📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۹
بخش سوم
شیخ میگوید با وجود اختلافنظرها، او فکر میکند که حزبالله، کار حسابشدهای کرد و با این کار، از وطن حمایت کرد؛ چون میدانست که اگر در سوریه با داعش نجنگد، پرچمهای سیاه از در و دیوار بیروت میرود بالا؛ این یک جنگِ استباقی بود؛ ما به جنگشان رفتیم، قبل از این که آنها به جنگمان بیایند.
میگویم خیلی از ایرانیها نمیدانند که شما اینطوری فکر میکنید. شیخ، دست میبرد به گوشیاش؛ میگوید رسانهها نمیگذارند ما حرف همدیگر را بشنویم. معتقد است قهرمانهای مجازی، گاهی اصحاب ریشهای درازند که دم به دقیقه این و آن را تکفیر میکنند.
شیخ، چند روز پیش کلیپی دیده که در آن، یک شیخ تکفیری میپرسد اصلا میشود گفت سید حسن رَحِمَهُالله؟ نه که نمیشود! رحمهالله گفتن برای سیدحسن، حرام است، چون رافضی بود!
شیخعماد میخندد و میگوید لعنت خدا به ریشش!
حرفهایمان با لعنت به تکفیریها تمام میشود.
نزدیکِ مسجدِ شیخ، مدرسهای هست که جمع دیگری از آوارگان جنوب را آنجا پناه دادهاند. ناظم مدرسه، اتاق به اتاق میبردمان و توضیحاتی میدهد. چند تا بچهی شیرخوارِ دوسهماهه هم بین آوارگان هستند. مدرسهای که فوقِ فوقش صد نفر میتوانند تویش شب را به صبح برسانند، این روزها و شبها، ۲۵۰ نفر مهمان دارد.
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
چهارشنبه | ۱۸ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
پدر، فلسطین، پسر روایت مهناز صابردوست | خفر
📌 #فلسطین
📌 #کمک_به_جبهه_مقاومت
پدر، فلسطین، پسر
روستای فتحآباد دبیرستان نداشت. دبیرستان، را توی مدرسه پسرانهی قدس روستای تادوان درس خواندم. نزدیک روز قدس که میشد با کمک بچهها روزنامه دیواری و بروشور آماده میکردیم و بین بچهها پخش میکردیم. آقای رستگار مدیر دبیرستان هم خیلی پایه بود. همیشه یادآوری میکرد که برای روز قدس برنامه داشته باشید؛ ولی برای راهپیمایی روز قدس مشکل داشتیم. راهپیمایی توی خفر بود و چون از حد ترخص رد میشد، فتحآبادیها نمیتوانستند شرکت کنند.
سال ٨۶ تصمیم گرفتیم راهپیمایی را توی روستای خودمان برگزار کنیم. از چند روز قبلش یک سیستم صوتی سیار پیدا کردیم. پرچمهای محرم هم برای شروع خوب بود و کارمان را راه میانداخت. دهیار روستا که خودش یک پا سخنران بود، قرار شد شعارهای جمعی را آماده کند. یک روز قبل از راهپیمایی رفتیم مسجد و از بلندگو به مردم خبر دادیم که روز قدس توی روستا راهپیمایی داریم. حوزه بسیج امام رضا آخر روستا بود و مسجد اول روستا. بین اینها تقریبا یک کیلومتری فاصله بود. قرار شد توی همین مسیر راهپیمایی کنیم. روز قدس مردم جمع شده بودند. بچهها با دوچرخه و موتور، بزرگترها هم پیاده راه افتادند.
یک نفر بلندگو را گرفت. دهیار شعار میداد و بقیه هم تکرار میکردند. راهپیمایی توی روستا برای مردم تازگی داشت. بعضیها توی راهپیمایی شرکت نکردند ولی صدای جمعیت که بلند شد یکییکی جلوی در حیاطشان میآمدند و از همانجا شعار میدادند. بعد از آن راهپیمایی توی روستا شد کار هر سالهامان.
توی مرداد سال ٩٣ اسرائیل به یکی از دبستانهای دخترانهی فلسطین حمله کرده بود و دانشآموزان زیادی شهید شده بودند. همان روزها کلا پیگیر اخبار غزه و فلسطین بودیم. یک روز سر سفره ناهار همینطور که اخبار گوش میدادیم و با همسرم در مورد کمک به مردم فلسطین و غزه حرف میزدیم، محمد پسرم که پنج سالش بیشتر نبود، با لحن بچهگانهاش گفت: «بابا چطوری میتونیم کمکشون کنیم.»
گفتم: «بابا بچهها به آب و غذا و وسایل مدرسه و بازی نیاز دارن. یکی پول داره باید پول بده، یکی عروسک داره میتونه عروسکش بده، مثلا تو دوچرخه داری میتونی دوچرخهات بدی.» چشمش رو تنگ کرد و گفت: «یعنی میتونم دوچرخهام بهشون بدم؟»
گفتم: «ها بابا چرا نتونی. ولی من تازه دوچرخه برات خریدم سختت میشه.»
گفت: «نمیشه، میخوام بچههای غزه رو خوشحال کنم.» همسرم خیلی ذوقش کرد و صورتش را گرفت توی دستش و بوسش کرد. دوباره گفتم: «بابا محمد من پول ندارم دوباره برات دوچرخه بخرما. حاضری ازش دل بکنی؟» گفت: «آره. اشکال نداره. دوچرخه نمیخوام.»
چند تا از آشنا و فامیل وقتی شنیدند گفتند: «چرا بچه رو اذیت کردی؟ میذاشتی بچه با دوچرخه بازی کنه.» گفتم: «به جای این حرفا شما از بچه یاد بگیرین، شما هم یه چیزی کمک کنین.» دو سه روز بعد گرد و خاک دوچرخه را گرفتیم و روی کاغذ آچار چند تا شعار برای بچههای غزه نوشتیم و چسباندیم روی دوچرخه و بردیم تحویل کمیته امداد دادیم.
روایت محمدحسین حیدری ساکن روستای فتحآباد شهرستان خفر
به قلم: مهناز صابردوست
یکشنبه | ۱۵ مهر ۱۴۰۳ | #فارس #خفر روستای فتحآباد
حافظه، حسینیه هنر شیراز
@hafezeh_shz
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #جمعه_نصر
خیّر بنزین
حاج خانومی تماس گرفت و نفس نفس میزد. کمی که نفسش بالا آمد گفت:
«شما فردا میرین تهران برای نماز جمعه؟»
با صدایی آکنده از خجالت گفتم: «بله مادر جان ولی فعلا جا برا خانمها نداریم.»
گفت: «اونش مهم نیست مادر، فقط بگو میرین یا نه؟» اینبار تعجب کردم و گفتم: «بله انشاءالله» گفت: «منم یه مقدار پول دارم میخوام کمک کنم برا اونایی که دارن میرن؛ حداقل پول بنزینشون میشه که...!»
روحالله محفوظی
جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
جای خالی رجزخوانی سیدحسن روایت فاطمه احمدی | بوشهر
📌 #سید_حسن_نصرالله
جایِ خالیِ رجزخوانی سیدحسن
در حال و هوای خواندن کتاب «اهالی تپهی ندبهها»یِ حاج آقا قنبریان هستم. بدنم داغ میکند. باورم نمیشود که نمیشود! مات و مبهوت ماندهام و بسان یتیمشدگان پشت میز مطالعه خشکم میزند. صدای گریهی بابا را که به هقهق افتاده، میشنوم. تو گویی زمان به تکرار افتاده است. درست مثل لحظهی شنیدن رفتن حاج قاسم، اینبار هم آبجی خدیجه، بغضآلود خبر قطعی رفتن را میدهد، خبر از رفتن سید حسن نصرالله! رهبر و مبارز و مجاهد جبههی مقاومت!
- آجی! تایید کردن! سید حسنُ شهیدش کردن!
یکآن کربلا در مقابلم مجسّم و مرور میشود و این جملات در ذهنم تداعی میشود و دفترچه یادداشت گوشیام، مأمنم میشود:
کربلا گوشهای از جغرافیا و عاشورا لحظهای از زمان، در محصور اوراق کتب تاریخ نیست که دستی آنها را ورق بزند و مرثیهخوانی آنها را به عزا بنشیند؟
رفتن سیدحسن را میبینم و لرزش تن و ریزش اشک از چشمان کودکان غزه و لبنانی در خاطرم تداعی میشود. او که وجودش سراسر حماسه و دفاع از مظلوم بود. او که فریاد ممتد و خستگیناپذیرش، فریادِ اعتراض بر گوشهای کری بود که شکمهاشان از حرام پر شده بود.
و اینک خون سید حسن است که تمام عالم را به بانگ الرحیل، به کربلا فرامیخواند. و فلسطین را، لبنان را و غزه را کربلایی دیگر است؛
کربلایی که دوباره مقاومت را، صلابت و عشق و مبارزه را به تماشا ایستاده است.
صدای گریهی خاموش شده در گلوی کودکان را میبینم و شش ماهه را...
صدای گریهای که نه در طلب آب، که به فریادخواهی تمام کودکان مظلوم عالم برخاسته است.
آری؛ همهی زمان، کربلا و همهی تاریخ، عاشوراست.
صدای فریاد بلند است و این خونها تمام مسلمانان را ندا میدهد:
ای مسلمانها؛ نامسلمان گشتهایم.
روزها از پی هم میگذرند و فریاد یاریخواستن مستضعفین، در گوش جان زمان، طنین انداخته است.
فریاد یاریخواستنشان؛ هر روز بلندتر از دیروز! فریادی که وجدانِ خفتهی هر دردمندی را بیدار میکند.
صدای هل من ناصر سیدحسن خیلی وقت است که در گوش زمان طنین افکنده و مگر نه این بود که «هرکس صدای مظلومی را بشنود و او را یاری نکند، مسلمان نخواهد بود!!»
و قصهی شهادت سید حسن، قصهای آشنا در تاریخ است، درست مثل قصهی «اهالی تپهی ندبه»ی قنبریان، گروهی که معادله جنگ را با خروج از میدان نبرد و بیطرفی خود به نفع یزید رقم زدند و شاید اگر سکوت و بیطرفی عدهای نبود، الان نیز سید حسن در کنارمان میبود و با رجزهایش لرزه به اندام حرامزادهها میانداخت...
فاطمه احمدی
یکشنبه | ۱۵ مهر ۱۴۰۳ | #بوشهر
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #لبنان
ضاحیه، ۹ اکتبر
بخش اول
دو شب است آتش در ضاحیه کمی فروکش کرده؛ برای من که ضاحیه را به شلوغی و ازدحام میشناختم دیدن این خیابانها و کوچههای خلوت، غریب است.
دشمن گاهی اعلام میکند سه نقطه مشخص را هدف قرار خواهد داد. اما علاوه بر آن سه نقطه، بیهوا چند نقطه دیگر را هم میزند. میتواند در یک لحظه آتش ببارد، اما آن را در ساعات مختلف روز و شب پنهان میکند.
هدف او ساختمانها نیستند، روح و روان مردم است. او ناامنی و "ترس" را به تمام شبانهروز توسعه داده. گمانش این است با ترساندن پشت جبهه، خط مقدم را از پا درمیآورد. ترساندن، ابزار همیشگی شیطان بوده. او ما را از چیزی بیرون از قلبمان میترساند، و خداوند ما را به چیزی در درون قلبمان آرام میکند.
هو الذي أنزل السكينة في قلوب المؤمنين ليزدادوا إيمانا مع إيمانهم ولله جنود السماوات والأرض وكان الله عليما حكيما
ادامه دارد...
وحید یامینپور
@yaminpour
چهارشنبه | ۱۸ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #لبنان
ضاحیه، ۹ اکتبر
بخش دوم
«خشم است و آتش نگاهش... یعنی تماشا ندارد.»
در چند قدمی او ساختمانی فروریخته و دود سیاهش به آسمان است. او به آرامی شیشههای خرد شده را جارو میکند. میخواهد کسب و کارش را راه بیاندازد. با کدام خریدار؟ نمیدانم!
چقدر این پیرمرد با این زیرپوش سفید و سگرمههای درهم رفته مرا یاد پیرمردهای دزفول خودمان میاندازد. مشهور است که فردای موشکباران، بار آجر میآوردند تا دوباره "خانه" را از نو بسازند.
چقدر ما شبیه همیم...
ادامه دارد...
وحید یامینپور
@yaminpour
چهارشنبه | ۱۸ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
ضاحیه، ۹ اکتبر
بخش سوم
روایت وحید یامینپور | لبنان
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #لبنان
ضاحیه، ۹ اکتبر
بخش سوم
ساعت ۱۱ صبح، رسیدیم به محل یک انفجار. تازه مردم به فیلم گرفتن حساس شدهاند. به هر چیزی که امکان بیرون بردن اخبار را داشته باشد. چرت همه در قبال تکنولوژیهای ارتباطی پاره شده. گوشی، دوربین، لپتاپ و... همه یا خودشان روزی منفجر خواهند شد یا سیگنالی برای انفجار به جایی ارسال خواهند کرد. حقیقت تکنولوژی همین است؛ بهینه کردن نابودی ولو بتدریج.
چند نفر لابهلای ویرانه دنبال چیزی میگردند. صاحب خانهاند. شاید مدارکشان یا پولهایشان. نمیدانم.
ما مجوز نداریم. دزدکی فیلم میگیرم.
ادامه دارد...
وحید یامینپور
@yaminpour
چهارشنبه | ۱۸ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #لبنان
ضاحیه، ۹ اکتبر
بخش چهارم
بچه محله سانتاریز ضاحیه بود. یه کنجِ کمپیدایی کافه اکسپرس داشت. از این نمونه کافههای کوچک لبخیابونی در بیروت فراوان است. مردم توقف کوتاهی میکنند، یه اسپرسو میخرند و لابهلای پُکهای سیگار ذره ذره مینوشند. یک لبنانی اصیل لحظات روزانهاش را بین پکهای سیگار و جرعههای قهوه جا میدهد.
تا اسپرسوی ما آماده شود میپرسم آینده را چطور میبینی؟
لبخند میزند و با دو دست رو به آسمان میگوید: انشاءالله درست میشود.
نگاهش را میدزدد. من طعم در هم آمیختگی غم و امید را میشناسم و در آن لحظه که نگاهش را دزدید در کنج چشمهایش، آن را دیدم.
اسپرسو را مزه میکنم. صد در صد روبوستا!
این قهوه برای من سوسولِ عربیکا خور، غیر قابل خوردن است.
ادامه دارد...
وحید یامینپور
@yaminpour
چهارشنبه | ۱۸ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا