📌 #یحیی_سنوار
یحیی
خیلی برایش حرف درآوردند.
۲۵ سال اسیر زندان اسقاطیلیون بود. ۲۵ سال با هر که عمر بگذرانی بلدش میشوی. يحيى بلدِ اسقاطیل بود، بلد زبانش، بلد زبان نفهمیاش.
این بلدی را کردند چماق توی سرش. هرجا نشستند گفتند جاسوس است، خانن است. عربی را به عبری فروخته.
اسقاطیل گفت هرجا دستش به او برسد، قطعاً میزندش. تا این را گفت، یحیی زنده جلوی چشم دوربینها روی زمین راه رفت و برای دشمن دست تکان داد.
یک عمر دربهدرش بودند، دربهدر پسری که در اردوگاه خان یونس به دنیا آمده بود و نمیدانستند کسی که از اول عمرش آواره به دنیا آمده، دنیا را خانه نمیبیند، دل به تیر و تختهٔ زهواردررفتهٔ دنیا نمیبندد.
تحریفش کردند. تخریبش کردند. گفتند حماسیها از آن سنیهای دوآتشهاند که به مرگ شیعهجماعت راضیاند. یحیی نفر دوم حماس بود. نشست جلوی دوربین حدیث از امیرالمؤمنین گفت و سه بار قربان صدقه مولا رفت. گفت: «از امام علی یاد گرفتم
دنیا دو روز است. روزی که در آن مرگ سرنوشت تو نیست و روزی که مرگ سرنوشت توست. در روز اول هیچکس نمیتواند به تو آسیبی برساند و در روز دوم
هیچکس نمیتواند تو را نجات دهد» يحيى كلمات على را زندگی میکرد.
دیوار حائل را طوری ساختهاند که پشه اطرافش بجنبد، شستشان خبردار شود. قصهایست برای خودش. بتنریزی در عمق بیست متری، انواع رادارها و حسگرهای حرکتی و گرمایی بالای دیوار، پهپادهای تصویربرداری بیستچاری بر فراز آسمانش و یحیی همه اینها را به سخره گرفت. سالها همان بچههای اردوگاههای خان یونس که همه از دم بچه شهید بودند، پابهپای یحیی دویدند تا دیوار را از میان بردارند. بعد یک عمر آزمون و خطا، دو سال آزگار فقط طراحی عملیات نهایی طول کشید.
طوفان الاقصی غاصبان را انگشت به دهان کرد. ۸۵ نقطه در دیوار حائل فروریخته بود
و هنوز کسی نفهمیده چگونه جز مغز متفکری که پشت عملیات بود: یحیی.
بدجور سوختند جلوی چشمشان کسی حیثیت جعلی هفتاد سالهشان را برده بود. چو انداختند یحیی بیست اسیر اسقاطیلی را کرده سپر انسانی، به آنها مواد منفجره بسته و در اعماق تونلها میانشان نشسته تا اسقاطیل او را نزند.
امروز یحیی متولد شد.
یحیی میان آوار خانهای در رفح، با لباس رزم، وسط میدان، به تمام شایعهها و تهمتها پشت پا زد. با فرق شکافته، شبیه مردی که دوستش داشت، دوباره به دنیا آمد، با دستهایی گشودهتر برای زنده کردن دلها، درست مثل اسمش.
یحیی مرگ را زندگی کرده بود. کسی که مرگ را زندگی کند، هرگز نمیمیرد. بدا به حال اسقاطیل که نفهمیده قهرمانها نمیمیرند، تکثیر میشوند.
پرستو علیعسگرنجات
پنجشنبه | ۲۶ مهر ۱۴۰۳ | #مرکزی #اراک
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #یحیی_سنوار
بازیگرِ نقش اولِ مرد
عزیزم؛
لطفا همینجوری که داری با دور تند قصص انبیا را جلو چشممان ورق میزنی و چکه چکه تاریخ را میچکانی توی تقدیرمان که ناکام نمیریم به حرفهایم گوش کن. میخواستم بابت خلق هنرمندانه درامِ باشکوه «یحیی» و انتخاب بازیگر نقش اول مرد دستهایت را ببوسم و اعتراف کنم که به مخیلهام قد نمیداد که بشود از خانه متروک و پر از خاک و خل و خِرت و پِرت طبقه دوم چنین پایان شورانگیزی ساخت. از همه اجزا و عناصر صورت خاکیش، از سوراخ بزرگ سمت چپ پیشانیش تا حمایل خشاب و حتی ساعتِ مچیش نمی شد به همین سادگیها گذشت.
پشت صحنه نمایش یحیی آدمهائی ایستاده بودند که یک شبه بزرگ شدند. زنی پا به ماه میگفت میخواهد اسم مسافری که توی راه دارد را بگذارد «سنوار».
دیشب چشمهایمان خیس بود، غبار فرو ریختن ساختمان روی صورتمان گِل شده بود و امروز همهمان بوی عطر یحیی میدهیم... یادم میماند که قهرمانهای نقش اول فیلمهای تو مرزهای تبیین را، با خون جابهجا کردند.
طیبه فرید
eitaa.com/tayebefarid
جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #یحیی_سنوار
سرنوشت رهبران فلسطین
چه سرنوشتی...
آن در تهران، دیگری در رفح
تصویر مربوط به آزادی یحیی سنوار در تبادل شالیت در سال 2011 است. آن زمان علی رغم محکومیت 5 حبس ابد یحیی سنوار، اما رهبری حماس و هنیه محکم ایستادند که سنوار باید جزو یکی از 1027 فلسطینیای باشد که با یک سرباز به نام شالیت مبادله میشود...
به قول شیخ صالح العاروری، اولین فرمانده شهید حماس در طوفان الاقصی که روز سی ام طوفان در بیروت ترور شد:
....وقتی به رهبران حماس نگاه میکنیم شهادت و ترور عاقبت همه آنهاست....
واقعا هم همین است، شما یک شخصیت ویژه و مهم مقاومت فلسطین میشناسید که عاقبتش شهادت نبوده؟ این داستان تکراری فلسطین است...
محسن فائضی
@Thirdintifada
جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #یحیی_سنوار
یا یحیی
فیلم لحظه شهادتش را چندبار نگاه میکنم. کوادکوپتر که به سمتش میآید همانطور آرام نشسته است روی مبل زهوار در رفته و خاکی. انگار که از نبردی تن به تن آرام گرفته باشد. شاید در آن لحظات، همه دوران زندگی، از کودکیاش در اردوگاه، تا ۲۳ سال اسیر و زندانی بودنش را مرور کرده باشد.
فیلم را میبینم و ناخودآگاه و بیآنکه معنای آیه را در ذهن داشته باشم، زیرلب میخوانمش:
«یا یحیی خذ الکتاب بقوة و آتیناه الحکم صبیا»
انگار خدا برای هر روزگاری یک یحیی خلق میکند تا از کودکی بار رسالتی بر دوشش باشد.
در اردوگاه که به دنیا آمده باشی، تمام کودکیات خلاصه میشود در بیوطنی، در بیهراسی از مرگ، در مرگ را به سخره گرفتن. آنقدر که در پس دوران سخت اسارت بیکار نمیمانی، عبری میآموزی، کتاب به عبری ترجمه میکنی، رمان مینویسی و اسمش را میگذاری «خار و میخک» و کدام اهل ادبیاتی است که نداند شخصیتهای اولین رمان هر نویسندهای، تکههایی از پازل شخصیت نویسنده است.
طراحی عملیات پیچیده هفت اکتبر فقط از یحیی سنوار بر میآمد و این شهادت روی تلی از خاک، با تنی زخمی، خسته و خون آلود، برازنده فرماندهای در میدان نبرد بود، نه فرماندهای خیالی که از او ساخته بودند.
مریم بهرنگفر
جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | #هرمزگان #بندرعباس
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #یحیی_سنوار
وقت جنگ
توی دقایق بامداد جمعه، انگار نشسته باشم وسط کنسرت استاد سقایی و او بخواند:
"دایه دایه وقت جنگه
سنگران بَونیت لَشَم دِرارید (سنگرها را ببندید و نعشم را بیرون بیاورید)
قلایانه بَگردید چینه و چینه (خانهها را دیوار به دیوار بگردید)
لَشکَمه وردارید کافر نینَه نعشم را بردارید تا کافر نبیند)
خیره به کلیپ بودم. فیلم پهپاد اسرائیلی نشان از جنگیدن تا آخرین نفس یحیی سنوار میداد. نه بغض کردم و نه اشک ریختم. غیر از این هیچ سناریویی به مرگ او نمیآمد. خدا میخواست از دل صفحههای ناخوانده تاریخ پررنگ نشان همه بدهد که داد!
قرار بود تشت رسوایی اسرائیلیها از بام بیافتد که آن هم افتاد. دروغهایشان از سپر انسانی قرار دادن اسرا برای حفظ جان تا پناه گرفتن در تونلهای مخفی!
بقیهاش جنگ است؛ "وَ قاتَلُوا و قُتلُِوا". قرار نیست بیخون رنگ فتح را ببینیم. شیعه و سنی زیر یک پرچم، با هدفی واحد میجنگیم تا اگر نبودیم تاریخ بنویسد که روزگاری امت ابراهیمی در برابر ظلم قومی اسرائیلی خونها دادند ولی عاقبت "اِنَّ الارضَ یَرِثُها عِباِدیَ الصَّالِحُونَ"
زهرا شنبهزادهسَرخائی
جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | #هرمزگان #بندرعباس
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #یحیی_سنوار
ولا تهنو
غروب پنجشنبه راهی مشهد بودیم؛
که خبر شهادت یحیی سنوار روی صفحه گوشیام آمد.
لحظهای متحیر از این خبر بودم.
اتفاقات عجیب و غریب این چندماهه در کسری از ثانیه از جلوی چشمانم گذشت.
شهادت رئیس جمهور،
شهادت اسماعیل هنیه،
شهادت سیدحسن نصرالله،
وعده صادق۲
و شکست خفت بار دستگاههای امنیتی اسرائیل و هم پیمانانش،
و حالا،
شهادت مغز متفکر عملیات طوفان الاقصی
یحیی سنوار...
سید حسن نصرالله روحت شاد که در وقت شهادت سردارمان از سیده زینب گفتی و دلمان را آتش زدی
«چه خونها از ما ریختید
چه جگرها از ما سوزاندید...»
تصاویر شادی مردم اسرائیلی روی کانالهای خبری قرار گرفته بود...
شادیتان کوتاه باد
یاد سخن مقام معظم رهبری افتادم
«شرایط کنونی منطقه به گونهای است که هم برای دشمن صهیونیستی شرایط مرگ و زندگی است و هم برای جبهه حق»
با یادآوری این جمله حس کردم
دشمنان از همیشه به ما نزدیکترند
و شمشیر ما از همیشه برای آنها برندهتر...
جدال سنگینی در این عالم به راه افتاده
همه چیز در ذهنم فروکش کرده بود
این روزها بیشتر از همیشه با مرگ مأنوس شدهایم
و پرچم عزای این چندماهه در دلم پایین نمیآمد،گ.
نهیبی به خودم زدم؛
حوادث این روزها مجال عزاداری از ما میگیرد.
و چقدر در این رفتنها عزت نهفته است.
به مشهد رسیده بودم و در صحن حرم قدم میزدم و فکر میکردم؛
کمربندها را باید محکم بست که انگار روزگار امروز آبستن حوادث بزرگیست...
که آیهای از قرآن به خاطرم رسید:
وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ
سستى مكنيد و غمگين نشويد، كه شما [از ديگران] برتريد ،[البتّهّ] اگر با ايمان باشيد
سوره آل عمران، آیه ۱۳۹
سارا رحیمی | از #بجنورد
جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #یحیی_سنوار
خرمشهر در خاطرم زنده میشود...
فیلمی را میبینم که تو بر سنگی سر گذاشته و با تنی خونی و خاکی به خواب رفتهای.
دوربین میچرخد و کمی آن سوتر پرچم اسرائیل را باد تکان میدهد، مرد آخر تا کجا جلو رفتهای!
خرمشهر در خاطرم زنده میشود. مردانی با دست خالی در مقابل دشمن سفاک تا بن دندان مسلح روزها و روزها جنگیدند و تنشان خاکی و خونی بر زمین افتاد و از خون آنها تفنگها روید و جوانها قد علم کردند و بالاخره خرمشهر آزاد شد.
یحیی سنوار، جامه شهادت بر تن چاکچاکت خجسته.
تو زندهای و از بهشت به زودی جشن پیروزی را نظاره خواهی کرد.
شهناز گرجی
جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | #خوزستان #اهواز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #یحیی_سنوار
خط پایان
تازه از میهمانی خانوادگی برگشته بودم. هنوز لبخند روی لبم نشسته بود از شبی بدون تکنولوژی. خوب بود همه چیز سنتی و دلچسب مثل سالهای دور اما همین که پایم به خانه رسید ورق برگشت. دینگ دینگ پیامرسان بلند شد و من روی عنوان خبر ثابت ماندم: حاوی تصاویر دلخراش!
دلخراش بود؟ سرباز اسرائیلی با ترس دستمالی را از جیب یحیی سنوار در میآورد. انگار میترسید بیدار شود و مچ دستش را بگیرد. آیهای در پس ذهنم جا گرفته بود: "وَ تَحسَبُهُم اَیقاظًا وَ هُم رُقودِِ"
خوب نگاه کردم؛ دراز کشیده بود با دستی روی سینه. توی چهرهاش همه چیز میدیدی الا ترس!خوابیده بود آرام مثل خواب نیم روز.
از پس سالها اسارت و جنگیدن حالا وقتش بود تا مزد عمری مجاهدت را از رسول خدا(ص) بگیرد.
از صفحه پیامرسان خارج شدم و به لحظه ورودش به بهشت فکر کردم. یعنی چند نفر به استقبالش آمده بودند که "خسته نباشی مرد! تمام شد مجاهدت! هنیئاً لک الجنه!"
حتما تمام شهدای مقاومت فلسطین صف به صف آمده بودند به پیشواز تن خسته و مجروحش و در صدرشان اسماعیل هنیه و سید حسن نصرالله!
زهرا شنبهزادهسَرخائی
جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | #هرمزگان #بندرعباس
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #یحیی_سنوار
پیروزی یا شهادت
جسارت کرده بودند و اقدام به ترور مهمان عزیزمان در تهران کردند. از او چیز زیادی نمیدانستم؛ جز اینکه رهبر جنبش حماس بود و خانداناش نیز زندگی مجاهدانهای داشتند و چندین تن از عزیزانش نیز به شهادت رسیده بودند. ولی همین اطلاعات کافی بود برای اینکه بدانم چه بزرگمردی را ازمان گرفتند و جز خجالت و شرمندگی چیزیاش برایمان نمانده بود! با خودم کلنجار میرفتم: «مفت مفت انسانهایی را از دست میدهیم که خدا میداند چه خوندلها خوردهاند تا خود، خانواده و امتشان، اینگونه ایمان را و جهاد را نفس بکشند و زندگی کنند... .»
اندوه اگر در دلمان ریشه دوانده بود؛ امّا ناامیدمان نکرده بود و تو گویی رفتنش، فرصتی ایجاد کرده بود برای شناخت بیشتر شهید هتیّه و حالا یحیی السنوار؛ جانشینش.
تمام بیانات و مکاتبات سابق او با رهبری را خواندم. ایمان، ایمان و ایمان جانمایهی تمام کلام و سخنهایش بود.
برایم جالب بود از یحیی السنوار نیز بیشتر بدانم. قبل از سفر اربعین از او جملهای دیدم که هر شنوندهای را به خود میآورد و اتمام حجتی بود با تمام کسانی که ظلم به انسانیت مسالهشان و با همهی کسانی که خود را همسرنوشت مردم فلسطین میدیدند:
«صلح و مذاکره درکار نیست یا پیروز میشویم یا کربلاء رخ میدهد.»
میبینی؟! هیچ خط میانهای در کار نبوده و نیست! مردان خدا و مبارزین در راهش، نیک میدانند که در کارزار حق و باطل، هیچ خط وسطی وجود ندارد!
و حالا السنوار است که با رفتنش نیز چون اسمش به تمام خفتگان، حیات میبخشد و همهی ما را فرا میخواند که پیش رویم، پیش رویم در مسیری که شروع کردهاند و تهش به قول یحیی السّنوار «و إنه لجهاد نصر أو استشهاد...»
فاطمه احمدی
جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | #بوشهر
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #یحیی_سنوار
نذر سفرههای عزیزجون
بچه که بودیم جمعهها عزیزجون غذا که میپخت میگفت نذری هست و هر جمعه به نیت، ائمه اطهار و پیامبران عزیزمان بود... یکی از اسمهای شهدای کربلا را هم میگفت.
بعد از جمع کردن سفره کتاب منتهی الامال شیخ عباس قمی که کتابی بزرگ و قطوری بود را میآورد و از ائمه اطهار سلام الله علیهم برایمان میگفت و چند خطی شعر مرثیه میخواند و چایی روضه را دم میکرد.
...
عزیزجون پیگیر روایت شهدا هم هست. شبکه قرآن و برنامه سمت خدا تلویزیون را میبیند روی منبع خبر هم تاکید دارد که حرفش درست باشد...
مثلا میگوید اقا نجمالدین تو برنامه سمت خدا شهید (پلارک) معروف به شهید عطری رو گفته...
یا شبکه قرآن از شهید (سیفالله شیعهزاده) شهید بهزیستی گفته، بعد دو خط هم از آنچه شنیده تعریف میکند...
یادم است یک هفته از شهید ادواردو (مهدی) آنیلی میگفت.
بچهها میخندیدند و سربهسرش میگذاشتند که عزیزجون یک دور اروپا را هم زده برای شهدا...
حالا عزیزجون چند سالی است پیر و شکسته شده دستانش لرزان و چروکیده و صورتش پر از چین و چروک اما هنوز نورانی است...
هنوز هم آخر هفتهها سفره میاندازد؛
سفرههای عزیز دوستداشتنی است بوی و عطر قدیم را دارد؛ سبزی خوردنش هم به راه است. به جای نوشابه و دلستر، شربت سکنجبین و نعنا و آبلیمو و دوغ دارد.
اعتقاد دارد وقتی سبزی پر از خاصیت را از سفرهها حذف کردیم و سالادهای سرد با انواع سس و نوشابه را گذاشتیم بچهها بیرمق شدند...
سفره نذری خانوادگی برایش حرف دیگری دارد؛ با عصا و واکر هم شده خودش باید غذا را سر و سامان بدهد؛ کم و کیف چاشنیها دست خودش است...
شروع میکنم به چیدن سفره...
میبینم با یکی از نوهها (زهرا) مشغول صحبت میشود؛
حالا دیگر چشمانش ضعیف شده توانی در نوشتن ندارد...
دلش میخواهد بنویسد اما دستش میلرزد
زهرا خودکار را از دستش میگیرد و دستش را میبوسد...
حافظه عزیزجون یاری نمیکند
صبر کن اسمش یادم بیاد!...
همون که بیست و پنج سال زندان بوده...
همون که کتاب تو زندان نوشته...
همون که اسراییلیها دنبالش بودند چون نقشه زیاد میکشید برا نابودی اسراییلیها...
همون که روی مبل نشسته بود دستش تیر خورده بود و تنها بود و فقط یک چوب داشت...
اشک در چشمان عزیزجون حلقه زده؛
زهرا گیج شده بود!!
انگار جرقهای در ذهن عزیز روشن میشود؛
یحیی
به کمک زهرا میروم میگویم بنویس
«قهرمان فلسطین شهید یحیی سنوار»
صدیقه فرشته
دوشنبه | ۳۰ مهر ۱۴۰۳ | #اصفهان #کاشان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #یحیی_سنوار
ننه عزیز
نزدیک روستای پدریم بودم. مادرم برای چندمینبار زنگ زد. میدانستم میخواهد بگوید رانندگی میکنی احتیاط کن، ولی اگر جواب نمیدادم بیشتر دلشوره میگرفت.
راستش را بخواهید بیشتر خودم دلشوره داشتم. نمیدانستم کجا و چه چیزی باعث دلشورهام شده بود. به روستا که رسیدم برای دیدن ننه عزیز به خانهاش رفتم. همه بودند؛ داخل حیاط زیلویی پهن بود؛ همه گرد همدیگر نشسته بودند. بعد از سلام و احوال پرسی، من هم گوشهای از زیلو نشستم. هنوز جابجا نشده بودم که ننه عزیز خطاب به من گفت میدانی دوباره یه نفر دیگر را کشتند؟ بچهام علیرضا اگر بود جلوشان میایستاد. بنده خدا به تازگی نودوشش سالگیاش تمام شده و هنوز هم با این سن و سال، پسرش علیرضا را در همه جا میدید. من در جواب عزیز فقط سر تکان دادم و گفتم غصه نخور ننه عزیز امام زمان میاد و همه از دم نابود میشن. دوباره ننه عزیز لب باز کرد و با صدایی که به زور شنیده میشد گفت همه را تند تند میکشند. مردم دیگر کسی را ندارند. عمه زهرا همینطور که سینی چای را روی زیلو میگذاشت گفت ننه چقدر بگویم پای اخبار ننشین. یک چیزی را میشنوی و بعد حرص و جوش میخوری و مریض میشوی. بعد رو کرد به من، گفت حرص و جوش برایش سم است؛ هرچی میگویم گوش نمیکند و بعد با اشاره چای تعارفم کرد. چای را که برداشتم عمومحمد ادامه داد، «از یه جایی باید شروع میشد این سرطان باید نابود بشه، درسته فرماندهاشون رو دارن میزنن ولی اونا قویتر میشون، دیدین یحیی سنوار رو کجا زدن؟» دست دراز کرده بودم تا چای را بردارم اما با شنیدن اسم یحیی سنوار دستم خشک شد سرم را برگرداندم و گفتم عمو مگه یحیی سنوار را زدهاند؟ ننه عزیز جواب داد آره شهیدش کردند ننه، همانطوری که با توسهی روسریش گوشه چشمش را پاک میکرد گفت مثل علیرضای من، شهیدش کردند. چشمانم مات صورت رنگ پریده ننه عزیز بود و چای هم سرد سرد شده بود.
راضیه غلامرضازاده
جمعه | ۴ آبان ۱۴۰۳ | #اصفهان #کاشان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #یحیی_سنوار
«وسلامٌ علی یَحیی»
از آن عصری که ابراهیم با پای خودش رفت توی آتشستان نمرود تا همین حالا چیزی نزدیک به چهار هزار سال گذشته. کلی پیامبر آمده و رفته و زمین کلی ماجرا به خودش دیده. آدمها یادشان نیست دیشب شام چی خوردهاند اما حضرت ابراهیم(علیهالسلام) را میشناسند.
نه چون که پدرش آدم معروف و سرشناسی بود و نه بخاطر ملکی که وقف خانه سالمندان کرد یا بهخاطر مدرسه و بیمارستان خیریهای که ساخت و نه حتی بخاطر آبسرد کنی که وسط یکی از شلوغترین گذرهای بازار مکه گذاشت و رویش نوشت «موقوفه حاج ابراهیم نبی و پسران».
ادامه روایت در مجله راوینا
طیبه فرید
@tayebefarid
شنبه | ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها