بسماللهالرحمنالرحیم
سلام علیکم
یا #جواد الائمه علیه السلام ادرکنی
زيارت كوفه ومدينه در يكشب
علي بن #خالد گويد كه :
شنيدم كه شخصي به جرم ادعاي پيامبري در#زندان است .
بوسيله اي خودم را به او رساندم تا اورا ببينم .
وقتي با او #صحبت كردم
او اين جرم راانكار كرد وگفت :
من مدتي در مقام رأس الحسين علیه السلام در شام #عبادت مي كردم .
شبي در محراب مشغول عبادت بودم كه شخصي را در مقابلم ديدم كه بمن مي گفت :
بامن بيا!
من با او همراه شدم ،
ناگاه خودرا در #مسجد كوفه ديدم !
او بمن فرمود:
اينجارا مي شناسي ؟
گفتم :
آري اين مسجد كوفه است .
من واو #نماز خوانديم
سپس مقداري راه رفتيم ،
ناگاه خودرا در مسجدپيامبر در مدينه ديدم .
او برپيامبر سلام كرد ونماز خواند ومنهم نمازخواندم .
سپس از مسجد بيرون آمديم
ومقداري راه رفتيم ودوباره خودرادر شام در مقام رأس الحسين علیه السلام ديدم .
او هم از مقابل چشمانم غايب شد.
سال بعد باز او پيدا شد وهمان مكانهارا باهم رفتيم .
وقتي به شام برگشتيم من گفتم تورا قسم به كسيكه اين قدرت را بتو داده ، شماكيستيد؟
او فرمود:
من #محمّد بن علي بن موسي الرضا علیهما السلام هستم .
وقتي اين #كرامت را براي مردم تعريف كردم ،
مرا بجرم ادعاي نبوت دستگير وزنداني كردند.
علي گويد كه من به او گفتم :
درباره بيگناهي تو نامه اي به وزيرمي نويسم .
نامه را نوشتم
ولي بعد از چند روز نامه خودم برگشت خورد
درحاليكه وزير زير آن نوشته بود كه :
اگر ادعاي آن مرد صحت دارد همان شخص باكرامت بيايد واورا آزاد كند!
من ناراحت شده ونامه را به زندان بردم تا جواب وزير را براي آن مردبگويم .
وقتي به زندان رسيدم،ديدم كه نگهبانان در حال رفت وآمدهستند.
علت را پرسيدم ،
گفتند:
اين مرديكه ادعاي نبوت كرده بود،غيب شده
ونمي دانيم مرغ شده وبه هوابالا رفته
ويا بزمين فرو رفته است !
من فهميدم كه امام #جواد علیه السلام او را رها كرده است .
«ارشادج 2ص 279»
#حكيمه دختر امام جواد علیه السلام گويد كه :
بعد از #شهادت پدرم نزدام ّ عيسي (ام ّ الفضل دختر #مأمون )
رفتم واو اين ماجرا را دربارة امام جواد علیه السلام تعريف كرد:
من هميشه نسبت به اينكه امام علیه السلام ، همسري ديگر بگيرد،
نگران واحساس #حسادت مي كردم
تا اينكه روزي خانمي را ديدم كه خودرا همسرشوهرم معرفي كرد.
من ناراحت شده وجريان را به مأمون عباسي اطلاع دادم .
مأمون كه مست لايعقل بود،
دستور داد تا شمشيرش را برايش آوردند.
سپس قسم خورد كه برود وامام علیه السلام را بكشد!
من وقتي اين حالت رااز پدرم ديدم ،پشيمان شدم
و«اِنّا للّه وانّا اليه راجعون » مي گفتم
وبرسروصورت خود مي زدم وبدنبال پدرم مي رفتم .
تا اينكه به اطاقيكه امام علیه السلام درآن بود رسيديم .
مأمون وارد شد وبا شمشير ضرباتي را برامام علیه السلام واردكردبطوريكه بدن امام علیه السلام پاره پاره شد!
بعد بيرون آمد وبه قصرش برگشت .
من تا صبح نخوابيدم وموقع صبح نزد پدرم رفتم وگفتم :
مي داني ديشب چه كردي ؟
گفت :نه !
گفتم :
پسر امام #رضا علیهما السلام را كشتي !
او تعجب كرد واز حال رفت وبيهوش شد.
بعد از ساعتي بهوش آمد وگفت :
واي برتو!
چه مي گوئي ؟
گفتم :آري !
بخانة او رفتي وبدنش را با #شمشير پاره پاره كردي !
مأمون دچار #اضطراب زيادي شد و #ياسر خادم را صدازد وگفت :
اين چه حرفي است كه دخترم مي گويد؟
ياسر گفت :راست مي گويد!
مأمون برسر وسينة خود مي زد ومي گفت :
انّا لِلّه وانّا اليه راجعون !
تاقيامت در ميان مردم رسوا شديم وهلاك گشتيم .
بعد به ياسر گفت :
اي ياسر!
زود بخانة امام علیه السلام برو وببين اين مطلب راست است وزود خبري بياوركه نزديك است جان از تنم بيرون آيد!
ياسربخانة حضرت علیه السلام رفت وزود برگشت وگفت :
اي امير بشارت ومژدگاني !
مأمون گفت :
چه خبرداري ؟
گفت :
نزد امام علیه السلام رفتم
واورا سالم در حال مسواك زدن ديدم .
من سلام كردم وگفتم :
مي خواهم اين پيراهني كه در تن داريد را بعنوان #تبرك بپوشم !
وقصدم اين بود كه به بدن حضرت علیه السلام نگاه كنم
وببينم كه از ضربات شمشير اثري مانده ياخير!
امام علیه السلام پيراهن را درآورد
ومن ديدم كه بدنشان مثل عاج سفيد است .
واثري از زخم وغيرآن نيست .
مأمون به گريه افتاد وگفت :
با اين #معجزه هيچ چيز ديگري نمي ماند
واين معجزه براي اولين وآخرين #عبرت است .
«منتهي الامال ج 2 ص 336»
الحمدللهربالعالمین
کانال نشرخوبیها🌹
https://eitaa.com/nashrekhobyhakashan
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
یا امیر المومنین و یا #زهرا علیهما السلام
شايد اگر پس از آنچه بر فاطمه (س) گذشت على (ع) بپامی خاست و با ضاربين و قاتلين فاطمه (س) درگير می شد. امروز #تحريف گران #تاريخ می گفتند على براى گرفتن حكومت به نبرد پرداخت و در زد و خوردها و درگيريها فاطمه كشته شد و على (ع) قاتل فاطمه است.
تحريف گران تاريخ، #توجيه كنندگان حقايق، در مورد شهيد #جنگ صفين، عمّار #ياسر، كه پيامبراكرم (ص) فرموده بود:
« يقتله الفئة الباغية»:
« فراه النّبيّ (صلى الله عليه و سلم) فينفض التّراب عنه ويقول:
تقتله الفئة الباغية ويح #عمّار يدعوهم الى الجنّة ويدعونه الى النّار»
صحيح بخارى، ج1، ص254، كتاب الصّلاة، باب 304، التعاون فى بناء المسجد.
تو را گروهى سركش به شهادت می رسانند.
چون #صدور اين حديث از پيامبراكرم (ص) مورد #اتفاق بود، و قابل #انكار نبود، و يكى از ادلّه روشن #بغى و بطلان قاتلين عمّار و رهبرشان بود، آنانكه براى دفاع از معاويه از هيچ مكابره اى روى گردان نبودند، روز را تاريك و شب را روشن معرفى می كردند، مگر نگفتند على قاتل عمّار است؟
چون وى را به جنگ آورده است؟ ! غافل از اينكه پيامبر اكرم (ص) در ادامه سخنش فرموده بود:
«يدعوهم الى الجنّة و يدعونه الى النار »
همان
عمّار آنان را به سوى #بهشت می خواند و آنان عمّار را به سوى آتش دعوت مىكنند.
و به اين وسيله پيامبر اكرم (ص) مخالفان على (ع) و #رهبر شان را مصداق آيه شريفه:
وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ
سورة القصص، آية 41.
قرارداد.
الحمدلله رب العالمین
#سخنرانی
#نشر_خوبی_ها
#خسروانی
#شعر
#فاطمه علیها السلام
https://eitaa.com/nashrekhobyhakashan
بسماللهالرحمنالرحیم
سلام علیکم
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
در باره #مسجد چند بحث مطرح است :
بحث اول : اولین مسجد
بحث دوم : مسجد #سازان
بحث سوم : #نقش مسجد
بحث چهارم : #فواید رفت و آمد به مسجد
بحث اول : اولین مسجد
#اولین مسجد زمینی بود که #شتر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آنجا زانو خم کرد که به قیمت ۱۰ دینار برای ساختن مسجد خریداری شد
بحث دوم : مسجد سازان
۱- #پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که هم مرد #علم بود و هم مرد #عمل
وقتی که برای ساختن مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سنگ حمل میکرد #اُسَید گفت :
بده من ببرم
فرمود : برو سنگ دیگری بیاور
۲- #امیرالمومنین علیه السلام وقتی که برای ساختن مسجد سنگ میبرد این #اشعار را میخواند که :
لا یستوی من یعمر المساجدا
یدءِب فیها قائماً او قائداً
و من یری عن الغبار حائداً
کسی که مساجد را #تعمیر کند و همیشه در آبادی مساجد ایستاده و نشسته کوشا باشد هرگز با کسی که از گرد و غبار فاصله دارد مساوی نیست
۳- عمار #یاسر که مصالح ساختمانی مسجد را نسبت به دیگران دو برابر بر می داشت و میبرد
حضرت از #عمار علتش را پرسیدند
عمار جواب داد که :
یک سنگ را از طرف خودم میبرم و یکی را از طرف شمای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میبرم
اینجا بود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم #گرد و #غبار از صورت عمار پاک کرد و این #خبر #غیبی را در باره عمار داد که :
عمار #محور #تشخیص #حق از #باطل است و عمار توسط #فئه #باقیه کشته میشود
#هُزیمه وقتی که در #جنگ #صفین دو #دل بود و شک داشت [{ بعد از کشته شدن عمار که از اصحاب امیرالمومنین علیه السلام بود }] #راه حق از باطل را تشخیص داد
#ذوالکلاع با ۲۰ هزار نفر به جنگ امیرالمومنین علیه السلام آمده بود وقتی که شنید عمار با امیرالمومنین علیه السلام و از یاران ایشان است تکان خورد
#معاویه و #عمرو عاص مقدمات کشته شدن ذوالکلاع را فراهم کردند تا سپاه از هم پاشیده نشود
الحمدللهربالعالمین
کانالنشرخوبیها🌹
@nashrekhobyhakashan
#نشر_خوبیها_محمدمهدی
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
پراكنده شدن مردم و #امام_رضا(ع )
( #فضيل_بن_سهل ، معروف به (#ذو_الرياستين )
(صاحب دو رياست :
1 - نخست وزير #مامون
2 - رئيس ارتش ماءمون )
مجوسى بود و به دست #يحيى_برمكى مسلمان شد
و كم كم دست نشانده برمكيان در دستگاه خلافت #بنى_عباس گرديد،
و در عصر #خلافت ماءمون (هفتمين خليفه عباسى ) هم نخست وزير ماءمون گرديد و هم فرمانده كل قواى ارتش ماءمون شد.
هنگامى كه ماءمون ولايتعهدى را به امام رضا(ع ) سپرد، #فضيل بن سهل به مقام امام (ع ) حسادت مى ورزيد، و در فرصتهاى مختلف ، عداوت خود را به امام (ع ) آشكار مى كرد،
از جمله در جريان #نماز_عيد
همين شخص ، ماءمون را تحريك كرد كه پيام براى امام بفرستد تا نماز را نخواند و برگردد،
سر انجام به مكافات دسيسه هايش رسيد و در شعبان سال 203 در #حمام سرخس ، توسط ( #غالب ) دائى ماءمون كشته شد (۱)
اينك به داستان زير توجه كنيد:
#ياسر_خادم مى گويد:
هنگامى كه ماءمون از خراسان به قصد بغداد بيرون آمد، ( #فضيل ذوالرياستين ) (براى بدرقه ) بيرون آمد،
من نيز همراه حضرت #رضا(ع ) بيرون آمدم ،
در يكى از منزلگاهها، نامه اى از جانب ( #حسن_بن_سهل ) (برادر #فضل ) بدست فضل رسيد،
در آن نوشته بود:
(من از روى حساب نجوم دريافته ام كه تو در روز چهارشنبه فلان ماه ، حرارت آهن و آتش را مى چشى ،
از اين رو عقيده من اين است كه در همان روز، با ماءمون و حضرت رضا(ع ) به حمام برويد،
و تو #حجامت كنى و روى دستت خون بريز، تا نحوست آن (حرارت آهن ) از تو دور گردد).
#حسن بن سهل براى ماءمون نيز، در اين باره نامه نوشت ، و از او خواست كه از حضرت رضا(ع ) تقاضا كند تا باهم به حمام بروند.
ماءمون به حضور حضرت رضا(ع ) نامه نوشت كه فردا به حمام برويم ،
امام رضا(ع ) جواب داد:
(من فردا حمام نمى روم و عقيده ندارم كه تو و فضل نيز به حمام برويد).
ماءمون بار ديگر نامه نوشت و از امام رضا(ع ) در خواست كرد كه فردا به حمام برويم .
امام رضا(ع ) در پاسخ نوشت :
من حمام نمى روم زيرا شب گذشته رسول خدا(ص ) را در #خواب ديدم به من فرمود:
(فردا حمام نرو).
از اين رو به عقيده من تو و فضل نيز فردا به حمام نرويد.
ماءمون براى حضرت نوشت كه راست مى گوئى
و پيامبر(ص ) نيز راست فرمود،
من نيز فردا به حمام نمى روم ،
فضل خودش بهتر مى داند.
#ياسر مى گويد:
وقتى كه شب شد،
امام هشتم (ع ) به ما فرمود:
(آنچه را كه از #حوادث تلخ امشب پديد مى آيد به خدا پناه مى برم ).
ما پيوسته اين سخن را مى گفتيم ، وقتى كه حضرت رضا(ع ) نماز صبح را (در اول وقت ) خواند، به من فرمود:
(برو پشت بام ببين آيا صدائى مى شنوى )
ياسر مى گويد:
به پشت بام رفتم ،
فريادى شنيدم
و كم كم صداى شيون بلند شد،
پائين آمدم
و ديدم ماءمون از آن درى كه از خانه اش به خانه امام رضا(ع ) باز مى شود، به حضور امام رضا(ع ) آمد و به امام گفت :
(خدا به تو در مورد #مرگ فضل ، اجر دهد،
او سخن شما را نپذيرفت و به حمام رفت و بر سرش ريختند و او را كشتند، سه تن از مهاجمين دستگير شده اند كه يكى از آنها پسر خاله او ( #فضل بن #ذى_القلمين ) است .)
ياسر مى گويد:
سرداران و هواخواهان فضل در خانه ماءمون اجتماع كردند و مى گفتند:
ماءمون او را غافلگير كرده و كشته است ،
و ما بايد از او خوانخواهى كنيم ،
و آتش آورده بودند كه خانه او را بسوزانند.
ماءمون به حضرت رضا(ع ) عرض كرد:
(اى سرور من !
اگر صلاح مى دانيد برويد و مردم را پراكنده كنيد.)
ياسر مى گويد:
امام سوار شد و به من فرمود:
تو نيز سوار شو،
با هم از خانه بيرون ، آمديم ،
مردم فشار مى آوردند،
امام رضا(ع ) با دست اشاره كرد و فرمود:
(تفرقوا تفرقوا:
متفرق و پراكنده شويد).
اشاره امام آنچنان اثر كرد، كه مردم به گونه اى شتابان باز مى گشتند و پراكنده مى شدند كه روى هم مى افتادند،
آنحضرت به هر كس اشاره كرد، او با شتاب از آنجا رفت (۲)
-
۱ - بحار، ج 49، ص 139 -
صحيفه البحار، ج 2، ص 492 و 493.
۲ - کافی باب مولد ابى الحسن الرضا(ع )،
حديث 8، ص 490 و 491 - ج 1
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b