eitaa logo
الهام انیمیشن
81 دنبال‌کننده
39 عکس
444 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم چو التماس برآمد هلاک باکی نیست کجاست تیر بلا گو بیا که من سپرم ببند یک ای آسمان دریچه بر آفتاب که امشب است با ندانم این شب قدر است یا ستاره روز تویی برابر من یا خیال در نظرم خوشا هوای و در بستان اگر نبودی تشویش سحرم بدین دو دیده که امشب تو را همی‌بینم دریغ باشد فردا که دیگری نگرم روان تشنه برآساید از وجود فرات مرا فرات ز سر برگذشت و تشنه‌ترم چو می‌ندیدمت از شوق بی‌خبر بودم کنون که با تو نشستم ز ذوق بی‌خبرم سخن بگوی که بیگانه پیش ما کس نیست به غیر و همین ساعتش زبان ببرم میان ما به جز این پیرهن نخواهد بود و گر حجاب شود تا به دامنش بدرم مگوی از این درد جان نخواهد برد بگو کجا برم آن جان که از غمت ببرم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/327 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
به خدا اگر بمیرم که از تو برنگیرم برو ای طبیبم از سر که دوا نمی‌پذیرم همه عمر با حریفان بنشستمی و تو بخاستی و نقشت بنشست در ضمیرم مده ای حکیم پندم که به کار در نبندم که ز گزیر است و ز دوست برو ای سپر ز پیشم که به جان رسید پیکان بگذار تا ببینم که که می‌زند به تیرم نه نشاط دوستانم نه فراغ بوستانم بروید ای به سفر که من اسیرم تو در آب اگر ببینی حرکات را به زبان بگویی که به حسن بی‌نظیرم تو به بیاسای و به عیش و کامرانی که نه من غنوده‌ام دوش و نه مردم از نفیرم نه توانگران ببخشند فقیر را نظری کن ای توانگر که به دیدنت فقیرم اگرم چو عود سوزی تن من فدای جانت که است عیش مردم به روایح عبیرم نه تو گفته‌ای که نبرد ز دست من جان نه به خاک پای مردان چو تو می‌کشی نمیرم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/317 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گر من ز محبتت بمیرم دامن به قیامتت بگیرم از دنیی و آخرت گزیر است وز صحبت دوست ای مرهم ریش دردمندان درمان دگر نمی‌پذیرم آن کس که به جز تو کس ندارد در هر دو جهان من آن فقیرم ای محتسب از جوان چه من توبه نمی‌کنم که پیرم یک روز کمان ابروانش می‌بوسم و گو بزن به تیرم ای باد عنبرین بوی در پای لطافت تو میرم چون می‌گذری به خاک گو من به فلان زمین اسیرم در نمی‌روم که بی دوست پهلو نه است بر حریرم ای مونس روزگار رفتی و نرفتی از ضمیرم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/316 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست دگر به روی کسم دیده بر نمی‌باشد خلیل من همه بت‌های آزری بشکست مجال نمی‌باشدم ز دست خیال در سرای نشاید بر آشنایان بست در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست من از کمند تو تا زنده‌ام نخواهم جست غلام دولت آنم که پای‌بند یکیست به جانبی متعلق شد از هزار برست مطیع امر توام گر بخواهی سوخت اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست نماز شام قیامت به هوش باز آید کسی که بود می ز بامداد الست نگاه من به تو و دیگران به مشغول معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی چه فتنه‌ها که بخیزد میان اهل نشست برادران و بزرگان نصیحتم مکنید که اختیار من از دست رفت و تیر از شست حذر کنید ز باران دیدهٔ که قطره سیل شود چون به یکدگر پیوست خوش است تو بردن ولی دریغ بود در این سخن که بخواهند برد دست به دست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/310 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
در آن که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم به وقت قیامت که سر ز خاک برآرم به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم نظر به سوی تو دارم روی تو باشم به عدم گر هزار سال بخسبم ز عاقبت آگه به بوی موی تو باشم حدیث روضه نگویم بهشت نبویم جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن و گر خلاف کنم به سوی تو باشم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/306 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هزار جهد بکردم که سر بپوشم نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم به هوش بودم از اول که به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم من رمیده‌دل آن به که در سماع نیایم که گر به پای درآیم به در برند به دوشم بیا به صلح من امروز در کنار من امشب که دیده نکرده‌ست از انتظار تو دوشم مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم به زخم‌خورده حکایت کنم ز دست جراحت که تندرست، ملامت کند چو من بخروشم مرا مگوی که طریق رها کن سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم؟ به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/304 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نشاید گفتن آنکس را هست که ندهد بر چنین صورت از دست نه منظوری که با او می‌توان گفت نه خصمی کز کمندش می‌توان رست به گفتم ز چشمانش بپرهیز که هشیاران نیاویزند با مست سرانگشتان مخضوبش نبینی که دست صبر برپیچید و بشکست نه آزاد از سرش بر‌ می‌توان خاست نه با او می‌توان آسوده بنشست اگر دودی رود بی‌آتشی نیست و گر بیاید کشته‌ای هست خیالش در نظر، چون آیدم ؟ نشاید در به روی دوستان بست نشاید خرمن بیچارگان سوخت نمی‌باید درمندگان خست به آخر دوستی نتوان بریدن به اول نمی‌بایست پیوست دلی از دست بیرون رفته نیاید باز تیر رفته از شست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/288 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
منم یا رب در این دولت که روی یار می‌بینم فراز سرو سیمینش بر بار می‌بینم مگر طوبی برآمد در سرابستان جان من که بر هر شعبه‌ای مرغی شکرگفتار می‌بینم مگر دنیا سر آمد کاین چنین آزاد در جنت می بی درد می‌نوشم بی خار می‌بینم عجب دارم ز بخت و هر دم در گمان افتم که مستم یا به یا جمال یار می‌بینم زمین بوسیده‌ام بسیار و خدمت کرده تا اکنون لب معشوق می‌بوسم رخ می‌بینم چه طاعت کرده‌ام گویی که این پاداش می‌یابم چه فرمان برده‌ام گویی که این مقدار می‌بینم تویی یارا که آلود بر من تاختن کردی منم یا رب که بخت چنین بیدار می‌بینم چو خلوت با میان آمد نخواهم کاشانه تمنای بهشتم نیست چون دیدار می‌بینم کدام آلاله می‌بویم که مغزم عنبرآگین شد چه ریحان دسته بندم چون جهان می‌بینم ز گردون نعره می‌آید که اینت بوالعجب کاری که را ز روی دوست برخوردار می‌بینم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/282 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
امشب آن نیست که در رود چشم ندیم خواب در روضه رضوان نکند اهل نعیم خاک را زنده کند تربیت باد سنگ باشد که زنده نگردد به نسیم بوی پیراهن گم کرده می‌شنوم گر بگویم همه گویند ضلالیست قدیم عاشق آن گوش ندارد که نصیحت شنود درد ما نیک نباشد به مداوای حکیم توبه گویندم از اندیشه معشوق بکن هرگز این توبه نباشد که گناهیست عظیم ای سفر دست بدارید از ما که بخواهیم نشستن به در دوست مقیم ای برادر غم آتش نمرود انگار بر من این شعله چنان است که بر ابراهیم مرده از خاک لحد رقص کنان برخیزد گر تو بالای عظامش گذری وهی رمیم طمع وصل تو می‌دارم و اندیشه هجر دیگر از هر چه جهانم نه امید است و نه بیم عجب از کشته نباشد به در خیمه دوست عجب از زنده که چون جان به درآورد سلیم نیامیزد و شهوت با هم پیش تسبیح ملایک نرود دیو رجیم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/275 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران دو آلوده بربودند عقل از دست بیداران نصیحتگوی را از من بگو ای دم درکش چو سیل از سر گذشت آن را چه می‌ترسانی از باران گر آن ساقی که مستان راست هشیاران بدیدندی ز توبه توبه کردندی چو من بر دست خماران گرم با بی دوست فردا در بهشت آرند همان بهتر که در دوزخ کنندم با گنهکاران چه بوی است این که عقل از من ببرد و صبر و هشیاری ندانم باغ فردوس است یا بازار تو با این مردم کوته نظر در چاه کنعانی به مصر آ تا پدید آیند یوسف را خریداران الا ای باد شبگیری بگوی آن ماه مجلس را تو آزادی و خلقی در غم رویت گرفتاران گر آن عیار شهرآشوب روزی حال من پرسد بگو نمی‌گیرد به شب از دست عیاران گرت باری گذر باشد نگه با جانب ما کن نپندارم که بد باشد جزای کرداران کسان گویند چون جفا دیدی تحول کن رها کن تا بمیرم بر سر کوی وفاداران ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/253 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن نبایستی نمود این روی و دیگر باز بنهفتن گدایی پادشاهی را به شوخی دوست می‌دارد نه بی او می‌توان بودن نه با او می‌توان گفتن هزارم درد می‌باشد که می‌گویم نهان دارم لبم با هم نمی‌آید چو غنچه روز بشکفتن ز دستم بر نمی‌خیزد که انصاف از تو بستانم روا داری گناه و آنگه بر من آشفتن که می‌گوید به بالای تو ماند سرو بستانی بیاور در چمن سروی که بتواند چنین رفتن چنانت دوست می‌دارم که وصلم نمی‌خواهد کمال دوستی باشد مراد از دوست نگرفتن مراد خسرو از کناری بود و آغوشی محبت کار فرهاد است و کوه بیستون سفتن نصیحت گفتن آسان است سرگردان عاشق را ولیکن با که می‌گویی که نتواند پذیرفتن شکایت پیش از این حالت به نزدیکان و غمخواران ز دست می‌کردم کنون از دست گر از برگردی نه عالی همتی تو کز نیشی بیازردی نخواهی انگبین رفتن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/243 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن که ندارد من طاقت هجران دیدن بر سر کوی تو گر تو این بود دل نهادم به جفاهای فراوان دیدن عقل بی از تو دیدن تا چند خویشتن بی‌دل و بی سر و سامان دیدن تن به قدمت خاک توان کرد ولیک گرد بر گوشه نعلین تو نتوان دیدن هر شبم زلف سیاه تو نمایند به تا چه آید به من از پریشان دیدن با وجود رخ و بالای تو کوته نظریست در شدن و سرو خرامان دیدن گر بر این چاه زنخدان تو ره بردی خضر بی نیاز آمدی از چشمه حیوان دیدن هر سوخته کاندر خم زلف تو فتاد گوی از آن به نتوان در خم چوگان دیدن آن چه از نرگس مخمور تو در چشم من است برنخیزد به و و ریحان دیدن حسرت بیهوده مخور دانی چیست چاره کار تو جان دادن و جانان دیدن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/237 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈