📌 #رئیسجمهور_مردم
آرام دل!
سوم خرداد، مراسم غبارروبی شهدا، ملامجدالدین شلوغ بود. خانواده زحمت کشیده و برای مزار سید مجتبی علمدار حلوا پخته بودند.
محل قرار دلها و ملجا حاجات اهل ساری که رسیدیم؛ خانم میانسالی مثل ابر بهار گریه میکرد. خرما و حلوا تعارف کرده و بلند دعایش کردیم: «انشاءالله حاجتت رو از سید بگیری!»
در لحظه خودش را جمع کرد و انگار حرف ناجوری شنیده باشد با اخم و تخم گفت: «برای حاجت نیومدم، چند روزه پای تلویزیون اشک میریزم و آروم و قرار ندارم. هر چه کردم آروم نشدم و هنوز باورم نمیشه سید محرومان از بین ما رفته. اومدم پیش سید مجتبی که آرومم کنه.»
سید حسام بنیفاطمه | از #گرگان
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۱:۰۰ | #مازندران #ساری گلزار شهدای ملامجدالدین
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
بچه هیئتی!
همان روز که خبر را شنیدند تماس گرفتند: «میشه بیایم دلسا برای شهدا موکب بزنیم؟»
روز اول که آمدند میز و یخ و تمام وسایل را مثل هیئتیهای کار کشته جابجا میکردند.
کار تشکیلاتی را خوب بلد بودند. هر کدام وظیفهی خودش را انجام میداد.
دم غروب بعد شش ساعت کار برای خداحافظی آمدند، پیش خودم گفتم: «اونقد خسته شدن که بعید میدونم دفعه دیگه برن سمت همچین کارهایی.»
موقع خداحافظی صدا زدند: «میشه فردا هم بیاییم؟!»
و اینگونه شد که سه روز موکبشان به راه بود، برای رییس جمهور شهید!
فاطمه عزیزی و فاطمه گنجی
به قلم: پروین حافظی
شنبه | ۵ خرداد ۱۴۰۳ | #لرستان #خرمآباد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
امنترین جا
تا وارد حسینیه آستان شهدا شدم، چشمم افتاد به چند کودک پیراهن مشکی که مشغول بازی و دویدن بودند. با خودم گفتم: «امنتر از این جور جاها کجا میشه پیدا کرد که بچهها هم عزاداری کنن و هم بازی و تفریحشون رو داشته باشن.»
ناخودآگاه این بیت به ذهنم آمد:
«زیر علمت امنترین جای جهان است»
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
در ظاهر شبیه ما نبود
پشت میز موکب، چشمانم را تیز کرده بودم و بین مردم دنبال زائران کوچک آقا میگشتم. چشمم به دخترکی افتاد و با ایما اشاره صدایش زدم: «بیا، بیا، بیا!» دخترک با شوقی همراه تعجب دوید سمتم. انقدر چشمم دنبال زائران کوچک بود که اصلا مادرش را ندیده بودم. چشمم که افتاد یک لحظه جا خوردم. ظاهرش اصلا شبیه ما نبود. گفتم نکند، به مذاقش خوش نیاید با دخترش دربارۀ شهید خدمت حرف بزنم. نکند ناراحت شود. خودم را جمع و جور کردم. با دخترک از خادمی آقا تا خادمی رئیس جمهور و در آخر خادمی خودش حرف زدم و بعد نشان خادمی را به سینهاش چسباندم. سرم را که بالا آوردم چشمم روی صورت
مادر دخترک ایستاد. به پهنای صورت
مثل ابر بهار اشک میریخت، آنقدر که نای رفتن نداشت.
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار پارک ۲۲ بهمن، موکب شهدای خدمت
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مردم ایران تسلیت
درست در همان ساعاتی که همه داشتیم به خود میباوراندیم و با داغ شهدای خدمت کنار میآمدیم
دخترم پیام تسلیتی را که نوشته بود در حیاط خانه، درب ورودی نصب کرده بود.
در این داغ سن و سال مهم نیست، کوچک و بزرگ، پیر و جوان همه سوختند.
اعظم رنجبر
شنبه | ۵ خرداد ۱۴۰۳ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
حَزینین
نشسته بود روی جدول و به موکب نگاه میکرد. نزدیک شدم و سلام کردم. صحبت که کرد مرا برد به اربعین و جاده نجف_کربلا؛ امّا ما در موکب شهدای خدمت بودیم و جادۀ سبزوار_مشهد. اهل کربلا بود و با جمعی حدود سی نفره، حدود یک ماه قبل، از مرز، مَشیاً راه افتاده بودند سمت مشهد الرضا(ع). بعضیهاشان از حشدالشعبی بودند.
خبر شهادت را در شهر داورزن شنیده بودند و گفت: «صِرنا حَزینین کُلَّ الحُزن و اَگَمنا بِالعَزا وَ البُکاء و الحِداد»: خیلی محزون و ناراحت شدیم و گریستیم و مجلس عزا گرفتیم. گفت که عتبات عراق برای این مصیبت مشکیپوش شدهاند. گفت که یکشنبه میرسند به حرم امام رضا ع و اوّلین زائران پیادۀ عراقی بر مزار شهید رئیسی خواهند بود.
هادی سیاوشکیا
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار پارک بهمن، موکب شهدای خدمت
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
خورمیز سفلی
اواخر پنج شنبه شب، داخل گروه اقوام متوجه شدم مراسم یادبود در مسجد جامع خورمیز سفلی برگزار میشود. مناسبتش شهادت رئیس جمهور بود. با هماهنگی با همسرم به روستای آبا و اجدادی رفتیم. داخل مسجد که شدم، انگار مجلس ختم یکی از ساکنان آنجا بود. چای، قهوه، حلوا و رطب و...
عکس رئیس جمهور سرتا سر مسجد خودنمایی میکرد. همه بهم تسلیت میگفتند. چهرههایی را میدیدم که تا همین یک ماه پیش از عملکر دولت ناراضی بودند.
خدایا شکرت...
فاطمه زارع
جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | #یزد
یزد قهرمان
@yazde_ghahraman
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
ابراهیم در گلستان
دستیار مردمی سازی استان گلستان
از سفر شهید رییسی به استانش میگوید؛ از
پتروشیمی گلستان و خلیج گرگان.
سید حسین علوی
خرداد ۱۴۰۳ | #گلستان
روایت مردم
@revayat_e_mardom
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
عشایرِ هویتساز
مقصد سفر استانی رئیسجمهور کهگیلویهوبویراحمد بود. آقای رئیسجمهور تا آن روز دیدارهای زیادی با عشایر داشت؛ از مشکلاتشان با خبر بود؛ میدانست عشایر دسترسی به بازار ندارند و دامی که پروار میکنند خریدار ندارد؛ اگر خریداری هم باشد به قیمت خیلی پایین دامشان را میخرند. این در حالی بود که ما در کشور با مشکل تامین دام مواجه بودیم.
قرار شد دولت خوراک دام عشایر را تامین کند و به صورت امانی در اختیارشان بگذارد؛ گوشت پروار شده عشایر هم تضمینی بخرد.
او میخواست عشایر از پس هزینههای زندگیشان بر بیایند و از ظرفیتشان برای رفع نیاز کشور به گوشت قرمز استفاده شود.
آقای رئیسجمهور روزی چند بار مشکلات عشایر را پیگیری میکرد.
و این همه ماجرا نبود؛ به دلیل مسائل تاریخی و نقش هویتسازی که عشایر دارند، عشایر برایشان مهم بودند؛ بهداشتشان، آموزششان، تامین آبشان و بازسازی راههایشان...
با پیگیریهای ایشان بالای صدوبیست مرکز بهداشتی برای عشایر راهاندازی شد و بخشی از راههایشان بهینهسازی شد.
آرش علاءالدینی
به قلم: فاطمه نصراللهی
دوشنبه | ۷ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
از شهیدِ غیرت تا شهیدِ جمهور
تا مصاحبهام تمام شد، جلو آمد و پرسید: «خانوم! کدوم شهید رو اوردن اینجا؟» حدس زدم، حرفهایم را شنیده باشد. بدون سوال و جواب اضافی گفتم: «با این خانوم داشتم در مورد شهید غیرت، حرف میزدم.» چشمانش برق زد و خندهای در قاب مشکی چادر و روسریاش ظاهر شد. یک قدم جلوتر آمد و با صدایی آهسته گفت: «اینجاست؟» سری به نشانهی تایید، تکان دادم.
مثل بچهها که کشف بزرگی کردهاند، ذوق کرد و به مامانش گفت: «مزار شهید الداغی اینجاست.»
سریع کفشهایش را به پا زد و رفت سمت مزار. صحبتهایش با شهید، چند دقیقهای طول کشید. بعدش پرسیدم: «اهل کدوم شهرین؟»
_ ساوه اما الان از تشییع شهدای مشهد میایم. انگاری خدا خودش داره برامون برنامهها رو میچینه. اصلا باورم نمیشه مقصد بعد از شهید جمهور، شهید غیرت باشه.»
مهناز کوشکی
جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار آستان شهدای سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
دو تا تریلی گل بردم کرمان
ارادت یک گلفروش به شهیدجمهور، حاج قاسم و حاج احمد کاظمی
سهشنبه | ۸ خرداد ۱۴۰۳ | #اصفهان
مناره، رسانه دفتر تاریخ مردمی انقلاب اسلامی اصفهان
@menareh_isf
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
حلوای عاقبت بخیر
کلاس شیرینیپزی نزدیک خانه ماست. پیاده راهی نیست، مسیر سربالاییِ خیابان پشتی را که بروم شاید نهایت ۸ دقیقهای با گامهای معمولی توی راه باشم. اما هیچوقت به کلاس نرفتم.
زمانش هم زمان است با آمدن همسرم از محل کار. سر ظهر و موقع ناهار، برای ما که خانوادهای هستیم که حتماً باید تمام افراد خانه پای سفره باشند، زمان مناسبی برای کلاس رفتن نیست.
اما آن روز ساعت ۱۱ مسئول کلاس به من زنگ زد؛ روز شهادت رئیس جمهور! وقتی گفت: «میتونید امروز بیاید کلاس شیرینیپزی»! یک لحظه فکر کردم شوخی میکند. اما نه! انگار مربی تصمیم گرفته بود به جای تعطیلی کلاس، آموزش پخت حلوا بگذارد. به من زنگ زده بود تا برای خواندن زیارت عاشورا به محل کلاس بروم.
وارد سالن که شدم خانمها در حال الک کردن آرد حلوا بودند.
بعد از تفت آرد، خانمها نشستند تا زیارت عاشورا بخوانیم. به ذهنمان رسید امام جمعه را به مراسم دعوت کنیم و از کنار این جمع زنانه به سادگی نگذریم. روز میلاد امام رضا علیه السلام بود. اما همه با لباس مشکی توی کلاس حاضر شده بودند. آقای امام جمعه که مداحی را شروع کرد خبری از مولودی ولادت نبود. عطر غم بود که توی فضا میپیچید. اکثر خانمها پای زیارت عاشورا نشسته بودند، چند نفری هم توی آشپزخانه بودند و آرد تفت داده را الک کرده بودند و شیره حلوای آماده را توی آردها میریختند.
بعد از زیارت عاشورا آقای امام جمعه به ائمه سلام دادند و رفتند.
مهر و کتابها که جمع شد، همه دوباره خانمها رفتند توی آشپزخانه.
حلوا که به مرحله گهواره رسید چند نفری که مخصوص زیارت عاشورا آمده بودند خداحافظی کردند تا برای ختم قرآن به حسینیه شهدای گمنام بروند.
حلوا که پخت تو دیس تزیین شد؛ همه حلوا یاد گرفتند، رفتند تا هرکدام گوشهای از شهر در خانههاشان، برای تسکین غم این روزها حلوا درست کنند و نذورات بدهند.
روضههای خانگی منتظر پایان آموزشهای این کلاس بود.
بعد از سرد شدن دیس حلوا، همه روانه حسینیه شهدای گمنام شدیم.
و عطر حلوا بود که با هرقدممان توی شهر
میپیچید...
زهرا بذرافشان
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #شوسف
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
به شما ناهار دادن؟
آقای رئیسی ریاست قوه قضائیه را به عهده داشتند. به یزد سفر کرده بودند و برای انجام کاری به دادگستری آمدند.
من جزء حفاظت دادگستری یزد بودم. یک تیم حدودا چهل پنجاه نفره از صبح درگیر بودیم. ساعتی از ظهر گذشته بود. همگی خسته و گرسنه در سالن منتظر بودیم. طبق معمول کسی حواسش به ما نبود. درب اتاق باز شد و سرتیم گروه حفاظتِ حاج آقا خواست تا برای عبور ایشان زود همهی ما را از سالن بیرون کند. ناگهان خود حاج آقا متوجه مسئله شد. گفت: «چکار دارید میکنید؟ کاری باهاشون نداشته باشید. همه رو جمع کنید اینجا باهاشون کار دارم.» وقتی جمع شدیم تک تک با همهمان از محافظان گرفته تا رانندهها و حتی نیروهای خدماتی آنجا دست دادند و از همه تشکر کردند. بعد گفتند: «از طرف من از خانوادههاتون تشکر کنید که امروز به خاطر من از اونها دور بودید.» بعد رو کردند به بچهها و سوال کردند: «راستی شما غذا خوردید؟» یه نفر از بچهها جواب داد: «بله حاج آقا یه چیزایی خوردیم.» یکی دیگر از همکاران پرید وسط حرفش؛
- چرا دروغ میگی! نه ما چیزی نخوردیم.
حاج آقا به مسئولمان گفت: «من دارم میرم جلسه، هروقت غذای این بچهها رو دادید به من خبر بدید. بچهها به خاطر من از خانواده دور هستند و خسته هم هستند، حداقل گشنگی نکشند.»
عجیبتر اینکه بعدا آقای دادستان به من گفتند: «همان موقع داخل جلسه حاج آقا دو بار پیگیری کردند که ناهار این بچهها رو دادید یا نه!!»
برای منی که چند سال محافظ مسئولین مختلف بودهام، این رفتار تازگی داشت و کمتر کسی در این مقام به فکر ما پایین دستیها بود که حتی یک تشکر خشک و خالی از ما بکند!
مهدی کریمی
جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | #یزد
یزد قهرمان
@yazde_ghahraman
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
آفتابسوخته
با چند تا از بچههای مسجد، کنار جاده کمربندی، زیر آفتاب ایستاده بودیم و ماشینها را سمت موکبها هدایت میکردیم. آنقدر غرق کار شده بودیم که خستگی و گرما را نمیفهمیدیم. وقتی برگشتم خانه ساعت نزدیک سه بعداز ظهر بود. خواهرم تا چشمش افتاد به من گفت: «امیرحسین! چرا صورتت همرنگ موهات شده؟!» مادرم با نگرانی نگاهم کرد و گفت: «بدجور سوختی پسرم!» رفتم طرف آینه و نگاهی به صورتم انداختم. با خودم گفتم: «اگه به قرمز شدن پوست میگن سوختگی پس شهید جمهور و همراهاش چی شدن؟! این کمترین کاری بود که از دستم بر میاومد!»
جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار آستان شهدای سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
غمشریکی
غمشریکی کاسب افغانستانی در عزای شهیدجمهور
سهشنبه | ۸ خرداد ۱۴۰۳ | #اصفهان
مناره، رسانه دفتر تاریخ مردمی انقلاب اسلامی اصفهان
@menareh_isf
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مو بیشتر
گفته بودند که سید ابراهیم رئیسی اول صبح به ایذه میرسد. دل تو دلم نبود برای دیدنش. صبح خیلی زود از خانه زدم بیرون. به لطف یکی از دوستانم که برای خودش برو بیایی داشت توانستم به محل فرود هلیکوپتر بروم. میخواستم رئیس جمهور را ببینم و با او حرف بزنم. اما چه بگویم؟ از مشکلات اقتصادی حرف بزنم یا کمکی برای کسب و کارم از او بگیرم؟ شاید هم بگویم برای مردم ایذه کاری بکند. نمیدانستم؛ فقط میخواستم رئیس جمهور را ببینم. هلیکوپتر نشست. لا به لای خاک و باد سید ابراهیم را دیدم که پیاده شد و با چند نفر همراه به سمت ماشین رفت. با قدم های تند به طرفش رفتم و داد زدم: «سید ابراهیم! سید ابراهیم!» نفس نفس میزدم و اضطراب داشتم. یکی دست روی سینهام زد و نگذاشت جلوتر بروم. آخرین نفسهایم را به زور خرج کردم تا یک «سید ابراهیم!» دیگر بگویم. چقدر من خوش اقبالم! سید ابراهیم برگشت و به طرفم آمد و باهام دست داد. بیست و پنج سالم بود و قیافه ام بیست ساله نشان میداد. سید ابراهیم رئیسی فکر میکرد که من چه حرف مهمی دارم برای گفتن؟ گفتم: «سید مو خیلی دوستت دارُم.» سید ابراهیم لبخند زد: «مو بیشتر!» و رفت. با همین جمله طوری مهرش به دلم نشست که برای دیدار بعدی تا استادیوم تختی دویدم تا در محل دیدار مردمی سید ابراهیم را دوباره ببینم. قبل از این که سوار ماشین بشود این بار بدون لحجه گفتم: «من خیلی دوستت دارم.» برگشت و نگاهم کرد و با آن لبخند آشنا گفت: «مو بیشتر.» باورم نمیشد هنوز آن مکالمه قبلی را فراموش نکرده باشد. عزیز بود و عزیزتر شد.
حالا تنها دلخوشیام بعد از شهادتش، این است که ارادتم را به او نشان دادم.
کمیل گودرزی
به قلم: سجاد ترک
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خوزستان #ایذه
رسانه بیداری
@resanebidari_ir
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#طوفان_الاقصی
از هر جای جهان هستید با هم به غزه مهربانی کنید
- چرا حماس خودش رفته توی تونلها پناه گرفته و زن و بچه را زیر بمباران رها کرده است؟
توی اینستاگرام زیر پُستِ یک دکتر، این سؤال را یک اسرائیلی از اهل غزه کرده بود. تمام کامنتها را بالا و پایین کردم. بیشترین پاسخ به او داده شده بود.
ترجمهی کامنتی که چینی جوابش را داده بود، لمس کردم. پروفایلش مردی چشم بادامی را نشان میداد: «مگر در کشور خودشان باید سرپناه داشته باشند؟ کشور خودشان هست. شما ناامنش کردید».
اینستا، جملهها را دست و پا شکسته ترجمه میکند، اما باز هم یک کار خوب کرده باشد، همینست.
ترجمهی کامنت انگلیسی که اسمش mariya بود را خواندم: «چرا اسرائیل خودش از فلسطین پرواز نمیکند؟»
منظورش این بود که چرا خودتان هنوز آنجایید و جُل و پلاستان را جمع نمیکنید، بروید؟!
کاربر اسرائیلی جواب داده بود: «ما تا آخر همینجا میمانیم».
استغفراللهی گفتم. چقدر وقیح هستند. توی همین پُست، دکتر گانور، ده عکس را به اشتراک گذاشته بود. در هر کدامشان داشت یک بچهی زیر یک سال را معاینه میکرد.
عکس اول دختر بچهای بود با چشمهای آبی و لباس سرهمی بافت که لابد مادرش تا آخرین روزهای بارداری با وحشت و زیر تمام بمبها دانه، دانهاش را ذکر حسبیالله گفته و سَر انداخته بود.
در عکس دوم دکتر جوانِ غزهای بچه را بالا، جلوی صورتش آورده بود و لُپِ سفیدش را میبوسید و توی عکس نوشته بود: «غزه قشنگترین بچههای جهان را دارد».
اما زیر همین عکسهایی که سینهی مردم جهان را سوزانده و تمام انسانهای باشرف را به تلاطم انداخته، چه نوشته بود؟
وقتی ترجمهی زیر پست را خواندم، با اینکه حدس میزدم چه نوشته باشد، باز هم بدنم زیر عرقِ سردِ شرم رفت. نوشته بود: «تمام این بچهها سوختند.در رفح سوختند».
سهمم از انزجار جهانی را با پیامی که چند روزیست زیر تمام پستهای اهالی غزه میگذارم برداشتم: «إيران تحترق في حزن الإخوة و الخوات الفلسطينيين».
چند تای دیگر پستهای دکتر عرب را بالا و پایین کردم. چند لحظه به عکس دخترکی که با دو انگشت، عدد دو را جلوی صورتش گرفته بود، نگاه کردم. موهای پریشان و صورت خاکی دختر و چشمهایش که نایِ باز ماندن نداشت، اما میخندید خیرهام کرد.
یاد کامنتی که زیر یکی از پستها خوانده بودم، اُفتادم. جلوی پروفایلِ زنی با موهای بلوند در دو طرف شانههایش به انگلیسی نوشته شده بود: «من اهل برزیل هستم، شما مردم قوی هستید. شما مرا در حیرت بردید و چندین علامت دست زدن هم به دنبالهی جملهاش ردیف کرده بود».
نامهی اخیر آقا به دانشجویان آمریکا که توی گوگل به انگلیسی ترجمه کرده بودم را توی کامنتها فرستادم تا به دست هرکس که نرسیده، برسد و بداند که همین امروز که تاریخ دارد ورق میخورد، طرف درست تاریخ ایستادهاست.
palomavilchis، نام زنی بود با موهای شرابی که نیمرخ صورتش در عکس پروفایلش معلوم بود. متن بلندی در جواب آن کاربر اسرائیلی نوشته بود که بخشهای زیادی از آن را اینستا نتوانسته بود، خوب معنی کند. اما جملهی آخرش این بود: «مسلمانها و یهودیان نزدیک به هم و متحد زندگی میکردند تا اینکه صهیونیزم همه چیز را مسموم کرد».
چندین خط علامت گریهای که در یکی از کامنتهای به زبان عرب بود، باعث شد تا ترجمهاش را بخوانم: «ما را ببخشید که هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم برای شما».
یکی از پاسخهای زیادی که به این کاربر عرب زبان داده بودند، به زبان چینی بود که البته بعد فهمیدم از کرهی جنوبی پیام فرستاده شده است: «من اهل کرهی جنوبی هستم و برای غزه همدردم. شما میتوانید با فشار آوردن به قضات خود و راهپیماییهایتان برای غزه کاری کنید».
جهان دست در دست هم دادهاند، همانطور که کاربری به انگلیسی نوشته بود: «از هر جای جهان هستید با هم، به غزه مهربانی کنید».
این جهان یک فریاد کم دارد، یک صیحه. یک «یا اَهلَ العالَم اَنا المَهدی» مانده تا شکست ظلم و ویرانی استبداد.
شما امروز کدام طرفِ تاریخ ایستادهاید؟
مهدیه مقدم
@httpsbleirhttpsbleirravi1402
یکشنبه | ۱۳ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
به روی خودش نیاورد
بعد از چند دقیقه صحبت که همهاش انتقاد بود و تذکر و چند پیشنهاد، از جایگاه پایین آمدم و سریع رفتم خدمتشان . بعد از سلام، عرض کردم: «ببخشید بی ادبی کردم خدمتتان»
نگذاشت حرفم تمام شود. سریع گفت: «نه، بیادبی نبود، خوب بود. احسنت.»
گفتم: «این مسائل را مستند عرض کردم و درباره برخی مسائل استان از جمله مطالبات کارگری و مداخله چند بانک و نهاد در وضعیت اسفناک اقتصادی برخی شرکتها و کارخانجات استان و رفتارهای غلط فرهنگی و سیاسی برخی کارگزاران و...» و مجددا چند جمله کوتاه از برخی مسائلی گفتم.
باز هم با روی گشاده از تذکر امور تشکر کرد؛ پذیرفت که مسائل استان، خصوصا مشکلاتی که در زیرساختها و شرکتها و برخی پروژهها و استانداری بود را پیگیر باشد. از من خواست که اسناد را به دستش برسانم.
با پیگیریهای بعدی معلوم شد ایشان دقیقا مسائل استان را مطالعه کرده بود و از خیلی از مشکلات خبر داشت. حتی برای بررسی برخی از آسیبها کسی را فرستاده و بعضی از نقاط را خودش از نزدیک سرکشی کرده و اطلاعش بسیار دقیق است. اما نه به روی خودش آورد که مثلا برخی از این مسائل را میداند و نه از پیگیری و اطلاع امور، ناراحتی نشان داد و با شرح صدر و روی باز پذیرای نقدها و پیشنهادات شد.
مرتضی عبداللهی
شنبه | ۱۲ خرداد ۱۴۰۳ | #گیلان #رشت
پس از باران، روایت نویسندگان گیلانی
eitaa.com/pas_az_baran
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا