eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.7هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
206 ویدیو
3 فایل
روایت‌ مردم ایران 🇮🇷 نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب: @ravina_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 روایت مراغه بخش یازدهم پیکر شهید دفن شده است. خانواده‌ی شهید آمده‌اند کنار مزارش برای آخرین وداع. میثم مطیعی روضه‌ی قتلگاه می‌خواند و مردم های‌های گریه می‌کنند. انگار هیچ‌کس هنوز باور نکرده است که دیگر مالک رحمتی در بینشان نیست. ادامه دارد... عطا حکم‌آبادی | از جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۳:۱۵ | گلزار شهدای الزهرا ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
شهادت برایت زود بود.mp3
4.74M
📌 📌 شهادت برایت زود بود توی تحقیقم می‌رسم به اینجا که از حوالی سال٩٨ رفته رفته درآمد ایران از منابع گردشگری کم و کم‌تر شده و سال ١٣٩٩ دیگر صفر شده، دلیلش را کرونا فرض می‌کنم که حتماً هم موثر بوده. ولی توی سال ١٤٠٠ که هنوز کرونا به خصوص در دیگر قسمت های دنیا خیلی رنگ نباخته از حوالی پائیز یک گروه قانون‌هایی که دو سه سال است تصویب شده‌اند می‌افتند روی مدار اجرا و جاری می‌شوند. 📃 متن کامل ✍ سید علی‌محمد حسینی | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 خاک کارخونه‌های مازندران رو جارو کرد سینی حلوا را گرفتم به طرفش. تشکر کرد و انگشت لرزانش را چسباند به لبه سینی. بعد گذاشت روی لب‌هایش و صلوات فرستاد. از لهجه‌اش پیدا بود، اهل این طرف‌ها نیست. پرسیدم:«این‌جا مهمون هستید؟» گفت: «آره، مازندرانی‌ام. داشتیم می‌رفتیم مشهد که خبر رو شنیدیم دیگه رمق نموند برامون. اومدیم سبزوار خونه اقوام.» لبخندی زدم و گفتم:«آقای رئیسی چند وقت قبل مهمون شهر شما بود درسته؟» سرش را انداخت پایین. «خدا منو ببخشه چقدر بدش رو می‌گفتم قبل این که از کاراش خبردار بشم. بزرگی کرد برا شهر ما.» پرسیدم: «چطور؟» بغضش را قورت داد و گفت:«خاک کارخونه‌های مازندران رو جارو کرد.» مریم برزویی پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 روایت تبریز بخش شصت‌وهفتم تا شهدا را بیاورند می روم سری به قطعه‌ی مدافعان حرم بزنم. آن نزدیکی‌ها چند موتور پشت هم ریسه شده‌ و جوانهای دورش با لباس سپاهی توجهم را جلب می کنند. سن بالاترشان را پیدا می‌کنم تا صحبت کنم. می‌گوید من نمی‌توانم خوب حرف بزنم. «افشین» را صدا می کند.با افشین از هر دری حرف می‌زنم، حرف‌هایش می رسد به مردمی بودن آقای آل‌هاشم به اینکه همیشه در دسترس بود.جوان است حدود بیست ساله. سوالی را که دیروز از پسر هم‌سن و سالش شنیدم می‌پرسم: «چرا مسئولین ما مواظب خودشان نیستن؟ حیف نبود؟ ماشین ضد گلوله چه ایرادی داره؟» بدون تأمل می‌گوید: «مسئولی که بین مردم احساس امنیت نمی کنه ماشین ضدگلوله سوار می شه. مسئولای ما مردم رو خانواده خودش می‌دونن و از طرف مردم احساس خطر نمی‌کنن.» تشکر می کنم از همراهی‌اش با گفتگو. برمی گردد پشت سرش و داد می‌زند: «علی!بیا صحبت کن!» علی حرف را می‌کشاند سمت مهربانی و شوخ طبعی حاج آقا. از نزدیک با حاج آقا دیدار داشته است. ریش و قیچی را می سپرم به خودش که هر چه به ذهنش می رسد تعریف کند. لبخند می زند. دست روی ریش تنکش می کشد: «یک جمعه پیشش بودیم. حرف یکی از دوستان را که تازه ارتقای درجه گرفته بود پیش کشیدیم:حاج آقا! یکی از دوستامون می خواد سنبل بزنه رو شونه‌اش. حاج آقا نگاه کرد به دور و برش و گفت: کجاست؟ بگین بیاد. درجه را گرفت، صلوات فرستاد و روی دوشش نصب کرد. بعدش رفیق ما رو محکم در آعوش فشار داد.» توصیه‌های حاج آقا دقیقا یاد علی مانده است. اسمشان را گذاشته «خاصا سوز»: «پسرم این لباسی که تنت کردی بهش وفادار باش! کاری نکن وقتی خاکت کردن با انگشت نشونت بدن. ساده باش! خاکی باش! کارتو درست انجام بده.» دست آخر می‌خوام ازشون عکس بگیرم می‌گویند اجازه ندارند. به نمایندگی از خودشان عکس موتورهایشان را می‌گیرم و می‌روم سمت جمعیت. ادامه دارد... لیلا طهماسبی پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۰:۰۰ | وادی رحمت ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
بی حاشیه.mp3
7.61M
📌 📌 بی حاشیه توی مناظرات انتخاباتی بود. نشسته بودیم پای تلویزیون و تند تند تخمه می‌شکستیم. انگار مسابقات کشتی یا بوکس می‌دیدیم. منتظر بودیم هر کس یک حرف بگوید و طرف مقابل دو تا جوابش را بدهد. به تو گفتند بی‌سواد شش کلاس درس خوانده، گفتند امام رضا را جناحی نکن، گفتند اصول حرف زدن با دنیا را بلد نیستی. ✍ لیلا جوانی | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت زنجان بخش هفتم یک روز بزرگ خواهم شد و قد خواهم کشید و همچون همکارانت راهت را ادامه خواهم داد شهید قدیمی بزرگوار... ادامه دارد... فریده عبدی پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت زنجان بخش هشتم کنار در عصا به دست نشسته بود، رفت امد ها را نگاه میکرد گاهی با گوشه روسریش اشکهایش را پاک می کرد. تعارف کرد ابی بخوریم می گفت: امروز مهمان عزیزی داریم. پا ندارم نتونستم سربالایی را برم نشستم اینجا مهما نهای مهمون عزیزمون تشنه شدن دری باز باشه اخه همه رفتن پیشواز... ادامه دارد... فریده عبدی پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | روستای درسجین ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت قم بخش پنجاهم از جاده خاکی که بگذری به بلواری می‌رسی که بین‌الحرمین حرم حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها و مسجد مقدس جمکران است. قرار است این خیابان محل تشییع شهدا باشد. نزدیکترین مسیر به محل تشییع، مسیر خاکی بود. سیل جمعیت بود که از این راه می آمد. با همه فراز و نشیبی که راه خاکی داشت به خاطر نزدیکی آن به محل تشییع، بسیاری از مردان و زنان، ترجیح می‌دادند از همین مسیر خود را به خیابان اصلی برسانند. چادرهای خاکی، لباسهای خاکی. گویی این خاک است که خود را به لباس مشائین، متبرک می‌کند تا او نیز سهم خویش از این تشییع را برده باشد. خاک نیز انتظار رسیدن به خیابان و نظاره کردن تشییع را می‌کشد. خاکی که باشی آسمانی می‌شوی‌. خاکی‌ها سبکبالند و عروج سبکبال‌ها عرش است. این صحنه‌ها را که می‌بینم یاد تصاویری می‌افتم که بسیجی‌ها از سرشوق و اشتیاق از خاک‌ها و رمل‌ها می‌گذشتند تا خود را به میدان رزم برسانند و جان فشانی کنند... ادامه دارد... علیرضا امین سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
ز غوغای جهان فارغ.mp3
7.05M
📌 📌 ز غوغای جهان فارغ تازه قوه‌ی قضاییه جان گرفته بود و داشتیم یه نفس راحتی می‌کشیدیم. یک‌جور نظم و مدیریت خاصی توی همه کارها دیده میشد که حتی ما از دل خانه هم این آرامش تزریق شده را حس می‌کردیم. خیلی دوستشان داشتم. نه بخاطر هدیه‌ی روز زن که جرینگی به حسابم ریخته شد، نه، بیشتر بخاطر توجهشان به خانواده و همسرِ نیروهایشان بود که به جانم چسبید. 📃 متن کامل ✍ زهره نمازیان | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت زنجان بخش نهم یک رو عکس حاج‌قاسم بود و روی دیگر صیاد. می‌گفت سالهاست این عکس را دارم، هر روز به هردو نگاه می‌کنم و برایشان قرآن می‌خوانم. نمی‌دانم چرا ولی عشق ویژه‌ای به اینها دارم. حالا باید عکس آقای رئیسی و شهید قدیمی را هم نگهدارم... ادامه دارد... فریده عبدی پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 بدرقه بخش یازدهم گفت برای مادرش دعا کنم. گفت همینکه ضریح را دیدم و به سمتش رو کردم برای مادرش دعا کنم. قبلا از مادرش برایم گفته بود. مادرش عشایر بودند، کل زندگیش به سختی گذشته بود می گفت وقتی پدرش فوت شد مادرش برای سیر کردن شکمشان خیلی بی چارگی کشیده بود. رو به رویم ضریح اصلی امام رضا بود زیارت آل یاسین خواندم و هم زمان سعی داشتم، مادرهای با معرفت قدیمی که دستار می بستند را تصور کردم و برایش ویژه دعا کنم. برایش فاتحه خواندم. مقابل در سمت چپم ازدحام بود رو کردم ببینم چه خبر است، عکس آیت الله رئیسی را دیدم و حجله ای که برایش گذاشته بودند. به سمتش رفتم. یک آن یاد مادر زحمتکش دوستم افتادم. اینجا باید ویژه دعایش می کردم. اینجا باید اسمش را هم می آوردم باید می گفتم شما الان رتبه تان از ریاست جمهوری بالاتر رفته است برای محرومین ویژه تر دعا کنید باید می گفتم تا روی زمین بودید برای فقرا دویدید حالا که آسمانی شدید ویژه تر هوایشان را داشته باشید. در چوبی به اندازه ده سانت باز شد خادم ها اطراف قبر نشسته بودند و قرآن می خواندند یک نگاه انداختم به ضریح و یک نگاه به قبر آیت الله. می دانستم آقا سید داخل حرم دفن شدند اما نه اینقدر نزدیک ضریح. امام رضا چقدر ویژه خادمش را بغل کرده است... رئیس جمهور را آورده پهلوی دستش انگار به او گفته اینجا بیشتر کار داریم، اینجا همه می آیند مشکل دارند، بیمار دارند یا نه اصلا درددل دارند تو هم بیا پهلوی دستم که خیلی کار داریم. ادامه دارد... رحیمه ملازاده | از پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 بدرقه بخش دوازدهم آفاق را یک طور دیگر دیده بودم.یک طور دیگر می شناختم. آن روز که با شوق می رفتیم گلزار شهدا برای سالگرد حاج قاسم. آنجا دیدمش توی موکبِ چریک پیر. خانمی سفید پوست،زیبا و میانسال. امروز باز اینجا آفاق را دیدم سفید پوست و با زیبایی دو چندان. مادرش دو رکعت دو رکعت نماز می خواند و آفاق می گفت، مامان بریم صب شد دیگه. مادرش سر از سجده برداشت و گفت، بزار یه دو رکعت دیگه برا دایی ات هم بخونم. آفاق موهای طلایی اش را تاب می داد و دور خودش می چرخید. گفتم، تو چطوری صبح به این زودی بیدار شدی؟ با همون زبان شیرینش گفت، من که اصلا نخوابیدم. مادرش سلام نمازش را داد و خندید و گفت، آفاق خواب نمی رفت گفتم پاشم بیام زیارت. اشک پیچید توی چشمهایش و گفت: شب جمعه بود، شب اول قبر آیت الله رئیسی هم بود، آمدم برایش نماز خوندم. سرش را تکاند و گفت، از یه هفته پیش قرار بوده بیاییم مشهد. وقتی این اتفاق افتاد دونستم، قسمت ما بوده که این روزها اینجا باشیم، سعی کردم کم نذارم برا این قسمت و سعادت. باز زبانم چرخید که بگویم چه مردم خوبی داریم. ادامه دارد... رحیمه ملازاده | از پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 روایت مشهد بخش بیست‌وهفتم مگر رود را پایانی نیست؟ پس چرا این جمعیت تمام نمی‌شوند؟ قریب به یک ساعت است که کناره‌ای از این رود ایستاده‌ام و تماشایشان می‌کنم. غم به تعداد آدم‌های روی زمین تکثیر شده و تمام این جغرافیا را پر کرده... جمعیت اوج می‌گیرد، رود طغیان می‌کند و من را به درون خودش می‌کشد... تابوتی از دور پیدا می‌شود و فاضل توی ذهنم شعر می‌خواند :«همیشه رود با خود میوه‌ی غلتان نخواهد داشت...» گاهی تابوت عزیزی ‌ست بر شانه‌ی رود... ادامه دارد... محدثه نوری | از پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۴:۰۰ | حوالی میدان پانزده خرداد ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت تبریز بخش شصت‌وهشتم بساط کوچک و مجهزش را پهن کرده بود جلویش. روی یک قطعه کاغذ نوشته بود: «واکس صلواتی». با جان و دل داشت یک جفت کفش را واکس می‌زد. دانه‌های عرق از پیشانی تا فک‌اش می‌غلتید. گفتم: «خسته نباشین، کارتون خیلی قشنگ و بجاست.» یک لحظه گوشه‌ی لبش پرید بالا. بعدش گفت:« ای وای! آخه نمیدونی که. سوختم. پام معلوله. مستاجرم و راه درامدم همینه. زن و بچم گذاشتن رفتن. شبا تو محل خواب بی‌خانمان‌ها می‌خوابم. ولی از اون روز که خبر سقوط هلیکوپتر رو شنیدم، حالیم پوزولوپ(خیلی بهم ریختم). امروز گفتم بساطمو بیارم و برا مردم کاری کنم بلکه دلم آروم بشه.» + «تا حالا با اقای آل‌هاشم برخورد داشتین؟» _آآآآآره! نمازجمعه‌ها دیده بودمش. از طرف حمایت مستمندان برامون حساب باز کرده بودن. قرار بود ۶خرداد هم بریم دیدنشون. نشد.» ادامه دارد... سنا عباسعلیزاده پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۰:۴۵ | گلزار شهدای وادی رحمت ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت بیرجند بخش چهل‌وسوم زن و مرد یک‌هو هجوم آوردند. مغناطیس پیکر می‌کشیدشان. همه می‌رفتند سمت رئیس جمهور. طنین حیدر حیدر، فضا را پر کرد. تابوت روان بود و جسم و جان مردم هم روان. شانه به شانه هم در پی شهدای خدمت می‌رفتیم. جلویم پسر بچه‌ای یک‌هو توقف کرد، دولا شد و عکس رئیس جمهور که زیر دست و پا بود را برداشت. ادامه دارد... محمدحسین ایزی | از پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | میدان جانباز ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت قم بخش پنجاه‌ویکم مسیر شلوغ، سیل جمعیت و پیاده‌روی حرم تا حرم زائرین و مشائین؛ همه در ذهن طنین‌انداز ایام اربعین است. پیرو جوان آمده‌‌اند، بین‌الحرمین شهر قم. راه را که می‌خواهی طی کنی، خواه‌ناخواه تنه‌ات به تنه زائرین می‌خورد، از بس که شلوغ است و ازدحام زیاد. برخی پیاده یا با دوچرخه از حرم حضرت معصومه به جمکران می‌روند. بعضی جاها آنقدر ازدحام شدید می‌شود که موتورسوار کناریم از موتور پیاده شده و موتورش را به دست گرفته و پیاده سعی دارد خود را به جمکران برساند. بعضی در مسیر نشسته و ایستاده منتظرند تا ماشین حامل پیکرها بیاید و همراه پیکرهای سوخته به زیارت مسجد مقدس روانه شوند. حال وهوا، حال و هوای اربعین است. انگار محرم نشده مردم قم به استقبال اربعین آمده اند. پرچم‌های برافراشته، موکب‌های روضه‌خوان، دل‌های آماده و چشمان اشکبار همه یادآور اربعین است. هلابیکم یا زواری هلابیکم... ادامه دارد... علیرضا امین سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت زنجان بخش نهم توی ظل آفتاب داغ ایستاده و برای عزیزِ شهرش اسفند دود می‌کند... می‌گفت: «تنها کاری که برای مهمان ابا عبدالله می‌توانم بکنم؛ آخه ماه محرم هم جلو دسته عزاداری امام حسین اسفند دود می‌کنم.» ادامه دارد... فریده عبدی پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت قم بخش پنجاه‌ودوم وقتی که با شوهر و سه پسرش برای تشییع شهدا آمده بود ابتدای بلوار پیامبر اعظم مدام با چشمهای خیس و بغضی گلوگیر می‌گفت: «شب حادثه خیلی نذر و دعا کردم که آقای رئیسی صحیح و سالم پیدا بشه. با دوستانم ختم صلوات گرفته و دعای مشمول خواندیم.» خیلی تلاش می‌کرد بغضش را قورت بدهد ولی باز لرزش صدای زنانه از گلوی ورم کرده‌اش را حواله دلم می‌کرد و می‌گفت؛ "یعنی می‌شه الان از خواب بیدار بشم و ببینم همه این‌ها فقط یه خواب بوده؟" زبیده خاتونِ اهل هندوستان وقتی اینطور حرف می‌زد و می‌بارید هم افتخار می‌کردم به داشتن رئیس جمهور بین المللی‌ام، هم داغی تازه به دلم می‌نشاند. زبیده خاتون امروز پیامم داد: برای آقای رئیسی در قم مراسم گرفته‌ام. خوشحال می‌شوم شرکت کنی. ادامه دارد... ملیحه خانی | از جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
مستمعان کوچک.mp3
2.38M
📌 📌 مستمعان کوچک برای واگذاری زمینهای طرح جوانی جمعیت، جشن گرفته بودند. آیت‌الله رئیسی به تیم هماهنگی گفته بود مردمی که می‌خواهند زمین‌هایشان را تحویل بگیرند، با بچه‌هایشان بنشینند روی صندلی‌های جلو و مسئولین اگر می‌خواهند بیایند، عقب‌تر بنشینند. جمعیتِ توی سالن زیاد بود و صدا به صدا نمی‌رسید. مشمولان طرح جوانی جمعیت با بچه‌هایشان آمده بودند و صدای بچه‌ها سالن را پر کرده بود. آیت‌الله که وارد سالن شد، مسئولین هم پشت‌سرش آمدند توی سالن. 📃 متن کامل ✍🏻 محسن حسن‌زاده | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 چله بعد از شهادت محمدعلی رجایی مردم ۴۰ روز زیارت عاشورا خواندند، که رئیس‌جمهور خوب نصیبشان شود؛ امام خامنه‌ای شد رئیس‌جمهورشان. حالا تا انتخابات [نزدیک] ۴۰ روز مانده... از امروز روزی یک مرتبه زیارت عاشورا بخوانیم به این نیت که رئیس‌جمهور انقلابی و عزیزی چون شهید رئیسی نصیب مردم و انقلاب شود. شنبه | ۵ خرداد ۱۴۰۳ | یزد قهرمان @yazde_ghahraman ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت تبریز بخش شصت‌ونهم حدس می‌زنم مادر شهید باشد. می‌نشینم کنار مزار و فاتحه‌ای می‌خوانم. آه می‌کشد و می‌گوید: «فقط همین پسر را داشتم.» حاج خانوم خودش سر حرف را باز می‌کنم: - شما خانواده شهیدین! حتماً حاج آقا رو از نزدیک دیدین! - نه. من اصلا راضی نمی‌شدم به خاطر دیدار خصوصی حاج آقا رو به زحمت بندازم. جمعه‌ها توی نماز جمعه می‌دیدمشون. سه سال هم هست که به خاطر کمرم خونه نشین شدم، ولی امروز دیگه تاب نیاوردم و اومدم. - حاج خانوم! اگه الان آیت‌الله آل‌هاشم رو ببینین چی می‌گین بهشون؟ صدایش را بلندتر می‌کند: «هیچی، هیچی، به خدا هیچی فقط شفاعت می‌خوام.» ادامه دارد... لیلا طهماسبی پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۱:۰۰ | وادی رحمت ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا