eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
278 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه خوشحال هستم با غمت دیوانه گونه روزیِ ما را داده ای شاهانه گونه بی دست و پا هستیم اما بر میاید دست کم از ما ناله ی مستانه گونه تا روی سقاخانه نامت را نوشتیم شُد مسجد اهل محل میخانه گونه عشق تو را در قلب خود پنهان نمودم گنجیست در این خانه ی ویرانه گونه دورِ خودم چرخیدمُ هِی سنگ خوردم بازیچه ی طفلان شدم دیوانه گونه حالا که از داغ تو صد چاکیم شاید ما را به موی خود کشیدی شانه گونه در خواب دیدم اصغرت شُد ساقی دشت دستان تو شُد ظرف او پیمانه گونه شمع وجودت سوخت در گودال و زینب چرخید دُورِ پیکرت پروانه گونه ای روی نی رفته اجازه می دهی که باشد سر ما دست تو بیعانه گونه مانند هندو ها بسوزان کشته ات را مارا بسوزان از غمت افسانه گونه @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هی چشم می چرخانی اما گنبدی نیست گلدسته ای، صحن و سرایی مرقدی نیست از نوحه خوان و خادم و زائر ردی نیست یک چندم باب الرضا رفت آمدی نیست زائر ندارد قدر انگشتان یک دست آقای ما اینگونه تنها و غریب است خوابیدم و در خواب سقاخانه دیدم صحن و سرا و گنبدی شاهانه دیدم دور و برش شمع و گل و پروانه دیدم برخاستم از خواب یک ویرانه دیدم ای کاش قبر خاکی اش تعمیر می شد ای کاش خوابم زودتر تعبیر می شد ای کاش او هم مرقد و صحن و سرا داشت ای کاش یک گلدسته و گنبد طلا داشت ای کاش دنیایی شبیه کربلا داشت یا لااقل قدری برای گریه جا داشت ای به فدای غربتش جان و تن من یک شمع حتی بر مزارش نیست روشن جانم فدای او که غم بسیار دیده در کوچه‌ها با مادرش آزار دیده آثار خون را بر در و دیوار دیده هی داغ پشت داغ از مسمار دیده من شک ندارم مجتبی در کوچه جان داد تا دید مادر پشت در از پای افتاد جانم به قربانش که غم شد لشکر او در اوج غربت قاتلش شد همسر او ای شیعیان شد تیرباران پیکر‌او من‌ بعد وای از حال زار خواهر او در زوزه سگ ها صدای شیر گم شد آنقدر تیر آمد که روی تیر گم شد اما خدا را شکر این آقا کفن داشت یک تکه چوب تیر خورده روی تن داشت هنگام تشییع جنازه یک بدن داشت یا لااقل هنگام مردن پیرهن داشت وقت کفن دور و برش اقوام بودند در کربلا اما فقط احشام بودند غصه نخور آقا که غم می بازد آخر مظلوم بر ظلم و ستم می تازد آخر دنیا به آل فاطمه می نازد آخر شیعه برای تو حرم می‌سازد آخر من شک ندارم مقصد این راه نور است ای همسفر برخیز ایام ظهور است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه السلام ای بدن بی سر گرما دیده السلام ای سر مجروح کلیسا دیده با چه وضعی ته گودال کشاندند تو را ما شنیدیم ولی زینب کبری دیده ای به قربان نگاهش که از این دشت بلا هر بلایی به سرش آمده زیبا دیده زینت دوش نبی بودی و بی وجدان ها سر بریدند و گرفتند تو را نادیده ای که شد مهریه ی مادر تو آب فرات تَرَک روی لبت را لب دریا دیده؟! خنجر انداخت مسیحی و مسلمان برگشت به گمانم ته گودال مسیحا دیده ای عزیزی که تنت پیش همه عریان شد بر سر پیرهنت فاطمه دعوا دیده دختری که همه ی دلخوشی اش بابا بود عوض دیدن بابا، سر بابا دیده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها آه، بدجور مرا کوفه به هم ریخت حسین همه ی شهر به یکباره سرم ریخت حسین باورم نیست که آواره شدم در این شهر نیست پنهان ز تو، بیچاره شدم در این شهر تو نبودی که ببینی چه شبی سر کردم تا سحر گریه به تنهایی حیدر کردم باورم نیست که آواره‌ی صحرا شده ای باورم نیست که تو یکه و تنها شده ای کاش اینجا نرسی، کوفه پر از نیرنگ است کوچه هاشان همگی مثل مدینه تنگ است رفته از کف همه تاب و توانم چه کنم نامه دادم که بیا، دل نگرانم چه کنم نگرانم نکند زینبت اینجا برسد تو نباشی و خودش بی کس و تنها برسد چقدَر نقشه شوم است که در سر دارند نکند دخترکان معجر نو بر دارند وعده زیور و خلخال به هم می دادند وعده غارت گودال به هم می دادند نگرانم چه کنم، پیرهنت را بردار آه آقای غریبم کفنت را بردار چند تا مشک پر از آب بیاور حتما آه لب تشنه شدم، آب ندادند به من کوفه در فکر اسیرند چه بد خواهد شد خیزران دست بگیرند چه بد خواهد شد کوفه از قهقه ی حرمله ها سرمست است کمر قتلِ غریبانه ی مهمان بسته است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هجوم موج بلا را به چشم خود دیدم غروب کرب و بلا را به چشم خود دیدم به سر زنان پی عمه به روی تل رفتم ذبیح دشت منا را به چشم خود دیدم میان آن همه نیزه به دست در گودال سنان بی سر و پا را به چشم خود دیدم به زور نیزه زره را ز تن در آوردند مرملٌ بدماء را به چشم خود دیدم ز قتلگاه همه دست پر که می‌‌رفتند به دوش خولی، عبا را به چشم خود دیدم زمان حملۀ آن ده سوار تازه نفس غبار روی هوا را به چشم خود دیدم میان پنجۀ هر نعل تازه و میخش لباس خون خدا را به چشم خود دیدم سلام بر بدن بی سری که عریان شد تن به خاک رها را به چشم خود دیدم میان طایفه‌ها رأس‌ها که قسمت شد سر همۀ شهدا را به چشم خود دیدم عمو که خورد زمین، روی حرمله وا شد تمام واقعه‌ها را به چشم خود دیدم به پشت خیمه به دنبال قبر اصغر بود شکار رأس جدا را به چشم خود دیدم فرار دختری آتش گرفته در صحرا میان هلهله‌ها را به چشم خود دیدم گذشته از همۀ اینها به شهر بد نامان زمان قحط حیا را به چشم خود دیدم میان مجلس نامحرمان و بزم شراب ورود آل عبا را به چشم خود دیدم ته پیالۀ خود را کنار سر می‌‌ریخت قمار و تشت طلا را به چشم خود دیدم ضریح صورت جدم دوباره ریخت به هم شتاب چوب جفا را به چشم خود دیدم عزیز کردۀ زهرا، کنیز مردم نیست اشارۀ دو سه تا را به چشم خود دیدم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ته گودال تمام بدنش می سوزد خواهری دید عقیق یمنش می سوزد نیزه ها زیر حرارت همگی ذوب شدند بی سبب نیست جراحات تنش می سوزد کربلا ملک خودش بود، غریبی این جاست چه غریبانه کسی در وطنش می سوزد بی هوا نیزه ای آمد، همه مبهوت شدند بعد آن نیزه گمانم دهنش می سوزد ماجرای ته گودال مرا خواهد کشت دل من بیشتر از لب زدنش می سوزد گیرم اصلاً کفنی بر تن او پوشیدید قطعاً از داغی صحرا کفنش می سوزد عصر شد، کرب و بلا مثل مدینه شده بود بانویی گوشه ای از پیرهنش می سوزد پشت در یا ته گودال چه فرقی دارد؟ هر کسی ذوب علی گشت مَنَش می سوزد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هر که از لجّه ی غم جرعه مکرر نخورد روز محشر قدحی از می کوثر نخورد پدرم گفت به من، مثل حسین بن علی هیچ شاه دگری غصه ی نوکر نخورد چوب هم باشی و وقفش نشوی باخته ای هیزم است آنچه به درد تن منبر نخورد بشکند دستم اگر گوش من این را شنود “پای مرکب به تنش وا شد” و بر سر نخورد گریه کردم که فقط زخم تنش خوب شود گیرم این اشک به درد صف محشر نخورد شدنی نیست که بی یار شود خون خدا به غرور نوه ی شیرخدا بر نخورد اول روضه ی شش ماهه به خود گفت کسی: کاش این مرتبه آن تیر به اصغر نخورد به روی دست و به سر نیزه رسالت دارد تا سه شعبه به پدر، سنگ به مادر نخورد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه به گریه‎های یتیمانه‎ی گدایانت اراده کن برسد، دست ما به دامانت بریده‎ایم ز شهر و به خاک‎راه زده‎ایم به این امید که باشیم در بیابانت گناه‎کاری ما خشک‎سالی آورده نمی‎رسد به نفس‎های شهر بارانت «بُطونُهم مُلِئت بِالحَرام» هم شده‎ایم که نیستیم زمان عمل مسلمانت چقدر گریه‎ی یعقوب شب به شب برسد ولی تو راه نیفتی به سوی کنعانت ز ره نیامدی و جمعه جمعه پیر شدند تمام پیر غلامان ز داغ هجرانت بیا بهار به پا کن بهار یعنی تو بیا که گل بدهد دانه دانه گلدانت عزای حضرت صادق رسیده آقاجان فدای شال عزا و دو چشم گریانت برات کرب و بلا را بیا محبّت کن به حقّ خشکی لب‎های جدّ عطشانت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها نام تو را همینکه صدا می‌زند رباب آتش به جان کرب و بلا می‌زند رباب مثل دل پدر گلویت پاره پاره است اما دوباره حرف شفا می‌زند رباب شد سینه پر ز شیر؛ ولی شیرخواره نیست مادر بیا که باز صدا می‌زند رباب چون در خیال خویش بغل می‌کند تو را بوسه به زخم حلق شما می‌زند رباب زحمت برای مادر و خلعت برای غیر دیگر نگو که ناله چرا می‌زند رباب قلب سکینه از غم تو تیر می‌کشد در هرکجا که حرف تو را می‌زند رباب @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها غمی بزرگ در دلم، مرا عذاب می دهد تو را صدا که میزنم، سنان جواب می دهد برای بار اول است خود سوار می شوم کار رسیده تا کجا، فضه رکاب می دهد مقابل نگاه یک سپاه می خورم زمین همینکه شمر ناقه‌ی مرا شتاب می دهد آیه ی تطهیر بگو چه خاک بر سرم کنم دهان قاتلان تو بوی شراب میدهد گرفته لکنت زبان، سه ساله ات که اینچنین سوال خواهر تو را، دیر جواب میدهد شیر درست میشود، گریه بلند میشود همینکه بر لب خودش، رباب آب میدهد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها مرهم کنون به زخم رسیده، چه فایده بابا سرت رسیده بریده، چه فایده امشب که آمدی به خرابه ببینمت سویی نمانده است به دیده، چه فایده تو آمدی که بوسه زنی جای سیلی ام با این لب بریده بریده، چه فایده می خواستم به پای تو خیزم پدر، ولی قدم شبیه عمه خمیده، چه فایده از دست های پر ورمم چه توقعی است از پای روی خار دویده، چه فایده گیرم که گوشواره برایم خریده ای من لاله گوش هام بریده، چه فایده گفتم که عشوه می کنم و ناز می خری حالا که رنگ و روم پریده، چه فایده می خواستم فقط تو کشی دست بر سرم رفتی و دست غیر کشیده، چه فایده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها رأس تو را به روی نی، هر چه نظاره می‌کنم سیر نمی‌شود دلم، نگه دوباره می‌کنم ز اشک و آه سینه‌ام، میان آب و آتشم چو با تو ام از این میان، کجا کناره می‌کنم؟ گمان کنند دشمنان، نیست به کام من زبان ز دور بس که با سرت، به سر اشاره می‌کنم به دختران خود بگو، که گوشواره‌ها چه شد؟ گریه به گوشواره نی، به گوش پاره می‌کنم هم سر تو بر سر نی، هم سر اکبرت ز پی گاه نگاه سوی مَه، گه به ستاره می‌کنم رُخَت به خون که رنگ زد؟ آینه را که سنگ زد؟ رخنه ز آه خویشتن، به سنگ خاره می‌کنم @poem_ahl