چقدر این صحبت ها مرا یاد لحظه شروع داستان انسان انداخت، آنجا که شیطان بر گرد آدم می چرخید و وسوسه اش می کرد که آن میوه ممنوعه را بخورد و از زیر یوغ خداوندی که یه آینده اش اهمیت نمی دهد نجات پیدا کند و به جاودانگی و صلح و شادی برسد....
شیطان همان شیطان است فقط چهرهاش عوض شده...
پاسخ ما مردم ایران به شما این است:
آقای شیطان
هر چقدر که شما بعد از ۷۵ سال توانستید، به پشتوانه بمب و پول و تکنولوژی آمریکایی، صلح و آرامش را برای مردم سربازهای سرزمین فسقلی جعلی خودتان فراهم کنید، برای مردمان با ریشه سرزمین پهناور ما هم می توانید.
✍#زینب_موسی
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#سید_حسن_نصرالله
〰〰〰〰
@khatterevayat
@shoruq
وقتی عثمان تحفه مرحمتی برای ابوذر فرستاد تا خودش ، دین و اعتقاداتش را بخرد ابوذر فرمود :من هیچ نیازی به طلای شما ندارم .
نگاهی به در و دیوار خانه اش انداختند و نیش خندی حواله اش کردند که این بیغوله را می گویی؟
ابوذر گردن راست کرد و سر بالا گرفت که:
قد اصبحت غنیا بولایه امیرالمؤمنین
"من ثروتمندم چون سرسفره علی ام"
آقای نتانیاهو
ما ایرانی هاسر سفره ی علی (ع)هستیم زیر بیرق حسین(ع)
چه چیزی داری بهتر از این که ما را وعده میگیری به آن؟؟؟
با این تفاوت آشکار که عثمان ادعای مسلمانی داشت وتو سگی هار بیش نیستی ...
✍#مهتا_سلیمانی
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#سید_حسن_نصرالله
〰〰〰〰
@khatterevayat
نتانیاهو پیام داده بود که به مردم کاری ندارم فقط حزب الله را میخواهم بزنم. هنوز هم میگوید. همین امروز هم رییس کنست شان پیام داده که ما با حزب الله دشمنیم نه با مردم لبنان.
این بچه ها جز شهدای لبنان هستند. همانها که باهاشان کاری نداشت.
راستی یک چیز را فراموش کردم بگویم آن ها معتقدند که هر بچه ای ممکن است روزی یکی از نیروهای حزب الله باشد.
✍#ک_محمدی
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#سید_حسن_نصرالله
〰〰〰〰
@khatterevayat
در عهد باستان مهمان میزبان را کشته بود.
دیشب ابلیس نشسته بود مقابل دوربین، و از دوستی دو قوم باستانی یهود و ایران صحبت میکرد. از دوستی و ساختن رویا و آینده بهتر در کنار هم.
من اما خون توی رگم جوشید. یادم آمد روزی روزگاری در عهد باستان، بعد از آن همه کمک و آزادگی کورش در حق این قوم نفرین شده، کشورش ایران را طی سالیان به فساد کشاندند. تا جایی که وزیر لایق ایرانی تصمیم به حذف آنها گرفت. چرا که قومی بودند که در هیچ قانون و چارچوبی نمیگنجیدند. ذاتشان نمک خوردن و نمکدان شکستن بود. بیقید، خودخواه و بیقانون.
آنها شاه ایران را فریب دادند. حکم قتل مردم ایران و وزیر شان را از خود شاه ایران گرفتند. سیزده روز از فروردین گذشته،چند هزار ایرانی و وزیر را قتل .عام کردند. توی خانه خودشان. مهمان میزبان را کشته بود. با فریب و تزویر.
خشایارشاه،فریب خورده بود. خودش با دست خودش ایران را داد زیر تیغ.
حالا بعد از ۲۵۰۰ سال ما مجبوریم هنوز هم سیزدهم فروردین از خانه ها بیرون بزنیم. ما دیگر نمیخواهیم قتل .عام شویم. مایی که از عهد باستان، یک زخم کهن را توی خونمان نسل به نسل منتقل کردهایم.
حالا من ایرانی چطور باور کنم که نواده همان ابلیسی که حکم قتل ایرانی را از شاه ایران میگیرد، حرف از دوستی و آینده میزند؟ از رویای مشترک؟
منِ مسلمان به رگ ایران باستانیام برخورده. بدجور. باز هم شاه ما فریب خورده و ملتش را داده دم چک یک مشت تولهی شیطان.
اینبار اما قضیه جور دیگری است.
به یاری خدا.
✍ #فاطمه_رحمانی
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#سید_حسن_نصرالله
〰〰〰〰
@khatterevayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیمارستان معمدانی را یادم نرفته. همه گیج و منگ بودیم که آخر بمباران بیمارستان؟ این میزان از توحش فقط از اعوان و انصار شیطانی نتانیاهو ساخته بود. سابقهاش را هم داشتند. گذشتگانشان همه خانههایشان را روی خون ساخته بودند. حالا شیطانیترینشان برای ما امان نامه آورده و حرف از صلح میزند.
ایکاش ذرهای احتمال باور شدن حرفهایش توسط بعضی را نمیدادم تا مجبور نباشم چیزی بنویسم.
ولی از همین عدهی کم میخواهم بپرسم: اگر روزی مثل تمام این یک سال اسرائیل به بهانهی کشف سلاح خانهی شما را ویران کرد صدایتان به جایی میرسد؟ قطعا نه. قطعا نه.
البته اسرائیل غلط میکند نگاه چپی به ایران بکند، غلط میکند. اما به فرض اگر قرار به هزینه دادن باشد بهتر است مثل عباس بعد از پاره کردن امان نامهی شمر آزاده و سرفراز شهید شویم نه اینکه مثل یاران مختار بعد از تسلیم ذبحمان کنند.
این همه سال روضه خواندهایم برای همین روزهایمان دیگر.
✍ #سین_جیم
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#سید_حسن_نصرالله
〰〰〰〰
@khatterevayat
🌱«امان نامه»
ایستاده ایم وسط کربلا.فقط اتفاقات آن چند ساعت، آنقدر ذره ذره و در طول زمان رخ می دهد که توی روزمرگی هایمان یادمان می رود کجائیم.
انگار همه حوادث عصر عاشورا کِش پیدا کرده.این هفته چشم های حضرت عباس و دست هایش مجروح شده و هفته بعد خودش شهید می شود.حتی گاهی صحنه ها به عقب بر می گردد.
به شب تاسوعا.وقتی شمر امان نامه عبیدالله را آورد درِ خیمه عباس.امروز صبح نتانیاهو رفته بود زیر پوست شمر.برایمان امان نامه آورده بود.هنوز اشک چشممان از رفتن عموی قبیله خشک نشده برایمان امان نامه آورده....ما به کربلا مبتلا شدیم.به بلای کربلا....
اگر دلمان از امان نامه شمر نگرفته و بهمان بر نخورده باید به قبل برگردیم...شمر دل به کدام نسب خونی بسته که برایمان امان نامه می نویسد.
هم قبیله ای ها به هوش باشید....
✍ #طیبه_فرید
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#سید_حسن_نصرالله
〰〰〰〰
@khatterevayat
https://eitaa.com/tayebefarid
🌾برای برنامه دیروز چندخطی آماده کرده بودم.
میرفتم اختتامیه سوگواره روضههای داستانی.
میخواستم بگویم «ما امتی هستیم که حالا میتوانیم ادعا کنیم اکثر روضههای مکنون تاریخ دارد مقابل چشمانمان تبدیل به روضههای مکشوف میشود. روضههایی که سالها شنیدهایم و خواندهایم حالا دارد یکییکی جلوی رویمان تصویر و بهروز میشود.»
دیروز که اینها را آماده میکردم هنوز آن حدودِ سه دقیقه نمایش مضحک را ندیده بودم.
هنوز این بخش روضه هزار ساله، با چنین وضوحی پیش چشمم نقش نبسته بود.
راستش من اندازه تمام هزار سالی که روضهخوانان ماجرای آن اماننامه پیسیزده را گفتند و اشک غیرتیها را درآوردند، با شنیدن این روضه شرمنده شدم.
اندازه هزار سال روضهخوانی، همراه بالابلندی که هم برادر بود و هم سردار، سرم را گرفتم پایین و چیزی توی قلبم هزار تکه شد.
من قدر هزار سال و هزاران حنجره روضهخوان، آب شدم که آن یارو با خودش چی فکر کرده بود که اماننامه گرفت جلوی چشمهای بُراق عــــَــــــباس؟!
دیشب در اختتامیه نشد حرف بزنم و بعد از مراسم که آن نزدیکِ سه دقیقه روضه مصور را دیدم با خودم گفتم چه خوب که نشد. به نظرم چیزی در جملهام اشکال داشت.
باید واژهای را عوض میکردم.
اکثر روضههای مکنون تاریخ؟
همه روضههای مکنون تاریخ، دقیقتر نیست؟!
✍ #سبا_نمکی
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#سید_حسن_نصرالله
〰〰〰〰
@khatterevayat
@parhun
بنویس مامان!
آن زمان اسرائیل نام کشوری جعلی بود..
نوشتی؟
نقطه!
برو سر خط
ولی دیگر نامی از آن بر روی نقشه جهان باقی نمانده است.
دارم شیرش میدم ولی قطعا سننتصر
🥰
۱۰ مهر ۱۴۰۳
✍ #احمدی
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#وعده_صادق
〰〰〰〰
@khatterevayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سید جان می شنوید؟
این ها صدای موشکائیه که از شهر ما داره شلیک میشه که بره بخوره به قلب تلاویو😭
اون صدا فریاد انتقام ماست ...
سوخت موشک ها، اراده ی مردم ماست.....
دلمون تنگتونه....😭🌷
✍ #طیبه_فرید
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#وعده_صادق
〰〰〰〰
@khatterevayat
https://eitaa.com/tayebefarid
هنوز باور نکرده اید که ما را بکشید
زنده تر میشویم؟
تاریخ به شما ثابت نکرده است که نمیتوانید مقابل قدرت باوری به نام #شهادت بایستید؟
گمان کردید برای سید حسن ما گودی قتلگاه بسازید و رد و نشانی از جسم پاک او نگذارید، یعنی مقاومت نابود شد؟
دوباره برای ما قصهی انگشت و انگشترها را تکرار کردهاید؟
حالا از #شهید سید حسن نصرالله بیشتر بترسید، چرا که واژهی #مقاومت تا به ابد
با نام او احیا میشود.
این جنگ را شما شروع کردهاید
اما پایانش را ما ترسیم میکنیم!
بسم الله الرحمن الرحیم
اذا جاء النصرالله و الفتح
را در تمام جهان نجوا میکنیم ..
✍#سمانه_قائینی
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#وعده_صادق
〰〰〰〰
@khatterevayat
به یاد شهید تهرانی مقدم
آرزوی بزرگ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
خبر را که شنید، اشک از چشمهایش جاری شد. یاد دفتر نقاشی اش افتاد. به سمت انباری رفت و دفتر نقاشی را ازبین کلی دفتر بیرون کشید. زیر نور ضعیف انباری ایستاد. دفتر را ورق زد و بعد از چند صفحه به نقاشی پدرش رسید. یاد آن روز افتاده بود.
پدر تازه از ماموریت روسیه آمده و همراه خانواده به حرم رفته بودند. وقت مدرسه بود و کلاس درس. با تعجب از مادرش پرسید: چرا حالا باید بریم مشهد؟ مادرش میگفت: پدر برای حل مشکل کاریاش به امام رضا متوسل شده است. چند روز پشت سر هم به حرم رفتند. روز سوم او با دفتر دستک نقاشی به حرم رفت تا حرم امام و کبوترهایش را نقاشی کند. کنار پدرش نشست که زل زده بود به حرم و چشمهای خیسش را از آن برنمیداشت. داشت کبوترهای امام رضا را میکشید که دور گنبدش پرواز میکردند. یکدفعه پدر، دفتر نقاشیاش را از او گرفت و تکههای مختلف موشکی را در دفترش کشید. بعد از آن زیر لب گفت: ممنونم امام رضا.
اشک توی چشمهای دخترک لغزید. بعدها وقتی پدرش داشت ماجرا را برای مادرش تعریف میکرد از او شنید که میگفت: وقتی رفتم روسیه، روسها موشکی پیشرفته نشونم دادن و با خنده گفتن: شما ایرانیا نمیتونین شبیه اینو بسازین. خیلی جدی بهشون گفتم مطمئن نباشین، چون یه روز میبینین که میسازیم. وقتی اومدم ایران، خیلی تلاش کردم شبیه اون موشک رو بسازم. اما نشد. تا این که متوسل شدم به امام رضا و امام رئوف، طرح موشک رو به ذهنم رسوند .
دخترک دستش را روی موشک نقاشی شده کشید. سرش را از پنجره انباری بیرون برد و به آسمان نگاه کرد. ستاره ها در آسمان ایران چشمک میزدند. اما در آن سوی زمین، موشک های پدرش داشتند از روی قدس میگذشتند و اسرائیل را نشانه میرفتند.
دخترک لبخند زد و با خودش زمزمه کرد: باباجون یه روز موشکهای تو اسرائیل رو نابود میکنه!
دخترک دوست داشت فردا برود سر خاک پدرش و بارها نوشته روی قبر را بخواند که نوشته شده بود: اینجا مزار کسی است که دوست داشت اسرائیل را نابود کند!
✍ #فرانک_انصاری
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#وعده_صادق
〰〰〰〰
@khatterevayat
@shahrzade_dastan
خون های پاک مقاومت دارد ستاره می شود وسط آسمان تلاویو.
ستاره ی منتقم دیده ای؟
امشب عاشق آسمانم
جشن گرفته اند ملائکه میان ارض و سما
هلهله کنید و شیاطین را با تیرهای آتشین برانید.
ما عاشق آسمانیم امشب
ما هرگز سلاح زمین نخواهیم گذاشت.
#نرگس_اسدی
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#وعده_صادق
〰〰〰〰
@khatterevayat
به نام خدا
از زمان شهادت اسماعیل هنیه، یک چشمم به مجازی بود و یک چشمم به اخبار تلویزیون. من منتظر بودم. منتظر انتقام، منتظر اعاده حق خودم و کشورم و انقلابم. هر روز که میگذشت و خبری نبود، درهم مچاله میشدم. به رهبرم اعتماد کامل دارم اما آدم عجولیام. دوست داشتم قلادهی این سگ هار را زودتر میبستیم. دو دوتاهای رهبر با دودوتاهای من فرق دارد. این پیر فرزانه کیصست و صاحب بصیرت وافر. میداند عجله وسوسهی شیطان است و شیطان هم عجیب صبور است. گفتم بعد از اربعین زدن موشکهامان قطعیست؛ اما نشد. دولت جدید که روی کار آمد بین خوف و رجا، وزنهی خوف سنگینتر شد.
سخنرانی رئیس جمهور در سازمان بینالملل شعلههای خشم را در درونم شعلهورتر کرد. من از پشتپردهها خبر نداشتم. اما امشب بیشتر از همیشه به بصیرت به توان بینهایت رهبرم ایمان آوردم. ما طبق منشور سازمان بین الملل حق جواب دادن به دستدرازی سگیون به خاک کشورم را داشتیم. رهبر صبورم، صبر کرد تا مجمع سالیانه سازمان ملل تمام شود که دنیا ببینند این سازمان هیچکاری برای این حرکت ددمنشانه سگیون نمیکند و حالا هیچکسی توی دنیا نمیتواند حرفی بزند و ایران را از این حقش محروم کند.
امشب همه اشک شدم از شوق. با تمام وجودم برای ظهور دعا کردم و التماس خدا کردم بقیه عمرم را بگیرد و به عمر رهبرم اضافه کند. امشب گرهی توی گلویم کمی باز شد. هیجان همهی وجودم را گرفت.
امشب دعا کردم کاش سید بزرگمان بودند و میدیدند؛ اما یادم آمد ایشان بیناتر از ما نظاره میکنند. خودشان با خونشان پیروزیمان را امضاء کردند.
الحمدلله کما هو اهله.
✍ #زهرا_نوری
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#وعده_صادق
〰〰〰〰
@khatterevayat
@baharezahraa
توی مکتب امپرسونیسم، اثر هنری اینطور است، رنگ هایی در هم، با ضربه هایی نامنظم در عین هدفمندی روی بوم نقاشی میخورد، هیچ کدام از خطوط به تنهایی معنایی ندارد اما در کنار هم، با گذشت زمان شاهکاری هنری را تقدیم نگاه بیننده میکند.
مخاطب این اثر باید برای به ثمر نشستن و پیدا کردن معنای این هنر صبر داشته باشد.
جمهوری اسلامی ۴۵ سال در آرامش کامل رنگ روی رنگ گذاشت و آرام آرام روی بوم نقاشی جهان ضربه زد، تا اینکه امشب پرده از شاهکار هنری اش برداشت و تقدیم جهانیان کرد.
این شما و این شب پر ستاره تقدیم نگاه رژیم صهیونیستی.
🇮🇷🇵🇸😍🚀وَما رَمَيتَ إِذ رَمَيتَ وَلٰكِنَّ اللَّهَ رَمىٰ
✍ #فاطمه_بزمشاهی
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#وعده_صادق
〰〰〰〰
@khatterevayat
@yasfatemi1769
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_ رُسُل الخمینی، رُسُل الخمینی...
شنیدن نام خمینی در کنار انگشتانی که آسمان شعله ور را نشانه گرفته بودند، در جا میخکوبم کرد.
گیج و گنگ بودم.
شادی و پایکوبی لبنانی ها، ویرانه های ضاحیه، تصویر سید حسن نصرالله، موشک هایی که شهاب وار بر شیاطین یهود باریدن گرفته بود...
خدایا چه می بینم...
چشم هایم شکفت... دلم لرزید...دست هایم به آسمان بلند شد... این شاهکار ایران است... اقتدار ایران است... قدرت رسل الخمینی است که آسمان تل آویو را می شکافد.
از چشم هایم ستاره بیرون می ریخت. از دلم شوق و شعف. مایه مباهات بود که بعد سال ها نام بلند «خمینی» بر لب ها جاری بود.
آری پیروزی ایران و ایرانی با نام «سید روحالله» گره خورده است. سیدی که موسی وار عصایش را بلند کرد و اکنون ضربات آن بر پیکره ی منحوس فرعونیان فرود می آید.
نامت بلند روح خدا
تهران
۱۰ مهر ۱۴۰۳
✍ #مریم_غلامی
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#وعده_صادق
〰〰〰〰
@khatterevayat
ستاره های خندان
دید ستاره ها از آسمان فرود آمدند روی زمین آن سوی خط و گرد و خاکی بلند شد که نگو.
غبار که فرونشست ستاره ها یکی یکی بلند شدند. هرکدام آدمی شدند یکیش شد پدرش. یکی مادرش، یکی برادرش ، یکی آن زن مهربانی که دیروز وقتی بعد از صدای انفجار و خونی شدن سر و صورت برادرش به لرزه افتاده بود، آمد و بغلش کرد و با خودش آورد به پناهگاه . یکی از ستاره های خیلی نورانی آن مرد توی قاب کج شده ی دیوار پناهگاه قبلی بود که عمامه سیاه به سر داشت. مثل توی عکس لبخند میزد. چند روز پیش مادرش که هنوز بود همراه بقیه برای عکس گریه میکردند اما حالا صدای خنده ستاره ها بلندشده بود.
کودک از خواب بیدار شد. صدای خنده و هلهله و تکبیر و شکر از بیرون میشنید. دختر کوچولوی سه ساله ای که تازه با هم دوست شده بودند را برای اولین بار بود که در خوابی عمیق میدید. دیگر از تنهایی توی پناهگاه نترسید. منتظر نشد تا کسی بیاید و بغلش کندو دست توی موهاش کند تا بخوابد. دوباره سرش را روی زمین گذاشت تا اگر در خواب برادر بزرگش را دید به او بگوید نگران نباشد دیگر مثل باقی شبها از هیچ چیز نمیترسد.
ده مهرماه ۱۴۰۳ سه روز بعد از شهادت سید حسن نصرالله
✍#زهرا_احمدی
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#وعده_صادق
〰〰〰〰
@khatterevayat
بعد عملیات وعده صادق
صدم را گذاشتم برای کامنت عربی و انگلیسی زدن.
هرچه زیر پیج های غیرفارسی انرژی میگرفتم با کامنت های بیبیسی و...پنچر میشدم.
از مجازی کندم و هرطور بود خودم را رساندم اینجا، کف خیابان.
این جمع،
چند روز است دور تا دور میدان اصلی یزد تحصن کردند و مطالبهشان پاسخ قاطع ایران بود که امشب به جشن و شادی ختم شد.
داشتم جمعیت را نگاه میکردم آنالیز میکردم کامنت نویسهای بی بی سی فارسی اینجا هستند یا نه. میدان عمومی بود و همه بودند. از تیپ ها، زن و مرد جوانی را نشان کردم. دوست داشتم واکنششان را ببینم و سر صحبت را باز کنم.
داشتم برای باز کردن سر بحث معادله ایکس و ایگرگ میچیدم که خانم غفوری دستش را از چادر بیرون آورد و دو ظرف غذا به خانم و آقای ایکس داد.
غذا نذر بود و خانم غفوری از رزمنده های پشتیبانی جنگ.
با چشم دنبالشان کردم. زن و مرد با روی باز غذا را گرفتند و گوشه ای از میدان توی یکی غرفه ها نشستند.
زیر صدای ای لشکر صاحب زمان پخش میشد و ما مردم واقعی کف خیابان دور هم جمع بودیم؛ از والسابقون تا وسط، میانه رو و مخالف...حداقلش این بود که منطقِ حضور ادم ها، زبان بی منطق مخالف را خاموش میکرد، دل السابقون را گرم و به آدمهای وسط جهت میداد.
حالا اکانت های فیک خفه شده بودند و ما مردم بودیم.
✍ #فاطمه_سادات_امامی
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#وعده_صادق
〰〰〰〰
@khatterevayat
@Aanne_57
روایت دوستِ ساکن مونترال کانادا
یه مغازه هست نزدیک خونهم، مراکشی و الجزایری هستند صاحبش و فروشندههاش؛ آقا هستند و مسن اکثراً. و همهچیزش حلاله، یعنی نون و بیسکوییت و...، همهچیز رو بررسی میکنه. با فروشندههاش آشنا شدم دیگه این مدت، فقط یکیشون هست که کلاً آدم کمحرف و خشکیه، هیچوقت همکلام نشدیم. امروز رفته بودم مغازهشون، همون آقای کمحرف پشت دخل بود. خریدامو گذاشتم که حساب کنه، سرشو اورد جلو با نگراااانی و یواشکی و لهجهٔ غلیظ عربی-فرانسوی گفت:
- Madam, what's going on in Iran, you see the news?
- yes, is it bad?
- it's..., it's veeeery good... Arab countries are asleep and just Iran can stop them... I'm very concerned but...
(- این... خیلی خوبه... کشورهای عربی خوابن و فقط ایران میتونه جلویشون رو بگیره... خیلی نگرانم اما...)
هیچی دیگه، همین ☺️، ادامهٔ مکالمه دربارهٔ این بود که چقدر ایران صبوری کرد و دیگه اگر نمیزد اونا وحشیتر میشدند.
حتی نمیدونم کی فهمیده بود که من ایرانیام ...
#فاطمه_توانایی
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#وعده_صادق
〰〰〰〰
@khatterevayat
.
دیشب علیرضا و حسین پای تلویزیون هی رجز میخواندند روی مبلها بند نبودند. موشکها را نشان هم می دادند و هی اسمهایشان را توی نت سرچ میکردند. حرفهای قلمبه سلمبهایی میزدند مثل وقتهایی که از یک ماشین خوششان میآید و تمام دل و جگر اطلاعاتش را در میآوردند. از تست شتاب و صفر به صد و نیروی فلان و بیسار.... علیرضا هایپرسونیک را نشان حسین میداد و از ته حلقش فریاد میزد چهاربرابر نوووور و هی شترقی میزد روی پایش. حسین را بغل میکرد و دوتایی تحلیل میکردند:"دم تهرانی مقدم گرم اینا رو اون ساخته..." آخرش وقتی توی مجازی همه گفتند بروید روی پشتبام و تراس اللهاکبر بگویید. چندبار تا دم تراس رفت و برگشت. بیقرار بود که اللهاکبر بگویید شب ۲۲ بهمن هم اللهاکبر گفت آن هم تنهایی توی تراس. من حالندار بودم و بابایش سرکار بود. دیشب ولی نگفت. هی دست و پایش را به هم میمالید و میگفت حیف حیف آقای اکبری همسایه مریضه حیف. میخوام برم جیغ بزنم تو تراس بگم ما پیروزیم الله اکبر. ولی میترسم آقای اکبری پیرمرد حالش بدتر بشه از صدای من.
آخرش هم به زور از پای تلویزیون بلندش کردیم که برود بخوابد. و تا خواب میرفت همچنان هیجان زده میگفت گمون کنم امامزمون انقد خوشحال شده که شاید همین فردا ظهور کنه. توی خواب هم تا صبح حرفهایی میزد و تحلیلها میکرد.
بچههای ما همراه ما غم سیدنصرالله و شهید رئیسی را خوردند. دیشب ولی کمی جگرشان حال آمد.
#الحمدالله
✍ #فاطمه_مظهریصفات
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#وعده_صادق
〰〰〰〰
@khatterevayat
@berrrkr
صبح همکارم رو دیدم، حمله موشکی ایران رو بهش تبریک گفتم. قیافه پوکر فیسی گرفت و گفت: «چه فایده، دو روز دیگه همچین ما رو بزنه که همه این خوشحالی ها باد هوا میشه.»
یاد صحبت آقای پناهیان افتادم. درباره سنت های زندگی . اینکه دنیا ذاتش کبد و سختیه و اصلا به این دنیا اومدیم تا سختی بکشیم. منتها خدا که رحمان و رحیمه، برای اینکه مومنین خیلی اذیت نشن، وسط این سختی ها یه زنگ تفریحهایی هم بهشون میده تا استراحت کنن و برای سختی بعدی انرژی جمع کنن. مومنین عاقل وقتی به این زنگ تفریح ها میرسن، با علم به اینکه این زنگ تفریح ها پایدار نیست و بعدش سختی در پیش دارن، از فرصت پیش آمده کمال استفاده رو می برن و تا می تونن حالش رو میبرن تا بتونن جلوی سختی بعدی تاب بیارن. اما مومنین نادان همین فرصت استراحت رو هم به ناله و حسرت و غصه خوردن میگذرونن و وقتی فرصت استراحتشون تموم میشه خسته تر از قبل وارد سختی و امتحان بعدی میشن.
اینا رو برای همکارم تعریف کردم و گفتم حالا تصمیم با خودته، می خوای مومن عاقل باشی یا مومن نادان؟
✍ #زینب_موسی
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#وعده_صادق
〰〰〰〰
@khatterevayat
https://eitaa.com/shoruq
این روزها هرجا که میروم تلخی و اندوه شنیدن خبر شهادتت با من است، اما هنوز باور نمیکنم که شهید شده باشی. هنوز میخواهم منتظر باشم که ساعت سخنرانی تو برسد و من مشتاقانه تک تک کلمات حکیمانه و اطمینان بخش تو را در قلبم جای دهم.
ما آنقدر در سایه تو احساس امنیت و غرور میکردیم که شاید گاهی فراموشمان شده بود که تو در میان هجمهی تهدیدها و خطرات و دشمنیهایی و این گونه محکم و پر آرامش سخن میگویی. این هم یادمان رفته بود که خودمان هم باید کاری کنیم.
ببین چقدر اسرائیل غاصب و آمریکای ظالم از استقامت تو به خشم آمده بودند که حاضر شدند با به کارگیری سلاح نامتعارف آمریکایی، بار دیگر فضاحت حقوق بشری آمریکا در بمباران اتمی را به یادها بیاورند.
اما تو نشان دادی که اگر ظالمانی هستند که به خود اجازه هر ظلمی را میدهند، افرادی هم پیدا میشوند که با شجاعت خود خواب خوش این ظالمان را بر هم زنند و مایه امید مظلومان تنها باشند. خوشا به سعادتت که افتخار شهادت و سعادت ابدی نصیبت شد و با شهادتت، زندگی را برایمان معنای دوبارهای دادی. امروز هر کدام از ما یک انسان جدیدی شدهایم، عزممان را جزم کردهایم که نصرالله و یاریگر حق شویم، همانقدر آگاه و مستحکم و مقتدر. امروز گویی آن آرامش و صلابت تو را در خود حس می کنیم.
تو هم بشارت بخش ما باش تا اجازه ندهیم که هیچ ترس و غمی ما را از مسیر نورانی عشق به حق بازدارد.
✍ #فائزه_امینی
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#سید_حسن_نصرالله
〰〰〰〰
@khatterevayat
https://eitaa.com/khodbavari
پیرزن دستانش را بالا برده بود و با صدای بلند لرزانش خداراشکر می کرد.
کنارش نشستم با دست ،خیسی چشمهایش را پاک کردم .
گفتم:قربونت برم چرا گریه می کنی ؟ما زدیمشون بخند ...
نگاهی به چشمهایم انداخت .هزار غصه و قصه داشت نگاهش.
آه بلندی کشید و گفت:مادرجون ،هیچ وقت مغرور نشو ، اینا کار خداست تسبیح بگو شادی هاتو با شکر خدا موندگارش کن
خدایا فقط شکرت ...
✍ #مهتا_سلیمانی
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#وعده_صادق
〰〰〰〰
@khatterevayat
دور میزم جمع شده بودند.
چهارنفری با هم حرف میزدند. نفر پنجمی کوتاهتر و مظلومتر از بقیه، پشت سرشان ایستاده بود و باراننخورده، میلرزید.
از صدای تحلیلهایشان، کمکم بقیهی بچههای توی سالن هم دورشان جمع شدند.
چند دقیقهای تا وقت صبحگاه زمان مانده بود. از وسط جمعشان خودم را بیرون کشیدم و قبل از صدای نخراشیدهی زنگ مدرسه، سوتم را به صدا درآوردم تا صدای دخترکی که واو به واو حرفهای پدر و مادرش را به زبان میآورد و ترس را توی دلهای کوچک بقیه میانداخت، توی صدای تیز سوتم گم کنم.
دکمهی میکروفن را که میزدم هنوز چشمهای خیس و ترسیده و دستهای لرز گرفتهی دخترک کنار میزم را میدیدم. وقتی خم شده و بغلش گرفته بودم کنار گوشم گفته بود من از جنگ میترسم.
تا دیروز وقت صبحگاه، غم بزرگ شهادت سیدحسن روی دلم بود و آهنگ شاد توی فضای مدرسه، قلبم را میتکاند اما امروز صبح، انرژی مضاعفی داشتم که میخواستم خرج بضاعت مزجاتم کنم. وسع من دویست و چهل دانش آموز پایهی اولی بود که صبحها توی صبحگاه، به نگاه و لبخندم جان میگیرند و توی کلاسهایشان میدوند.
تکیهشان را به پهلوهایم میدهند و بوی مادرشان را از من میشنوند.
حالا وقتش بود. فرمان جهاد را شنیده بودم و امروز وقت گفتن سمعا و طاعتا بود.
همین که دستهجمعی مثل هر روز صبح، بقول بچهها قلهوالله را خواندیم و دستهدسته فرشته، نور را به سقف مدرسهمان پاشیدند، آماده شدم.
صاف ایستادم. صاف ایستاندمشان. دستم که روی سینه نشست، فهمیدند وقت خواندن سرود ملی کشورمان است.
دستهای کوچکشان چسبید به سینهی پوشیده در مقنعههای سفیدشان. امروز صدای سرود هم محکمتر شده بود؛ و صدای من؛ و حتی صدای بچهها. فروغ دیدهای که فلوغ خوانده میشد، یا حقباورانی که حقباولان میشد هم قشنگ بود. بهمن فره ایمانمان که رسید، نوار انگار پیچید تا استقلال آزادی که دوباره نوار باز شد و مفهوم خوانده شد. شهیدان پیچیده در گوش زمان که رسیده بودند خودشان را تکان میدادند، درست مثل مادری که پیکر شهیدش را در آغوش گرفته و تاب میدهد. اما همین که به پاینده مانی و جاودان میرسند صداهایشان ضرب میگیرد و با تمام توان جمهوری اسلامی ایران را فریاد میزدند.
تمام که شد مثل همیشه بعدش کف زدند اما نگذاشتم کفزدنها تمام شود. این کفزدن، حماسهاش کم بود. احساس میکردم توی بچهها ترس، شوق کفزدنشان را گرفته بود.
میکروفن را بالاتر گرفتم. نوری که از آتش موشکهای دیشب، گرفته بودم را توی چشمهایم ریختم. خواستم دوباره کف بزنند اینبار برای خودشان. گفتم کفزدنتان را نخواستم شل بود، کف بعدی را جاندارتر زدند و با جیغ. همین که شور و هیجان به صورتها و دستهایشان برگشت خواستم برای موفقیت دیشب ایران دست بزنند. همچنان قوی و هیجانی دست زدند.
گفتم ایران موفق شده موشک درست کنه و بزنه به دشمن؛
همهی وجودشان چشم شد و چسبید به صورت و دهانم.
با خوشحالی و شوق گفتم. بعد هم گفتم بیایید ما هم اسرائیل را زیر پاهایمان له کنیم. یک دو سه را که گفتم زمین مدرسه میلرزید؛ با تمام قدرت، روی زمین پا میکوبیدند.
بعد هم خودجوش روی جنازهی اسرائیل بالا و پایین میپریدند.
و من هنوز پشت میکروفن، با گفتن از قدرت و شجاعت و توان ایران در برابر اسرائیل، ترس از جنگ را قِل میدادم زیر کفشهایشان تا حسابی لگدمالش کنند.
✍#زهره_نمازیان
یازدهم مهرماه
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#وعده_صادق
〰〰〰〰
@khatterevayat