eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
249 ویدیو
3 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی 🖋 هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی 🌱 خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... ✉️ نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 دختر بچه‌ای دیگر سالم از میان آوار نجات یافته است میان خواندن خبرها و چرخاندن تسبیح در رفت و آمدم. چشمم خواب نمی‌خواهد. دلم با ذکرها آرام نمی‌شود. دانه اسفندم برا آتش. خوب است که بچه ها خوابند، وگرنه مجبور بودم فیلم بازی کنم و الکی لبخند بزنم.‌ بخشی از احساساتم خشک شده‌اند. نه می‌توانم گریه کنم و نه به خودم اجازه ترس داده‌ام، حتی با خواندن بعضی تحلیل‌ها حرص هم نمی‌خورم.‌ همه چیز ساکن شده در وجودم، انگار منجمد. برای چندمین بار گوشی را برمی‌دارم. کانال خبری مورد اعتمادم را باز می‌کنم. جمله‌ها را تند و تند می‌خوانم. حوصله ندارم تصاویر و فیلم‌ها را دانلود کنم. اصل حرف‌ها در چند جمله گفته شده.‌ اما حقیقتش ما مادرها وقتی پای یک کودک در میان باشد دست و‌دلمان زود می‌لرزد. خبر نوشته: «دختر بچه دیگری سالم از میان آوار نجات یافته است». خدا خدا می‌کنم خیلی زخم و زیل نشده باشد. دلم را می‌زنم به دریا که با چهره خونی کودک مواجه شوم. انگشت اشاره‌ام فلش سفید رنگ را روی صفحه گوشی لمس می‌کند. با خودم فکر می‌کنم شاید دیدن چهره دخترک بند دلم را پاره کند و کمی اشک بریزم، اندکی سبُک شوم، یخ سرد روحم باز شود. اما همین که چشمم به تصویر می‌افتد ناخودآگاه لبخند روی صورتم کش می‌آید. دخترک واقعا سالم است و نیروی امدادگر بسیار خوشحال.‌ یک لحظه از شاد شدن خودم عذاب وجدان می‌گیرم. اما ترجیح می‌دهم از همین موقعیت موجود بهترین بهره را ببرم. خدا را قسم می‌دهم به پاکی دل همه کودکان دنیا که از همین لبخندهای ناخودآگاه قسمت مردم غزه و لبنان کند.‌ پیروزی طلب می‌کنم برای جبهه حق. سلامت آرزو می‌کنم برای سیّد و رهبر لبنان. گوشی را کنار می‌گذارم و همه اتفاقات خوبی که می‌شود فردا خبرش را شنید بر دانه‌های تسبیح سوار می‌کنم. فهیمه فرشتیان شنبه | ۷ مهر ۱۴۰۳ | جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز ‌eitaa.com/jaryaniha ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 آینده‌ی طالوت و جالوت ساعت دوازده جمعه شب است. چند ساعت از حمله‌ی وحشیانه بمب‌های اسرائیل به منطقه ضاحیه می‌گذرد. تصاویر تلوزیونی نمایی آخرزمانی از ساختمان‌های منفجر شده و در زمین فرو رفته نشان می‌دهد. حجم دود آنقدر ترسناک و غلیظ است که تصور می‌کنم بمب ۲۵۰۰ پوندی بعد از شلیک به هسته‌ی زمین رسیده و بعید است استخوانی برای تشییع بماند. فضای مجازی پر شده از تصویر سیدحسن نصرالله با برشی از دعای معروف "اللهم اجعلنی فی درعک الحصینه" دعای منصوب به امام صادق (ع) برای سلامتی و محافظت از بلا... حتی یک نفر استوری کرده که قرار است با دوستانش برای سلامتی سید گوسفندی قربانی کنند. دلم گُر گرفته دعا را زمزمه می‌کنم، اما صدایی در سرم بلند می‌شود "شهادت بلا نیست". قبول دارم، شهادت هیچ وقت بلا نیست. نمی‌دانم این دعا با کسانی که فلسفه‌ی زیستشان رسیدن به سکوی شهادت است چه کار می‌خواهد بکند، اصلاً چه کار می‌تواند بکند؟! تلویزیون روشن است و مجری برنامه‌ی سیاست خارجی در ارتباط مستقیم با محسن اسلام‌زاده در ضاحیه حرف می‌زند. اسلام‌زاده می‌گوید: "نمی‌دونم چرا شما اصرار دارید که منطقه ضاحیه مسکونی بوده. ما با وحشی‌ای طرف هستیم که هیچ ابایی از هیچ جنایتی نداره... اون حتی به انبار سیب زمینی پیاز مردم هم موشک می‌زنه" نمی‌دانم دقیقا کجای آخرالزمان ایستاده‌ام نمی‌دانم تا آخرش چقدر مانده اما مطمئنم آینده‌ی لبنان و اسرائیل شبیه ماجرای طالوت و جالوت است. این را هم می‌دانم که شهادت مزد بر حق سید لبنانی‌هاست، فقط خدا کند حالا حالاها پستش را تحویل ندهد. حمیده عاشورنیا جمعه | ۶ مهر ۱۴۰۳ | ساعت ۲۴:۰۰ | پس از باران، روایت نویسندگان گیلانی eitaa.com/pas_az_baran ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 الله فی الساحه با زهرا صحبت کردم، زهرا قبیسی، همان که برای سید حسن توی تلویزیون پیام فرستاد، که توی اربعین دیدمش و بهش گفتم: «هربار خسته می‌شم فیلمت رو می‌بینم...» از دیشب چیزی نگفته بودم بهش، از ترسم، نمی‌توانستم روبرو شوم باهاش... ولی یکهو پیام دادم و بی سلام و احوالپرسی گفتم: «زهرا چیزی بگو؟» گفت: «خدا در میدان است...» «الله فی الساحه» لحنش محکم بود، محکم‌تر از همیشه... بعد گفت: «در خون‌ها ، دردها ، عذاب‌ها و آوارگی‌ها این پرچم حرکت خواهد کرد... دست به دست، چشم در چشم، مقاومت منتقل می‌شه... این ها تقدیم قربانی برای تاریخ‌سازی و تحقق آرزوی انبیاست و اونچه که ما به شدت دردناک می‌دونیم، فرایند زایش برای طلوع نوره...» سعی کردم حرف‌های زهرا را به فارسی ترجمه روان کنم. شاید لازم باشد برایمان؛ توی این لحظه‌ها کسی مثل لبنانی‌ها نمی‌تواند به ما انرژی و صبر بدهد. حریر عادلی @hariradeli شنبه | ۷ مهر ۱۴۰۳ | ساعت ۱۸:۵۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 مامان رادیو‌اش را روشن می‌کند... مامان رادیواش را روشن می‌کند؛ صدای شاد گوینده رادیو صبا در خانه می‌پیچد. گوش می‌دهد و جارو می‌کند. کمرش را راست می‌کند تا ببیند کجا را جارو نزده، دوباره خم می‌شود و همان‌جاها را جارو می‌کند. صدای گوینده عوض می‌شود، صدای جدیدی می‌آید، صدای جدیدی که میان حرف‌های گوینده قبلی پریده. در پی حملات سنگین رژیم غاصب اسرائیل سید حسن نصرالله شهید شد. مامان می‌نشید، جارو را می‌اندازد و آشغال‌ها پخش می‌شود. از خدا می‌خواهد صاحب ولایت را زودتر برساند... نرجس تاج‌الدینی شنبه | ۷ مهر ۱۴۰۳ | ساعت ۱۵:۳۰ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 ققنوس مثل قهرمانان باستانی عزیز بود. سیدحسن نصرالله را می‌گویم... او قهرمان ملت مظلوم فلسطین, امید و آرزوی زنان و کودکان ستم دیده‌ای بود که سال‌هاست فریاد مظلومیتشان در جهان خاموش پیچیده... خبرها را پشت هم رد می‌کنم هنور هم قلب و روحم سیاه پوش داغ شهید است از شهادت حاج قاسم سلیمانی گرفته تا اسماعیل هنیه و هزاران شهید جبهه مقاومت... و امروز داغ سید عزیز حسن نصرالله... دارم به تمام حرف‌هایی فکر می‌کنم که با بند بند وجودش آنها را باور داشت و با ایمان مطلق پذیرفته بود. هنوز هم صلابت و شجاعت او از واژه واژه کلماتش جاریست... ترس از مردان حق جهان ظلم را می‌لرزاند...  باید شاهنامه دیگری نوشت از او و همه شهدایی که ادامه حق بودند و مظلومیتی که جهان آن را نفهمید... کلمه‌ها برای او کم‌اند اما می نویسم: ققنوس قصه‌های اساطیری تو زنده‌ای و هرگز نمی‌میری اعظم پشت مشهدی شنبه | ۷ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 پدر متن ریم‌ را اصلاح می‌کنم و گریه امانم نمی‌دهد. ریم اهل بیروت بود. دو سال پیش، برای مصاحبه توی دانشگاه دیدمش. از هرچه می‌پرسیدم، ربطش می‌داد به سیدحسن. از پدرش پرسیدم، گفت: «سیدحسن نصرالله، پدر همه‌ی ماست.» از کودکی‌اش پرسیدم، جواب داد: «از کودکی صدای او توی گوشم بود. فقط از یک چیز می‌ترسیدم. اینکه سیدحسن نصرالله را از دست بدهیم.» وقتی از جنگ سی‌وسه روزه می‌گفت، سکوت کرد و خواست این‌جایش را حتما بنویسم. «ساعت ۸ صبح بود. سیدحسن نصرالله توی تلویزیون گفت حالا به دریا نگاه کنید. و همان‌موقع کشتی آمریکایی در دریای جنوب منفجر شد.» وقتی از مهاجرتش به ایران می‌گفت، برایش مهم‌ترین قسمت این بود: «توی چمدانم یک قاب عکس داشتم. همان روز اول وصلش کردم به دیوار اتاقم توی خوابگاه. عکس سیدحسن بود کنار حاج‌قاسم و رهبر ایران» متن ریم‌ را اصلاح می‌کنم و گریه امانم نمی‌دهد. یک‌جایی آخر مصاحبه گفته: «ما شیعیان لبنان یک جمله‌ی معروف داریم. می‌گوییم جان‌مان فدای سیدحسن نصرالله، جان سیدحسن نصرالله فدای سیدناالقائد، رهبر ایران.» نرگس لقمانیان شنبه | ۷ مهر ۱۴۰۳ | رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان @rasta_isfahan ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 بازیگر نقش امام علی من از سریال امام علی (ع) خیلی می‌ترسیدم! دیدن فضای تاریک فیلم و گریم‌ها در سن حدود هفت یا هشت سالگی برایم سنگین بود علاوه بر آن اصلا دوست نداشتم امام علی آخر فیلم شهید بشوند. وقتی بین مرغابی‌های سفید قدم برمی‌داشتند دلم ریش می‌شد و می‌خواستم چنگ بیندازم به تلویزیون صنام مدل  ۲۱ اینچمان و خودم را پرت بکنم جلوی پایشان و بگویم نه! نباید بروید مسجد برایتان نقشه‌ها کشیده‌اند. اوایلش فکر می‌کردم آقای ارجمند که نقش مالک اشتر  را بازی می‌کردند همان امام علی هستند دو سه سال بعد که بزرگتر شدم در بازپخش‌ها شیر فهمم شد که فیلم‌ها حق نشان دادن ائمه معصومین را ندارند. تا سال‌ها بدنبال تصور چهره‌ی مردی در ذهنم می‌گشتم که عادل است، پناه بچه شیعه‌های مظلوم است و شجاع است خیلی شجاع. چند ساله بودم؟ این را درست یادم نیست، اما مطمئنم سال‌های راهنماییم بود که تصویرتان را در تلویزیون دیدم. رهبر حزب الله لبنان، رهبر حزب الله لبنان بودن یعنی چه؟ این را پرسیدم. گفتند که در لبنان شعیانی هستند که علم حق خواهی در برابر اسرائیل را برافراشته‌اند و دفاع از فلسطین و جهان اسلام یکی از آرمان‌هایشان است. از شما چه پنهان یکی از فانتزی‌هایم همیشه این بود که بروم برای ادامه‌ی زندگی‌ام لبنان دلم می‌خواست همانجا بمانم بعد یک روز یک سرباز اسرائیلی محکم با لگد درب کوچک فلزی خانه‌یمان را که رویش دوتا گل رز بزرگ حک شده بود، از جا می‌کند و می‌آمد با قندان اسلحه‌اش یکی محکم میکوبید توی صورتم و همین که پرت می‌شدم کف حیاط کوچک خانه یک مشت خاک می‌ریختم توی صورتش تف می‌انداختم روی چکمه‌اش و همینطور که رد خون از گوشه‌ی دهانم جاری بود می‌گفتم عاقبت یک روز نابودتان می‌کنیم این وعده‌ی الهی است، حق است. بعد با گلوله‌ی سرباز شهید می‌شدم و روی تابوتم از این پرچم‌های زرد حزب الله که آرم تفنگ سبز و الله دارند می‌انداختند. فانتزی است دیگر! آرزو است دیگر، بر من جوان که عیب نیست. دوست داشتم به دست شما دفن بشوم سید، یا لااقل بیایید یک نماز میت هول هولکی بر جنازه‌ام بخوانید و بروید. اولین بار که تصویر و شمایلتان را دیدم، که وصف مبارزاتتان را شنیدم بشکن زدم و گفتم بازیگر نقش امام علی (ع) را پیدا کردم. باید بدهند سید حسن نقششان را بازی بکند، چه کسی بهتر از ایشان؟ حالا تو در کجای جهان هستی سید؟ حدیثه محمدی شنبه | ۷ مهر ۱۴۰۳ | ساعت ۱۲:۴۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 کنار بخاری نفتی کنار بخاری نفتی، سرم را آن‌قدر بالا آوردم تا تلویزیون چسبیده به سقف خانه را ببینم، همین. اولین بار بود که چهره‌ات را دیدم، همین بار، عجیب بر دلم نشستی. کنار بخاری نفتی، منهای همه معادلات نفتی منطقه، منهای همه سران عرب ورم‌کرده، منهای دنیای بزرگترها، تو بر دلم نشستی. این قدیمی‌ترین خاطره ذهنم است. نور سیادت و قدرت و اراده دینی، همان موقع از چشمان نافذت می‌بارید. رفتم برای حساب و کتاب، بیست و چهار سال تفاوت سنی دلیلی شد که به قاعده زیستی دنیا، پدر خطابت کنم. پدر جان! سید خدا، شاگرد خلف مکتب خمینی کبیر، جز شهادت شایسته‌ات نبود، اما درد عظیم این لیاقت، استخوانم را می‌لرزاند. جگر، این تکه بلا کشیده بدن، عجیب می‌سوزد. ندیدم سید، ولله ندیدم که قدمی خلاف ولایت برداری... و خدا بیناتر است. فاطمه میری‌طایفه‌فرد @del_gooye شنبه | ۷ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 آواره گوشی را کوک می‌کنم و می‌خوابم. باید خواب بروم که صبح زود بیدار شوم. سرم را روی بالشت می‌گذارم و می‌خواهم بخوابم. هربار که پلک‌هایم را می‌بندم مثل فنر بالا می‌پرند. تمام بدنم از حجم کارهای امروزم و شدت خستگی ذوق ذوق می‌کند اما خواب ندارم امشب. بی‌قرارم. گول زدن خودم فایده ندارد. می‌دانم امشب تنها جایی که نمی روم خواب است. روحم بی قرار است. اصلا کنار من نیست. امشب از مرزهای تن و حتی کشورم هم عبور کرده و دارد توی لبنانی که جسمم هیچ وقت ندیده‌اش، می‌دود و فریاد می‌زند. به عربی باید حرف بزند؟ نمی‌دانم، گمانم ارواح برای پیدا کردن هم نیاز به زبان ندارند، شاید هم داشته باشند. آن شب هم روحم پرواز کرده بود ورزقان و منی که بچه‌ی کویرم توی خانه ذکر هارداسان هارداسان گرفته بودم اما روحم از کنار تک تک درخت‌های ورزقان با سکوت و ترس و وحشت می‌گذشت. بعدها که ناامید و شکسته از ورزقان برگشته بود تا مدت‌ها زخم‌هایش را مرهم می‌گذاشتم و شکستگی‌هایش را تیمار می‌کردم. امشب هم آواره لبنان شده. چطور آنجایی که نمی‌شناسد آواره شده را نمی‌دانم اما جاذبه سید مقاومت هدایتش می‌کند. روح من اینبار هم وحشت زده است. دعا می‌کنم وحشتش تبدیل به آرامش و سکون شود. برای تمام روح‌های آشفته و آواره امشب دعا می‌کنم. خدایا به اضطراب قلب‌های ما در شهادت حاج قاسم سلیمانی و به داغ یتیمی دل‌هایمان در پر کشیدن سید ابراهیم، سید مقاومت ما را در قلعه محکمت و امنت قرار بده. سمانه عرب نژاد شنبه | ۷ مهر ۱۴۰۳ | ساعت ۰۶:۲۰ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 دست و پاهای یخ کرده اهرم شیر آب را می‌چرخانم سمت نشانک قرمز. به بهانه‌ی چرب بودن ظرف‌ها آب داغ روی دست‌های سردم می‌ریزم. در لحظه آرزو می‌کنم کاش این گرما به پنجه‌ی پاهایم برسد. اصل شستن ظرف‌ها هم بهانه است. مدت‌هاست خستگی آخر شب حوصله‌ی شستن ظرف‌ها را ازم می‌گیرد ولی امشب که دست‌هایم یخ زده است انگار بهترین کار شستن ظرف‌ها با آب داغ است. همسرم خسته است. روز جمعه بوده و کارهای فنی خانه را انجام داده است. چند ریزه‌کاری مانده بود. اگر یک شب معمولی بود ریزه‌کاری‌ها باقی می‌ماند برای شب بعد اما امشب فرق می‌کند. آچار و پیچ‌گوشتی از دستش نمی‌افتد. لابد دست و پاهای او هم یخ و بی‌قرار است. دست‌های‌مان را گرم کار کرده‌ایم و دل‌های بی‌قرار را با ذکر خدا آرام نگه داشته‌ایم. عجیب است این شب‌های انتظار... انسیه سادات یعقوبی شنبه | ۷ مهر ۱۴۰۳ | ساعت ۱۲:۳۰ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا