eitaa logo
ملایی
190 دنبال‌کننده
38 عکس
10 ویدیو
33 فایل
کانال عمومی است ولی بیشتر برای طلاب مفید است. ابتدای هر مطلب با چند هشتگ، موضوع آن را مشخص می کنم. اگر جذاب بود می توانید هشتگ را سرچ کنید وگرنه عبور کنید. راه ارتباطی با بنده: @MohammadRezaMollaei تبادل نداریم، اعضا مسئول تبلیغ کانال هستند.
مشاهده در ایتا
دانلود
نتایج مطلب قبل: 1) اصالت وجودی را که ما قبول داریم همان اصل الواقعیة است که اصالت وجودِ عرفانی است و غیر از این راه ندارد: گاهی می گویند عدم باطلة الذات است در عین حال می گویند عدم ذاتاً وجود را طرد می کند! گاهی می گویند عدم لازمه ی سلبی وجود است یعنی وجود، عدمی که نیست را سلب می کند. این ها ظاهرا بی معناست زیرا خدا عدم را معدوم نمی کند اللهم الا این که برای تقریب به ذهن استعمال شده باشد. 2) امتناع اجتماع نقیضین، ذاتی و از خودش است و این امتناع در هر موطنی بحسَبه جاری است چه وجود خارجی (فلسفی) باشد چه ذهن باشد چه نفس الامر باشد چه ثابتات معتزله باشد. پس «اجتماع نقیضین» در ظرف حقِّ به معنای اعم ثبوت دارد زیرا باطل محض نداریم و «امتناع اجتماع نقیضین» مصداقی از حقِّ در مقابل باطل است. «فأما الزبد فيذهب جفاء» کف خودش از بین می رود.پس اجتماع نقیضین خودش باطل است نه این که ممتنع بالغیر باشد. بله شریک الباری ممتنع بالغیر است زیرا تحقق آن فرض المحال است نه الفرض المحال مگر برای راسخون. 3) وجود مطلقا نقیض عدم نیست بلکه نقیض عدم خودش است زیرا «نقیض کل شیء رفعه»! اگر گفتید «انسان» در همان موطنی که لحاظ شده در همان موطن انسان نباشد یعنی خودش نباشد این تناقض می شود. وگرنه انسان و لا انسان تناقضی ندارند. هر کدام یک معنا اند که به لحاظ نسب اربعه متباین اند. نه خداوند داخل در ذات اشیاء می شود تا مقوم ذات آنها باشد نه اشیاء داخل در ذات حق تعالی می توانند شوند بنابراین هر کدام از ذوات اشیاء، معنا و طبیعتی دارند کاملا مستقل از همه چیز غیر از واقعیت اعم، که ظرف ثبوت ذوات آنهاست حتی کنه ذات خدا ! و إذا انتهى الكلام إلى الله فأمسكوا ... فسبحان ربک رب العزة عما یصفون و سلام علی المرسلین و الحمد لله رب العالمین.
به عنوان نظر شخصی اولیه، قبلاً عرض کرده بودم که «ما قائلیم کلام ائمه اطهار هرگز به تعارض مستقر نمی انجامد زیرا کشی از امام رضا(ع) نقل کرده است که فرمودند: إن كلام آخرنا مثل كلام أولنا و كلام أولنا مصادق لكلام آخرنا...» استاد مددی در 21 شهریور 1400: «چون تعارض فرع حجیت هر دو خبر است، وثوق به هر دو خبر که نمی شود و لذا ما عرض خواهیم کرد حق با سید مرتضی است، روی مبنای ما هم که قائل به وثوقیم اصلا تعارض معنا ندارد، یک خبر حجت می شود و یک خبر دیگه معارض است نه متعارض» منبع : https://eitaa.com/mahadalemamalmahdi/4555 مثلا استاد مفیدی یزدی را ببینید که برای جمع روایات در بحث رویت هلال چه فحص وسیعی و چه تلاش عجیبی دارند: https://eitaa.com/almabahes/1399 به این میگن فقاهت ☺️ نه این که در بحث های مختلف ( مثل بحث تشهد و غسل جمعه و ... ) روایات معتبر رو دسته بندی کنیم بندازیم به جون هم ببینیم کدوم دسته زورش می چربه یا بگیم اگرچه این دسته روایات در کتب اربعه آمده اند و حیث سند و دلالت خیلی خوب اند ولی چه کنیم که مشهور متأخرین اعراض کردند یا بگیم بر ما واجب است هر مرجحی را که ظن به یک طرف بیاورد گرفته به همان فتوا دهیم یا از برچسب ها بترسیم که مبادا به ما بگویند مختل الطریقه یا ... ! بله در مقام عمل اگر نتوانستیم جمع کنیم (و مثلا راه احتیاط هم مشکل بود) بالاخره باید یک طرف را (ولو 60 درصد احتمال اصابه داشته باشد) بگیریم عمل کنیم چاره نیست ولی باید مقام فتوا و حکم را از مقام وظیفه عملی جدا کرد. مجبور که نیستیم به غیر علم فتوا بدیم! زیرا تعبد علم نیست ! در ما نحن فیه حتی علمی هم نیست زیرا شارع ما را به اخذ به مرجحات ظنی متعبد نکرده بلکه نهی هم کرده است: از «ان الظن لا یغنی من الحق هیچی!!» بگذریم، در خود مقبوله آمده: «أَرْجِهِ وَ قِفْ عِنْدَهُ حَتَّى تَلْقَى إِمَامَكَ فَإِنَّ الْوُقُوفَ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ خَيْرٌ مِنَ الِاقْتِحَامِ فِي الْهَلَكَات‏» و العلة تعمم و تخصص. پس نگید حتی تلقی امامک مال دوران حضور هست. علامه طباطبایی می فرمایند اصلا این «حتی تلقی امامک» مثل همان «حَتَّى يَأْتِيَكُمُ الْبَيَانُ مِنْ عِنْدِنَا» در روایت عیون اخبار الرضا ع ج2 ص22 است. ان قلت: با وجود مرجح ظنی دیگر شبهه نداریم تا در افتاء توقف کنیم. قلت: فرمود: «َإِنَّمَا الْأُمُورُ ثَلَاثَةٌ أَمْرٌ بَيِّنٌ رُشْدُهُ فَيُتَّبَعُ وَ أَمْرٌ بَيِّنٌ غَيُّهُ فَيُجْتَنَبُ وَ أَمْرٌ مُشْكِلٌ يُرَدُّ حُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِلَى رَسُولِهِ ص وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَلَالٌ بَيِّنٌ وَ حَرَامٌ بَيِّنٌ وَ شُبُهَاتٌ تَتَرَدَّدُ بَيْنَ ذَلِكَ فَمَنْ تَرَكَ الشُّبُهَاتِ نَجَا مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ مَنْ أَخَذَ بِالشُّبُهَاتِ ارْتَكَبَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ هَلَكَ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَم‏» قبیح است که حضرت بگوید هرچه بیّن الرشد و بیّن الغی نبود شبهه است و بعد خودش به امور غیر بیّن تعلیل کند یا امر کند که متعبد شو به چیزی که بیّن الرشد نیست بلکه ظنی است!👌 شاهد: «فَإِنَّ مَا خَالَفَ الْعَامَّةَ فَفِيهِ الرَّشَاد‏» ظاهرش حکمت یا تقریب نیست بلکه علت است در واقع تعلیل همیشه باید به امر ارتکازی باشد نه تعبدی. این حتی «تعلیل برای تعمیم» هم نیست تا محقق اصفهانی بگوید تعلیل اگر برای تعمیم باشد خلاف ظاهر نیست که تعبدی باشد. پس هم شهرت هم موافقت کتاب هم مخالفت عامه در ارتکاز عمر بن حنظله بیّن الرشد بوده اند! ان قلت: اگر بیّن بودند که سوال نمی پرسید! قلت: در این صورت باید متلزم شوید که تمام تعلیل ها تعبدی است و هو کما تری! بنابراین اشکالات محقق خوئی و آیت الله سیستانی (کتاب تعارض ادله ج2 حدود ص36) وارد نیست که شهرت ممیز نیست زیرا شاید مشهور تقیه ای باشد یا ... وارد نیست زیرا به نظر حقیر این شایدها احتمالاتی نیشغولی است و با واقعیت تاریخیِ اصحابِ عمربن حنظله در زمان امام صادق ع سازگار نیست. منبع خلاصه: روایات ائمه اطهار تعارض مستقر یا تکاذب یا حتی تعادل ندارند! و ما برای مقام حکم و فتوا باید از خدای متعال علم حقیقی بخواهیم: «مَا قُسِمَ فِي النَّاسِ شَيْ‏ءٌ أَقَلُّ مِنَ الْيَقِين‏». استرآبادی در فوائد المدنیة ص534 می گوید: «العلاّمة الحلّي و قد رآه بعد موته ولده في المنام، فقال لولده: «لو لا كتاب الألفين و زيارة الحسين عليه السّلام لأهلكتني الفتاوى»». کاش این نقل خواب اشتباه باشد!😦 خدا قلم عفو و رحمت اش را بر نامه اعمال همه ی ما قرار دهد ان شاء الله.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فوق فایل صوتی که پیوست کردم گفتگوی امروز بنده با استاد امینی نژاد درباره مسائل زیر هست: تفاوت نظام و کثرات و در مقام و یا ، اعم یا مطلق از عدلِ در مقابل ظلم است. این که گفته شده خداوند ضار است یا اضلال می کند (مثلا: مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هاد، سوره زمر 23) در واقع اضلال ممدوح است که عدل حقیقی است : «فَالضَّلَالُ الْمَحْمُودُ هُوَ الْمَنْسُوبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى‏»بحار ج 90 ص 13 یعنی چه؟ حسنات الابرار سیئات المقربین را چطور در نگاه تربیتی تشخیص دهیم؟ ان شاء الله که صدای بنده واضح باشه و نیازی به پیاده کردن صوت نباشه ولی اگر تقاضا زیاد شد می تونم متن رو تقدیم کنم.
نظر آیت الله مفیدی یزدی درباره فتوحات مکیه بنا نداشتم نقل قول از دیگران در کانال بگذارم ولی چون مطالب به شدت با نظرات حقیر همخوانی دارد دلیلی بر تکرار به قلم خودم ندیدم. عبارات زیر همه متن مصاحبه با ایشان است و آنچه داخل [ ] هست از بنده است: مرحوم آقای قاضی عنایت به این کتاب ها داشتند و اینها را از نظر مضامین عالی می دیدند، اینها را گیر نداریم چون زیاد نقل شده است، من اگر حرف دیگری را نسبت بدهم ممکن است فردا آقای قاضی بگویند که تو به من فلان حرف را نسبت دادی ولی آنچه که ما شنیدیم و معروف است این است که ایشان اِبایی از دفاع اینها نداشتند، از صاحب «المیزان» علامه طباطبایی هم کلماتی نقل شده که یک جور کلماتی است که منظورشان معلوم است امّا آنهایی که مخالف با اینها باشند همین حرف ها را دست می گیرند، یکی از اساتید بزرگوار می گفت که ظاهراً می گفتند آقای طباطبایی به خودم گفتند، به آقای طباطبائی گفته بودند که چقدر این کلمات شیخ[ابن عربی]، محکم است، یک جمله ای مثل آن را بعید هست کسی بتواند بیاورد، بعد که آقای طباطبائی گوش داده بودند گفته بودند: بگو یک کلمه اش! کلمه را ایشان در مقابل جمله قرار می دهد، ایشان می گویند: جمله، و بعد در مقابل آن، می گویند: کلمه. یادم هست که حاج آقای حسن زاده این جور می گفتند، البته حافظه من ضعیف شده است، این جوری یادم هست که ایشان فرمودند که من به آقای طباطبائی تعبیرِ جمله کردم، ولی ایشان گفتند: بگو یک کلمه. البته شما نقل نکنید و این بین خودمان باشد، چرا؟ به خاطر این که منظور آقای طباطبائی از کلمه یعنی یک مطلب است و منظورشان معلوم است، ولی اینکه ایشان بگویند: یک جمله، و ایشان بگویند: یک کلمه، ممکن است دیگران دست بگیرند و بگویند: یعنی ضَرَبَ را نمی شود گفت، امّا منظورشان مشخص است که می خواستند مبالغه بکنند که شخص دیگری امثال ایشان نیامده است. من هم اینها را شنیدم، امّا مآلش جور واجور است، هم این طرف و هم آن طرف، من جلوتر عرض کردم همین حرفی را که آقای طباطبائی فرمودند، یکی از مهم ترین حرف های محوری ابن عربی و اهل عرفان، اَعیان ثابته است که در «نهایة» می گویند: این خلاف برهان است، ردّش می کنند که در انتهای بحث علم باری تعالی می گویند: «یردّه اصالة الوجود» [أنّ أصالة الوجود و اعتباريّة الماهيّة تنفي أيّ ثبوت مفروض للماهيّات قبل ثبوتها العينيّ الخاصّ بها] و ردّش می کنند، در مناظراتی که با مرحوم آقای طهرانی دارند که تحت عنوان «مهر تابان» است، خیلی جالب است که اینجا مدافع محکم اَعیان ثابته می شوند، می گویند: ابن عربی هم گفته و اینجا قبول می کنند، دو سه جا آقای طهرانی گفته اند که شما چطور اصالت وجودی هستید؟ می خواهم بگویم حرف ها جور واجور است، مسئله اَعیان ثابته در عرفان محیی الدینی، محور است و ملاصدرا هم در اَسفار می گوید: حرف معتزله فضیح است، و بعد می گوید: ظاهر حرف عرفاء اَفضح از این است، بعد می گوید: چون حسن ظن به اینها داریم که اینها آدم های فهمیی بودند باید تأویل بکنیم، تأویلی می کند که خود قیصری هم در مقدمه اش دارد. این طور حرف ها را که وقتی تعریف کسی را می کنند یک جور است، اینها با کسی پدر کشتگی که ندارند لذا وقتی تعریف می کنند می خواهند بگویند اهل علم بوده، زحمت کشیده، قلمی دارد، کتاب نوشته، کار کرده امّا این به این معنا نیست که یعنی تا آخر هم اَحدی مثل او حرف نزده و همه لوازم این تعریف را قبول داشته باشند این جوری نیست. مرحوم سید حیدر آملی کتاب نصّ النصوص دارند که ما مقدمه اش را از اوّل تا آخرش را مباحثه کردیم، اوّلش که از محیی الدین تعریف می کند (ببینید چه چیزهایی می گوید خودتان نگاه کنید)، می گوید: از بزرگترین اولیاء الله، قطب العارفین، صاحب مکاشفات ... ، در آخرهای کتاب که بحث ختم ولایت را می کند ایشان تلقّی اش این بوده که محیی الدین مدّعی بوده که این مقام مال من است [البته این برداشت قیصری است که درست هم نیست] که اینجا بر می گردد و درگیر می شود تا اینکه می رسد در جایی می گوید: «إنی أتعجب من أن هؤلاء یسمّون أنفسهم عارف»، اصلاً اینها تعجب است که اسم خودشان را عارف گذاشته اند که یعنی بوئی از عرفان نبرده است، پس لذا عجبی هم نیست که آقای طباطبائی وقتی می خواهند از صاحب أسفار تعریف بکنند بهترین تعریفات را هم می آورند ولی در حاشیه أسفار هم وقتی می خواهند حرفش را ردّ بکنند، همان جایی که آخوند می گوید: این را هیچ کسی جز عرفاء نفهمیده، همان جا ایراد می کنند و با مبنای او مخالفت می کنند، پس این تعریف ها درست است امّا نه اینکه ریز ریز کلماتش را (تا آخر) قبول بکنند، اوّل آدم تعریف را می شنود، یک مدّتی این تعریف در ذهنش است امّا بعد از مدّتی یا تعریف مقابلش یا یک چیزی به حمل شائع ردّ این می شود که آدم پخته می شود و اینها را جمع می کند. منبع: https://b2n.ir/j85199
عرفانی و واقعیت درست است نه بعد از مطالعه ی ده جلسه بحث های عرفان شیعی و همچنین مباحث توحید نقدی بر سه برهان مطرح شده بر اثبات مقام لا اسم و لا رسم، پیوست کرده ام. اولیه: لا اسم و لا رسم یعنی اسم عرفانی یعنی تعین! نه اینکه «مقام ذات و حقيقتِ وجود، اطلاقى را داراست كه در مقابلش تقييدى نيست؛ و أجلّ از هر إطلاق و تقييد مى‏باشد؛ و طاير بلند پرواز عقل به آن مقام بلند پرواز نكند؛ و با دام هيچ وصفى، و نعتى، و اسمى، و بيانى، و عبارتى، و ايماء و إشارتى، شكار نشود؛ حتّى خود اين بيان هم ساقط است‏» (توحید علمی و عینی ص 171) این بالوجدان غلط است! «کمال الاخلاص نفی الصفات عنه» صفات اطلاقی ای مانند صمد، صرف، بسیط و ... را شامل نمی شود بلکه به ما ملاک داده اند : «سئل أبو جعفر الثاني ع يجوز أن يقال لله إنه شي‏ء قال نعم يخرجه من الحدين حد التعطيل و حد التشبيه‏». اگر حضرت فرمود:«سقطت الأشياء دون بلوغ أمده‏» قرینه ی متصله آورد: «كذلك أنت الله الأول في أوليتك، و على ذلك أنت دائم لا تزول‏»! و متأسفانه این قرینه در عبارت سید احمد کربلایی تقطیع شده است و باعث شده سید خیال کند سقطت یعنی فنا و عدم! توحید علمی و عینی ص 55 بلکه ص 63 قائل به امکان فنای حقیقی شده است !! اگرچه : « قال رجل عنده الله أكبر فقال الله أكبر من أي شي‏ء فقال من كل شي‏ء فقال أبو عبد الله ع حددته فقال الرجل كيف أقول قال قل الله أكبر من أن يوصف‏» ولی همین جا خود امام دارد وصف «نامحدود» را بر الله حمل می کند! امام خمینی در مصباح الهدایه می فرمایند: «إني لأتعجّب من العارف، المتقدّم ذكره، مع علوّ شأنه و قوّة سلوكه كيف ذهل عن ذاك المقام الّذي هو مقام نظر العرفاء العظام حتّى حكم بنفي الصفات الثبوتيّة عن الحقّ، جلّ شأنه ... و تحاشى، كلّ التحاشى، عن عينيّة الصفات للذات... و أعجب من الأعجب ... من أنّ ما يوصف بوصف فله صورة، لأنّ الوصف أعظم الحدود للشي‏ء في المعاني و لا إحاطة أوضح من إحاطة الصفة في العوالي. و جعل ذلك سرّ ما ورد في الخبر: إنّ اللّه لا يوصف. مع ... أنّ كلّ الأسماء مشتمل على جميع مراتب الأسماء؛ فإذا كانت الأسماء كلّ الحقائق، فلها مقام الإطلاق، كما للاسم «اللّه»، فكانت لمبادئها الّتي هي الصفات مقام الإطلاق. و ظنّى أنّ ذهابه إلى ذلك لعدم استطاعته على جمع الأخبار، فوقع فيما وقع‏». همچنین در عبارتی نغز می فرمایند: «التحقيق الحقيق بالتصديق ما عرفت في طيّ الأنوار الإلهيّة أنّ الذات في كسوة التعيّنات الأسمائيّة تتجلّى على الأعيان الثابتة؛ و في كسوتها تتجلّى‏ على الأعيان الخارجية. و لكن لعدم الحجاب و صفاء المرآة كان التجلّي ذاتيا، لا شريك له تعالى في إلهيّته. و هذا أحد معاني الحديث الوارد عن أهل بيت العصمة، سلام اللّه عليهم: أنّ التوحيد الحقيقي بإيقاع الاسم على المسمّى؛ و إلّا فعبادة الاسم كفر، و عبادة الاسم و المسمّى شرك.» عزیزان از آنجایی که بحث حساس است اگر ناخودآگاه خطایی از حقیر سر زده حتما تذکر بدهند چرا که «العصمة لأهلها» !
ای که به حد اطمینان نرسیده باشند را ما نپذیرفتیم مگر بعد از انسداد باب علم و اطمینان و آن هم فقط در حد معذّر نه منجز نه مجوز اسناد به شارع. اخیرا دیدم تقریری از حجیت خبر واحد استاد سید احمد مددی نوشته شده که خیلی مناسب است و بسیار نزدیک مباحثی است که ما عرض کردیم: https://eitaa.com/yahyayahya/423 برخی عبارت های ایشان: «از قدمای اصحاب تا قرن هشتم که کسی که صراحتاً قائل به «حجیت تعبدی» خبر باشد نداریم ... اولین کسی که حجیت خبر را رسماً در اصول وارد کرد شیخ طوسی بود و اصول را از این جهت به اصول اهل سنت نزدیک کرد. سپس قدم نهایی را علامه حلی برداشت. البته خود شیخ بارها در کتب اش حجیت خبر واحد را انکار کرده است : أَخْبَارُ الْآحَادِ الَّتِي لَا تُوجِبُ عِنْدَنَا عِلْماً وَ لَا عَمَلًا أَخْبَارٌ آحَادٌ لَا تَقْطَعُ الْعُذْرَ هَذَا الْخَبَرُ لَا يَصِحُّ الْعَمَلُ بِهِ مِنْ وُجُوهٍ أَحَدُهَا... وَ مِنْهَا... وَ مِنْهَا... وَ مِنْهَا أَنَّهُ لَوْ سَلِمَ مِنْ جَمِيعِ مَا ذَكَرْنَاهُ لَكَانَ خَبَراً وَاحِداً لَا يُوجِبُ عِلْماً وَ لَا عَمَلًا وَ أَخْبَارُ الْآحَادِ لَا يَجُوزُ الِاعْتِرَاضُ بِهَا عَلَى ظَاهِرِ الْقُرْآنِ وَ الْأَخْبَارِ الْمُتَوَاتِرَةِ ... کافی حدود 17 هزار روایت دارد. مراه العقول، می گوید: حدود 9 هزار از این حدیث ها ضعیف اند! ... مرحوم آقای بجنوردی می گفت: من مشهد که بودم مرات العقول را خریدم دیدم کتاب الحجه را زده ضعیف ضعیف، دیدم عقایدم دارد خراب می شود! کتاب را فروختم ... نظریه مختار: عدم حجیت تعبدی خبر دلیلی بر حجیت تعبدی خبر نداریم. روایاتی که داریم و در آنها لفظ «ثقه» به کار رفته در موضوعات خارجی با عرض عریضی هستند و تنها 3 مورد در احکام است: 1) لَا عُذْرَ لِأَحَدٍ مِنْ مَوَالِينَا فِي التَّشْكِيكِ فِيمَا يُؤَدِّيهِ عَنَّا ثِقَاتُنَا 2) أ فيونس بن عبد الرحمن ثقة آخذ عنه ما احتاج إليه من معالم ديني؟ 3) العمری ثقة، فاسمع له وأطعه؛ فإنه الثقة المأمون روایت اول علاوه بر اشکال در سند دنباله‌ای دارد: «قد عرفوا بأننا نفاوضهم سرّنا، ونحمّله إياه إليهم» که نشان می‌دهد مراد وکلاست نه راوی خبر. اما روایت یونس، چون یونس هم در مسائل کلامی متهم بود و هم در مسائل اصولی راوی می‌خواهد در همین باره سؤال کند. معالم چارچوب‌های کلی دین است و ربطی به حجیت خبر ندارد اما «فإنه الثقة المامون»، این «أطعه» ربطی به حجیت خبر ندارد. می‌خواهد بفرماید: ایشان نمایندۀ مورد اطمینان ماست. در مورد راوی تعبیر «أطع» به کار نمی‌رود» البته درباره روایت آخر بنده مفصل بحث کردم اشکال اساسی هم این هست که آقایان از قول نجاشی با چند قرن فاصله به اطمینان می رسند از قول العمری حتی بدون فاصله هم به اطمینان نمی رسند!
توحید آیت الله مفیدی.docx
31K
درست است. «تعطیلِ مطلقِ تشبیه» سر از تنزیه مطلق در می آورد نه «مقام فوق تشبیه و تنزیه»! بعد از این که این مطلب را در 14 دی نوشتم. استاد عزیز بزرگواری فرمودند و در جلسه ی توحید صدوق در 22 دی به نقد های بنده پاسخ دادند. عبارات ایشان را پیاده کرده پیوست کردم و بعد از مطالعه مباحث نفس الامر ایشان مطالبی که به ذهن قاصرم می رسید نیز در پاورقی آوردم.
تعریف و و و از نظر استاد علی امینی نژاد متن زیر تقریر بنده از درس تکملة نهایة الحکمة 30 بهمن تا 3 اسفند 1400 است همه کلام استاد است مگر آنچه در [ ] قرار دارد: عقل نظری مربوط به فهمیدن و درک انسانی است مطلقا [یعنی] چه ادراکات کلی چه جزئی؛ که تصورات کلی و تصدیقات کلی را حیوانات ندارند. ما به شناخت ساختار ها می رسیم مجموعه ها و کل ها و جایگاه ها را درک می کنیم حتی عبور از جزئیات به کلیات باز هم کار عقل نظری است تطبیق کلیات بر جزئیات نیز کار عقل نظری است نه عملی. تصور اجتماع نقیضین محال است به نحو یک کلی [یعنی] مرسل از مصادیقش مخصوص انسان است. ادراک تاریخ و جغرافیا نیز کار عقل نظری است. نسبت سنجی اشیاء به نحوی که از آن نتیجه گیری کلی شود چه در تصورات چه در تصدیقات باز کار عقل نظری است. هر جا با صدق و کذب سر و کار دارید کار عقل نظری است. ادراک حق و باطل، صواب و خطا، اگر جزئی باشند مشترک بین انسان و حیوان هستند اگر کلی باشند مخصوص انسان است. معرفت های یقینی و ظن و شک در فضای عقل نظری است بر خلاف عقل عملی که نمی توان گفت شک دارم یا جاهل ام. علوم محصول عقل نظری اند چه علوم ارتکازی و فطری مانند بدیهیات یا نحوه ی تفکر در تصورات و تصدیقات چه علوم تفصیلی و تدوین شده مانند منطق. این علوم هم حکمت نظری است هم حکمت عملی! زیرا حکمت عملی صدق و کذب پذیر است دانشی است که حق و باطل بر می دارد شک و ظن بردار است. حکمت نظری همه واقعیت های نظام تکوین است که در حوزه اختیار ما نیست فعل و کنش ما نیست که یا الهیات است یا طبیعیات است یا ریاضیات و زیر مجموعه های این سه. حکمت عملی دانستن تمام مدرکات عقل نظری است که در حوزه اختیار ماست [در حوزه ی] عمل انسانی است حال چه عمل قلبی چه عمل ظاهری. اینجا هنوز بحث صدق و کذب است بحث حسن و قبح نیست باید و نباید نیست. اخلاق و سیاست مدن تبیین یک سری روابط میان اشیاء است که حوزه عمل ما را تحت تاثیر قرار می دهد حال حکمت عملی فردی باشد یا خانوادگی باشد یا اجتماعی، همه در حوزه عقل نظری است. عقل عملی حوزه کنشی انسان است گرچه به شدت تحت تاثیر حوزه بینشی است. عقل عملی تحت تاثیر عقل نظری و تمام دانش های بر آمده از آن است و به نحو مستقیم تحت اشراف حکمت عملی است، [عقل عملی] فعالیت های انسانی را سامان می دهد برنامه ریزی اجرائی می کند طراحی می کند حرفه ها را می سازد صنعت را اختراع می کند. ممیّزه عقل عملی این است که صدق و کذب پذیر نیست کسی که چیزی اختراع کرده اختراعش صادق است یا کاذب؟ معنا ندارد شعر سروده همین طور مدیریت کرده همین طور ایثار کرده عملی اخلاقی انجام داده اینجا جای خیر و شر است جای حسن و قبح است زیبایی زشتی، درستی و نادرستی، مفید و مضر است. عقل عملی نمی فهمد می سازد انشاء می کند نه اخبار. [نظر شخصی: اگر هیچ نمی فهمید نمی توانست انشاء کند. استاد در جلسات دیگری فرمودند: بله حتی عقل عملی به اصطلاح آیت الله جوادی نیز هویت ادراکی خودش را از دست نمی دهد] کسی کار کرده است می گویند این کار زشت است، خود زشتی مربوط به حوزه عقل عملی است ولی گزارش شما از زشتی کاری اخباری است و صدق و کذب بر می دارد توسط عقل نظری و باز ممکن است بازخورد داشته باشد به فضای عقل عملی که انشاءش را اصلاح کند و بگوید این کار اندکی زشت است مثلا. تولید زشتی و زیبایی کار عقل عملی است که در آن تصور و تصدیق هیچ کدام نیست صنعت مفید می سازد [یا مضر می سازد]. حکمت نظری می گوید این گل زیباست این گل خیلی زیباتر است. حکمت عملی می گوید این فعل ایثاری زیبا بود. عقل عملی ایثار حَسن را تولید می کند ایثار می سازد. در عقل عملی جهل به معنای نادانی نداریم. علی علیه السلام : ربّ عالم قد قتله جهله. [جهالت و سفاهت داریم] شک و ظن نداریم شدت و ضعف داریم [می گوئیم] فلانی عقل عملی اش ضعیف است [سفیه است]. حوزه کنشی ای که تحت تاثیر شناخت انسانی است همان عواطف و احساسات و قوای باعثه ی حیوانی نیست عقل عملی است گرایش های انسانی نه حیوانی. عواطف خاص انسان است شهادت طلبی را حیوانات ندارند. ادامه دارد ...
ادامه مطلب قبل: حکمت عملی می گوید شما که اختیار داری اگر از راه اول رفتی به آنجا می رسی اگر از راه دوم بروی به اینجا می رسی، ببینید کاملا توصیف است توصیه نیست توصیه ذیل حکمت عملی است به وسیله ی عقل عملی. «رنگ چراغ راهنمایی به نشانه ی توقف باید قرمز باشد» تنظیم قانون و یک قرار داد است اصلا صدق و کذب در آن راه ندارد دانش نیست حکمت نیست از چیزی حکایت نمی کند زیرا انشاء است. بله گزارش از منشیء دانش است مثلا دانش زبان عربی داریم گرچه وضع الفاظ علم نیست. اصلا باید و نباید دانش نیست انشائات است. اعتباریات علامه طباطبایی را باید این طور معنا کرد در بعد تحریکی انسان معنا دارد نه در بعد شناختی، و لذا هویت حکمت عملی از سنخ گزاره های گزارش گر است نه از سنخ باید و نباید ها. این که گفتیم کار عقل عملی ساختن است منظور ساختنِ در مقابل عمل که ارسطو می گوید نیست بلکه معنای مطلقی است که حِرف و فنون و اعمال همه را شامل می شود مثل اعمال مدیریت منظور عملی است که هویت انشائی دارد ایجادی دارد نه اخباری یا شناختی [دانشی]. تجزیه و تحلیل و استدلال کردن نیز زیر مجموعه عقل عملی است در هم تنیدگی عقل عملی و نظری بسیار جدی است مثلا فکر کردن یک حرکت و یک فعل است که ما چیزهایی را کنار هم می چینیم و استدلال می سازیم حتی اگر نتیجه ی شناختی از استدلال حاصل شود خود تحلیل کردن و شکافتن فعالیت های نفس است. از قبل عقل نظری می گوید اگر می خواهی به شناخت عمیق تر برسی باید تجزیه کنی مثلا بعد عقل عملی می آید و این اعمال را انجام می دهد. تفکر صدق و کذب بردار نیست تفکر مفید داریم و تفکر زائد. حیوانات تفکر ندارند مگر قوه متصرفه را ذیل وهم شان به کار بگیرند. فعالیت های کنشی ما همه ذیل جوهره ی «من» انجام می شود عملِ عقل عملی در حوزه انسانی و در حوزه تجردی انجام می شود غیر از آن بخش های فیزیکی اش، مثلا خنده یک هویت شناختی است خوشحالی همین طور [غیر از انقباض عضلات گونه یا لب]، درد و حالات ما شناختی و ادراکی اند. فکر و تجزیه و تحلیل نیز در حوزه شناختی و ادراکی ما هستند که فعالیت های عقل عملی است که ساختن است. تمام خلاقیت ها دانش نیستند. تفکر نیاز به بدن دارد پس عقول و مفارقات تفکر ندارند حرکت فکری ندارند، مثلا کشیک نفس کشیدن [مراقبه] صدق و کذب بردار نیست اعمال قلبی نیز تحت پوشش عقل عملی اند طراحی کردن ساختار های اقتصادی نیز همین طور. بله از لحاظ این که شما از طراحی به حکمت عملی پشت سرش علم پیدا می کنید صادق یا کاذب می شود نه خود طراحی و برنامه ریزی. گزاره های اصلی در حکمت عملی این است که این عمل موصل به این نتیجه است به پول می خواهی برسی این کار را باید انجام دهی. این باید انشاء نیست اخبار است از این که راه رسیدن به آن هدف این مسیر است و صدق و کذب بردار است. ما در حوزه عملی با نفس الامر مرتبط می شویم زیرا موجود نیست هنوز تا بخواهیم وجودش را مطالعه کنیم! تازه می خواهیم موجودش کنی. در نفس الامر می فهمیم نسبت مثلثی بین انسان و عمل و نتیجه چیست. این ها واقع پژوهی است نه واقع موجود به وجود خارجی، پس بایدش اخباری است که خبر از ضرورت نفس الامری این نسبت مثلثی می دهد نه ضرورت بالقیاس الی الغیر [که آیت الله مصباح می فرمایند و استاد حسینی نسب و علی فرحانی و ... طرفدارش هستند]. فقهای رسمی ما در موضع فهم جعلیات شارع و قوانین شارع نشسته اند قوانین ذاتاً مبتنی بر دانش هایی است. این که برخی می گویند نظامات علوم انسانی داریم برخی می گویند نداریم ریشه حل این مسئله اصول فقه است. فهم قوانین اگر بخواهد خوب اتفاق بیفتد [صادق] ما باید دانش هایی که این احکام مبتنی بر آن است را کاملا بشناسیم مصالح و مفاسد را نه صرف منجز و معذر ! نه این که بیائیم حق الطاعه را وکیل مدافع خدا کنیم و قبح عقاب بلابیان را وکیل مدافع خودمان !! ادامه دارد ...
ادامه مطلب قبل: اعتبار از جنس ساختن است اعتباریات که می گویند مثلا در مقاله ششم اصول فلسفه، باید این طور گفت که اگر بخواهیم عملی انجام بدهیم چیزی بسازیم مثلا کار هنری یا ... یکی از مقدمات فعالیت ما اعتبار است تا انشاء را انجام ندهید دست به فعالیت نمی توانید بزنید ! اعتباریات در حوزه عقل عملی می گنجد و صدق و کذب ندارد خوب و بد دارد. تمام وضع قوانین (قانون به معنای خطابات قانونی و حقوقی) همه جعل و انشاء است. مثلا می گوئیم مجلس قانون گذاری اش خوب نیست قوانین اش درهم برهم است با فلان قانون دیگر نمی سازد با لوازم فلان اعتبار قبلی هماهنگ نیست. علم به این قوانین صدق و کذب بر می دارد و یک دانش است که نام آن را نیز حقوق گذاشته اند. [این که ما قبلا گفتیم تنجز حکم عقل عملی است طبق اصطلاحات استاد تنجز، کشف عقل نظری می شود ذیل حکمت عملی. در واقع استاد می فرمایند ما دو جور باید و نباید داریم، یکبار می گوئیم: اگر می خواهی تشنگی ات رفع شود باید آب بخوری، یک بار می گویم: باید الان از رخت خوابت خارج شوی وگرنه می زنمت. اولی گزارش است و صدق و کذب بردار است زیرا عبارت اخری است از «اگر آب بخوری تشنگی ات رفع می شود» ولی دومی تعبیر دیگری از یک گزاره اخباری نیست. اولی ادراک عقل نظری است دومی انشاء و حکم عقل عملی. الان به ذهنم اینطور می آید که این اصلاح استاد بهتر باشد از اصطلاحی که ما قبلا داشتیم یعنی ادراک باید ها و نباید های شارع را بهتر است کار عقل نظری بدانیم هرچند در وضع قوانینِ مشروع عقل عملی نیز همکاری خواهد کرد. باید بیشتر فکر کنم].