به دیواره بیمارستان اصابت میکرد. ولی مریم با دیگر خواهران امدادگر که بسیجی بودند در این بیمارستان به صورت شبانهروز مستقر شدند و زینبوار به مجروحان کمک میکردند.
آنان حتی حاضر نمیشدند که تقسیمبندی در ساعت کاری داشته باشند بلکه به صورت آتش به اختیار در مقابل حجم سنگین کارها خدمترسانی میکردند. بیشتر اوقات مریم از فرط خستگی مینشست و خودش تاولهای پایش را التیام میداد.
مریم در حین رسیدگی به مجروحان در بیمارستان امام خمینی(ره) ترکش میخورد و از ترس اینکه اگر از شهر خارج شود و دیگر شرایط جور نشود مجدداً برگردد، حاضر نمیشود برای مداوای خودش آبادان را ترک کند.
ایشان پس از آزادی خرمشهر به منظور رسیدگی به خانواده شهدا در واحد فرهنگی بنیاد شهید آبادان مشغول فعالیت میشود.
خانواده شهدایی بودند که در روستاهای آبادان زندگی میکردند و در وضع خوبی به سر نمیبردند. مریم با تن نحیفی که داشت کیلومترها مسافت را طی میکرد تا خودش را به خانواده شهدا برساند تا به وضع زندگی و درس بچههای خانواده شهدا رسیدگی کند.
در مرداد سال ۱۳۶۰، مادر شهید رزمندهای به نام «مرزوق ابراهیمی» که جنگزده بود، با شرایط سختی میآید تا پسرش را ملاقات کند. پسر او در اروندکنار بر اثر اصابت ترکش به شهادت میرسد و مادر با شنیدن این خبر در شرایط افسردگی قرار میگیرد.
مادر شهید به شهید مریم فرهانیان وصیت میکند که من قبل از چهلم پسرم فوت میکنم (که دقیقاً ۳۷ روز بعد از شهادت پسرش از دنیا میرود). ایشان از مریم تقاضا میکند که در چهلم و سالگرد پسرش در حدی که برایشان امکان دارد به مزار شهید سر بزند.
مریم و خواهران امدادگر به خاطر عهدی که با این مادر بسته بودند هر سال سالگرد شهادت مرزوق به مزارش میرفتند.
سال ۶۳ در حالی که راهی گلستان شهدای آبادان شده بودند، در محله احمدآباد مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن قرار میگیرند و مریم فرهانیان در سن ۲۱ سالگی به شهادت میرسد.
لحظهای که پیکر شهیده را به بیمارستان میبردند و با آن که ترکش به قلب شهیده اصابت کرده بود و تنی نیمهجان داشت، سعی میکرد حجاب خودش را کامل حفظ کند.
چادر مریم به عنوان نماد زن مسلمان در موزه شهدای خیابان طالقانی نگهداری میشود. سالروز شهادت وی، در تقویم جمهوری اسلامی ایران، بهعنوان روز بسیج جامعه زنان نامگذاری شده است.
کتاب «دختری کنار شط»، درباره زندگینامه این شهید و توسط عبدالرضا سالمینژاد نوشته و توسط نشر فاتحان به چاپ رسیده است.
#حضرت_زهرا
#فاطمیه
#حاج_قاسم
https://eitaa.com/istadegi
بسم رب الشهداء
🌹 #کلام_شهید 🌹
وصیتنامه 🌷 #شهید_مریم_فرهانیان 🌷
بسم الله الرّحمن الرّحيم و به نستعين انّه خير ناصر و معين
وصيتم را با نام خدا، اين بزرگترين بزرگترها، آن يگانه مطلق، اين فريادرس مستضعفان، اين در هم كوبنده كاخ ستمگران و يزيديان، اين منجي حق و عدالت، اين فرستاده ي قرآن، اين شنونده غمها، اين مشكلگشای دردها شروع میكنم.
اول از هر چيز از انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني به اندازه فهم خودم و وظايفم كه بر دوش دارم بگويم، انقلابي كه با دادن خون هزاران شهيد و هزاران معلول به اولين مرحله پيروزي خود رسيد.
انقلابي كه در آن مردم، اسلام را، اين كاملترين دين را مبناي كار خود قرار دادند و از آن الهام گرفتند و وحدتي را كه به دست آورده بودند، با توجه به دين اسلام و رهبري قاطع امام آن را حفظ كردند.
قدر اين رهبر را بدانيد و همواره پشت سر او باشيد. از امام پيروي كنيد. به پيام ها و فرمان ها و دستوارت اسلامي امام توجه كنيد و سعي كنيد از هر كلمه امام درس بگيريد.
امام را تنها نگذاريد. اين هواي نفسي را كه امام از آن صحبت و سعي مي كند آن را از وجود ما بزدايد، شما هم سعي كنيد كه در اين راه موفق شويد. سعي كنيد خود را بشناسيد كه اگر خود را بشناسيد خدا را شناختهايد. در هيچ كاري خدا را از ياد نبريد. و همواره به ياد خدا باشيد و با هم به مهرباني رفتار كنيد.
امام زمان را از ياد نبريد. همواره به فكر امام زمان باشيد. همواره در راه اسلام باشيد و براي تحقق بخشيدن به آرمان اسلام بكوشيد و به قدرت الهي توجه داشته باشيد كه بالاتر و با عظمتتر از تمام قدرتهاست.
هيچ وقت قدرت خدا را از ياد نبريد و سعي كنيد كه هر چه بهتر تزكيه نفس كنيد. چيزي را كه امام اينقدر درباره اش تكيه ميكنند كه تزكيه نفس كنيد. و در بين خطراتي كه ما را تهديد مي كنند هيچ خطري بالاتر از اين نفس نيست كه گاه انسان را به انحراف مي كشاند و خود انسان متوجه نمي شود.
قرآن بخوانيد زيرا قرآن تمام دستورات زندگي را به شما مي گويد. نهج البلاغه و صحيفه سجاديه هم همينطور.
مادر! اگر من سعادت شهادت را داشتم و شهيد شدم، اصلاناراحت نباش. ما همه امانت هستيم و همه ما از دنيا ميرويم، زيرا اين دنيا آزمايشگاهي است كه خداوند بندگان خود را در آن، مورد آزمايش قرار ميدهد. اين ما هستيم كه بايد سعي كنيم و از اين امتحان كه بالاترين امتحان هاست سربلند بيرون بياييم و در قيامت پيش خدا سرافكنده نباشيم.
يادم هست كه در آخرين جلسه گفتگويي كه با برادر شهيدم داشتم، درباره معاد برايم صحبت ميكرد و ميگفت در فكر آخرت باشيد و بعد از اين جلسه بود كه مقام شهادت را به دست آورد.
از صميم قلب به او تبريک ميگويم و از خدا ميخواهم صداقتي همانند شهيدان به من عطا كند و سعادت اين را بدهد كه تنها و تنها در راه او قدم برداريم و براي رضاي او كار كنيم.
شهيد كسي است كه به آخرين مرحله كمال خود رسيده است و راهش را با آگاهي، ايمان و خلوص مي پيمايد و هميشه پيروز و جاويد است.
به ولايت فقيه ارج بنهيم و بدانيم كه الان امام خميني بر ما ولايت دارد و بدانيم تنها در اين صورت در دنيا و آخرت موفق ميشويم كه با همديگر صميمي باشيم و با دشمن مقابله كنيم.
چه دشمناني كه در درون ما هستند و چه دشمنان بيروني. من هم مانند برادر شهيدم (مهدي) هر چه يادم آمد نوشتم و اگر در گفتارم اشتباهي هست، به بزرگي خودتان ببخشيد.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
مریم فرهانیان
#حضرت_زهرا
#فاطمیه
#حاج_قاسم
#مه_شکن
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 243
حامد دستی به صورتش میکشد و لبهای کشآمدهاش را غنچه میکند تا خندهاش بند بیاید.
بعد به انتحاری دقت میکند و میگوید:
- راست میگی. چرا هیچ کاری نمیکنه؟
همان لحظه، در خودرو با صدای بلند و نخراشیدهای باز میشود.
از پشت خاکریز به سختی جثه سیاهی را میبینم که تکان میخورد.
گلنگدن سلاحم را میکشم و سلاح را روی حالت رگبار میگذارم.
آماده میشوم که در صورت حرکت اضافهای، راننده انتحاری را به رگبار ببندم.
راننده دارد تقلا میکند خود را از خودرویی که با سر در خندق افتاده بیرون بکشد؛ این را میشود از صدای تکان خوردنش در ماشین زرهی دید.
چند لحظه بعد، موفق میشود و میافتد روی خاکهای خندق.
حالا همه اسلحههایشان را به سمت او نشانه گرفتهاند.
میگویم:
- ممکنه خودش جلیقه انتحاری داشته باشه.
باز هم سکوت میانمان حاکم میشود. راننده انتحاری به سختی از خندق بیرون میآید؛ اما قبل از این که تکانی بخورد و حتی سرش را بالا بیاورد، کنار پایش را به رگبار میبندم.
با صدای بلند و پشت سر هم شلیک گلوله، از جا میپرد و فریاد میزند.
رگبار را تمام میکنم و بلند میگویم:
- أنت تحت حصارنا. ضع يديك على رأسك.(توی محاصره ما هستی. دستتو بذار روی سرت!)
حامد هم برای تکمیل این عملیات روانی به کمکم میآید و کنار پای دیگر راننده رگبار میگیرد.
راننده پایش را بلند میکند و درحالی که در خودش جمع شده، به اطراف نگاه میکند.
بعد با ترس و تردید دستش را روی سرش میگذارد.
حامد داد میزند:
- اخلع ملابسك!
مرد چند ثانیه با بهت و تردید خیره میشود به خاکریز؛ جایی که گمان میکند صدای ما را از آنجا میشنود.
میخواهد به سمت خاکریز بیاید که حامد با یک خط آتش متوقفش میکند.
بلندتر و خشمگینتر داد میکشم:
- یالا! اخلع ملابسک!
و یک رگبار دیگر مهمانش میکنم. چند قدم عقب میرود و از ترس عربده میکشد.
عجب انتحاری جان بر کفی! با همین شجاعتش میخواست ما را بکشد و خودش را بیندازد در آغوش حوریهای بهشتی؟!
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
https://eitaa.com/istadegi