eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
205 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها پیچید اگر به دور تنت بوریا کسی صد دست شد سرت که رسد دست ناکسی دست تو را به صوت حجازیت خوانده ام هرگز نبود جز پدرم خوش صدا کسی تنها چرا به دیدن این خسته آمدی؟ همراه تو نبود مگر آشنا کسی؟ زخمی شدی چرا؟ مگر از جنگ آمدی؟ ما که نداشتیم سر جنگ با کسی! بابا! بیا ببین که تنم درد می کند با دست خویش زد به پرم، هر کجا، کسی چشمم به چشمهای عمو بود و ناگهان زد با لگد به پهلوی من بی هوا کسی آنقدر کینه ی تو به دل داشتند که با نیت تن تو به من تاخت ناکسی می زد به تازیانه مرا زجر، چون نبود جز من به تو شبیه در این بچه ها کسی قد خمیده ام اثر حب فاطمه ست جز من نکرده است به او اقتدا کسی از فرط ناله های پیاپی صدام رفت نشنیده است حرف مرا جز خدا کسی چنگی به دل نمی زند این موی کم شمار از بس که چنگ زد سر زلف مرا کسی بابا! بس است روضه، بگویم همینقدر سالم نیامد از سفر کربلا کسی بابای من تک است...شما! دختران شام! دارد میانتان پدر سر جدا کسی؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه رانده ام از دیده ی مجروح امشب خواب را میهمان دیده کردم تا سحر مهتاب را گرچه بی فیض از حضور یار بودم مدتی کرده ام آرام با یادش دل بی تاب را در دریای ولایم ساحل امید کو؟ مردم از بس خورده ام شلاق این گرداب را شد حدیث رزم من افزون تر از جنگاوران گرچه طفلم من ندارم قدمت اصحاب را پای مجروحم ندارد تاب، برخیزم ز جا ای پدر سیلی نبرده از سرم آداب را باغبان عشق رفتی تا بهشت آرزو دست گلچین از چه دادی غنچه ی شاداب را؟ اجر ذکرت را رخم از ضربه ی سیلی گرفت پاک کن با دست خود از چهره ام خوناب را طاق ابروی تو محراب نماز عمه بود ای پدر جان کی شکسته حرمت محراب را؟ تشنه می میرم به یاد کام عطشانت پدر تا کنم رسوای داغ تو به عالم آب را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها به امیدی كه بیایی سحری در بر من خاك ویرانه شده سرمهٔ چشم تر من مدتی می شود از حال لبت بی خبرم چند وقت است صدایم نزدی دختر من من همان لاله افروختهٔ خون جگرم كه همین لخته فقط مانده به خاكستر من شب این شام چه سرمای عجیبی دارد تب این سوز كجا و بدن لاغر من دارم از درد مچ دست به خود می پیچم ظاهراً خرد شده ساقه نیلوفر من چادرم پاره شد از بس كه كشیدند مرا لحظه ای وا نشد اما گره از معجر من موی من دست نخورده است خیالت راحت معجر سوخته چسبیده به موی سر من كاشكی زود بیایی و به دادم برسی تا كه در سینه نمانَد نفس آخر من @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه یک نیمه شب بهانه ی دلبر گرفت و بعد قلبش به شوق روی پدر پر گرفت و بعد اما نیامده ز سفر مهربان او یعنی دوباره دل دختر گرفت و بعد آنقدر لاله ریخت به راه مسافرش تا خواب او تجلی باور گرفت و بعد آخر رسید از سفر اما سر پدر سر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد انگار او خوب خبر از ماجرا نداشت طفلک سراغی از علی اصغر گرفت و بعد از روز های بی کسیش گفت با پدر یعنی نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد معراج رفتی از دل گودال قتلگاه نیزه سر تو را به روی سر گرفت و بعد دلتنگ بود و دخترت سنگ کینه ای بوسه زچهره و لب خنجر گرفت و بعد اما دوباره فرصت جبران رسیده بود یک بوسه از گلوی مطهر گرفت و بعد جان داد در مقابل چشمان عمه اش با بال های زخمی خود پر گرفت و بعد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه شرافت مات تشریفات والای علی اکبر تعالی شمّه ای از شأن اعلای علی اکبر معاد پیچش زلفش نماد محشر کبری قیامت جلوه ای از قد و بالای علی اکبر تجلّی های پیغمبر در این آئینه بی وقفه حرم را می کند محو تماشای علی اکبر هم آوردی ندارد شیر حق در جنگ رو در رو هزار الله اکبر، کیست همتای علی اکبر به یک جولان چشمش قلب اردوگاه دشمن ریخت عجب شوری به پا کرده است غوغای علی اکبر نه تنها بهر استقبال از او پیغمبر آماده ست خدا آغوش واکرده مهیّای علی اکبر اگرچه حاصل عمر حسین از دست رفت اما به رسم صبر تاب آورد تا پای علی اکبر غم فرزند سنگین است، تا می شد تحمل کرد ولی آخر به خاک افتاد بابای علی اکبر به خاک افتاد طوریکه همه گفتند دق کرده به خاک افتاد بین ارباً اربای علی اکبر حسین افتاد از پا موقعی که دید افتاده شکافی بین ابروهای زیبای علی اکبر مسیحا آفرین آهی کشید و از نفس افتاد خدایا کاش امکان داشت احیای علی اکبر علی را تکه تکه از تمام دشت آوردند ولی کامل نشد انگار اعضای علی اکبر تنش را در عبا چیدند پیش چشم بابایش عمو عباس با دیگر عمو های علی اکبر و حالا بین دارالحرب دور عمه ی سادات بنی هاشم همه جمعند، منهای علی اکبر @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه خدا روز ازل ما را به عشقت آشنا کرده چه عشقی که مرا از قید این عالم رها کرده نه اربابم نه سلطانم خدا را شکر می گویم که ما را در حریم حضرت سلطان گدا کرده عزیز هر دو عالم شد، به بزم عشق محرم شد کسی که رو به درگاهِ علی موسی الرضا کرده نگاهش رحمت و رأفت، وجودش پاکی و عصمت خدا در " اِنَّمایش " حق مطلب را ادا کرده همه در حسرت جنت، خدا هم از سَرِ رحمت دری را از حرم سوی بهشت خویش وا کرده ولی جنت نمی آید به چشم زائرت وقتی شبی را در کنار تو سحر کرده صفا کرده خجالت می کشم وقتی که می آیم حضور تو ترحم کن به این بنده که سر تا پا خطا کرده به سقا خانه ات بردم پناه از درد و بیماری چه سقاخانه ای که درد عالم را دوا کرده همه آیینه ها لبیک می گویند آن کس را که یکبار از صمیم دل تو را خوانده صدا کرده قسم بر خطّه ی طوست، قسم بر شوق پابوست زیارتهای مخصوصت، دلم را مبتلا کرده دلا بنگر افاضاتش، ببین بحرِ کراماتش ببین نور ضریحش بی خدا را با خدا کرده معطل کردن سائل به پشت در مرامش نیست به هر کس آمده در این حرم فوراً عطا کرده نمی گوید گنهکاری، نمی گوید خطا داری فقط آغوش بگشوده، محبت ها به ما کرده نرفته از حرم بیرون، کسی مأیوس یا محزون حوائج را به لطف و رحمتش یک یک روا کرده تشرف در حرم با اختیار خویش ممکن نیست یقین دارم که زهرا مادرش ما را دعا کرده قیامت هست پشت پنجره فولاد یعنی که خدا قبل از قیامت شور محشر را به پا کرده چه سِرّی هست در پایین پایش هر که می آید تمنای زیارت از نجف تا کربلا کرده صفا در قلب این صحن و،  بساط روضه هم پهن و دو چشمم اشک می بارد هوای نینوا کرده قسم بر نور عین تو، به فَابکِ لِلحسینِ تو تو می دانی که عاشورا به قلب ما چه ها کرده قسم بر پلک مجروحت، قسم بر جدّ مذبوحت چه کس با یک غریب بی دفاع اینگونه تا کرده؟ برو در قتلگاه ای دل، ببین آن بی حیا قاتل چگونه نیزه ها را در دل گودال جا کرده؟ تو را گیرم که دشمن کشت با لبهای عطشانت تنت را بی کفن روی زمین، عریان چرا کرده؟ صدای مادرت پیچیده در عالم که می گوید: بمیرم، بی کفن، جا در میان بوریا کرده بُنَیَّ روی دامان خودم بودی، خودم دیدم چگونه قاتلت با خنجرش سر را جدا کرده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه مثل طفلش، دوست می‌دارد گدا را اینچنین غیر آغوشش گدا دارد کجا را اینچنین؟ عده ای خیره به ایوانند و ما در حسرتش غیر را آنگونه حیران کرد، ما را اینچنین کاش بفرستد برایم سرمه از خاک درش چشم دارم آری آری اعتنا را اینچنین تیغ ابرو کشت ما را و نگاهش زنده کرد جمع بسته صولتش خوف و رجا را اینچنین با قسم بر خاک پایش حاجتم را خواستم تا سر کوی اثر بردم دعا را اینچنین دعوی مردانگی جز از علی لاف است و بس ما که فهمیدیم حکم «لافتی..» را اینچنین کشته‌ی تیغش ذلیل است و چه کس تفسیر کرد، جز جناب ذوالفقارش «من تشا» را اینچنین؟ آدم اویم که حتی در زمین گندم نخورد دوست می‌دارد نگار من خدا را اینچنین @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه جگرم یاد حسین ریخت بهم یا بن شبیب زخم شد، از غم او پلکِ ترم یا بن شبیب تهِ گودال که جای پسرِ زهرا نیست جای قرآن که به زیر سم مرکب ها نیست پیرُهن از تن بی سر شده در آوردند بی کفن در وسط دشت رهایش کردند حرمت مهریه مادر سادات شکست آب می خواست ولی نیزه دهانش را بست جد مظلوم مرا با لب عطشان کشتند مادرش دید و به گیسوی پریشان کشتند ناله زد مادر ما دست به مویش نزنید با تَهِ خنجر خود ضربه به رویش نزنید خبر از حرمت بوسیدن مادر دارید؟ پای خود را ز لبان پسرم بر دارید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه تلاش کرد نَیُفتَد ولی ز پا افتاد شبیه مادر خود بین کوچه ها افتاد چه خوب شد که مسیرِ عبور، خلوت بود کسی ندید که آقایِ ما کجا افتاد شبیهِ چادرِ خاکی، عبا شده خاکی به پایِ خویش نیفتاد، بی هوا افتاد عبایِ رویِ سرش دورِ زانویش پیچید براش روضه‌ی کوچه چه خوب جا افتاد میانِ حجره‌ی در بسته دست و پا میزد چه آتشی به دلِ حضرتِ رضا افتاد کسی مزاحمِ جان دادنِ امام نشد به یادِ چکمه و گودالِ کربلا افتاد میانِ آن همه قاتل، یکی جلو آمد به ضربِ نیزه‌ی او شاه، ازصدا افتاد کنارِ گودیِ گودال مادرش می دید محاسنِ پسرش دستِ بی حیا افتاد به اسبها همگی نعل تازه کوبیدند به این دلیل بدن بین بوریا افتاد میانِ کوچه و بازار بسکه رقصیدند سرِ بریده‌ی آقا ز نیزه ها افتاد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه آه ای اسیرِ روضه‌‌یِ سربسته کیستی مردِ غریبِ حُجره‌یِ دربسته کیستی این حُجره هم به ناتوانی تو گریه می‌کند پیری بر این جوانیِ تو گریه می‌کند در خانه‌ی امام چرا دست می‌زنند با ناله‌ات مدام چرا دست می‌زنند ای یاکریم بال و پَرَت را زمین مزن آه ای جوانِ خانه سرت را زمین مزن اصلا صدای تو به صدایی نمی‌رسد این آب آب آب به جایی نمی‌رسد اُفتاده‌ای زِ دامن زهرا به رویِ خاک کمتر بکش محاسن خود را به روی خاک کِل می‌کشند گریه‌ی زهرا درآورند کف می‌زنند دادِ رضا را درآورند تو هرچه می‌کنی جگرت را چه می‌کنی با حال و روزِ خود پسرت را چه می‌کنی با خود چه داشت زهر، تنت را کبود کرد باور نمی کنم دهنت را کبود کرد جانم حسن شبیه حسن روضه‌های توست "نامرد بِینِ کوچه مزن" روضه‌های توست اما به این صدای غریبانه خنده کرد بر ناله‌ی تو کُلفَتِ این خانه خنده کرد می‌کوبد آه پا به زمین پیش مادرت می‌ریزد آب را به زمین پیش مادرت بُردند نیمه جان بدنت را به پُشت‌ِبام از پا کشانده‌اند تنت را به پشت‌ِبام می‌رفت پیکرت به روی پله‌های تیز می‌خورد هِی سَرَت به روی پله‌های تیز از سنگها برای تو اَبرو نماده است آقا چرا برای تو پهلو نمانده است رفتی به روی بام ولیکن هزار شُکر گیرم سه روز و شام ولیکن هزار شُکر گیرم به پشت بام ولی سایبان که هست چندین کفن برای تو با دوستان که هست گیرم سه روز و شب ولی آخر پسر رسید اینبار هم پسر به کنار پدر رسید شکر خدا عقیق تو را ساربان نبرد رنگ لبان خشک تو را خیزران نبرد آقا قسم که پیرهنت را نمی‌کِشند با نیزه‌ای شکسته تنت را نمی‌کِشند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها کم کم مسافران سحر را خبر کنید با ذکر یا حسین به مشهد سفر کنید خود را میان صحن رضا دربه در کنید شب تا اذان صبح به گنبد نظر کنید داریم اهل رحمت مخصوصه میشویم آماده زیارت مخصوصه میشویم باید تمام همت خود را به کار بست حالا که بار عام شده کوله بار بست با جبر عشق در بروی اختیار بست دل را به حلقه های ضریح نگار بست در طوس برگزار شده اعتکاف ما صد حج واجب است ثواب طواف ما شکرخدا که از فقراییم تا ابد از حاجیان کوی رضاییم تا ابد پیش رضا کنار خداییم تاابد ماراهیان کرببلاییم تا ابد در صحن کهنه بود که تایید ما رسید آقا نگاه کردو روادید ما رسید ای کربلا نرفته حرم را بهانه کن دل را بیا به جاده مشهد روانه کن یک گوشه ای ز صحن رضا آشیانه کن پیش کریم نوکری عاشقانه کن آنجا برات کرببلا زود میرسد هی خون دل نخور بخدا زود میرسد آقا خودش غریب و به فکر غریب هاست مرثیه خوان روضه یابن شبیب هاست هرشب دلش شکسته شیب الخضیب هاست آزرده از مزاحمت نانجیب هاست یک عمه بود و لشکر اوباش بی حیا عالم فدای شیرزن دشت کربلا @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه یا به جایی خبر مرگ پسر را نبرید یا که بردید به تشییع، پدر را نبرید پدری داغ جوان دید، ملامت نکنید روی زانو اگر افتاد، شکایت نکنید چون رمق نیست تکانی بدهد پایش را پس بگیرید همه زیر بغل هایش را نکند ناله که زد طبل برایش بزنید جلوی چشم همه زشت صدایش بزنید آی مردم جگر سینه زنان غم دارد غم سنگین شب هشت محرم دارد غم آن لحظه که ارباب به شهزاده رسید ولدی گفت نشست و ز جگر ناله کشید ای جوانمرد، جوانمرگ شدی یا نشدی؟ پیش پای پدر خویش چرا پا نشدی خنده ها بیشتر و جسم تو کمتر شده است نیستی و همه‌ی دشت، پیمبر شده است زرهت حرز علی داشت، دریدند چرا گرگها چنگ به روی تو کشیدند چرا داغ سنگین تو را شانه‌ی من تاب نداشت تشنه بودی، پدر تشنه‌ی تو آب نداشت قوت چشم تر من، کمرم را نشکن حرمت ریش من و اهل حرم را نشکن نیزه نگذاشت که آه تو پایان برسد جان به لبهای تو ای محتضر آسان برسد مانده ام با تو و اینگونه گرفتار شدن رشته رشته شده ای مثل عبای تن من آیه ها چیده شد افسوس که کوثر نشده نه هنوز این تن پاره علی اکبر نشده زخم های تنت از موی سرت بیشتر است بردن پیکر تو کار هزاران نفر است چشم زد قامت طوبای تورا چشم حسود پای جسم تو می افتادم اگر عمه نبود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه در ظهر غدیر تا که موسای نبی بوسه به رخ منور هارون زد چشمان حسودان و بخیلان عرب از شدت غم، از حدقه بیرون زد از مشرق دستهای پر مهر نبی خورشید ولایت و امامت تابید با شوق ملائک همه فریاد زدند: «تا کور شود هر آنکه نتواند دید» فرمود نبی به امر معبود وَدود بر امت من علی امام است، امام این مژده ی من به شیعیانش، دوزخ بر شیعه ی مرتضی حرام است حرام گُل کرد سپیده ی تبسم به لبش تا آیه ی «اکملتُ لکُم» نازل شد فرمود: خوشا به حالتان ای مردم با حُب علی دین شما کامل شد فرمود خدا ولایت حیدر را بر آدم و نسل بعد او واجب کرد در روز ازل کلید فردوسش را تقدیم علی بن ابیطالب کرد فرمود: برادرم علی مَحرم ماست از عالم غیب مثل من آگاه است قرآن چقدر مدح و ثنایش را گفت او نقطه ی زیر باء بسم الله است فرمود که یادگار من بین شما تا روز حساب عترت و قرآن است باید که به هر دوشان تمسک جویید این راه نجات اصلی انسان است ذکر صلوات عرشیان می آمد تا رفت به سوی آسمان دست علی از عرش بلند و یک صدا می گفتند: اَلحَق که امیرمومنان است علی جبریل به خدمت علی آمد و گفت تبریک؛ که این مقام زیبنده ی توست ای حضرت بوتراب درهر دو جهان هارونی این قوم برازنده ی توست جبریل به جانشین پیغمبر گفت ای مظهر افتادگی و آقایی مردم اگر امروز امامت خوانند عمریست امام عالم بالایی اين قوم تو را هنوز نشناخته اند اي مرد غيور صاحب تيغ دو سر از خانه نشيني شما مي ترسم لعنت به سقيفه و ابوبكر و عمر از فتنه ی بین کوچه ها می ترسم از سیلی و بغض یک پسر می ترسم دلواپس غربت تو هستم آقا از آتش و میخ پشت در می ترسم با دیدن این برکه و گودال غدیر یکباره به یاد کربلا افتادم در گودی قتلگاه خود را دیدم بر پای حسین سر جدا افتادم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه گفتم علی مدد، قلمم ذوالفقار شد مضمون اسیر لشگر زلف نگار شد حرف از نجف که شد دل پیمانه ام گرفت آهی کشید و قافیه دیدم «خمار» شد من پای آن «یَمُت یَرنی» رگ گذاشتم تیغت کجاست؟ وقت قرار و مدار شد اثبات این جنون به قیامت نمی رسد پرونده ام به خال لبت واگذار شد کفران نعمت است، اگر کم طلب کنم قنبر به لطف بندگی ات شهریار شد اجداد ایل من همه معشوق مذهب اند سلمان اگر نشد نسبم، مهزیار شد میثم به چین زلف تو تبعید دار شد مالک که چین ندید، سیاستمدار شد از بسکه وصله های عبایت شکوه داشت سلطانی از مقام خودش بر کنار شد رنگ اُحد پرید، همین که نگاه کرد تیغی دو دم به گرده ی طوفان سوار شد گاهی مرا به چوب محبت بزن علی دل سر به راهِ ترکه ی آموزگار شد فکر رفوی پیرهن کهنه ات نباش پیراهن تو پرچم پروردگار شد با این که پای درد تو صفین گریه کرد دامان کوفه تا به ابد لکه دار شد وقتی کلون در، پر شال تو را گرفت عالم دچار گریه ی بی اختیار شد رفتی و تا قیام قیامت، امام عشق پیراهنی سیاه تن روزگار شد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه پیغمبران عرش خدا در تحیُرند بر ساحت مقام شما غبطه می خورند تا آدم از زبان خدا وصف تان شنید از قصد رفت و با عجله سیب سرخ چید عیسی به محض خنده‌یتان خنده می کند صد مرده را نگاه شما زنده می کند عمر بلند خضر نشان عنایتت او خورده جرعه ای ز شراب ولایتت موسی برای معجزه ی ادعای خویش با ذکر «یا علی» به زمین زد عصای خویش داوود اگر صدای خوشی دارد از شماست او ذاکر بزرگترین هیئت خداست چشم امید حضرت ایوب سوی توست دست نیاز بیعت ایوب سوی توست نوح نبی برای مدارای سرنوشت بر بادبان کشتی خود «یاعلی» نوشت نور محبت تو به یونس حیات داد او را ز دخمه ی دلِ ماهی نجات داد لقمان نشست محضرتان و فخیم شد او پای منبر سخنانت حکیم شد یعقوب با توسل بر تو شفا گرفت بر دیده خاک پای تو را توتیا گرفت یوسف اگر ز چاه حسادت رهیده شد او با نخ عبای تو بیرون کشیده شد باد صبای مُلک سلیمان شمیم توست قالیچه ی پرنده ی او هم گلیم توست الیاس خادم حرم عترت شماست او ریزه خوار سفره ی پر برکت شماست وِرد لبان صالح و ادریس یا علی ست پیر طریق بندگی انبیا علی ست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه مولا اگر نبود، ولایت نداشتیم روز حساب، باب شفاعت نداشتیم عاشق نمی شدیم اگر مرتضی نبود نسبت به اهل بیت ارادت نداشتیم عشق علی که قسمت هرکس نمی شود سلمان اگر نبود، سعادت نداشتیم مولا اگر نبود، عجم سرشکسته بود ما غیر از او امید حمایت نداشتیم اسلام ما نتیجه ی لبخند مرتضی است با زور تیغ، میل هدایت نداشتیم مولا اگر نبود، ری از دست رفته بود تاریخ هشت سال رشادت نداشتیم این انقلاب بی مددش پا نمی گرفت شور قیام و شوق شهادت نداشتیم ما از دعای خیر علی رزق می خوریم اینطور اگر نبود، روایت نداشتیم رونق نداشت حجره ی انصاف هایمان بر کتبه کار و کسب تجارت نداشتیم شبهای جمعه گریه مان ارث مرتضی است مابی کمیل حال عبادت نداشتیم محشر که دست مردم سرگشته خالی است بیچاره می شدیم، ولایت نداشتیم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه وقتش رسیده است، كه سلمان مان كنی مجذوب چند آیه ی قرآن مان كنی ما بت پرست كعبه ی عشقیم، یاحسین قرآن ز نی بخوان كه مسلمان مان كنی ما ذهن مان به درك مقامت نمی رسد ای كاش مور ملك سلیمان مان كنی قدری ز روی نیزه برای خدا بخند تا آشنا به واژه ی عرفان مان كنی با صوت جانگداز لب سنگ خورده ات مانند زلف خویش، پریشان مان كنی دنبال نیزه ی تو به هر سو دویده ایم چیزی نمانده بی سر و سامان مان كنی مجنون تان شدیم و به جای كویر و دشت می خواستی كه مرد نیستان مان كنی ما تشنه ایم، حضرت آقا نمی شود؟ مهمان چند قطره ی باران مان كنی ما را گدای خانه ی خود كن، همین بس است كی گفته ایم حاجی دكان مان كنی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها تمام خلق گریان و ملک گریان و گریان تر خدا وقتی که می بیند پری ها را پریشان تر نماد عدل وقتی می شود خانه نشین یعنی که جاهل ها مسلمانند و قاتل ها مسلمان تر چه حکمت بوده در آتش، که ابراهیم و زهرا را یکی آنی گلستان شد یکی هر لحظه سوزان تر؟ شب است و غربت و تابوت و چندین شانه ی لرزان علی چشمش نمیبیند، بتاب ای ماه تابان تر وصیت کرده نامحرم نبیند پیکرش را هم ندارد خالق هستی از این زن پاک دامان تر زمین آغوش واکرده، که گنجی را به بر گیرد دو چشم آسمان خون و زمین از اشک و باران، تر خدا قبر تو را پنهان نموده تا بگوید که اگر گنجینه ای داری، نگاهش دار پنهان تر @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه از تناقض‌های عادت گشته سرشاریم ما گاه اصراریم ما، گه‌گاه انکاریم ما هرکجا پا می‌گذاریم اشکمان جاری شود هیئت دیوانگانیم، ابر سیّاریم ما دست خالی را پر از تسبیح و تربت می‌کنیم رونق از نام رضا داریم، بازاریم ما کعبه مردم شدیم از بس ترک برداشتیم سینه چاک مرتضی هستیم، دیواریم ما روضه می‌خوانیم و خصم روضه، از رو می‌رود شکر حق، با قابض‌الارواح، همکاریم ما سفره همسایه رنگین‌ می‌شود از خون ما مجری امضای طوماریم، خودکاریم ما چشم ما بر دست زوار است در باب جواد در بغل سرقفلی باب رضا داریم ما سهم سقاخانه ما را فزون‌تر کن ز پیش گر تصور می‌کنی امروز هوشیاریم ما در دل ما دائما نقاره‌ها هو می‌کشند مطرب و درویش و شهرآشوب و بیماریم ما مطرب و درویش و شهرآشوب و بیمار و خراب الغرض خوبیم یا بد! خیل زوّاریم ما با کبوترهای تو، پر می‌کشد دست دعا چشمِ آهوئیم، یک آمین طلبکاریم ما گوشه‌ای پای ضریحت دست ما را بند کن دست ما را بند کن جایی، گرفتاریم ما کم نمی‌آید کَرَم، از بس که یارِ ما یکی است کم نمی‌آید توقع، بس که بسیاریم ما شانه‌ات، تابوت ما را تا کجا خواهد کشید؟ بعد مُردن هم تو را ای عشق، سرباریم ما @poem_ahl
از دلم زنجیر عشق این و آن را باز کن من به پایان آمده کارم خودت آغاز کن شوق وصل تو مرا کشته است، بس کن ای حبیب با دلم بازی نکن اینقدر، در را باز کن بی نیاز مطلقی اما ز باب عاشقی گفته‎ ای من می ‏‎خرم، بنده برایم ناز کن من صدایم در نمی ‎آید خجالت می ‎کشم در مناجاتت مرا داوود خوش آواز کن هر شبم بی ذکر و یادت طی شد و عمرم گذشت پس بیا و امشبم را یک شب ممتاز کن من جوانی کرده ‎ام آخر سرم خورده به سنگ با دو دست همتت قدری سرم را ناز کن معجزه می ‎خواهد آخر این دل آلوده‏‎ ام با ولای مرتضی در سینه ‎ام اعجاز کن «یا قدیم المنّ و الرّحمه» به مولانا حسین جلوه‎ ی رحمانیت را باز هم ابراز کن سینه ‎زن، گیرم که بالت را شکسته معصیت یک «حسین» از دل بگو تا کربلا پرواز کن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه لشکری می رسد از راه خدا رحم کند بد دهن، بد دل و بد خواه خدا رحم کند از همان دور صدای بدشان می آید ناسزا و بد و بیراه خدا رحم کند یک طرف چند هزار آدم بی رحم کثیف یک طرف غربت یک شاه خدا رحم کند و فَدَیناه بِذبحی که لبانش خشک است تشنه سر می بردَش آه خدا رحم کند حاجی آماده ی قربانی و دَه روز دگر می رسد آخر شش ماه خدا رحم کند ارباً اربا شدن یک قد رعنا سخت است نکند لشکر گمراه...؟! خدا رحم کند با عمودی که در این لشکر شب می بینم آخرش می شکند ماه خدا رحم کند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه حجره تاریک شده یا که دو چشمم تار است هرکجا مینگرم دوروبرم دیوار است  ناله ی العطش من نرسیده به کسی چه کنم هرچه کنم هلهله ها بسیار است  صورت خاکی ما را برو از کوچه بپرس در زمین خوردن ما دست دگر در کار است علتش چیست که بالا سر من میرقصند پیش معصوم مگر جای زن بدکار است؟! نه مرا سنگ زدند و نه سرم برنیزه است جای این اذیت و آزار فقط بازار است  به روی بام اگر رفت تنم سالم رفت  از روی اسب بیافتی به زمین دشوار است جان به قربان تنی که همه اش غارت شد بیش از پیرهنش پیکر پاکش پاره است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه عالمی تیره شده در نظرم بابا جان کس نداند که چه آمد به سرم بابا جان رفتی و دشمنت انگار که فهمید تویی زخم کاری به روی جگرم بابا جان لب اگر وا نکنی من ز غمت می میرم جمله ای حرف بزن ای ثمرم بابا جان جگرم سوخت ز مرگت به خداوند قسم قسمت این بود بسوزد جگرم بابا جان پیش دشمن مپسند این همه من گریه کنم چشم وا کن به رویم من پدرم بابا جان اگر امروز شدی تشنه بدان مثل شما تشنه کامند همه اهل حرم بابا جان لب تو منتظر قطره ی آبی بود و اشک غم ریخت ز چشمان ترم بابا جان من که خود خضر رهم بر سر تو پیر شدم جان زینب ز تو من تشنه ترم بابا جان هر طرف می نگرم تکه ای از جسم تو را بینم و داد زنم ای جگرم بابا جان @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها پاییزی است حال و هوای جوانی ات طوفان غم رسیده كه سازد خزانی ات تاثیر کرده زهر به اعضای پیکرت چون لاله ای نموده تو را ارغوانی ات در هلهله صدای ضعیف تو گم شده لبخند می زنند به اختر فشانی ات هرچه کبود می شوی و داد می زنی می رقصد این شریک تو در زندگانی ات آبت نمی دهد به خدا دست و پا مزن رحمی نمی کند به تو و نیمه جانی ات در لحظه های آخرت ای یاس فاطمه بوی مدینه می رسد از روضه خوانی ات از بس که یاد پهلوی بشکسته بوده ای مویت سپید گشته به اوج جوانی ات مثل حسن اگر چه ندیدی تو گفته ای مادر فدای صورت رنگین کمانی ات @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه من جوادم که خدا خوانده جواد من چه کردم به تو اى بد بنیاد عوض آنکه مرا یار شوى بر دل غم زده غم خوار شوى رفتى و در به روى من بستى با کنیزان همگى بنشستى گفتى از آب مرا منع کنند شادى و هلهله آن جمع کنند تو که آتش به دلم افکندى حال استاده ‏اى و میخندى حجره در بسته و من تنهایم به خدا من پسر زهرایم تن بى تاب مرا تاب بده جگرم سوخت مرا آب بده بدن زار من تشنه جگر بعد قتلم به روی بام ببر تا که لب تشنه به زیر خورشید جان سپارم چون حسین شاه شهید شهید @poem_ahl