eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
381 دنبال‌کننده
12 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا 🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها برادر بی‌تو در چشمم جهان تنگست می‌نالم فلک را بی‌سبب با من سر جنگست می‌نالم به صید آشیان گم کرده مرغ بی‌پر و بالی ز هرسو دامن قومی پر از سنگست می‌نالم نه زنجیر جفا بر گردنم تنک است از آن گویم که عنقا را ز طوق آهنین ننگست می‌نالم بنالد بلبل از هجران گل اما من از وحشت هنوزم دامن وصل تو در چنگست می‌نالم به جانان درد دل ناگفته ماند ای اشک امدادی که دل در اضطراب از نالهٔ زنگست می‌نالم برادر مرده را با ناله دمسازی کنند اما سلامت باد من نای و دف و چنگست می‌نالم بیابان دور و مقصد ناپدید و رهزنان در پی جهان تاریک و ره پر سنگ و پا لنگست می‌نالم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه من آن محبوب رب العالینم که هستی هست در زیر نگینم منم آن پاسدار سنگر دین که دست حق بود در آستینم بود جدّم محمّد، جدّه زهرا به خلق و خو بسان آن و اینم امامت را امام، ابن امامم فروغ دیده ی حبل المتینم فرزدق گفته در وصف کمالم که من اسطوره ی للمتقینم به توسیع رسالت رهنمودم به اورنگ ولایت جانشینم به میدان بلاغت بی بدلیم به محراب عبادت عابدینم به هنگام دعا روح دعایم ز فرط سجده فخر ساجدینم به منطق مظهر انا فتحنا به مصداق لکّ فتح المبینم حسین بن علی را نور عینم رموز غیب را عین الیقینم صحیفه تالی نهج البلاغه بود مرآت فکر راستینم سفیر مکتب خون و پیامم امیر کشور قرآن و دینم اسارت را طلایه دار صبرم شهادت را حماسه آفرینم قیام کربلا را یادگارم مبارز پرور سنگر نشینم علیه بردگی باشد جهادم اگر چه بسته در زنجیر کینم به کوفه کاخ استبداد ویران بود از فیض نطق آتشینم یزید سفله شد رسوای عالم ز ایراد سخنهای متینم به روز پنج شعبان المکرم ولادت را هلال سومینم ز من درس شهادت را بیاموز که من آموزگار بی قرینم مخور «ژولیده» غم در روز محشر شفیع تو به روز واپسینم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه حال که ای همسفر، بی تو سفر می‌کنم زاد ره خویش را، خون جگر می‌کنم تیره کنم صبح را، شعله زنم شام را ز آنکه شب خویش را، بی تو سحر می‌کنم بی‌کفن و چاک چاک پیکر تو نقش خاک چاک به دل می‌زنم خاک به سر می‌کنم من که ز آغاز عمر بی تو نکردم سفر خیز و نگه کن ببین با که سفر می‌کنم هر قدمم می‌زنند، نام تو را می‌برم هر طرفم می‌کشند، بر تو نظر می‌کنم هر خطر آید به پیش، بر دل و جان می‌خرم در عوض از دخترت، رفع خطر می‌کنم گر بگذارد عدو لحظه‌ای آسوده‌ام زخم تو را شست و شو، ز اشک بَصر می‌کنم ای پسر مادرم من نه تو را خواهرم؟ مثل تو پیش بلا سینه سپر می‌کنم گفته‌ی «میثم» به خلق، سوز دگر می‌دهد روز جزا من به او، لطف دگر می‌کنم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سوخته گرچه پرش از شرر غارت ها پا نهاده است روی تاج ابر قدرت ها اسکتوا گفت‌ و عوالم همگی لال شدند ریخت از هیبت او هیمنه ی هیبت ها سالها پيش در اين شهر بزرگى مى كرد آه دیگر خبری نيست از آن عزت ها بين اين شهر بنا بود كه مهمان باشد اُف بر اين رسم پذيرايى و اين دعوت ها شاهبانوى جهان باشى اگر هم، وقتى دست بسته برسى، مى شكند حُرمت ها دختر پرده نشین علی و فاطمه را نگهش داشته کوفه سرِپا ساعت ها لااقل کاش ابالفضل برایش میماند با حضورش چه کسی داشت از این جرأت ها خارجى زاده كه گفتند دلش سوخت ولى قارى اش آمد و برداشته شد تُهمت ها داشت‌ مانند علی خطبه ی غرّا میخواند سر که آمد به سر آمد سخن و صحبت ها دست بر شانه ی طفلان حرم میگيرد آنكه خم بود به پايش همه ی قامت ها میدوَد تا كه كسى نانِ تصدّق نخورد آرى افتاده به دوشش همه ی زحمت ها شد قبول اُمّ حبيبه! همه نذرى هايش خانمش آمده در كوفه پس از مدت ها اولش هرچه نظر کرد کسی را نشناخت تا سرِ نیزه نشین کرد عیان نسبت ها روز از شدت گرما و شب از سرمایش پوست انداخته بودند همه صورت ها سَر كه افتاد زمين زود برَش داشت رباب چون‌ دگر گير نمى آمد از اين فرصت ها @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها ایزد زُلال دیده ی تر آفریده است بُنیان گذار اشک سحر آفریده است یک قبله ای برای بشر آفریده است این کعبه را شبیه پدر آفریده است تو انعکاس چشمه ی نورِ پیمبری آئینه ی تمام قدِ شیر خیبری شب پُشت کوه روشنِ مشرق نزول کرد خورشید از آسمان طلبش را وصول کرد نور خدا به قالب یک زن حلول کرد دنیا دوباره بار امانت قبول کرد... ...تا که تو روی فرش زمین پا گذاشتی پا روی دیدگان تر ما گذاشتی ما با گدایی در تو خو گرفته ایم از چشمه های کوثر تو جو گرفته ایم از هرکسی به غیر شما رو گرفته ایم با ذکر نامِ تو دمِ "یا هو" گرفته ایم آیات مستجاب دعا نام زینب است ذکر علی علیِ خدا نام زینب است ما را گدای سیّده زینب نوشته اند ما را برای سیّده زینب نوشته اند تحت لوای سیّده زینب نوشته اند اصلاً فدای سیّده زنیب نوشته اند پروانه های اهل جنون پرپر تواند ایل و تبار من همگی نوکر تواند با تو دمِ حسین لب ما درست شد ذکر همیشه پُر طرب ما درست شد باران اشک نیمه شب ما درست شد با نوکریمان لقب ما درست شد بانو برای ما نم چشم تری بس است بانو برای ما لقب نوکری بس است ای مُحکمات سوره ی مادر..،مدد بده ای سومین تلألو کوثر..،مدد بده ای دلخوشی فاتح خیبر..،مدد بده ای ذوالفقار حضرت حیدر..،مدد بده بانو!مدد بده که خریدار غم شوم در این مسیر عشق شهید حرم شوم ما را جنون سوریه عاقل نموده است محکومِ حُکمِ محکمه یِ دل نموده است از این جهان شبزده غافل نموده است پُشت درِ حریم تو سائل نموده است ما را غلام حلقه به گوشِ خودت بخوان ما را مدافعان حریم خودت بدان دریای علم، سمت وجودت گُسیل شد یک قطره از علوم تو صد سلسبیل شد جهل از وقار علمِ تو بانو، ذلیل شد شاگرد ابتدائیتان، جبرئیل شد سرمشق خضر و حضرت عیسی تو بوده ای آموزگار عالم بالا تو بوده ای دنیا سیاه می شود از دودِ آه تو صد مرده زنده می شود از یک نگاه تو راه خدایِ عَزَّوَجَل است راه تو پشت و پناه هردو جهان شد پناه تو عالم فدای آنکه پناه تو می شود شب ها چراغ روشن راه تو می شود گل های سرخ باغچه ی عشق چیدنی است تصویر باغ سبز بهاری کشیدنی است این حالت جنون ملائک چه دیدنی است ذکر حسین جان تو از بس شنیدنی است هفت آسمان به خاطر ذکرت سکوت کرد عشق برادر تو به دل ها هُبوط کرد کم کم شروع تلخ ترین اتفاق شد کم کم گذشت و نوبت روز فراق شد در کربلا تنور جدایی که داغ شد با سینه های ما غمتان هم اتاق شد آنجا که نیزه بر بدن آسمان نشست آنجا که خصم روی تن کهکشان نشست وای از دمی که شاه ز پیکار خسته شد راه نفس نفس زدنش نیز بسته شد سرنیزه ها به روی تن او شکسته شد شیرازه ی کتاب امامت گسسته شد او را به ضرب نیزه ای از حال بُرده اند او را کِشان کِشان تهِ گودال برده اند برگشت سمت خیمه اطفال..،ذوالجناح جانی نمانده در بدن ناتوان شاه آه از نگاه مادر پهلو شکسته..،آه دارد صدای چکمه می آید ز قتلگاه لعنت به شمر..،سنگ و عصا در تَحَیُّرَند با خنجری که کُند شده سر نمی بُردند آتش به جان لانه ی پروانه ها زدند با تازیانه دخترکی را صدا زدند با سیلی و لگد همه را بی هوا زدند پیش نگاه شاه سر از تن جدا زدند وقتی طنابِ حرمله سهم رباب شد بالای نیزه ها سرعباس آب شد دارد کبودی پرتان سنگ می خورد در کوچه ها به معجرتان سنگ می خورد از پُشت بام ها سرتان سنگ می خورد راس علی اصغرتان سنگ می خورد ای کاشکی بگویم عدو حرف بد نزد در ازحادم کوچه تو را با لگد نزد هرگز دلی شبیه دل تو کباب نیست ولله در عرب،زدن زن ثواب نیست آهی شبیه آه مُدام رباب نیست جای مخدّرات که بزم شراب نیست ناموس شاه بود و نگاه حرامیان دندان شاه بود و لگدهای خیزران یک سال و نیم،درهمه جا گریه کرده است هرشب به یاد خاطره ها گریه کرده است با یاد زجر کرببلا گریه کرده است با داغ سیدالشهدا گریه کرده است وقتش رسیده..،پیرهنش را بیاورید آن یادگارِ بی کفنش را بیاورید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها دوستان شرح گرفتاری من گوش کنید قصه ی عشق و وفاداری من گوش کنید در ره دین خدا یاری من گوش کنید داستان غم و غمخواری من گوش کنید گر چه این قصه ی جانسوز به گفتن نتوان نه به گفتن نتوان بلکه شنفتن نتوان پرورش یافته ی مدرسه ی الهامم زینت شیر خدا شیر زن اسلامم دختر دخت نبی امّ مصائب نامم کرد لبریز ز غم ساقی گردون جامم صبر بی صبر شد از صبر و شکیبائی من ناتوان شد خرد از درک توانائی من پیش هر حادثه ای آنکه قد افراخت منم آنکه بر تیر بلا سینه سپر ساخت منم آنکه بر نزد بلا هستی خود باخت منم وآنکه با آتش غم سوخت ولی ساخت منم باغبانم من و غارت شده یکجا باغم ظلم بگذاشته هی داغ به روی داغم هستی خود به ره حضرت داور دادم آنچه دادم به ره دوست سراسر دادم نه ز کف جدّ عزیزی چو پیمبر دادم پدر و مادر و فرزند و برادر دادم گر چه یکروز دلی شاد نبوده است مرا لیک در صبر، جهانی بستوده است مرا چه بگویم چه ستمها به سرم آوردند طفل بودم که گل خاطر من پژمردند پیش من در پَسِ در مادر من آزردند ریسمان بسته به مسجد پدرم را بردند من هم استاده و این منظره را می دیدم مات و وحشت زده می دیدم و می لرزیدم بعد از این حادثه دشمن ز سرم افسر برد وز سر من صدف خاک گران گوهر برد چرخ پیر از بَرِ من تازه جوان مادر برد نه همین مادر من مادر پیغمبر برد خفت در خاک و مرا جفت غم و ماتم کرد مادرم رفت و ز غم قامت بابم خم کرد مادری دیده ام و پهلوی بشکسته ی او ناله ی روز و شب و گریه ی پیوسته ی او کشتن محسن و آن طایر بشکسته ی او ناتوانیّ و نماز شب بنشسته ی او مادر از من رخ نیلی شده بر می گرداند بیشتر ز آتش غمها دل من می سوزاند پدرم داد شریک غم خود را از دست دَرِ دل جز به غم فاطمه بر غیر ببست وز همه خلق برید و به غم او پیوست زانوی خویش بغل کرده و در خانه نشست داغ مادر زده آتش به جگر از یکسو غربت و خانه نشینیّ پدر از یکسو بود در سینه هنوز آتش داغ مادر که فلک طرح دگر ریخت مرا سوخت جگر سحرم داد منادی خبر مرگ پدر خبر قتل پدر داد قضا بر دختر دیدم آن تاج سرم را که دو تا گشته سرش بسته خون سر او هاله به دور قمرش بعد از آن بود دلم خوش که برادر دارم به سرم سایه ی دو سرو صنوبر دارم دو گل سر سبد از باغ پیمبر دارم دو برادر ز دو عالم همه بهتر دارم غافل از آنکه کنون درد من آغاز شده به رُخم تازه دَرِ غصه و غم باز شده پس از آن رخت عزا بهر حسن پوشیدم جگر پاره ی او را به لگن خود دیدم شرح دفنش چو ز عباس جوان بشنیدم تیرباران شدن جسم حسن بشنیدم رفت از دست، حسن، گشت دلم خوش به حسین شد مرا روح و روان، قدرت دل، نور دو عین بعد از آن واقعه ی کرببلا پیش آمد گاه جانبازی در راه خدا پیش آمد سفر تشنگی و داغ و بلا پیش آمد چه بگویم که در این راه چه ها پیش آمد این سفر بود که با هستی من بازی کرد قامتم خم شد و اسلام سرافرازی کرد آنکه را بود برادر به سفر من بودم تیر غمهای ورا گشت سپر من بودم کرد از هستی خود صرف نظر من بودم کرد قربان برادر دو پسر من بودم دست گلچین دو گل احمر من پرپر کرد ره سپر سوی جنان بدرقه ی اکبر کرد خواهر اینگونه کجا دهر به خاطر دارد به رهش بهر برادر دو پسر بسپارد جسمشان چونکه برادر به حرم می آرد مادر از خیمه ی خود پای برون نگذارد دیدم ار دیده ی او چهره ی خواهر بیند شبنم شرم به گلبرگ رخش بنشیند روز عاشور چگویم به چه روز افتادم داستانی است که هرگز نرود از یادم هیجده محرم خود را همه از کف دادم کوه غم شد دل و چونان که ز پا افتادم روز طی گشته نگویم که چه بر ما آمد شب جانکاه و غم افزا و محن زا آمد آن زمان گو که بگویم چه بدیدم آنشب خارها بود که از پای کشیدم آنشب تا سحر از پی اطفال دویدم آنشب داد روی سیه و موی سپیدم آنشب آنکه می سوخت به حال دل ما آتش بود کاست از عمر من و سرکشی خود افزود شب من یکطرف و جمع پریشان یکسو هستی سوخته یکسو دل سوزان یکسو مادران یک طرف و نعش عزیزان یکسو کودکی گم شده در دشت و بیابان یکسو چه بگویم چه شبی را به سحر آوردم با نماز شب بنشسته ی خود سر کردم با اسارت پی آزادی قرآن رفتم با یتیمان و سر پاک شهیدان رفتم راه ناطی شده در کوفه به زندان رفتم گنج بودم من و در شام به ویران رفتم بهر اطفال چو احساس خطر می کردم خویش بر کعب نی خصم سپر می کردم گر چه هر غم بنوشتند به پیشانی من عالمی گشته پریشان ز پریشانی من چشم تاریخ ندیده است بخود ثانی من قدرت روح مرا بین ز سخنرانی من که شهادت ز برادر شده تبلیغ از من و آن بیانی که کند کار دو صد تیغ از من شامیان هلهله ی فتح در این جنگ زدند ما عزادار ولی در بر ما چنگ زدند
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه نماز عشق شکسته نخوانده بودم وخواندم قنوت، بازوی بسته نخوانده بودم وخواندم زنی ز هاشمیان تا کنون اسیر نبودست دعا به ناقه نشسته نخوانده بودم و خواندم به دوش، جسم دو دختر، نبرده بودم و بردم ز کینه سنگ ز شامی، نخورده بودم و خوردم به قتلگه به من و دخترت چه شد، دیدی که زنده زنده کنارت، نمرده بودم و مردم به شب، میان بیابان، نرفته بودم و رفتم به جستجوی یتیمان، نرفته بودم و رفتم نخفته بودم و خفتم، به روی خشت خرابه به کوفه گوشه ی زندان، نرفته بودم و رفتم هزار رنگ پریده، ندیده بودم و دیدم شفق به ماه چکیده، ندیده بودم و دیدم ندیده بودم و دیدم محاسنت در خون به داس، یاس بریده، ندیده بودم و دیدم به کوفه جای به زندان نکرده بودم و کردم به شام، خانه به ویران نکرده بودم و کردم نگفته بودی و گفتی اذان ز مأذنه ی نی به نیزه گوش به قرآن نکرده بودم و کردم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها پس از تو آب اگرخوردم از این چشمان تر خوردم گلی هستم که از هر شش جهت به خار برخوردم برای دلخوشی دختران نیمه جانت بود در این یکسال و اندی لقمه نانی هم اگر خوردم چه کارى بر مى آمد از برادر مرده اى چون من فقط زانو بغل کردم، فقط خون جگر خوردم منی که سایه ام را مردم کوچه نمی دیدند منی که شش برادر داشتم حالا نظر خوردم به نان کوچه و خرمای مردم لب نزد زینب میان کوفه هر چه خوردم از دست پدر خوردم نمی دانم تو می بینی که جایی را نمی بینم؟ غروبی داشتم میرفتم از خانه به در خوردم شب شام غریبانت از این خیمه‌ به آن خیمه برای هر یتیمی که سپر گشتم سپر خوردم دلیل تازیانه خوردن ما گریه‌ی ما بود ز طفلان بیشتر گریان شدم پس بیشتر خوردم من پرده نشین را محمل بى پرده اى دادند به هر جا که گذر کردم چقدر از رهگذر خوردم تو و پیراهن پاره، من و این چادر پاره تو سنگ از صد نفر خوردى، من از صدها نفر خوردم ببین این روزها پیراهنم هم رنگ عوض کرده فقط گرما نخورده بودم آنهم آنقدر خوردم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه عمری گریستی و غمت ناشنیده ماند در سینه‌ات صدای تو ‌ای نوردیده! ماند هیئت تمام شد، همه رفتند شام قبل اما هنوز مادر قامت خمیده ماند از گریه چشم خون شد و مویت سفید شد از ناله، سینه آتش و رنگت پریده ماند اینجا همه شبیه تو مشکی است رخت ما همرنگ تو شدیم و عبایت ندیده ماند کاری برای عصر ظهورت نکرد‌ه‌ایم اینجا چقدر میوۀ کال، نچیده ماند احساس ما به آمدن تو چه فایده وقتی کلام سید ما ناشنیده ماند ظرفیت شنیدن یک روضه را بده عمری گذشت و مقتل آن سر بریده ماند حق می‌‌دهم اگر به سر و سینه می‌‌زنی بر روی عمه‌‌های تو جای کشیده ماند قربان آن دو چشم که گریان زینب است ای وای از غمت! شب طفلان زینب آست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها پس از حسين، جهان بر سرش خراب شده برای حفظ حرم، زينب انتخاب شده نشاند بوسه به حلق بريده، از آن رو به خون تشنه لبی، معجرش خضاب شده كسي كه داغ دو فرزند بر جگر دارد نشسته سنگ صبورِ دلِ رباب شده چه رفته بر دل زينب، كسی نمی‌داند دمی كه وارد مهمانی شراب شده اگرچه خطبه خودش خوانده بود اما شهر پر از صدای رسای ابوتراب شده هزار مرتبه تا روز آخِرَت، نفرين به شام و بزم می و كوفه ی خراب شده به صبر عمه ي سادات، شيعه مديون است كه شرح كرب و بلا مانده و كتاب شده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها شکر آن ربی که نعمت داد بر ما این چنین با دعای مادر و لطف امیرالمومنین شد تمام دلخوشی مردم ایران زمین سفره موسی بن جعفر، سفره ام البنین بارها دیدیم ‌وقتی کار غم بالا گرفت دست ما را روضه ی باب الحوائج ها گرفت سهم ایران لطف موسای بنی الزهرا شده مشهد و شیراز و قم سه کاظمین ما شده تشنگی یعنی چه وقتی یار ما دریا شده هر در بسته به روی مردم ما وا شده غیر آقا از کسی عزت نمی خواهیم ما جز ولیعهدش، ولی نعمت نمی خواهیم ما چشم بد از این همه آقایی ات، آقا به دور از فدک گو غاصبینش را بلرزان بین گور چهارده سال استقامت کردی ای شیر غیور آبروها بردی از اهل زر و تزویر و زور هر چه گردد، عزتت آقا دو چندان می شود «یوسف از دامان پاک خود به زندان می شود» غرق دنیایم خودت غرق هو الهو کن مرا غیر عشقت فارغ از هر هیاهو کن مرا کن مرا آزاد از من، بنده او کن مرا مثل آن بدکاره از این رو به آن رو کن مرا نوکرت از دست رفت آقا کمک، آقا دخیل حضرت موسی مسیح کاظمینی ها دخیل حضرت موسای ما قعر سجون را طور کرد کوه صبرش چشم فرعون زمان را کور کرد او سیه چال بلا را نور فوق نور کرد خون دل ها خورد و از شیعه بلا را دور کرد او بدی ها دید اما با کسی بد تا نکرد مرگ خود را خواست اما لب به نفرین وا نکرد باز هم زنجیر با هارون تبانی می کند بی قرارت کینه ی سندیِ جانی می کند لال گردد، باز دارد بد دهانی می کند یاس را سیلی دوباره ارغوانی می کند بی هوا زد، بی هوا زد، بی هوا زد بی هوا دم گرفتی زیر لب، یا فاطمه، یا مجتبی تو چه دیدی که رمق رفت از نگاهت، آه آه بوی زهرا پر شده در قتلگاهت، آه آه اشک خون ریزد لبت، از آه آهت، آه آه با عبا گیرد نگهبان اشتباهت، آه آه خوب شد معصومه جانت، نیمه جانی ات ندید غرق زخم و غرق خون و قد کمانی ات ندید بعد تو اینجا سر پیراهنت دعوا که نیست جسم تو بر جسر بغداد است زیر پا که نیست ساق مرضوض تو، کار نعل مرکب ها که نیست حرفی از آوارگی طفل بی بابا که نیست بعد تو سیلی جوابِ دیده گریان نبود گوش شیطان کر، زنی بر ناقه ی عریان نبود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها این تخته ی در تیزیِ مسمار ندارد این لنگه ی در آتش و دیوار ندارد از چار غلامی که می آیند یکی هم با حلقه ی انگشتر تو کار ندارد باران گل آمد به سرت موقع تشییع بازاری بغداد که آزار ندارد آنقدر سبک گشته تنت آخر عمری جز سلسله و پیرهنت بار ندارد انکار اگر شد غم و دردی که کشیدی این ساق شکسته دگر انکار ندارد مامور رسیده است و برای تو غذایی جز مشت و لگد موقع افطار ندارد ملعون دهنش باز نشد جز به جسارت یک ذره حیا پیش تو انگار ندارد سردی غل جامعه را تاب و تحمل این جسم نحیف این تن تب دار ندارد یک لحظه ملاقات نکردی پسرت را زندانی بغداد که دیدار ندارد تو میروی و سایه ی سلطان به سرش هست معصومه ی تو غصه ی بازار ندارد @poem_ahl