eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
206 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه گفتم چرا قلبم دگر بر تار زلفت گير نيست سر بر زمين افكند و گفت: خود كرده را تدبير نيست اشكي به زير مقدمش انداختم رحمي كند گفتا كه اشك بي ورع در رتبه‌ی تاثير نيست گفتم بيا در بند كش اين بنده فرّار را گفتا اگر عاشق شوي كاريت با زنجير نيست گفتم كه ديگر گوييا افتاده ام از چشم تو با غم نگاهم كرد و گفت: مهدي ز نوكر سير نيست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه همیشه مادرم با نام تو آباد میگیرد و هرکاری که مادر کرد، کودک یاد میگیرد نمیدانم چرا از بعد وقتی که نجف رفتم فقیه شهر من از قبله ام ایراد میگیرد به کوریِ دو چشمِ زاهد و ابلیس تا محشر علی دست کسی که در گناه افتاده میگیرد به تیغ ذوالفقارش میزند حیدر به نحوی که بدن در جستجوی سر سراغ از باد میگیرد اگر ناد علی خواندی بدان حتی همین حالا هر از گاهی نبی هم از علی امداد میگیرد @poem_ahl
⬅️ رادیو سایبان یه کانال خوب برای پاسخ دادن به سوالای اعتقادی و سوالای کف جامعه در قالب پادکستای کوتاهه ⬅️ فقط کافیه یه سر به این کانال بزنی تا جواب خیلی از سوالهات رو اینجا پیدا کنی 🔶 مطمئن باش پشیمون نمیشی👌 🔻رادیو سایبان 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1211891780C9bcda86b7d
سلام‌الله‌علیهم سلام‌الله‌علیه ای سماوات حقیقت را شما شمس شموس وز بقاتان عالم و آدم، ظلالی یا عکوس زنده از اشباحتان، اجساد و ارواح و نفوس مهره عاج زمین در زیر چرخ آبنوس هر دو چون گوئی است گوئی، نزد چوگان شما خلقتان در مبدئیت اسبق از لوح و قلم وز کتاب آفرینش نقطه اول رقم نفستان روح عطا، اصل کرم، ذات همم بر خلایق از شما مفتوح ابواب نعم ماسوی الله ریزه خوار خوان احسان شما حق شما را آفرید از قدرت بی مثل و چون بندگانی با سکون در زیر چرخ بی سکون چون شما را پا نرفت از خط فرمانش برون خواست معمار ازل، این نه رواق بی ستون بر زمین ناید فرود، الا به فرمان شما تا شما را غوث خود خوانند ابدال زمان غیث رحمت نازل آید بر زمین از آسمان لطف ربانی است ایجاد شما، بر انس و جان در جهان گسترده اید از جود خود خوانی بی کران هر کسی را نعمتی مقسوم از خوان شما لجه امکان که فوقش موج و فوق او سحاب ظلمتش بالای ظلمت، جلوه‌ی آبش سراب عالم بیداریش در چشم عالم خواب خواب اندرین ظلمت سرا کآمد حجاب اندر حجاب تافت خورشید حقیقت از گریبان شما ای قباب نور کآمد عرشتان ظل ظلیل در بیوت ذکر موصوف از خداوند جلیل بلکه بر اوصافتان، اخلاقتان باشد دلیل کآنچه حق اسماء حسنی داشت و اوصاف جمیل مر شما را داد و الحق بود شایان شما ماسوی الله نزد اشراق شما در انتساب همچو ذراتند موجود از وجود آفتاب یا ز دریای شما کف اند و موجند و حباب ای بحور علم و عرفان کز مشیت تا کتاب هیچ غواصی نداند عمق و پایان شما چون نیاید در تعقل ذات بحت بات حق عقل را عرفان حق، فکر است در آیات حق نیست ممکن را چو ممکن، معرفت در ذات حق پیش صاحبدل که حق را بیند از مرآت حق دیدن حق چیست؟ دیدن روی رخشان شما بندگانی را که هستی در جلال حق فناست نیستی شان نیست هرگز، چون فناشان در بقاست آری آری هر که از خود نیست شد، هست خداست در عبودیت چو اشراق ربوبیت رواست بر مقام خود از این رتبه است برهان شما گفت یزدان، من نگنجم در زمین و آسمان در دل مومن بگنجم و اندر او باشم نهان ای ز نور بی نشانتان، چهر مومن را نشان چون خدای لامکان را در شما باشد مکان سجده آرد آسمان، بر خاک ایوان شما فکرتان پرنده عنقائی است در قاف وجود نزد او یک دانه باشد، عالم غیب و شهود هم بر این قافش نزول و هم از این قافش صعود در نزول و در صعودش، ذکر خلاق ودود تا بود از اوج او تا عرش رحمان شما تا خدا بار امانت را به انسانی سپرد نفس انسانی نبرد این بار و در عصیان بمرد هیچ کس در استقامت، گوی از این میدان نبرد حیرت از نفس شما دارم، که اینجا پا فشرد تا به سر در ترک سر شد، عهد و پیمان شما شیخ و زاهد پرده ها بستند با دست گمان کافتاب فضلتان در پرده ها باشد نهان نی تسلسل پرده شد اینجا، نه تحقیق لسان دست عقل آورد چون پای عمل را در میان سحر فرعون زمان را خورد ثعبان شما معرفت چون از یقین آمد نه از روی گمان بندگی از خوف دوزخ نیست، وز شوق جنان کس نکرد این بندگی را در مقام امتحان این عبادت از شما سر زد به ترک جسم و جان رحمت جان آفرین بر جسم و بر جان شما چون حجاب هر وجودی، ظلمت ماهیت است عارف یزدان نباشد هر که را انیت است معنی رجس و دنس، در رتبه خلقیت است چون شما را رجس خلقیت، برون از نیت است آمد از حق آیه تطهیر در شان شما مظهر اوصاف یزدان است انسان تمام لیک باشد همچو عنقا ذات معروفی بنام آنکه انسان تمام است، آن کدام است آن کدام؟ جز شما کس نیست انسان تمام اندر مقام کآمد اخلاق شما برهان عنوان شما ذات یزدان را که عارف نیست جز ذاتش به ذات وز مشیت کرده علمش خلق ذات کاینات جز شما بر ذات او، کس نیست مرآت صفات حق تجلی کرد از نور شما بر ممکنات ای که جان ممکنات از جان به قربان شما بر مقامات شما کس را نباشد دسترس سرّ حق آری کجا گردد به دست خلق مَسّ معنی انسان شما را زیبد اندر خلق و بس در صفات ذات انسانی نباشد هیچ کس گر چنین باشد صفات ذات انسان شما هیچکس را جز شما آگاهی از الله نیست کس به جز الله، از سر شما آگاه نیست آری آری هر گدا را قرب شاهنشاه نیست بر عقول خلق، کایشان را به وحدت راه نیست باب عرفان خدا مسدود ز عرفان شما مظهر ذات خدائید ای سلاطین اجل جلوه‌ی ارض و سمایید ای مصابیح ازل فعلتان تیر خلل افکنده بر قلب ملل انبیا را چون نبود این پایه در علم و عمل عقل ها را دانش آمد محو و حیران شما ای فروغ چهرتان بر شمس فطرت مستدل علمتان در لیل مظلم، چون سراج مشتعل خلق از گفتارتان در خلق روح معتدل کان که را اهل حقیقت یافتم با چشم دل در حقیقت بود طفلی از دبستان شما ای صفات ذات یزدان را طلسمات و کنوز نورتان تا هست، یزدان در ظهور است و بروز مخفی اندر صدرتان اسرار علم است و رموز با چنین گلها که ما چیدیم از این گلشن، هنوز غنچه ها نشکفته دارد باغ و بستان شما
در دو عالم بر شما داد آنچه حق را نعمت است وانکه نشناسد شما را، نعمتش هم نقمت است آری آری بهر عالم هر دو عالم جنت است کافران را چو به عالم جنت اندر غفلت است جنت کافر از این باب است زندان شما حق تعالی را ز هر شیئی بروز قدرتی ست و ز خدا هر بنده ای را در مذاقی نعمتی ست خلق را در فرق نعمت از مشیت حکمتی ست انبیا را هر یکی را در رتبه قصر و جنتی ست جنت هر یک بود عکسی ز رضوان شما عالم دنیا که عالم داندش دارالغرور نشئه عقبی که مومن خواندش دارالسرور پیش ارباب حقیقت، در بطون و در ظهور این جهان مدلهم و آن عالم با فر و نور در حقیقت چون دو خارند از گلستان شما مدرس امکان بسی علامه پرود و ادیب نی ادیب از سر قرآن آگه آمد نی لبیب آری از سر حبیب آگه نباشد جز حبیب بر شما ای حاملان سر سبحانی نصیب گشت میراث نبوت علم قرآن شما آن لقائی را که موسی خواست اندر ما سئل لن ترانی آمدش از خالق عز و جل وز پس چندین پرده، آن نور بی شبه و بدل چون تجلی کرد بر موسی بن عمران در جبل پرتوی بود از شعاع نور سلمان شما حق تعالی جسم آدم را چو از خاک آفرید طبع هر جزئی ز عضوش را به روحی پرورید جسم آدم را به هر عضوی کمال از حق رسید لیک آن روحی که از خود در تن آدم دمید بود در گوش دلش از راه تبیان شما ای کلام پاکتان چون ذات نور اندر اثر وز فروغ او منور، دیده صاحب نظر قلبتان بحر حقیقت، قولتان در و گهر حبذا عقلی که شد غواص و از نور بصر برد زین بحر حقیقت در و مرجان شما با وجود حق، وجود خلق دیدن، باطل است خلق را با حق نبیند آنکه نفس کامل است خائف از مخلوق آن باشد، که از حق غافل است مدح لاخوف علیهم کز مشیت نازل است بر شما باشد که از حق نیست نسیان شما پیش فرمان الهی کیست کز فرط امل تا بگیرد جز شما در قول سبقت بر عمل بندگی این است آری چون تهی شد از خلل ور نه این ایمان که ما داریم کفر است و دغل جز که بخشد کفر ما را حق، به ایمان شما حال ما اندر نماز، احوال مخمور است و مست کی چنین حال است حاشا در نماز حق پرست هست این معراج ما در پستی افتادن ز پست عمر در غفلت به سر شد، دامن تقوی ز دست ای ذوات پاک، دست ما و دامان شما گر چه ما را نزد حق از فرط زلت ذلت است دستمان بر دامن پاکان صاحب عزت است الحق از حق بر وجود ما کمال منت است چون در این دوری، که عالم ظلمت اندر ظلمت است کرد بر ما روشن از چهر فروزان شما پیش بینایان ظهور شمس را تاویل نیست نو یزدان را در اوهام و ظنون تحویل نیست سنت الله را ز تغییر زمان تبدیل نیست فیض حق را در عوالم لحظه ای تعطیل نیست مشرق است از مشرقی هر روز لمعان شما زنده چون نبود ز ایمان حقیقی جان خلق بی طمع هرگز نباشد کفر یا ایمان خلق انبیا را امتحان کردن نباشد شان خلق کی بگنجد امر حق در کفه میزان خلق؟ جز شما را عقل ما سنجد به میزان شما پادشاه ملک دین، از سلطنت معزول نیست آنکه منصوب خدا شد تا ابد محذول نیست کشته بامعرفت در معرفت مقتول نیست دوستان را این کلام از دشمنان مقبول نیست گر بگویند از شهادت هست خذلان شما از پی قدرت نمائی، دست سلطان قدم ملک هستی را برون آورد ز اقلیم عدم لطف ها از قهرها بنمود و انوار از ظلم خواست تا سامان عالم را زند دستش به هم بی سر و سامان به عالم داد سامان شما زین یم امکان که از خونابه آمد مال مال قبطیان خون می خورند و سبطیان آب زلال هر که بینی در مرایا خویش را بیند جمال کاملان جستند آثار شما را در کمال ناقصان از نقص خود دیدند نقصان شما مهر گردون را که عالم، از فروغش باضیاست گر نبیند چشم نابینا بر بینا سزاست پیش کوران، طلعت زیبا نشان دادن خطاست شمس رخسار شما را پرده ها از چشم ماست ورنه عار از پرده دارد، چهر تابان شما دام گیسوتان نه تنها پای بند ما بود هر که را مغزی ست اندر سر درین سودا بود دل به زیبایان ندادن کار نازیبا بود وانکه را یعقوب سیرت، دیده بینا بود یوسف دل، دیده در چاه زنخدان شما دست قدرت ملک دنیا را چو ملک آخرت آفرید از حسن خلقت، در علوم مرتبت خود شما را در هر دو سلطانید، دو صاحب منقبت لیک دنیا را نبودی چون بقا در سلطنت حق عطا کرد این ریاست را به شیطان شما آنکه در وی منطوی آمد جهان های کبیر همتش کی سلطنت خواهد در این ملک صغیر دیو چون دلبستگی دارد به این ملک حقیر گیرد از دست سلیمان، خاتم و تاج و سریر زین سبب دیو شما آمد سلیمان شما عالمی کامد سلاطین را در اوج منزلت چوب تخت و سنگ، تاج و خاک و خشت مملکت بلکه چندی این بزرگی هم بر ایشان عاریت کی چنین ملکی شما را زیبد اندر معرفت؟ بلکه دارد زین ریاست ننگ، دربان شما آری آری اولیا را سلطنت در بندگی است نزدشان ملک دو عالم مایه شرمندگی است شد مسیح از بندگی بر دار و مرگش زندگی است چون شما را در جهان، بندگی پایندگی است سلطنت در بندگیتان داد سلطان شما
حرز شاهان جهان از بندگی شد نامتان با خدا باقی ست هم آغاز و هم انجامتان چون به ناکامی شد از ایام حاصل کامتان در جهان ایام ربانی بود ایامتان تا زند دور آسمان، دور است دوران شما مرده سلطانی ست کاندر سلطنت مغرور شد اولیا را کشت و از دیدار ایشان کور شد آری آری کشته آن باشد که از حق دور شد ورنه منصور از شهادت زنده و منصور شد قطره ای چون خورده بود، از آب حیوان شما امتحانات خدا در بحر زخار قضا لطمه ها زد از بلایا بر وجود انبیا اولیا را کرد هر فوجی به موجی مبتلا لیک طوفان بلا چون موج زد در کربلا گشت طوفان های عالم غرق طوفان شما این شهادت طرفه برهانی ست بر عبد شکور کامتحان است اولیا را از خداوند غیور وین شرف ماند از شما باقی، در ادوار و دهور کاین شهادت را شهادت ها بود تا نفخ صور همچو نفخ صور بر ایمان و ایقان شما آن حسینی را که دشمن کشت پیش چشم دوست چشم دشمن کور، اینک عالمی مجذوب اوست عاشقان را سرخ روئی، الحق از خون گلوست وین سعادت در شهادت انبیا را آرزوست تا رهی یابند از این نسبت به ایمان شما خلق را چون عمر در طی مکان است و زمان نیست در طی زمان، بر خلق عمر، جاودان خلقت انسان اگر خسر است، اما بی گمان چون شما را سیر دل، فوق زمان است و مکان نیست همچو خسروان از مرگ خسران شما ای فروغ علمتان، مصباح مشکات وجود پرتو اشراقتان خورشید مرآت وجود باشد از نور شما موجود آیات وجود راه ظلمات عدم پویند ذرات وجود گر نباشد در وجود از جود سریان شما معتقد جمعی که حق از خلق در رتبت جداست معترف قومی که با خلق است، لیکن در خفاست گر ز من پرسند حق جویان که حق اندر کجاست؟ من همی گویم که حق هم در شما، هم با شماست ای شما زان حق و آن حق تا اَبد زان شما قرن ظلمانی است این کز غرب عالم تا به شرق هر که را بینم در این دریای ظلمت گشته غرق عارفان خود را نمی بینند جز با نور برق پرده این ظلمت از عالم نخواهد گشت خرق تا برون از پرده ناید سِر پنهان شما ای در اسما خدا، هر اسمتان در ظل اسم در طلسمات عوالم، نقشتان اعظم طلسم چون نباشد جسمتان را سلطنت در ملک جسم جسم عالم را خلل ها آمد از پی قسم قسم بیش از این گوئی ندارد تاب هجران شما ریخت از بعد شما، شیرازه عالم ز هم کشتی خلق از نفاق افتاد در بحر عدم قهر یزدان شعله ها افکند بر جان امم در سکون آرید عالم را به تشریف قدم کاین تزلزل در زمین باشد ز حرمان شما بی وجود عالم، از خون ارض، عالم گشت رنگ مشتعل شد نار حق در روم و ایران و فرنگ توده غبرا سراپا گشت یک میدان جنگ الغیاث ای غوث اعظم، تا به کی صبر و درنگ؟ وقت آن آمد که باشد آن جولان شما ای تماشاتان به چشم دل تماشای خدا بوده حق در چهرتان مقصود از ذکر لقا تا به کی در پرده باید داشت روی حق نما؟ برقعِ غیبت براندازید از ظلمت، که ما روی حق را بنگریم از روی خوبان شما زندگانی بی شما در زندگانی مردن است وز جهان در تنگنای خاک، حسرت بردن است زیستن بی روی جانان، جان خود آزردن است اهل تن را عیش از آن رو خفتن است و خوردن است چون ندارند این بهائم، فهم عرفان شما جز شما اوصاف هر شاهی نمی گوید فؤاد هر گلی را از گلستانی نمی بوید فؤاد وز طریق حق به هر راهی نمی پوید فؤاد در دو عالم جز شما غوثی نمی جوید فؤاد چشم همت از شما دارد، ثناخوان شما @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست با قضا گفت مشیّت، که قیامت برخاست راستی شور قیامت ز قیامت خبریست بنگرد زاهد کج بین اگر از دیدهء راست خلق در ظلّ خودی محو و تو در ظلّ خدا ماسوا در چه مقیمند و مقام تو کجاست؟! هر طرف می نگرم روی دلم جانب توست عارفم بیت خدا را که دلم قبله نماست زنده در قبر دل ما، بدن کشته توست جان مائی و تو را قبر، حقیقتْ دل ماست دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نگشت آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست بیرق سلطنت افتاد کیان را ز کیان سلطنت، سلطنت توست که پاینده لواست نه بقا کرد ستمگر نه بجا ماند ستم ظالم از دست شد و پایه‌ی مظلوم بجاست زنده را زنده نخوانند که مرگ از پی اوست بلکه زنده‌ست شهیدی که حیاتش ز قفاست دولت آن یافت که در پای تو سر داد، ولی این قبا راست نه بر قامت هر بی سر و پاست ما فقیریم و گدا بر سر کوی تو، ولی پادشاه است فقیری که درین کوچه گداست تو در اوّل سر و جان باختی اندر ره عشق تا بدانند خلایق که فنا شرط بقاست از خودی خواست خدا نقش تو را محو کند زآنکه آن روی تو را آینه بر طلعت خواست تا ندا کرد ولای تو در اقلیم الست بهر لبیکِ ندایت دو جهان پر ز نداست کشته شد عالم دهری چو تو در عالم دهر دهر تا روز قیامت شب اندوه عزاست در غمت اَعیُن و اشیا همه از منطق کون هر یکی مویه کنان بر دگری نوحه سراست رفت بر عرشه نی تا سرت ای عرش خدا کرسی و لوح و قلم بهر عزای تو بپاست منکسف گشت چو خورشید حقیقت به جمال گر بگریند ز غم، دیدهء ذرّات رواست پایمالی ز عبودیت و من در عجبم که بدین حال هنوزت سر تسلیم و رضاست گریه بر زخم تنت چون نکند چشم فؤاد؟ ای شه کشته که بر زخم تنت، گریه دواست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه باز این قلم به یادِ تو تحریر میکند تا دست روزگار چه تقدیر میکند یا مَظهَرَ العَجائِب و یا دافِعَ النِّقَم نامت به وقت غصه چه تاثیر میکند قرآن برای پاسخ بر حرفِ دشمنت وصف تو را به آیه تطهیر میکند بیچاره است آن که ز تو دور گشته است بیچاره تر کسی است که تزویر میکند لعنت به آن مُبَلِّغِ دینی که رویِ چوب اسلام را بدونِ تو تفسیر میکند در جنگ تیغ تو نه فقط، یک نگاه تو کار هزار نیزه و شمشیر میکند هر صبح و شام روبروی باب ساعتت جبریل بر ولای تو تقریر میکند لطفی کن ای کریم و به فریادِ ما برس این وضع با نگاه تو تغییر میکند یونس اگر چه غرق گناه است و معصیت نقصِ وِرا کمالِ تو تعمیر میکند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه خاک پای یار بودن سهم خاکستر نبود سوختن در عاشقی در طالع این پر نبود کاسبِ گریه تمام سال سودش خالص است بد ضرر کردم، هر از گاهی که چشمم تر نبود من به هرکس رو زدم، زد ظرف فقرم را شکست سرپناه این گدا جز سایه ی این در نبود سخت دلگیرم خدایا، تو در آغوشم بگیر هیچ نفعی در جدایی از دَرَت آخر نبود بازی دنیا خرابم کرد، خوبم می کنی؟! کاش نقشِ روسیاه این‌قَدر دردآور نبود هرچه بد کردیم، زهرا دست ما را ول نکرد ما همه بی آبرو بودیم اگر مادر نبود یا مَن اَرجُوهُ لِکُلِّ خَیرِ من یعنی نجف هرکجا جز خانه ی حیدر به غیر شر نبود باطن هر یا الهی گفتن ما یا‌علی است آینه‌دار خدا وقتی به جز حیدر نبود این دل وامانده ی من آرزویش کربلاست کنج صحن شاه، امشب جای این نوکر نبود؟! هرکسی پرسید آقا کیست؟! من گفتم:حسین... هیچ‌اربابی از ارباب خودم بهتر نبود شمر! این لب‌تشنه جز یک جرعه‌آب از تو چه خواست؟! آب هم گیرم ندادی، پاسخش خنجر نبود هیچ داغی سخت‌تر از این مصیبت می شود؟! قَدر زن های حرم در خیمه ها معجر نبود... @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها دلم‌ گرفته از این روزگار زجرآور جهان که لطف ندارد بگو نجف چه خبر تمام کون و مکان را اگر نگاه کنی جز او کسی به نظرها نمیرسد به نظر همه اجاره نشین شهنشه نجفیم زمین عمارت شخصی اوست سرتاسر مسیح میشوم و مُرده زنده خواهم‌‌ کرد به دست من برسد خاک پایی از قنبر هوارِ میثم تمار روی دار این بود ضرر نکرده کسی که در عشق کرده ضرر هراسِ مرگ بدل شد به اشتیاق وصال "فَمَن یَمُت یَرَنی" تا شنیدم از مادر به خاکِ تیره نخواهد نشست میّت ما درون قبر بریزند تربت حیدر دل شکسته ی مارا چه میشود بخرند برای او بفرستند، هِدیه روز پدر چه عافیت چه بلا، راضی ام به تقدیرم به دستِ دست‌خدا هست تا قضا و قدر مَبین که پیرهن وصله دار می پوشد تراب با نظر بوتراب گردد زر علیست کیسه به دوش مدینه و کوفه علی به سوره ی انفاق و هل اتی مظهر به جز علی چه کسی قادر است وقت نبرد سلاح خویش ببخشد به دشمن کافر امیر بودن و هم سفره ی فقیر شدن از عهده ی احدی غیر از او نیامده بر نوشتم آنچه که خوبیست را به پای علی نوشتم آنچه بدی هست، پای آن سه نفر یکی ز جنگ فراری یکی بلاگردان بگو کدام شود جانشین پیغمبر؟! اگر ملاک جگر هست؛ "ماجرای مَبیت " اگر که قدرت بازوست؛ قلعه ی خیبر کَنَنده ی در خیبر اگر چه بوده ولی شکسته است غرورش در آستانه ی در @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه رنگ خزان شدم ز غمت ای خزان من زهرای من! حبیبه ی من! مهربان من میبینی از غمت چقدر میخورم زمین؟ دیگر شدم بدون عصا آسمان من! مانده هنوز بستر تو گوشه ی اتاق با لاله اش چکار کنم باغبان من؟! ماندست چند تار مویت بین شانه ای چشمم که خورد تیر کشید استخوان من! راحت بخواب درد کشیدن تمام شد! راحت بخواب درد کشیده جوان من! کابوس لحظه های علی نقش قبر توست فکرش به هم زده ست زمین و زمان من چهل قبر ساختم که نفهمند هیچوقت آخر کجاست قبر تو راز نهان من گفتم درِ جدید بسازند بعد تو تا میخ ها دوباره نگیرند جان من حالا دگر تمام شده امتحان تو حالا دگر شروع شده امتحان من @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه اگر ستاره و خورشید و ماه تابنده‌ است تمام علتش این‌ است بر درت بنده‌‌ است به دیده ی متکبر که آب رو ندهند هرآنکه خاک در توست آبرومند است مرا به گریه بیانداز و خود حکومت کن که پادشاهیِ دریا، به تو برازنده‌ است به روز حشر که عالم به گریه مشغولند جزای گریه کنان غم شما خنده است از آن زمان که به لبهای خشک تو نرسید فرات از پدر و مادر تو شرمنده ست گریستند به ذبح گلوت حیوانات که جزء گریه کنانت وحوش درنده است بنی اسد چه کند؟! از کجا شروع کند؟! تن تو اين طرف و آن طرف پراكنده ست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه همین که خلق شدیم ابتدا علی گفتیم نداشتیم دهان، بی‌صدا علی گفتیم شبیه بقچه به خود پیچ خورده بود جهان گشوده شد گره از کار، تا علی گفتیم هزار آینه چیدند در برابر هم در آن تجلی بی‌انتها علی گفتیم خدا به خلقت حیدر، تبارک الله گفت و ما به خلقت خود مرحبا علی گفتیم فرشته گفت که عشق است و بار سنگینی است به روی دوش گرفتیم و یاعلی گفتیم به هر دلیل که باشد به نفع ما شده است در آن سحر چه بدانم چرا علی گفتیم نه جبر بود نه تفویض شرح قصه‌ی ما «قدر» که سخت گرفت، از «قضا» علی گفتیم   به روی آب نوشتیم مرتضی و سپس به گوش آتش و خاک و هوا علی گفتیم نمانده است زمان خالی از ارادت ما همیشه با یکی از انبیا علی گفتیم شدیم شاخه طوبی و چیدمان موسی و قبل معجزه‌اش با عصا، علی گفتیم به شکل باد گذشتیم از دهانه‌ی غار و با رسول خدا در حرا علی گفتیم دعا به چشمه بدل کردمان زلال و طهور بدون دغدغه سر تا به پا علی گفتیم و اهل خاک بگویند هرچه می‌گویند نظر به غیر نکردیم ما علی گفتیم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه آمد به جهان آنکه به ما باب مراد است با آمدنش قلب رضا روشن و شاد است کشکول گدایی ببر امشب به حضورش این ابن رضا، ابن کریم است و جواد است همنام محمد بود او، به به از این نام زیبا شجر باغ ولا بار بدادست از کودکی‌اش میر و امام است به شیعه فقه نبوی را به یقین نیک نماد است بوجعفر ثانی بود و مظهر تقوا در بین همه خلق خدا زین العباد است مولود رضا منشاء خیر و برکتهاست چون مادر خود فاطمه او خیر زیاد است چشمان رضا پر شده از نور خدایی مه پاره ی او بر همگان روی گشادست تبریک بگوییم به سلطان خراسان زیرا که جوادش به جهان پای نهادست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه آمدی و غصه ها از خانه‌ی دل جمع شد وقتِ آسانی رسید و هرچه مشکل جمع شد از کنارت هر که رد شد حاجتش شد مستجاب صد بلا از پیش رو و از مقابل جمع شد سفره های وصله دار و خالی از یک لقمه نان با دو دست مهربانت رفت و کامل جمع شد شاعران دیوانه‌ی عطر گریبانت شدند آنچنان که دیگر از دور تو عاقل جمع شد حضرت إبن الرضا! با هر حدیثِ نافذت پهن شد حق و بساط کفر و باطل جمع شد علم تو خورشید بود و کاملا ظلمت شکن خوش درخشیدی اگر که شمع محفل جمع شد مرجع تقلیدهامان پیش تو زانو زدند صد رساله گفتی و حلّ المسائل جمع شد هر کجا با هر زبانِ حال، سمتِ مرقدت- عرض شد تا که سلامی؛ بُعد منزل جمع شد ضامن آهو پدر شد! تا که پیچید این خبر... سردرِ باب الجوادش خیل سائل جمع شد بی سر و پا آمدیم و بعدِ یک إذن دخول برگه‌ی حاجاتمان با دستِ دعبل جمع شد صف کشیدیم و شفاعت را تمنّا میکنیم گفت می آیم سه جا و خاطرِ دل جمع شد! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه تو جواد ابن الرضایی و خدا را مظهری بر سر شاهان عالم تاجدار و سروری کوثر دوم ز نسل اهلبیت مصطفی بر رضا گفتند ابتر تو به مثل کوثری ای مبارک مولد فرخنده بر آل علی راز دار و واقف اسرار حی داوری علم تو علم لدنی سیرتت چون فاطمه است با همان سن کم خود هم امام و رهبری ای جوان حضرت شاه خراسان رضا نام نامیت محمد یا علی اکبری سوره والشمس از شمس جمالت روشن است یوسف سلطان طوسی و به سرها افسری بسکه خوش صورت شدی و سیرتت پیغمبریست از علی موسی الرضا در هر زمان دل میبری سائلان کوی تو خود حاتم طایی شدند بس کریمی سائلان را از کرامت میخری شام میلاد تو مولا من به عشقت آمدم گرچه بی بال و پرم اما مرا بال و پری خانه آباد توام تا گشته ام بر تو گدا تو محمد گشته ای یا کوثری یا حیدری تو مفسر بر تمام آیه های مصحفی جزء جزء سوره قرآنی و خود محشری هر نسیم و شنبم از روح دعایت بهره مند صبح از عطر مناجات تو بردارد سری ماه استغفار و توبه ماه پر فیض رجب اعتکافم کوی تو شد چونکه بخشنده تری روزیم کن بار دیگر کاظمین و کربلا این من و این اشک و آه و این دو چشمان تری @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه میبرد هوش از سر ما عطر ایوان نجف بس که پیچیده است اینجا عطر سلطان نجف در حقیقت مصحف عشق است این ایوان طلا میکند تغییر نامش پس به قرآن نجف این چه خورشیدی است که در اوج زیبایی و شور؟ میدمد هرلحظه از چاک گریبان نجف شعله ی خورشید و خشکی بیابانش که نیست آتش عشق است که افتاده در جان نجف منت دیدار می آید به گوش از هر طرف وادی طور است اینجا یا بیابان نجف؟ در حرم بودم که دیدم با ورود انبیا مور را هم دید چشمان سلیمان نجف حس غربت میگریزد از دلم در این حرم به چه دلباز است، ای جانم به قربان نجف هر هوایی هم اگر این شهر دارد رحمت است مایه ی تطهیر ما شد باد و باران نجف جلوه کمتر کن امیرالمونین، ما ساده ایم لرزه افتاده است بر زانوی یاران نجف چیست تکلیف دل ما در حرم چون دیده ایم جبرئیل افتاده سرمست و غزلخوان نجف گفتم ای دل عاشق مولا شدی مردانه باش غیر خون دادن به عشقش نیست تاوان نجف مرگ ما ای کاش پایین پای مولا میرسید به چه آغاز دل انگیزی است پایان نجف ساقی ما باده و پیمانه را پر میکند چون به کوثر میرسد خم خروشان نجف هر طرف تصویر مولا جلوه دارد فکر کن نکته ها افتاده در آیینه بندان نجف زائر اینجا ظاهرا سوغات میگیرد ولی جنس دیگر جز شرابش نیست دکان نجف مستی ما از شراب و باده و انگور نیست میبرد هوش از سر ما عطر ایوان نجف @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه بشنو از نی وقتی از حیدر حکایت می‌کند قطره‌ای از وصف دریا را روایت می‌کند در سرایش هیچکس افسرده و پژمرده نیست حال خوبانش به بدها هم سرایت می‌کند جنس بد را زودتر از دست مردم می‌خرد بیشتر حال ضعیفان را رعایت می‌کند یک‌نفر اینجا نگفت: ایشان مرادم را نداد هرکه را دیدیم گفت: آقا عنایت می‌کند عشق در صحرای صحنش مثل رودی جاری است رودها را بوسه بر خاکش هدایت می‌کند در بغل می‌گیرد او هر زائر دل‌خسته را باز آن زائر به درگاهش شکایت می‌کند اشک وقتی می‌رسد دیگر شکایت رفته‌است قلب ما با اشک احساس رضایت می‌کند آیه‌ی تطهیر می‌شوید دلش را از بدی مجرمی تا غسلِ دریای ولایت می‌کند این جهان با هرچه در آن است تقدیم شما درد و درمان علی ما را کفایت می‌کند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه زهد او از همه ی خلق جهان بیشتر است با محمد، علی از هر نظری خویش تر است همه دارند به دنبال خدا می گردند هر که همراه علی شد دو قدم پیش تر است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه بر مماتِ گرگ خویان، شیر بیرون آمده از نیامِ ذات حق، شمشیر بیرون آمده کعبه را خانه تکانی کرد دست کردگار مژده بادا آیه تطهیر بیرون آمده آدمیّت را ولی الله معنا می کند نور حق را بهترین تصویر بیرون آمده هر چه می خواهی میانِ چشم جذاب علیست هرچه در هستی ست را تفسیر بیرون آمده آیه ها را خواند چون چل سالهٔ غار حرا مومنون را دستگیر و میر بیرون آمده برق چشمانش أشِّداءُ عَلَی الکُفار شد گر چه بهر عاشقان اکسیر بیرون آمده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه عشق گاهی در جدایی گاه در پیوندهاست عشق گاهی لذت اشکی پس از لبخندهاست عشق گاهی یک اجابت نزد حاجتمندهاست عشق گاهی بین باباها و تک فرزندهاست عشق می‌آید که بعد از شب سحر پیدا شود عشق گاهی می‌رسد تا یک نفر بابا شود ای زمین از عرش، بر فرش آسمانت را ببین ای پرستوی مهاجر آشیانت را ببین ای دل غمگین امام شادمانت را ببین امشب ای سلطان، ولیعهد جوانت را ببین ای امام مهربان باب المرادت آمده میوهٔ قلبت، دل آرامت، جوادت آمده مزد چل سال انتظار و چل شب احیای سحر می‌شود طفلی که از او نیست طفلی خوب‌تر سیب سرخ احمد است و باز هم داده ثمر کوثری دیگر عطا کرده به قرآن این پسر کوثر و یاس است جاری در رگ و در خون تو مردمانِ ری فدای روی گندمگون تو سبط موسی هستی و کار مسیحا می‌کنی مثل عیسایی که در گهواره لب وا می‌کنی بی‌عصا هم معجزه مانند موسی می‌کنی دیدهٔ کور «موفق» را تو بینا می‌کنی بر حقیری بنی‌عباس دامن می‌زنی پور اکثم را به تیغ علم گردن می‌زنی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه کوثر علی‌اصغر امشب به مستان می‌دهد ساغر علی‌اصغر غوغا به پا کرده آیینه‌ی کوچک‌تر حیدر علی‌اصغر ارباب می‌خندد بر سینه‌اش تا می‌گذارد سر علی‌اصغر در بین گهواره دل می‌برد با خنده از مادر علی‌اصغر هم از برادرها دل برده، هم از عمه و خواهر علی‌اصغر از بس که زیباروست جمع است کل حُسن یکجا در علی‌اصغر با سن و سال کم در جنگ برپا می‌کند محشر علی‌اصغر با اکبر و قاسم هم‌رتبه خواهد شد از‌ این منظر علی‌اصغر "هل من معین" آمد طاقت ندارد در حرم دیگر علی‌اصغر با گریه می‌آید آورده با خود یک سپر حنجر علی‌اصغر تیر سه‌پر خورده پس شد علی‌اصغر، علی‌اصغر، علی‌اصغر هموار خواهد کرد راه ظهور یار را آخر علی‌اصغر @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه کسی که از دو لبش کوثر آب می نوشد کسی که باده به نامش شراب می نوشد کسی که از قدمش سلسبیل سیراب است کسی که از دم قدسیش نیل سیراب است همان کسی که چکید آبشار از مشتش همان که داد به دریا حیات انگشتش کسی که صاحب آب است و جده اش زهرا کسی که تشنه لبخند او بود سقا کسی که از غم او کائنات لبریز است همان که از کرم او فرات لبریز است به آه تشنگیش هیچ کس جواب نداد کسی به حنجر خشکش دو قطره آب نداد عطش گرفت لبش را که گفته شیر مکید به جای شیر در آنجا سه شعبه تیر مکید وحوش و طیر بیابان درنده ها سیراب عزیز فاطمه لب تشنه، اسب ها سیراب چه کرد آب لب کوفیان خنک میشد کبود شد لب اصغر، سنان خنک میشد بس است حرمله قلب رباب می لرزد بگو که این سر کوچک چقدر می ارزد صدای حرمله آتش به عمق جان میزد عروس فاطمه را با ته کمان میزد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ابری به بارش آمد و باران عشق ریخت جانی دوباره بر تن بی‌جان عشق ریخت جبریل با بشارتی از نور سر رسید آیات محکمات به قرآن عشق ریخت "لایمکن الفرار من العشق" خواند و بعد در پایه‌های سست و پریشان عشق ریخت دستی کشید بر سر عشق و به لطف خویش نظمی به حال بی سر و سامان عشق ریخت با تیشه، ریشه‌ی غم هجران زد و سپس "شوق وصال یار" به دامان عشق ریخت مژگان خویش را به تماشا کشید و بعد صدها هزار رخنه به ایمان عشق ریخت قفل شکسته‌ی دل ما را کلید شد آزادی دوباره به زندان عشق ریخت بوی بهشت از نفس اوست شمّه‌ای هرکس گرفته ذکر جوادالائمه‌ای وقتی که می‌رسید گدا در حوالی‌اش پر می‌شد از کرامت او دست خالی‌اش شهری که میزبان جوادالائمه است هرگز نرفته فقر به سمت اهالی‌اش حاتم گدای او شده تا بلکه رو شود یک گوشه از مقام کرامات عالی‌اش باشند اگر تمام جهان میهمان او پایان ندارد این کرم لایزالی‌اش عالِم شده‌ست هرکه به این خانه آمده دنبال پاسخ جملات سوالی‌اش دنیا برای دشمن او چون جهنّم است اما بهشت بوده برای موالی‌اش هرکس که ناامید به لبخند او رسید مرهم گذاشت بر غم آشفته‌حالی‌اش لبخند توست داروی هر درد یاجواد جانم فدای ابن‌رضا و اباجواد تو از ازل جوادی و ما از ازل فقیر یا ایُّهَاالجَواد تَصَدَّق عَلَی الفَقیر حس کرده است ثروت عالم به دست اوست وقتی گرفته است تو را در بغل فقیر از حدّاکثر همه سر بوده هر زمان از تو رسیده است به حدّاقل، فقیر این گوشه‌چشم توست که اکسیر اعظم است با یک نگاه تو به غنی شد بدل فقیر از دیگران زیاد شنیده، ولی فقط دیده همیشه جود تو را در عمل فقیر با دست پر به خانه‌ی خود رفته هر زمان با دست خالی آمده در این محل فقیر از آن زمان که لطف تو را دید تا ابد شد روزگار تلخ به کامش عسل فقیر این بیت‌ها گدای جوادالائمه‌اند با این نیّت ردیف شده در غزل فقیر در آستان مرحمت عشق محرم است هرکس که شد گدای تو، آقای عالم است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه عاشقم عاشق نامی، منم و عشق امامی غرق در سرّ جوادم، چه امامی و چه نامی دف زنان، خواند مدینه: «طَلَعَ البَدرُ عَلَینا» سر زد از خانه‌ی خورشید، عجب ماه تمامی نُه کبوتر، دل تنگم به حرم کرده روانه تا به تو، از قم و مشهد برسانند سلامی شده ای پیرِ جهانی به جوانی و شدم من بنده‌ی پیر خرابات و عجب لطف مدامی «همه عزّی و جلالی، همه علمی و یقینی همه نوری و سروری، همه جودی و» مرامی آه! اگر نان یتیمی، رسد از خوان کریمی وای! اگر از تو جوادی، برسد جامه و جامی با تو، بی خود شدن از خویش؛ چه مستی حلالی! بی تو، چرخیدنِ بی عشق؛ چه احرام حرامی! پسر حیدری و خاتم جود است به دستت شود آزاد، نگاهت اگر افتد به غلامی عالمی دل به رضا بسته، رضا دل به تو داده برده ای خسرو شیرین! دل سلطان به کلامی باب اگر باب جواد است، در آن گوشه مقیمم بیش از این در همه آفاق، مگر هست مقامی؟ «من از آن روز که در بند تو» هستم، شدم آزاد ندهم هر چه رهایی، به چنین حلقه‌ی دامی به چه کار آیدم این سر؟ نرسد گر به سرایت بشکند پای طلب، گر نزند سوی تو گامی ای محمد! برسد بعد تو، همنام تو بی شک که بر این سلسله، نامش بشود حُسن ختامی نظری کن که دلم را برسانم به طلوعش که خروش قلمم را، برسانم به قیامی @poem_ahl