⚘️﷽
〰〰〰〰〰
#قهرمان
تمرین انتقام
۵ سال است روبهروی من ایستادهای، چشمهایت را از دور میبوسم و نفرت از قاتلانت را مرور میکنم. تروریستهایی چرک و لجنبسته که با آب زمزم هم نجاست و خون از دستهاشان شسته نمیشود. ۵ سال است نه شوکهایم و ماتمزده، نفرتزدهایم و نفس نمیکشیم. بغض را تهِ سینه جا میدهیم و ریههامان انگار تکه تکه شده باشند، بازدم را سکسکهوار، سخت و دراز و بیوقفه بیرون میدهیم. بغض میکشیم و کینه بیرون میدهیم. گریهمان نمیآید. بعد از تو زیاد گریه کردهایم. دردناک و خجالتزده، خسته و زخمی، وحشی و سخت و سنگین، زیاد گریه کردهایم. بعدِ تو از ما زیاد کشتهاند و شمارش از مغزمان رفته. عدد کشتهها را توی قلبهای پاره پارهمان قلمه زدهایم. زیاد از ما کشتهاند و کشتهها نزدیکترمان کرده به هم. ۵ سال است گِرد شدهایم و انگشتهامان چفتِ هماند. تو و کشتههای قبل و بعدت را طواف میکنیم، چشمهاتان را میبوسیم و تمرینِ نفرت میکنیم: تمرینِ انتقام.
✍ #نرگس_ربانی
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#شهید_سلیمانی
🔻روایتهای خود در مورد شهداء را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
@AlefNoon59
✍خط روایت
میگویند وقتی ققنوسی میسوزد از خاکسترش ققنوس دیگری متولد میشود.
از کجا معلوم...
شاید روزی او هم قاسمی دیگر شد.
۱:۲۰
🔻روایتهای خود در مورد سالروز شهادت شهید سلیمانی را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
https://eitaa.com/khatterevayat
⚘️﷽
〰〰〰〰〰
#قهرمان
مردم ایران سرشان درد میکند
چند روزی هست سرم درد میکند، درد مزمنی که همهاش دنبالم میآید؛ در خوشیها، مسافرت، امتحان، مهمانی.
توی آینه نگاه میکنم و میگویم:
_فاطمه سرت درد میکنهها...
مردم ایران سرشان درد میکند برای جهاد برای مبارزه. هرکدام به قد خودشان اهل مبارزهاند. اهل جهادند. اهل ادبیات، آنوقت تلفیق این دو عجیب قشنگ میشود.
تلویزیون چند روزی است کرمانی شده. همهاش، جاده قشنگ پر از درخت منتهی به گلزار شهدا را نشان میدهد. جمعیت موج میزند. دلشان هوای سردار را کرده. پیر و جوان ندارد. همه آمدهاند. از کاپشن صورتیها گرفته تا کاپشن آبیها. پیرمرد با کمرِ افتاده، عصا چرخان به سمت گلزار میرود. موکبها خانوادگی برای زوار حاج قاسم خدمت میکنند. بچهها شور عجیبی دارند. میخوانند، بازی میکنند گاهی هم دعوا، دعوایشان هم قشنگ است.
حالا بیا بگو خانهتان آباد! پارسال را یادتان رفته؟ کم عزیز دادید؟ اصلا چرا شما از چیزی نمیترسید؟
نه یادشان نرفته شهید هم دادهاند. دلشان هم شکسته، یکی رفتهاند و دوتا برگشتهاند.
کاپشن صورتی رفته، امسال با موکب برگشته و کلی دختر همسنوسال خودش.
مردم ما نجیباند، مهرباناند، دلیرند.
بیا برای همه مردم دنیا تعریف کن در این بازه زمانی و در این موقعیت جغرافیایی سال گذشته چه اتفاقی افتادهاست و بعد حضور مردم را وصف کن. در باورشان میگنجد؟
مردم ایران ایستادهاند در صف اول مبارزه، مقاومت و جهاد. مردم ایران سرشان درد میکند برای مبارزه با صهیونیست.
آنان سربازان آن آمدنیِ وعدهدادهشدهاند.
کرمان برف میآید اما از جمعیت کم نمیشود. سرمای استخوان سوز زمستان کرمان به گرمای دل مردمانش در.
بیچارهاند دولتهایی که چنین ملتی ندارند.
...آیا من هم مثل آنان سرم درد میکند؟...
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
✍ #فاطمه_میریطایفهفرد
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#شهید_سلیمانی
🔻روایتهای خود در مورد شهداء را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
@del_gooye
15.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘️﷽
〰〰〰〰〰
#قهرمان
کاش دروغ بود.
پنجسال پیش همین موقعها، دمدمای طلوع فهمیدم حاج قاسم به آرزویش رسیده. عکس دستی که یادگاری از دفاع مقدس رویش حک شده بود، را میدیدم و میگفتم الکیست. باز هم دروغ فضای مجازیست. مگر میشود حاجی ما را بزنند؟ شخص بزرگ و مهم کشوری را ترور کنند؟!
کاش دروغ بود.
کاش دوباره حاج قاسم را کنار رهبر میدیدیم.
کاش قیافهی خندان رهبر وقتی حاجی را نگاه میکرد، دوباره تکرار میشد!
کاش حاجی برگردد و ببیند چقدر دنیا به او نیاز دارد.
میدانم همه چیز را میداند و میبیند، اما چه کنم آرزوی دل است دیگر..
دنبال بهانه میگردد بلکه بتواند زمان را به عقب برگرداند و حاجی را محکمتر نگهدارد تا به فرودگاه عراق نرود.
✍ #زهرا_نوری
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#شهید_سلیمانی
🔻روایتهای خود در مورد شهداء را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
@baharezahraa
⚘️﷽
〰〰〰〰〰
#قهرمان
حقِ انگشتر
زینب بود که صدایتان زد:
_ حاج قاسم، حاج قاسم.
برایش راه باز کردید، برای دختری که گمان نمیکرد در آن شلوغی جمعیت بتواند شما را ببیند.
زینبی که موقع ابراز قدردانی، نگاهش به انگشتر توی دستتان که میافتد، میگوید:
_ میشه این انگشترتونو به من بدین.
شما سرتان را پایین انداختید. انگشتر را از توی دستتان درآوردید و سمت زینب گرفتید.
_ به شرطی این انگشتر رو بهت میدم که حقشو ادا کنی، گفتی که از مشهد اومدی.
شرطش اینکه بری پیش امام رضا و شهادت منو ازشون بخوای.
زینب انگشتر را گرفت. لحظهای اما پشیمان شد. دوید تا خودش را به شما برساند.
_ من انگشترتونو نمیخوام، شما باید بمونید، باید علم مقاومت رو سرافراز نگه دارید. باید فلسطین رو به پیروزی برسونید.
آن روزها گذشت، تا اینکه شما برای دیدار خانوادههای شهدای مدافع حرم به مشهد رفتید.
زمان زیادی از آمدنتان به خانه شهید محرابی نگذشته بود که زینب از شما خواست به اتاقش بروید.
عکس شهید حاج عماد و شهید جهاد مغنیه را داد تا برایش امضا کنید. به گفته زینب، نگذاشتید هیچکس آنجا بماند. بعد با حسرت نام شهدا را تکرار کردید و پشت عکس برای زینب و خواهرش فاطمه یادگاری نوشتید.
_ راستی زینب فراموش نکنیا.
روز عرفه شهادت من رو از امام رضا بخواه.
زینب سرش را پایین انداخت.
_ اما حاج قاسم شما باید بمونید، شما پدر بچههای مدافع حرم هستید.
چشمهایتان بارانی شد.
_ دیگه روی دیدن بچههای کوچیک شهدا رو ندارم.
زینب گفت، شما تا وقتی سوار ماشین شدید، بارها این حرفتان را تکرار کردید.
_ زینب، فاطمه برای شهادت من دعا کنیدا، نشه که از قافله شهدا جا بمونم.
✍ #ملیحه_براتی
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#شهید_سلیمانی
🔻روایتهای خود در مورد شهداء را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
⚘️﷽
〰〰〰〰〰
#قهرمان
فرودگاه بغداد
هواپیما داشت فرود میاومد، اما من هنوز روی ابرها بودم، سبک..خنک..!
تمام اتفاقات، از بلند شدن از رو صندلی هواپیما تا بستن در تاکسی پشت سرمون رو، از همون بالا میدیدم و سرخوش بودم..
اما یه جایی از وسطهای راه، وقتی هنوز از محوطه فردگاه بیرون نرفته بودیم بیهوا کشیده شدم توی جسمم و همه روحم یکجا توی چشمام جا شد...
و.. چیزی دیدم که.. هیچ فکرش رو نمیکردم یه روز از نزدیک ببینم...
با دیدنش چنان آتیشی از دلم شعله کشید که حرارتش چشمهام رو سوزوند و اشک پرده انداخت به خاموش کردنش..
پ.ن. اشک اگر ریختی دعایم کن🖤
✍ #ز_منتهایی
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#شهید_سلیمانی
🔻روایتهای خود در مورد شهداء را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
@ham_ghadam1403
⚘️﷽
〰〰〰〰〰
#قهرمان
سردترین روزهای زمستان
دی ماه این شکلیه. هر روز که بلند میشم، یه پتو از یخ میکشم روی دلم و قیافهی آسمون درخشان رو به خودم میگیرم. به دوستام میگم تولدمه. به آشناها میگم آخیش هوا خنک شده. به همکارهام میگم شب یلدا خوش گذشت؟...
اما دلم زیر اون لایۀ یخه. وسط آبهای تیرۀ سردی که حتی صداشون هم کسی نمیشنوه. اون زیر، انگار صد تا کشتی شکسته مدفون شدن و کف دریاچه افتادن. چنان سنگینن، که غیرممکنه بشه تکونشون داد. چنان عمیقن که بعیده روزی شعاعی از تابش خورشید بهشون برسه.
من هر سال دی ماه، دوتکه میشم. چهرهای که خوشحاله، و دلی که بعد از این همه سال هنوز به شدت عزاداره. هنوز زخمهایی در عمیقترین لایههای قلبم هست، که با کوچکترین اشارهای خونریزی میکنن. هنوز تصویر زمینۀ گوشی من همونه که بود؛ از دیماه ۹۸ تا امروز...
✍ #منصوره_مصطفیزاده
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#شهید_سلیمانی
🔻روایتهای خود در مورد شهداء را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
@motherlydays
✨﷽
〰〰〰〰〰
#مقاومت
زخم حاج قاسم، زخم فلسطین
آن قدر یادآوری دی ماه ۹۸ برای ما تلخ است که بعید میدانم زخمی که روحمان خورده، روزی التیام یابد.
روز نابودی اسرائیل که به امید خدا نزدیک است، باز هم جای حاج قاسم خالی است. سپاه قدس با نام او در اذهان عمومی گره خورده است. اولین مواجهه گسترده مردم ایران با حضور برون مرزی سپاه، با وجود سردار سلیمانی همراه بوده است.
کتاب زخم داوود را از نیمه گذراندهام. حوادث کتاب زخم داوود دیوانهام کرده است. حالا می فهمم آرمان فلسطین ولو در حد یک نام که روی بخشی از نیروهای نظامی ما نشسته باشد، چه قدر ارزش دارد.
قدس!
قدس!
قدس!
آزادی فلسطین!
رهایی از بزرگترین ظلمی که در تاریخ معاصر رخ میدهد و همچنان بعد از آن زندهایم و از درد قالب تهی نکردیم.
امان از صبرا و شتیلا. امان از فصل ۳۳ زخم داوود.قفسه سینهام تنگ است و قلبم برای تپیدن جا ندارد. بیهوده سعی می کردم که نفس بکشم و زندگی را به سمت خود بخوانم وقتی قلمی یک گوشهی زجرآور از سرنوشت خونبار فلسطین را نشان میدهد.
چه قدر واژهها در این بخش لخت بودند و بی پروا جنایت شارون را در صبرا شتیلا نشان دادند. از آن مصیبتهایی که مرزهای سلامت روان را میدَرَد و هیچ وقت بعد از دانستن آنچه در ۱۹۸۲ در اردوگاه آوارگان فلسطینی لبنان رخ داد نمیشود جز نابودی مطلق شیاطین اسراییلی چیزی خواست.
✍️ #راضیه_بابایی
〰️〰️〰️〰️〰️
#خط_روایت
#شهید_سلیمانی
#فلسطین
🔻روایتهای خود در مورد آرمانهایتان را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
@vazhband
⚘️﷽
〰〰〰〰〰
#قهرمان
نمیرود زِ یادم
نیمههای شب بود یا برای نماز صبح بیدار شده بود، یادم نیست. نشسته بود لبهی تخت و داشت پیامهای گوشیِ همیشه پُر پیامش را چک میکرد. صداش را از بین لبهاش پرت کرد بيرون، و تاریکی و سکوت خانه را خراش داد: زینب!
گرمای خواب یکباره از چشمهام پرید: چی شده؟!
گفت: حاج قاسمو زدن!
و بلند بلند گریه کرد.
پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳
✍ #زینب_شاهسواری
〰〰〰〰〰
#خطروایت
#شهید_سلیمانی
🔻روایتهای خود در مورد شهداء را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
@biiiiinam