مے گويند
آدمہاے خوب بہ بہشت مےروند...
اما من مےگويم
آدمہاے خوب هر كجا باشند
آنجا بہشت است...
#نوروزتان_مبارک
" #روزگار_به_کام /
#لبت_پرخنده"
┏━━━⚜━━━┓
╠💞 @m_rajabi57 💞═╣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
💫شب قدری در ماه شعبان، که تمام انبیاء قبل از اسلام نیز آنرا به احیاء میگذراندند.
※ منبع: شرح رحم زمانی شعبان ۱۳۹۵/۲/۲۵
#نیمه_شعبان
#استاد_شجاعی
https://eitaa.com/m_rajabi57
❤️صله رحم کنید گرچه با یک سلام
#نهج_البلاغه
🌸(فرض الله ) صلة الرحم منماة للعدد
💠خداوند صله رحم را براى كثرت نفرات واجب گردانيد.
📚#حکمت_252
https://eitaa.com/m_rajabi57
هدایت شده از ⚘️ M.rajabi ⚘️
با ما در کانال ☀️ #مشکات☀️ همراه شوید با :
🌴🌸🌴 داستانہاے قرانے 🌴🌸🌴
🌿🌸 داستانہاے جذاب و عاشقانہ 🌸🌿
🌿🌸 و شہدایے 🌸🌿
🌿🌸 سلسلہ مباحث مہدویت 🌸🌿
🌿🌸تفسیر یک دقیقہ اےقران کریم🌸🌿
🌿🌸 ضرب المثل هاے ایرانے 🌸🌿
🌿🌸 مشکات پنجرھ اےبہ آسمان 🌸🌿
🌟🔮🌟🔮🌟🔮🌟🔮🌟
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
🌟🔮🌟🔮🌟🔮🌟🔮🌟
هدایت شده از مِشْکات
🍃🔮🍃🔮🍃🔮🍃🔮🍃🔮
🎀با ما همراھ باشید با مجموعہ اے متنوع و خواندنے با داستانہا و دانستنے هاے جذاب:
🎀دسترسے آسان به سرسلسلھ هر مطلب :
👇👇👇👇👇
🌺🌿 #قسمت_اول #تفسیر_یک_دقیقہ_اےقران :
https://eitaa.com/m_rajabi57/158
🌺🌿 #قسمت اول #داستان #بےتو_هرگز
https://eitaa.com/m_rajabi57/279
🌺🌿 #قسمت_اول #داستانہاےقرانے :
https://eitaa.com/m_rajabi57/329
🌺🌿 #قسمت_اول #مہدےشناسے :
https://eitaa.com/m_rajabi57/24
🌺🌿 #قسمت_اول #رمان زیباے #دخترشینا :
https://eitaa.com/m_rajabi57/1058
🌺🌿 #قسمت_اول #رمان زیباے #تمام_زندگےمن
https://eitaa.com/m_rajabi57/2722
🌺🌿 #قسمت_اول #ایستگاھ_ضرب_المثل:
https://eitaa.com/m_rajabi57/2763
🌿🌺#قسمت_اول #رمان
#سرزمین_زیباے_من:
https://eitaa.com/m_rajabi57/3781
🍃🔮🍃🔮🍃🔮🍃🔮🍃🔮
مِشْکات
#ضرب_المثلهاے_نوروزے #ضرب_المثل: 🌧🌧 #مثل_ابر_بهار 🌧🌧 #کاربرد : در جایی که کسی به گریه شدیدی م
#ضرب_المثلهاے_نوروزے
#ضرب_المثل:
🍃🍃 #بهار_خواب: 🍃🍃
🍃🌸امروز دیگر در ساختمانسازی، چیزی به نام « #بهارخواب» وجود خارجی ندارد
🍃🌸اما در روزگاران گذشته، یکی از شیرینترین خوابها، خوابیدن در بهارخواب در هوای سکرآور بهار بود.
🍃🌸اکثر بهارخوابها روبه حیاط خانهها بود و آن دسته از بهارخوابها که روبه خیابان بودند به علت سکوت حاکم بر شهر، باعث اغتشاش خواب نمیشدند، اما خوابیدن در بهارخواب رو به حیاط، اگر در زیر آن حوض خانه واقع شده بود، لذت دیگری داشت.
🍃🌸چه بسیار بهارخواب در فصل بهار و تابستان که مورد استفاده قرار میگرفت و با طلوع آفتاب، سحرخیزی به سراغ شخص میرفت.
🍃🌸امروز ما در آپارتمانها و خانههای کوچک، «تا لنگ ظهر» میخوابیم و با کوفتگی و بدن درد از خواب برمیخیزیم و این هیچ نیست مگر تغییر زندگی بدون ضرورتی که صورت دادیم.
بهار خواب فضایی است که در بهار و پاییز در تمام ساعات روز و در فصل تابستان در شبها قابل استفاده است.
با توجه به #معماری ایرانیمیتوان گفت:
ساخت بهار خوابدر دوره قاجار به مسجد و مدرسهها نیز راه یافت و نمونههای زیبایی از آن را در مسجد سید اصفهان، مسجد سلطانی سمنان و مسجد سپهسالار تهران میتوان دید.
بهار خواب در مناطق گرم و مرطوب چون دزفول و شوشتر جزء جدایی ناپذیر خانههای مسکونی است.
🍃🌸یکبار به یاد دوران کودکی، یادی از بهارخواب و خوابیدن در آن بکنید تا بدانید آرامش در تهران چگونه بود و اين سالها تهران چه بلایی بر سرش آمد...
#ضرب_المثل_های_ایرانی
#داستانهای_خواندنی
#ريشه_ضرب_المثلها
#بهار_خواب
@m_rajabi57
مِشْکات
💠ـــــــ قسمت بیست_وچهارم ـــــــ 🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 #سرزمین_زیبای_من 🇮🇷 زیرچشمی داشتم بهش نگاه می کردم و
💠ـــ قسمت بیست وپنجم ـــ
و
قسمت بیست وششم
🇮🇷 #سرزمینِ_زیباے_من🇮🇷
#پیشنهاد_مطالعه📚
#داستان_واقعی
🆔 @m_rajabi57
✨🍃✨🍃✨🍃✨
مِشْکات
💠ـــــــ قسمت بیست_وچهارم ـــــــ 🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 #سرزمین_زیبای_من 🇮🇷 زیرچشمی داشتم بهش نگاه می کردم و
💠ـــــــ قسمت بیست وپنجم
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
#سرزمین_زیبای_من 🇮🇷
کم کم داشتم فراموش می کردم ، خطی رو که خودم وسط اتاق کشیدم از بین رفته بود! رفتار هادی، اون خط رو از توی سرم پاک کرد ،هر چه می گذشت، احساس صمیمیت در وجود من شکل می گرفت ، اون صبورانه با من برخورد می کرد ، با بزرگواری اشتباهاتم رو ندید می گرفت و با همه متواضع بود، حالا می تونستم بین مفهوم صبور بودن با زجر کشیدن و تحمل کردن، تفاوت قائل بشم ، مفاهیمی چون بزرگواری و تواضع برام جدید و غریب بود ، برای همین بارها اونها رو با ترحم اشتباه گرفته بودم ،سدهایی که زندگی گذشته ام در من ساخته بود، یکی یکی می شکست و در میان مخروبه درون من ،داشت دنیای جدیدی شکل می گرفت ...
با گذر زمان، حسرت درون من بیشتر می شد، این بار، نه حسرتی به خاطر دردها و کمبودها ، این حس که ای کاش، از اول در چنین فرهنگ و شرایطی زندگی کرده بودم ، این حس غریب صمیمیت ؛ دوستی من با هادی، داشت من رو وارد دنیای جدیدی از مفاهیم می کرد، اون کتاب های مختلفی به زبان فارسی بهم می داد ، خنده دار ترین و عجیب ترین بخش، زمانی بود که بهم کتاب داستان داد! داستان های کوتاه اسلامی و بعد از اون، سرگذشت شهدا ؛ من، کاملا با مفهوم شهادت بیگانه بودم اما توی اون سرگذشت ها می تونستم بفهمم ، چرا بعد از قرن ها، هنوز عاشورا بین مسلمان ها زنده است و علت وحشت دنیای سرمایه داری رو بهتر درک می کردم ...
کار به جایی رسیده بود که تمام کارهای هادی برام جالب شده بود و ناخودآگاه داشتم ازش تقلید می کردم، تغییر رفتار من شروع شد ، تغییری که باعث شد بچه ها دوباره بیان سمتم و کم کم دورم رو بگیرن ، اول از همه بچه های افغانستان، من رو پذیرفتن، هر چند، هنوز نقص زیادی داشتم ، تا اینکه ، آخرین مرز بین ما هم، اون روز شکست؛هادی کلا آدم خوش خوراکی بود ، اون روز هم دیرتر از همه برای غذا رسید، غذا هم قرمه سبزی ، وسط روز چیزی خورده بودم و اشتهای چندانی نداشتم؛ هادی در مدتی که من نصف غذام رو بخورم، غذاش تموم شده بود ، یه نگاهی به من که داشتم بساط غذام رو جمع می کردم انداخت و در حالی که چشم هاش برق می زد گفت بقیه اش رو نمی خوری؟! سری تکان دادم و گفتم ، نه ! برق چشم هاش بیشتر شد ، _من بخورم؟ بدجور تعجب کردم ! مثل برق گرفته ها سری تکان دادم،اشکالی نداره ولی... با خوشحالی ظرف رو برداشت و شروع به خوردن کرد، من مبهوت بهش نگاه می کردم ،در گذشته اگر فقط دستم به ظرف غذای یه سفید پوست می خورد ، چنان با من برخورد می کرد که انگار آشغال بهش خورده ، حتی یه بار یکی شون برای اعتراض، کل غذاش رو پاشید توی صورتم ! حالا هادی داشت، ته مونده غذای من رو می خورد ! وسایلم رو جمع کردم و اومدم بیرون ،گریه ام گرفته بود، قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ...
حال عجیبی داشتم ! حسی که قابل وصف نبود ، چیزی درون من شکسته شده بود ، از درون می سوختم ، روحم درد می کرد و اشک بی اختیار از چشم هام پایین می اومد ؛ تمام سال های زندگیم از جلوی چشمم عبور می کرد ، تمام باورهام نسبت به دنیا و انسان هایی که توش زندگی می کردن فروریخته بود ، احساس سرگشتگی عجیبی داشتم، تمام عمر از درون حس حقارت می کردم ، هر چه این حس و تنفرم از رنگ پوستم بیشتر می شد، از دنیا و انسان هایی که توی اون زندگی می کردن ، بیشتر متنفر می شدم ،هر چه این حس حقارت بیشتر می شد، بیشتر دلم می خواست به همه ثابت کنم ، من از همه شما بهتر و برترم اما به یک باره این حس در من شکست...
برای اولین بار ، قلبم به روی خدا باز شد، برای اولین بار ، حس می کردم منم یک انسانم!برای اولین بار ! دیگه هیچ رنگی رو حس نمی کردم وجودم رنگ خدا گرفته بود ،یه گوشه خلوت پیدا کردم ، ساعت ها ،بی اختیار گریه می کردم ، از عمق وجودم خدا رو حس کرده بودم، شب ، بلند شدم و وضو گرفتم، در حالی که کنترلی در برابر اشک هام نداشتم ، به رسم بندگی ، سرم رو پایین انداختم ، و رفتم توی صف نماز ایستادم ، بچه ها همه از دیدن من، جا خوردن ، اون نماز ، اولین نماز من بود ...
برای من، دیگه بندگی، بردگی نبود ، من با قلبم خدا رو پذیرفتم،قلبی که عمری حس حقارت می کرد، خدا به اون ارزش بخشیده بود ، اون رو بزرگ کرده بود ، اون رو برابرکرده بود و در یک صف قرار داده بود،حالا دیگه از خم کردن سرم خجالت نمی کشیدم ؛ بندگی و تعظیم کردن ، شرم آور نبود ، من بزرگ شده بودم ، همون طور که هادی در قلب من بزرگ شده بود ...
✍🏻 نویسنده: #شهید_سیدطاهاایمانی
♻️ #ادامه_دارد...
https://eitaa.com/m_rajabi57
•••••••••••••••••••••••••••••••
💠ـــــــ قسمت بیست و ششم
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
#سرزمین_زیبای_من 🇮🇷
رفتم توی صف نماز ایستادم ، همه بچه ها با تعجب بهم نگاه می کردن ، بی توجه به همه شون ،اولین نماز من شروع شد ؛ از لحظه ای که دستم رو به آسمان بلند کردم روی گوشم گذاشتم و الله اکبر گفتم،دوباره اشک مثل سیلابی از چشمم فرو ریخت ، اولین رکوع من ، و اولین سجده های من ؛نماز به سلام رسید، الله اکبر ،الله اکبر ، الله اکبر، با هر الله اکبر ، قلبم آرام می شد ، با هر الله اکبر ، وجودم سکوت عمیقی می کرد ...
آرامش عجیبی بر قلبم حاکم شده بود،چنان قدرتی رو احساس می کردم که هرگز، تجربه اش نکرده بودم، بی اختیار رفتم سجده ، بی توجه به همه، در سکوت و آرامش قلبم ، اشک می ریختم، از درون احساس عزت و قدرت می کردم ؛ با صدای اقامه امام جماعت به خودم اومدم ، سر از سجده که برداشتم ، دست آشنایی به سمتم بلند شد ، _قبول باشه؛ تازه متوجه هادی شدم،تمام مدت کنار من بود ، اونم چشم هاش مثل من سرخ شده بود، لبخند شیرینی تمام صورتم رو پر کرد ، دستم رو به سمتش بلند کردم و دستش رو گرفتم ،دستش رو بلند کرد ، بوسید و به پیشانیش زد...
امام جماعت ، الله اکبر گفت و نماز عشاء شروع شد ، اون شب تا صبح خوابم نبرد ، حس گرمای عجیبی قلب و وجودم رو پر کرده بود ، آرامشی که هرگز تجربه نکرده بودم ، حس می کردم بین من و خدا، یه پرده نازک انداختن ، فقط کافیه دستم رو بلند کنم و اون رو کنار بزنم !حس آرامش، وجودم رو پر کرد ، تمام زخم های درونم آرام گرفته بود و رفتار و زندگیم رو تحت شعاع خودش قرار داد ...
تازه مفهوم خیلی از حرف ها رو می فهمیدم ، حرف هایی که به همه شون پوزخند زده بودم،خدا رو میشه با عقل ثابت کرد ، اما با عقل نمیشه درک کرد و شناخت ،در وادی معرفت، عقل ها سرگردانند ؛ تازه مفهوم عشق و محبت به خدا رو درک می کردم ، دیگه مسلمان ها و اشک هاشون برای خدا، پیامبر و اهل بیت برام عجیب نبود، این حس محبت در وجود من هم شکل گرفته بود و داشت شدت پیدا می کرد ؛ من با عقل دنبال اسلام اومده بودم،با عقل، برتری و نیاز مردم رو به تفکرات اسلام و قرآن، سنجیده بودم،اما این عقل ، با وجود تمام شناخت دقیقی که بهم داده بود ، یک سال و نیم، بین من و حقیقت ایستاد و من فهمیدم ، فهمیدم که با عقل باید مسیر صحیح رو به مردم نشون داد، اما تبعیت و قرار گرفتن در این مسیر، کار عقل نیست ، چه بسیار افرادی که با عقل شون به شناخت حقیقت رسیدند ولی نفس و درون شون مانع از پذیرش حقیقت شد ...
به رسم استاد و شاگردی ، دو زانو نشستم جلوی هادی و ازش خواستم استادم بشه ، هادی بدجور خجالت کشید ، - چی کار می کنی کوین؟ اینطوری نکن ! - بهم یاد بده هادی ،مسلمان بودن و بنده بودن رو بهم یاد بده ، توهم مثل من تازه مسلمان بودی اما حتی اساتید تو رو تحسین می کنن ، استاد من باش...
خیلی خجالت کشید، سرش رو انداخت پایین ، من چیزی بلد نیستم ! فقط سعی کردم به چیزهایی که یاد گرفتم عمل کنم ،بلند شد و از توی وسایلش یه دفترچه در آورد ،نشست کنارم ، - من این روش رو بعد از خوندن چهل حدیث امام خمینی پیدا کردم ؛ دفترش سه بخش بود ، اول، کمبودها، نواقص و اشتباهاتی که باید اصلاح می شد، دوم، خصلت ها و نکات مثبتی که باید ایجاد می شد ، سوم، بررسی علل و موانعی که مانع اون برای رسیدن به اونها می شد ، به طور خلاصه بخش اول، نقد خودش بود دومی، برنامه اصلاحی و سومی، نقد عملکردش ...
- من هر نکته اخلاقی ای رو که توی احادیث بهش برخوردم، یا توی رفتار دیگران دیدم رو یادداشت کردم و چهله گرفتم، اوایل سخته و مانع زیادی ایجاد میشه ، اما به مرور این چهله گرفتن ها عادی شد ، فقط نباید از شکست بترسی! _خندیدم،من مرد روزهای سختم ، از انجام کارهای سخت نمی ترسم ؛ چند لحظه با لبخند بهم نگاه کرد ، خنده ام گرفت ،_چی شده؟ چرا اینطوری بهم نگاه می کنی؟ دوباره خندید، _حیف این لبخند نبود، همیشه غضب کرده بودی؟ همیشه بخند و زد روی شونه ام و بلند شد ،یهو یه چیزی به ذهنم رسید! هادی، تو از کی اسمت رو عوض کردی؟ منم یه اسم اسلامی میخوام...!
✍🏻 نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی
♻️ #ادامه_دارد...
https://eitaa.com/m_rajabi57
•••••••••••••••••••••••••••••••
مِشْکات
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼 #داستان_های_قرانی 🌼 🌼 #قسمت_نودودو 🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 https://eitaa.com/m_raj
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼 #داستان_های_قرانی 🌼
🌼 #قسمت_نودوسه 🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
مِشْکات
🌴 #داستان های_قرانی🌴 ⬅️ #قسمت ۹۲ ➡️ 🔆 #هجرت 🔆 و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او ی
🌴 #داستانهای_قرانی 🌴
☀️ #قسمت ۹۳ ☀️
ورود #پیغمبر اکرم (ص) به #مدینه
قد نری تقلب وجهک فی السماء فلنولینک قبله ترضاها...
(سوره بقره: 144)
☀️مراسم ورود پیامبر اسلام به شهر مدینه، با نهایت تجلیل و احترام برگذار شد. موجی از شادی در اعماق قلوب مردم آن سرزمین بوجود آمده بود.
تا پیش از آن روز، مدینه را یثرب می گفتند. ولی با ورود #رسول اسلام (ص) نام پیشین خود را از دست داد و عنوان #مدینةالرسول یعنی شهر پیغمبر را به خود گرفت.
نخستین اقدام پیامبر (ص) در مدینه، تأسیس مسجد بود که در حقیقت پایگاه و مرکز تمام فعالیتها به شمار می آمد.
☀️در سال اول #هجرت، کوشش رسول خدا (ص) در راه ایجاد وحدت و یگانگی مسلمین و ریشه کن ساختن اختلافات داخلی بین دو قبیله بزرگ، اوس و خزرج، و بستن قراردادها با همسایگان نزدیک بکار رفت.
قراردادی با یهودیان اطراف مدینه به عنوان عدم تعرض امضا فرمود که بنا به مفاد آن، طرفین به هیچ وجه در صدد آزار یکدیگر بر نیایند و همزیستی مسالمت آمیزی داشته باشند.
اقدام مهمی که در این سال صورت گرفت، این بود که به فرمان خداوند، افرادی که تجانس روحی و تناسب فطری و فکری داشتند با یکدیگر برادر خوانده شدند و پیامبر اسلام میان یاران خود از مهاجرین و انصار، عقد اخوت برقرار ساخت و میان هر یک نفر از مهاجرین با یک نفر از انصار رابطه برادری ایجاد کرد و چون نوبت به علی (ع) رسید، فرمود:
#علی برادر من است.
دومین سال #هجرت آغاز شد. مسلمانان تا آن هنگام به سوی بیت المقدس نماز می گذاردند و قبله اسلام #بیت_المقدس بود. ولی در ابتدای این سال دستور رسید که مسلمین به سوی #کعبه نماز بخوانند.
تغییر #قبله برای #یهود ضایعه اسفناک و ضربه مهلکی بشمار آمد. زیرا تا آن روز، اسرائیلیان مجاور مدینه، #قبله بودن بیت المقدس را از مفاخر دین و افتخارات ملت خود می شمردند و امید داشتند که به دلیل وحدت قبله، نیروی مسلمین را ضمیمه نیروی خود کنند و #مسیحیت را از شبه #جزیرةالعرب ریشه کن نموده، یهودیت را مذهب رسمی و آئین همگانی عرب قرار دهند ولی با این ترتیب امیدشان یکباره قطع شد و دانستند که اسلام نیرومندتر از آن است که بتوان از آن سوء استفاده کرد.
هر قدر مسئله تغییر قبله برای یهودیان و کوبنده بود، برای مسلمین سودمند و ارزنده به شمار می آمد. زیرا یکی از آثار این کار متوجه ساختن مسلمین به مکه بود. این توجه علاوه بر جنبه عبادت، صورت دیگری هم در اذهان مردم پیدا می کرد.
☀️مسلمانان حداقل روزی پنج بار می بایستی رو به سوی مکه بایستند. مکه را به یاد آورند. مکه ای که کعبه مسلمین است و باید محیط فضلیت، تقوی، اخلاص و... باشد، خانه شرک و بت پرستی و رذائل شده و خانه خدا، به بت خانه ای آلوده تبدیل یافته است.
توجه به این نکته، مسلمین را به فکر می انداخت که به هر ترتیبی شده باید این خانه بزرگ، از وجود بتان و بت پرستان پاک و به حق، جایگاه پرستش حق شود.
اثر مهم دیگری که از آن حاصل می شد،
☀️استقلال و اتحاد مسلمانان در جمیع جهات، حتی در جهت قبله بود. زیرا خداوند دوست دارد که مومنان در همه چیز با هم موافق و متحد باشند.
خداوند در #قرآن_کریم، سوره آل عمران آیه 103می فرماید:
و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا و اذکروا نعمة الله علیکم اذ کنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا.
یعنی: همه شما به ریسمان محکم خدا چنگ زنید و از تفرقه و اختلاف بپرهیزید و متذکر این نعمت خدا باشید که بین شما دشمنی و عدوات حکم فرما بود و او دلهای شما را با یکدیگر الفت داد و با یکدیگر برادر شدید.
☀️به این ترتیب، اگر بنا بود مسلمانان در نماز خویش، به جهات مختلف متوجه شوند، از اختلاف جهت آنها توهم اختلاف در عقیده و روش، و سایر امور پدید می آمد. ولی با این عمل، خداوند مقرر فرمود که در حال نماز، همه به یک سو بایستند تا علاوه بر اتحاد معنوی، اتحاد صوری نیز برقرار باشد و از اینجا پی می بریم که قانونگذار اسلام تا چه پایه اتفاق و اتحاد مسلمین را در امور خیر و کارهای خوب دوست دارد..
#دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء_سیدمحمدصوفی
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرنده باش
تا زندگی را به زیبایی بیاموزی..
☀️ #صبحتون_عسل 🍯☀️
🌸●♧••••♡••••♧●🌸
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌸●♧••••♡••••♧●🌸
🌟الا ای ماه شعبان! ماه احمد را تماشاکن
🌺جمال بیمثال حیّ سرمد را تماشاکن
🌟دراقطاع زمین خلد مخلّد راتماشاکن
🌺محمّدرا محمّدرا محمّدرا تماشاکن..
ولادت شبیهترین انسانهابه پیامبر(صلی الله علیه و آله) تهنیت باد💐
@m_rajabi57
🔴منظور از "السلام علی علي بن الحسين" که در زيارت عاشورا گفته مي شود کیست؟
✍طبق نظر بزرگان دین،منظور از علی ابن الحسین *حضرت علي اكبر علیه السلام* است.
🍀زيرا ما در زيارت عاشورا بر شهداي كربلا سلام مي فرستيم و از اولاد امام حسين (علیه السلام) تنها علي اكبر علیه السلام در كربلا به شهادت رسيد.
🔰 اگر گفته شود كه علي اصغر علیه السلام هم در كربلا به شهادت رسيد..
در جواب مي گوئيم:
🌹از علي اصغر در مقاتل به "عبدالله رضيع" ياد شده است نه علي اصغر.
✳️هم چنين وقتي ابن زياد در دارالاماره چشمش به امام سجاد (علیه السلام) افتاد پرسيد چه نام داري؟
🌹حضرت پاسخ داد: علي بن الحسين.
🔥ابن زياد گفت : مگر خدا علي بن الحسين را نكشت؟
امام سجاد (علیه السلام) فرمود: برادر دیگری داشتم به اسم علی که در کربلا مردم او را کشتند...
✨اين خود قرينه اي است بر اين كه منظور از علي بن الحسين (علیه السلام) در زيارت عاشورا حضرت علي اكبر است نه امام سجاد علیه السلام است.
💠🔹💠💠🔹💠
📚منابع :
1- الارشاد ، شيخ مفيد ، متوفي 313 .
2- تحقيقي در نهضت عاشورا، تحقيق مركز مطالعات و پژوهش هاي حوزه علميه ،ص 89 و90
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc