eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
246 ویدیو
3 فایل
روایت‌ مردم ایران 🇮🇷 نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب: @ravina_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 سوژه - تشییع - قاضی پیش از ظهر اتفاقی فهمیدم شهید رازینی را قرار است توی حرم حضرت معصومه (س) دفن کنند. کِی؟ همین ظهر! از سر کار برنگشتم خانه. یک راست رفتم حرم. بنر شهید رازینی را دیده بودم توی شهر، ولی به آن برنامهٔ ریزِ زیر عکس دقت نکرده بودم. مسیرم از سمت پارکینگ شرقی بود. کوچه‌های دور حرم پر بود از دختر بچه‌های دبستانی. دخترک‌های ۷-۸سالهٔ غالباً چادریِ خوردنی که تازه زنگ آخرشان خورده بود. وارد حرم شدم. ظهر ابری و سردی بود. از حرم بدوبدو رفتم سمت میدان آستانه. قرار بود تشییع از مسجد امام حسن عسکری (ع)، آن‌طرف میدان آستانه شروع شود. دقیقه‌نودی رسیدم. کاروان تشییع حرکت کرده بود. ته کاروان پیدا نبود. گوشه‌ای ایستادم تا به من برسند. مداح بیانیه‌ای با افعال تکراری می‌خواند و توقع داشت ملت با آن سینه بزنند. شعرش توی اینترنت هست. کافی‌ست به هوش مصنوعی بگویید ده جملۀ هم‌اندازه با فعل "خواهد شد" بسازد؛ از کلمات قاضی، انقلاب، شهید، ددمنش (بدون ر) و ایستادگی هم استفاده کند. دو پیرمرد پشت سری هم داشتند غر می‌زدند: - باید حماسی‌تر بخونه... مداح و شعرهایش سوژه خوبی برای روایت نبودند. طول این مسیر کوتاه هم اتفاق عجیبی نیوفتاده بود؛ نه موکبی و نه فضاسازی خاصی. جمعیت هم که همه یک‌دست و اتوکشیده بودند. یا کت‌وشلواری و یا معمم. بهشان می‌خورد اکثراً قاضی و وکیل باشند. خانم‌ها هم زیادی رسمی بودند. دنبال چهره‌های آشناتر می‌گشتم تا سوژه‌شان کنم. حقیقتاً جرأت نداشتم برگردم و توی صورت جدی حضار نگاه کنم. هر دو قدم یک صف خودم را عقب‌تر می‌انداختم تا از بغل دید بزنم. به جز پورمحمدیِ نامزد ریاست‌جمهوری کسی را نمی‌شناختم. شهید به گیت ورودی حرم رسیده و من به انتهای کاروان. از اینکه سوژه‌ای برای روایت نداشتم شاکی بودم و هی به خودم غر می‌زدم که تو اصلاً برای چه آمدی؟ شعر مداح عوض شد: - مونده روی زمین، پیکر تو رها... فرو ریختم. از خودم بدم آمد. زمانی برای تشییع یک شهید از یک شهر به شهر دیگر می‌رفتم و الان برای اینکه سوژهٔ روایت ندارم، داشتم از آمدن به اینورِ خیابان پشیمان می‌شدم. همانجا اذن دخول حرمم «غلط کردم بی‌بی‌جان» شد. توی صف زدم و دنبال شهید دویدم. خادم‌های تفتیش تند و تند کار مردم را راه می‌انداختند. وارد صحن امام رضا (ع) شدم؛ همان صحن شرقی که به نام‌های اتابکی، نو، امینیه، زنانه و آیینه معروف است. اوایل که از شیراز به قم آمده بودم به این صحن "صحن اصلیو" می‌گفتم. صحن پر بود از آخوند. مجری داشت پیام تسلیت حضرت آقا را می‌خواند. ذهنم روی صفت «عالمِ مجاهد» و «قاضیِ شجاع» قفل شد. اولی را برای شهید رازینی و دومی را برای شهید مقیسه گفته بود. شهدا را قبلاً دور ضریح طواف داده بودند. بعد از پیام حضرت آقا و بیانیۀ رئیس عدلیه سریع به نماز ایستادیم. آیت‌الله حسینی‌بوشهری نماز را خواند. تازه وسط نماز و سر ضمائر مثنّایش، فهمیدم شهید مقیسه هم اینجاست! ضلع شرقی صحن اصلیو، مرقد شهید مفتح است. تابوت شهید را بردند کنار مفتح. من فقط یک تابوت دیدم. در آن شلوغی متوجه نشدم آن یکی جلوتر رفته؟ سمت دیگری رفته؟ یا سر جایش است. حدس زدم چون توی هیچ بنر تبلیغاتی اثری از قاضیِ شجاع نبوده لابد شهید مقیسه را فقط برای نماز و طواف به قم آورده‌اند. رفتم گوشۀ ایوان جنوبی صحن و رو به گنبد ایستادم. داشتم بابت اذن دخولم به حضرت معصومه (س) توضیح می‌دادم که تابوت شهید رازینی روی دست‌ها بلند شد. فهمیدم اول شهید مقیسه را بردند و بعد شهید رازینی. همانطور گوشی به‌دست و در حال عکاسی داشتم از شهید رازینی عذرخواهی می‌کردم؛ از اینکه اینقدر ذوق ندارم که روایت تشییع را بنویسم. تابوت هل‌خورد و آمد سمتم. به عمامه شهید نگاه کردم؛ خونی بود. لکهٔ خونی که نشان امضای تایید یک عمر مجاهدت بود. یک عمر سخت‌گیری برای گرفتن حق مظلوم از ظالم. پیرمردِ شهید با آن عمامه حالی‌ام کرد که سوژه هست، خدا کند تو نویسنده باشی... محمدصادق رویگر دوشنبه | ۱ بهمن ۱۴۰۳ | روایت قم @revayat_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
برایت نامی سراغ ندارم - ۱۱.mp3
9.63M
📌 🎧 برایت نامی سراغ ندارم - ۱۱ اصلا به ما چه؟ طیبه فرید | راوی اعزامی راوینا به @tayebefarid سه‌شنبه | ۱۵ آبان ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir 🎧 شنوتو | مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 درد در کنار شادی داستانِ این روزهای فلسطین، قصه درد در کنار خنده و شادی است. مردمانی که دیروز در دست صهیونیست بوده‌اند حالا در کنار خانواده‌هایشان نفس تازه می‌کنند. برخی‌هایشان نمی‌دانستند، یکی یا چند عزیزشان شهید شده و برگشت آنها مصادف شده با فهمِ‌شان در مورد واقعیت رفت و آمدهای این روزگار. (انا للله و انا الیه راجعون) چه دردِ سنگینی است این درد و چه حجم عظیمی از غم‌ها را وارد می‌کند. وقتی ندانی عزیزت رفته و تو در کنارش نبودی. اما ملت فلسطین، به چشمانِ خود چه دردها که دیده و چه رنج‌هایی را تحمل کرده. برایش افتخار آفرین است که خانواده‌اش در زمرهٔ شهدا باشد اما غمش از این است که چرا این رژیم غاصب باید آنها را محبوس کند و طعم خوش زندگی را از آنها دریغ کند؟ این سؤالی است که نمی‌شود با عقل پاسخ داد بلکه قلب‌ها باید بتپد. اندیشه‌ها به کار بیفتد و حماسه‌ها بیافریند! مائده اصغری eitaa.com/gomnamradio دوشنبه | ۱ بهمن ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
روایت نمایشنامه‌ای که جریان‌ساز است بخش اول روایت سارا رحیمی | بجنورد
📌 روایت نمایشنامه‌ای که جریان‌ساز است بخش اول بسم الله النور قسم به خون‌های به ناحق ریخته شده "سدنا متولد غزه" نام نمایشنامه‌ای است که درست بعد از جنایات بمباران بیمارستان المعمدانی غزه، متولد شد. انسیه حاجی‌زاده، نویسنده و کارگردان این اثر، حال درونش را اینگونه روایت می‌کند: ۲۵ مهر ۱۴۰۲ بود، خبر را از تلویزیون دیدم. اسرائیل کودک‌کش بیمارستان المعمدانی غزه را بمباران کرده‌است... هم‌زمان با اعلام خبر، تصاویری تکان‌دهنده درحال نمایش بود. مادرانی که در کنار پیکر بی‌جان فرزندان خود نشسته بودند و اشک می‌ریختند و شیون می‌کردند. پدرانی که جنازه‌های غرق به خون و سوخته فرزندانشان را روی دست گرفته بودند و رو به دوربین الله‌اکبر می‌گفتند و ضجه می‌زدند. دود بود و خون بود و آتش. کفش‌های بی‌صاحب زیادی در حیاط بیمارستان بود. کیف و عروسک‌های نیمه‌سوخته‌ای که معلوم نبود ازآن کدام کودک است. کودکی که سوخت کودکی که آسمانی شد یا آن‌که برای درمان اعزام شده بود. قلبم منقلب شد. از این حجم از جنایت بهت زده بودم چشمانم پر از اشک بود و دستانم لرزان... باید کاری می‌کردم. خدایا من چه کاری می‌توانم برای این کودکان و زنان بی‌گناه انجام دهم! همان‌گونه که یک نقاش درهنگام قَلَیان احساساتش قلم‌مو بر بوم می‌ساید. یا شاعری که کلمات را می‌رقصاند. یک هنرمند تئاتر هم ابتدا یک قلم می‌خواهد و یک کاغذ... تمام احساسم برجان قلم نشست از درد به خود می‌پیچید و بر صفحه کاغذ می‌غلطید. اولین جمله، آیه‌ای از قرآن بود که گویی دوباره نازل شد... بأی ذنبٍ قتلت؟ ادامه دارد... سارا رحیمی سه‌شنبه | ۲ بهمن ۱۴۰۳ | راوی راه؛ روایت خراسان شمالی eitaa.com/raviraah ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
روایت نمایشنامه‌ای که جریان‌ساز است بخش دوم روایت سارا رحیمی | بجنورد
📌 روایت نمایشنامه‌ای که جریان‌ساز است بخش دوم بانوی کارگردان در ادامه روایتش می‌آورد: «برایم مهم بود اجرای ما باعث تفکر بیشتر مردم شود.» با خودم فکر می‌کردم، غزه و جنایاتی که در آن اتفاق افتاد، مسئله ساده‌ای نبود. نمایش ایشان هم فقط یک نمایش ساده نبود. یک سال و چند ماه است که هر روزِ غزه عزاست، عزای مادری در سوگ فرزندش، عزای کودکی در سوگ عزیزانش که در دنیا تنها مونس او سنگ قبری است به جا مانده از مادر و پدر و عزیزانش. برای اجرا دعوت شدیم به مراسم اعتکاف مساجدی در شهرستان‌های جاجرم و گرمه. در اولین اجرا، قرار بود بعد نماز مغرب و عشاء نمایش اجرا شود. چند نفر از خانم‌ها سریع بعد نماز قرآن برداشته از ما فاصله گرفتند و شروع به خواندن قرآن کردند. بازیگر مقابل من خانم قدرتی عزیز به سراغ آنان رفت و دعوتشان کرد که از نمایش دیدن کنند. یکی از خانم‌ها گفت: مگه دیدن نمایش اجبار و زوریه؟ دیگری گفت: اصلاً مگه مسجد جای این کاراست؟ نفر سوم هم با نگاهش تأییدشان کرد. خانم قدرتی با ذکاوت گفت نه تئاتر و هنر هیچ‌وقت زوری و اجباری نیست موفق باشید... ما نمایش را شروع کردیم هنوز چند دقیقه از نمایش نگذشته بود که آن‌ها به خواندن قرآن خاتمه دادند و به جمعیت تماشاگر ملحق شدند و جالب این‌که آن سه نفر بیشتر از بقیه اشک ریختند و بعد از اجرا بسیار از ما تشکر کردند... اجرا در اعتکاف، حال‌وهوای عجیبی داشت. در آن‌جا مخصوصاً نوجوانان خیلی تحت تأثیر قرار گرفته و اشک می‌ریختند. آنها به موضوع جنگ و عواقب آن برای مردم مظلوم غزه. به کشته شدن کودکان معصوم. دقیق و عمیق شده بودند. خدا را شکر آن‌چه می‌خواستم در همه مساجد داشت اتفاق می‌افتاد. نزدیک به ۱۲۰۰نفر در همین دو شهرستان به تماشای نمایش نشستند. از اینکه برای لحظاتی مردم به سخت‌ترین روزهای مردم غزه فکر کردند، تأمل کردند، یعنی رسالتم را انجام داده بودم. ادامه دارد... سارا رحیمی سه‌شنبه | ۲ بهمن ۱۴۰۳ | راوی راه؛ روایت خراسان شمالی eitaa.com/raviraah ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها