#مناجات_با_خدا
#زبان_حال_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
ای خدای اَحدم، بی کس و تنها ماندم
زیر آوارِ فریب و غم دنیا ماندم
بین امواج گناهان خودم غرق شدم
ساحل خشک شدم، تشنهء دریا ماندم
گریه کردن هنر روز مبادای من است
گرچه محتاج همان روز مبادا ماندم
من دلم سوخت که دلسوختهء تو نشدم
آه! آخر چکنم با جگر واماندم!
هرکسی دید خرابم سر من داد کشید
باز گفتی همه جا پای تو رسوا .... ماندم
سفره ای باز شد و باز مرا بخشیدند
باز هم در عجب رحمت زهرا ماندم
با همان دست شکسته که دعایم میکرد
کمکم کرد و درِ خانهء مولا ماندم
جان زینب به لبم شهد شهادت بچشان
کاروان رفت و من بی سر و پا جاماندم
دختری آبله و سلسله و صد گله داشت
گفت در حسرت یک بوسهء بابا ماندم
گفت بابا بغلم کن، لگدم می زد زجر
تو که رفتی وسط حلقهء اعدا ماندم
جان من را گذر از کوچه و بازار گرفت
عمه دور و بر من بود که حالا ماندم
#رضا_دین_پرور
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_قاسم سلاماللهعلیه
بنویسید غزل افتاده
جلوه ی حُسن ازل افتاده
بنویسید که از عرش خدا
سیزده ظرف عسل افتاده
بنویسید که از پشت فرس
حسنِ جنگ جمل افتاده
بنویسید سر کشتن او
چقدر بحث و جدل افتاده
نوجوان است ولی بر جانش
چقدر دست اجل افتاده
ننویسید سرش دعوا شد
خاک زیر بدنش دریا شد
ننویسید که زیر سم اسب
سیزده مرتبه جسمش پا شد
ننویسید که پهلویش چون
پهلوی فاطمه ی زهرا شد
ننویسید که قدّ قاسم
به بلندی قد سقّا شد
با اشاره بنویسید فقط
باز هم قامت آقا تا شد
#امیر_عظیمی
@poem_ahl
#مدح_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
ساكنان نُه فلك حیران ز كار زینب است
در سما فوج ملائك با شعار زینب است
ای سلیمان از چه مینازی به جاه و حشمتت
صد هزاران چون سلیمان ریزه خوار زینب است
نهضت سرخ حسینی پایدار از نام اوست
سكۀ صبر و متانت با عیار زینب است
عزت دخت علی بین، همت زینب نگر
سیّد سجاد در هر جا كنار زینب است
داد قربانی دو كودك در منای كربلا
احسن احسن فاطمه آموزگار زینب است
زن بدین لحن و بلاغت زن بدان شرم و حیا
فتح شام و كوفه هر دو شاهكار زینب است
لحظه ای در شام بر غاصبگران فرصت نداد
انهدام كاخ ظلم از اقتدار زینب است
زن بدان عزم و صلابت زن بدان قلب قوی
بر ستمكاران شدن تسلیم عار زینب است
گرچه دور افتاده از قبر برادر قبر او
در عوض روح حسین شمع مزار زینب است
كربلا خواهی اگر از زینب كبری بگیر
چون كلید كربلا در اختیار زینب است
نوحه خوانی گر كنی «خوشزاد» تقوی پیشه كن
نوحه خوانی در حقیقت یادگار زینب است
#سید_حسن_خوشزاد
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_علی_اکبر سلاماللهعلیه
بالای سرت هزار غم میبینم
یک کوچه میان دشت هم میبینم
این پیکر توست یا خطای دید است؟!
انگار تو را زیاد و کم میبینم
پلک تو نه بسته مانده نه وا مانده
این قامت من ز داغ تو تا مانده
باید بروم دوباره دنبال تنت
یک تکه ز استخوان تو جامانده
ای برگ گلم مسافر پاییزی
مانند دل پدر ز خون لبریزی
ماندم چه کنم کارم علی سخت شده
از هر طرف عبا زمین میریزی
بابای جوان مرده ام و زارم من
حق دارم اگر مدام میبارم من
قبلا سه علی داشتم اما حالا
در خیمه هزاروصد علی دارم من
#سید_پوریا_هاشمی
@poem_ahl
#مدح_امام_رضا سلاماللهعلیه
#مشهد
این حریم کیست کز جوش ملایک روزبار
نیست در وی پرتو خورشید را راه گذار
کیست یارب شمع این فانوس کز نظاره اش
آب می گردد به گرد دیده ها پروانه وار
این شبستان خوابگاه کیست کز موج صفا
دود شمعش می رباید دل چو زلف مشکبار
یارب این خاک گرامی مغرب خورشید کیست
کز فروغش می شود چشم ملایک اشکبار
این مقام کیست کز هر بیضه قندیل او
سر برآرد طایری چون جبرئیل نامدار
کیست یارب در پس این پرده کز انفاس خوش
می برد از چشم ها چون بوی پیراهن غبار
این مزار کیست یارب کز هجوم زایران
غنچه می گردد در او بال ملایک در مطار
جلوه گاه کیست یارب این زمین مشک خیز
کز شمیمش می خورد خون ناف آهوی تتار
ساکن این مهد زرین کیست کز شوق لبش
شیر می جوشد ز پستان صبح را بی اختیار
این همایون بقعه یارب از کدامین سرورست
کز شرافت می زند پهلو به عرش کردگار
سرور دنیا و دین سلطان علی موسی الرضا
آن که دارد همچو دل در سینه عالم قرار
جدول بحر رسالت کز وجود فایضش
خاک پاک طوس شد از بحر رحمت مایه دار
گوهر بحر ولایت کز ضمیر انورش
هر چه در نه پرده پنهان بود گردید آشکار
آن که گر اوراق فضلش را به روی هم نهند
چون لباس غنچه گردد چاک این نیلی حصار
آسمان از باغ قدرش غنچه نیلوفری است
یک گل رعناست از گلزار او لیل و نهار
مهره مومی است در سرپنجه او آسمان
می دهد او را به هر شکلی که می خواهد قرار
حاصل دریا و کان را گر به محتاجی دهد
شق شود از جوش گوهر آسمان ها چون انار
می شود گوهر جواهر سرمه در جیب صدف
در دل دریا شکوه او نماید گر گذار
راز سرپوشیدگان غیب بر صحرا فتد
پرده بردارد اگر از روی خورشید اشتهار
آنچه تا روز جزا در پرده شب مختفی است
پیش عالم او بود چون روز روشن آشکار
گر سپر از موم باشد در دیار حفظ او
تیغ خورشید قیامت را کند دندانه دار
بوی گل در غنچه از خجلت حصاری گشته است
تا نسیم خلق او پیچیده در مغز بهار
تیغ او چون سربرآرد از نیام مشکفام
می شود صبح قیامت از دل شب آشکار
آن که تیغ کهکشان در قبضه فرمان اوست
چون تواند خصم با او تیغ شد در کارزار؟
تیغ جوهردار او را گو به چشم خود ببین
آن که گوید برنمی خیزد نهنگ از چشمه سار
چون تواند خصم رو به باز با او پنجه کرد؟
آن که شیر پرده را فرمانش آرد در شکار
همچو معنی در ضمیر لفظ پنهان گشته است
در رضای او رضای حضرت پروردگار
شکوه غربت غریبان را ز خاطر بار بست
در غریبی تا اقامت کرد آن کوه وقار
زهر در انگور تا دادند او را دشمنان
ماند چشم تاک تا روز قیامت اشکبار
تاک را چون مار هر جا سبز شد سر می زنند
تا شد از انگور کام شکرینش زهربار
وه چه گویم از صفای روضه پرنور او
کز فروغش کور روشن می شود بی اختیار
گوشوار خود به رشوت می دهد عرش برین
تا مگر یابد در او یک لحظه چون قندیل بار
می توان خواند از صفای کاشی دیوار او
عکس خط سرنوشت خلق را شبهای تار
روضه پر نور او را زینتی در کار نیست
پنجه خورشید مستغنی است از نقش و نگار
خیره می شد دیده ها از دیدنش چون آفتاب
گر نمی شد قبه نورانی او زرنگار
می توان دیدن چو روی دلبران از زیر زلف
از محجرهای او خلد برین را آشکار
همچو اوراق خزان بال ملایک ریخته است
هر کجا پا می نهی در روضه آن شهریار
می توان رفتن به آسانی به بال قدسیان
از حریم روضه او تا به عرش کردگار
قلزم رحمت حبابی چند بیرون داده است
نیست قندیل این که می بینی به سقفش بی شمار
زیر بال قدسیان چون بیضه پنهان گشته است
قبه نورانی آن سرو عرش اقتدار
از محجرهای زرینش که دام رحمت است
می توان آمرزش جاوید را کردن شکار
تا غبار آستانش جلوه گر شد، حوریان
از عبیر خلد افشانند زلف مشکبار
هر شب از گردون ز شوق سجده خاک درش
قدسیان ریزند چون برگ خزان از شاخسار
کشتی نوح است صندوقش که از طوفان غم
هر که در وی دست زد آمد سلامت بر کنار
خادمان صندوق پوش مرقدش می ساختند
گر نمی بود اطلس گردون ز انجم داغدار
با کمال بی نیازی مرقد زرین او
می کند با دام سیمین مرغ دلها را شکار
اشک شمع روضه او را ز دست یکدگر
حور و غلمان می ربایند از برای گوشوار
نقد می سازد بهشت نسیه را بر زایران
روضه جنت مثالش در دل شبهای تار
می توان خواند از جبین رحل مصحف های او
رازهای غیب را چون لوح محفوظ آشکار
بس که قرآن در حریم او تلاوت می کنند
صفحه بال ملایک می شود قرآن نگار
هر شب از جوش ملک در روضه پرنور او
شمعها انگشت بردارند بهر زینهار
تا دم صبح از فروغ قبه زرین او
آب می گردد به چشم اختران بی اختیار
هر شبی صد بار از موج صفا در روضه اش
در غلط از صبح افتد زاهد شب زنده دار
حسن خلقش دل نمی بخشید اگر زوار را
آب می شد از شکوهش زهره ها بی اختیار
اختیار خدمت خدام این در می کند
هر که می خواهد شود مخدوم اهل روزگار
از صفای جبهه خدام او دلهای شب
می توان کردن مصحف خط غبار
از سر گلدسته اش چون نخل ایمن تا سحر
بر خداجویان شود برق تجلی آشکار
از نوای عندلیبان سر گلدسته اش
قدسیان در وجد و حال آیند ازین نیلی حصار
داغ دارد چلچراغ او درخت طور را
این چنین نخلی ندارد یاد چشم روزگار
از سر دربانی فردوس، رضوان بگذرد
گر بداند می کنندش کفشدار این مزار
خضر تردستی که میراب زلال زندگی است
می کند سقایی این آستان را اختیار
می فتد در دست و پای خادمانش آفتاب
تا مگر چون عودسوز آنجا تواند یافت بار
مطلب کونین آنجا بر سر هم ریخته است
چون برآید ناامید از حضرتش امیدوار؟
روز محشر سر برآرد از گریبان بهشت
هر که اینجا طوق بر گردن گذارد بنده وار
می کند با اسب چوب از آتش دوزخ گذر
هر که را تابوت گردانند گرد این مزار
چشمه کوثر به استقبالش آید روز حشر
هر که را زین آستان بر جبهه بنشیند غبار
از فشار قبر تا روز جزا آسوده است
هر که اینجا از هجوم زایران یابد فشار
می رود فردا سراسر در خیابان بهشت
هر که را امروز افتد در خیابانش گذار
هر که باشد در شمار زایران درگهش
می تواند شد شفیع عالمی روز شمار
آتش دوزخ نمی گردد به گردش روز حشر
از سر اخلاص هر کس گشت گرد این مزار
بر جبین هر که باشد سکه اخلاص او
از لحد بیرون خرامد چون زر کامل عیار
می شود همسایه دیوار بر دیوار خلد
در جوار روضه او هر که را باشد مزار
هر که شمع نیمسوزی برد با خود زین حریم
ایمن از تاریکی قبرست تا روز شمار
می گشاید چشم زیر خاک بر روی بهشت
هر که از خاک درش با خود برد یک سرمه وار
بر جبین هر که بنشیند غبار درگهش
داخل جنت شود از گرد ره بی انتظار
هر که را چون مهر در پا خار راهش بشکند
سوزن عیسی برون آرد ز پایش نوک خار
آن که باشد یک طواف مرقدش هفتاد حج
فکر صائب چون تواند کرد فضلش را شمار؟
#صائب_تبریزی
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_رضا سلاماللهعلیه
#مدح_امام_رضا سلاماللهعلیه
#مشهد
آب و جارو میکنم با چشمم این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را
چشمهایی را که حیرانند پشت «لا اله»
در خراسان تو میبینند «اِلّا الله را»
این تجلیگاه سلطان ازل، این کوه نور
برده است از یادها الماس نادرشاه را
با زبان بیزبانی بشنو از نقّارهها
«وال من والاه» را و «عاد من عاداه» را
ای خراسانیترین خورشید، روشن کن مرا
ما که میدانی نمیدانیم راه و چاه را
من زیارتنامه خواندم، شعرهایم مانده است
وقت داری تا بخوانم چند دفتر آه را؟
بیتهایم خانه بر دوشند مانند خودم
راستش دعبل شدن سخت است این درگاه را
راز پهلوی تو ماندن را نمیدانم ولی
آخرش میپرسم از شیخ بهایی راه را
میکِشی از هرطرف هر بیپناهی را به طوس
بچه آهو کردهای انگار خَلقُ الله را
شعر من با دوستت دارم به پایان میرسد
کاش میدادی جواب این جملهٔ کوتاه را
#عباس_شاه_زیدی
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_رضا سلاماللهعلیه
#مدح_امام_رضا سلاماللهعلیه
#مشهد
قصد زیارت حرمت حجّ اکبر است
حجی که مثل عمره و حج پیمبر است
هر کس که گشت زائر تو زائر خداست
این گفته ام روایت موسی بن جعفراست
قدر و جلال و زائر قبر تو روز حشر
از زائرین کل امامان فراتر است
زوّار تو که شیعه کامل عیار توست
زوّار چارده حجج الله اکبر است
نام دو پاره تن احمد اگر برم
نام مقدس تو و زهرای اطهراست
حسرت برند خیل عظیم فرشتگان
بر آن فرشته ای که به صحنت کبوتر است
روح هزار عیسی مریم در این مزار
چشم هزار موسی عمران بر این در است
روحم شفا گرفت ز یک جرعه آب آن
این حوض صحن توست و یا حوض
کوثراست
بوی بهشت می وزد از چار صحن تو
از بس نسیم بارگهت روح پرور است
"میثم" که جرم او ز حساب آمده فزون
شاد است ازاین که عفو تو ازجرم او سراست
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_رضا سلاماللهعلیه
#مدح_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
از هر طرف بر آن بدن چاکچاک سرخ
بارید ز آسمان به زمین خون و خاک سرخ
یابن شبیب در غم آن شاه انس و جان
گردد اگر سرشک تو بر صورتت روان
بخشد خدا تمام گناهانت از کرم
چه کوچک و بزرگ بود چه زیاد و کم
یابن شبیب خواهی اگر نزد کبریا
نبود به نامۀ عملت ثبت یک خطا
طوف حریم آن شرف عالمین کن
در کربلا زیارت جدّم حسین کن
یابن شبیب گر به نبی ختم مرسلین
خواهی شوی به باغ جنان یار و همنشین
بهر رضای ختم رسل فخر عالمین
لعنت نما به قاتل فرزند او حسین
یابن شبیب گوش کن از مکتب ولا
خواهی اگر ثواب شهیدان کربلا
بر گو که کاش بودم من در کنارشان
فوز عظیم بردمی اندر جوارشان
یابن شبیب خواهی اگر در جنان مدام
با ما دهد خدای تو را بهترین مقام
از ما مباش در غم و شادّی خویش دور
با ما شریک باش چه در غم چه در سرور
آل رسول را همه جا دوستدار باش
با دوستان عترت اطهار یار باش
هر کس در این جهان به یکی سنگ دل دهد
محشور روز حشر به آن سنگ میشود
ای نور چشم احمد و زهرا و مرتضی
ای هشتمین ولّی خداوند، یا رضا
جدّت حسین داد به اسلام آبرو
گفتی چو گوسفند بریدند سر از او
خاکم به سر هماره به جان و دلم شرر
کی تشنه لب بریده کس از گوسفند سر
قصّاب کی اجازه به خود داده این جفا
کز گوسفند سر ببرد از ره قفا
ای در غم حسین دو چشم تو اشکبار
کی گوسفند گشته در اسلام سنگسار
کی گوسفند پیشتر از ذبح حنجرش
گردیده پاره پاره ز شمشیر، پیکرش
بس ذبح گوسفند شنیدند و دیده اند
با تیر حلق بچّۀ او کی دریده اند
زین غم قرار از دل هر شیخ و شاب رفت
«میثم» خموش باش که زهرا ز تاب رفت
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_رضا سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
یابنالشبیب عمهی ما راه دور رفت
میخواست قتلگاه بماند به زور رفت
آتش گرفت چادرش اما کسی ندید
پنجاه و پنج سال قدش را کسی ندید
پنجاه و پنج سال بدون غمی نبود
تا آن زمان مقابل نامحرمی نبود
پنجاه و پنج سال پرش را گرفتهاند
مردانِ خانه دور و برش را گرفتهاند
یابنالشبیب عمهی ما احترام داشت
چندین امام زاده و چندین امام داشت
پیش بزرگ قافله فریاد میزدند
یابنالشبیب بر سرِ او داد میزدند
داغی کمر شکن کمرش را شکسته بود
یک نیزهی بلند سرش را شکسته بود
یابنالشبیب بسکه زمین خورد جان نداشت
میخواست راه علقمه گیرد توان نداشت
یابنالشبیب دختر دلگیر را زدند
پنجاه و پنج ساله زنی پیر را …
اما رُباب زخم پَرَش را گرفته بود
از بسکه درد داشت سرش را گرفته بود
یابنالشبیب آتش خیمه امان نداد
فرصت به روی زخمی دختران نداد
از پیش نیزههای شکسته عبور کرد
او را به دستهای خودش جمع و جور کرد
او را به ریگهای پریشان سپرد و رفت
او را به آفتاب بیابان سپرد و رفت
او را به مردمان دهاتی سپرد و رفت
#حسن_لطفی
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_علی سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
ای آشناترین چه غریبانه می روی
مخفی ز چشم شهر ز کاشانه میروی
ما که بنای دوری از هم نداشتیم
بانوی خانه بی علی از خانه می روی
آخر هم آرزو به دل زینبین ماند
گیسوی طفل را نزدی شانه، می روی
بودی کبوتر و به پرستو بدل شدی
هم زود، هم کبود از این لانه می روی
گر چه مرا نبردی و تنها گذاشتی
راحت شدی از آن همه دردی که داشتی
امشب که غسل دادم و شستم تن تو را
فهمیدم از چه نای نفس هم نداشتی
فهمیدم عاقبت که چرا موقع نماز
هر بار بین سجده گل لاله کاشتی
فهمیدم عاقبت که چرا پیش محرمت
یک لحظه معجر از سر خود بر نداشتی
غسل به زیر پیرهنت باورم نشد
زخمی که بود بر بدنت باورم نشد
دیدم هنوز هم اثر تازیانه ها
مانده به جای جایِ تنت باورم نشد
این که چه کرد ضربه مسمار با تو تا...
...امشب که خون شده کفنت باورم نشد
ای وای از غم تو و احوال شوهرت
یکّی دو تا که نیست جراحات پیکرت
زنده شدند خاطره ها پیش چشم من
وای از به خاک خوردن تو پیش دخترت
با ضربه ای که خورد به پهلویت عاقبت
از دست رفت غنچه نشکفته پرپرت
#علی_صالحی
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_رضا سلاماللهعلیه
#مولودی_امام_رضا سلاماللهعلیه
#مدح_امام_رضا سلاماللهعلیه
#مشهد
چه رودها که شب و روز عازم سفرند
به دست بوسی دریا همیشه مفتخرند
به نام رازق نان و رطب ملائکه هم
نشسته اند که از سفرهی تو نان ببرند
دعای خیر تو پشت تمام انسانهاست
کبوتران دعایت همیشه در سفرند
چه آهوان سپیدی که در حیاط حرم
به عشق صید نگاهت نشسته پشت درند
در این حیاط که عالم هبوط می کند و
مقدرات از این آستانه می گذرند
چقدر گل به کفم دادی و نفهمیدم
فرشته های حرم گلفروش رهگذرند
تو باغبان شجرهاي طيبه هستي
كه شيعيان شما ميوه هاي اين شجرند
شب تولد حج نيازمندان شد
امام كعبه رسيد و گدا فراوان شد
و کاسه های طلائی که آب می نوشند
به اعتقاد شفا آفتاب می نوشند
به چشمشان دو پیاله سلام می ریزند
و از تبسم آقا سلام می نوشند
در این حرم همه پاکند مثل روزی که
بدون هیچ گناهی ثواب می نوشند
و اشک های دم در اگر سرازیرند
از آسمان نگاهش شراب می نوشند
از این مشبکه هایی که شکل کندویند
موحدان چه عسلهای ناب می نوشند
پس از زیارت شبهای ماه می خوابند
و از خیال خوشش توی خواب می نوشند
شب وداع زیارت چنان زمین گیرند
که در فراق حرم التهاب می نوشند
شب تولد حج نيازمندان شد
امام كعبه رسيد و گدا فراوان شد
و از طلوع مدینه که صبح ایل شدی
به سمت مشرق اقوام ما گسیل شدی
تنور دهکده هامان دوباره گل دادند
به شوق اینکه در این سرزمین خلیل شدی
دو باره آمدی و مهربان تر از موسی
عصای معجزه ساکنان نیل شدی
و سنگ سرمه خاک تو را به دیده کشید
که جلوه کردی و فیروزه اصیل شدی
به شهر طوسی ما رنگ سبز عشق زدی
و مرهم دل خاکستری ایل شدی
به چشم عشق به چشم تمام آینه ها
همینکه آمده ای بهترین دلیل شدی
شب تولد حج نيازمندان شد
امام كعبه رسيد و گدا فراوان شد
زمین به خاک نشسته است آسمانش را
که باز پر کنی از عشق استکانش را
در انتظار هوای نسیم مشهد بود
اگر که نوح برافراشت بادبانش را
بخوان زیارت نامه در امتداد کلیم
که باز کرده در اینجا خدا بیانش را
بدون تکیه به لطف عصای خود موسا
نشسته تا که بگیری تو بازوانش را
گرفته بال فرشته به چشم زائر تو
که شسته است گناهان بیکرانش را
کبوترانه بپر مثل آن مسیحی که
عروج کرده بلندای آسمانش را
و جبرئیل نشسته است روی گلدسته
که سر دهد به حرم نغمه اذانش را
شب تولد حج نيازمندان شد
امام كعبه رسيد و گدا فراوان شد
به شوق صيد شما مي دوند آهوها
به پيش چشم شما و کمان ابروها
و در مسیر عبورت به خاک افتادند
به شوق آمدن تو از آن فراسوها
رواق های حرم هر کدام غار حراست
قیامتی است در این گوشه گوشه پستوها
چه سالها که ملائک به شوق گوشه نگاه
کنار چشم شما می زنند اردوها
چه کرده ای که زنان طلاپرست آقا
به پای مرقد تو ریختند النگوها
چه کرده ای که در این صحن، قله های جهان
زمین زدند به پا بوسی تو زانوها
برای اینکه کبوتر شوند در حرمت
پریده اند به سوی حرم پرستو ها
سحر به سوي خراسان بليط مي خواهم
شب تولد تو با قطار شب بوها
شب تولد حج نيازمندان شد
امام كعبه رسيد و گدا فراوان شد
#رحمان_نوازنی
@poem_ahl