eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
246 ویدیو
3 فایل
روایت‌ مردم ایران 🇮🇷 نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب: @ravina_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
ایستاده در غبار - ۱۵ بخش اول روایت محسن حسن‌زاده | لبنان
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۱۵ از تگزاس تا بیروت! بخش اول پیش‌نوشت: شب، با یک کلاهِ لبه‌دار و عصا و لباسِ سرتاسر مشکی، از جلوم رد شد. نمی‌شناختمش اما به نیم ساعت نکشید که با پیرمرد نشستیم به مصاحبه‌. خانه و زندگی‌ و تجارتش، تگزاس است. بعدِ سیل ۹۸، برگشته خوزستان و آن کمک‌های اورژانسی، حالا در خوزستان به یک قرارگاه بزرگ تبدیل شده. حالا هم آمده بیروت که رنجی از انسانی کم کند. قصه‌‌ی پیرمرد را از زبان خودش بخوانید: "آتشِ جنگ که شعله کشید، پدر، ما را فرستاد کویت. با آن‌جا مراوده‌ی کاری داشت؛ تاجر بود. این‌طوری شد که بخشی از دوران دبیرستانم توی مدرسه‌ی کویتی‌ها گذشت. برادرم آلمان بود و من به سفارشِ پدر، ناگهان از شرق، رفتم غربِ فرهنگی. خیلی آلمان نماندم. پدر، با عمویمان در آمریکا صحبت کرده بود که من بروم پیششان. عمو، توی کار تجارتِ جواهرآلات بود. به من ویزا دادند، به برادرم نه. به والذاریاتی براش ویزا گرفتیم. بعد برادرم، اعضای خانواده، یکی یکی خودشان را رساندند امریکا. توی دانشگاه‌های آمریکا حسابداری می‌خواندم. پدرم راضی به کار کردنم نبود، اما من هرکاری می‌توانستم می‌کردم؛ عار که نبود. فضای دانشگاه‌های امریکا، عجیب مسموم بود. منافقین، توی دانشگاه‌ها فعال بودند و درگیری ایجاد می‌کردند. توی همین حیص و بیص بود که با محمود موسوی آشنا شدم. توی لس‌آنجلس، مسجدالنبی را تاسیس کرده بود. من رفتم توی دم و دستگاه مسجد. حاج‌محمود، عجیب آدمِ تاثیرگذاری بود. زندگی‌ش را توی جنگ گذاشته بود. جان‌باز شده بود و بعدِ جنگ، آمده بود آمریکا که پرچم شیعه را ببرد بالا. دایی‌م به رحمت خدا رفته بود و دنبال مسجد می‌گشتیم برای مجلسِ ختمش که گذارم افتاد به آقای موسوی و دو تا خوزستانی، همدیگر را پیدا کردیم. میدان می‌داد به من. اثر همین میدان دادن‌ها بود که اولین‌بار، توی تگزاس، دعای کمیل برگزار کردیم. ادامه دارد... محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap سه‌شنبه | ۲۴ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۱۵ از تگزاس تا بیروت! بخش دوم هشتاد و هشت، بچه‌های مسجدهای آمریکا چندپاره شدند. رسانه‌های امریکا آن‌قدر که به مرگ ندا آقاسلطان پرداختند، به مرگ مایکل جکسون نپرداختند. بچه‌مسجدی‌هایی را می‌دیدم که می‌گفتند کارِ نظام تمام است. باید کاری می‌کردم. این بچه‌ها ایران را ندیده بودند؛ تصورشان از ایران با تصویری که رسانه‌ها می‌ساختند، ساخته شده بود. یک تور درست و حسابی راه انداختیم‌. لیدرهای فرهنگی را جمع کردم و رفتیم ایران. از جماران شروع کردیم؛ به آسایشگاه جان‌بازان رسیدیم و بعد، خانه‌ی آزاده‌ها و قم و جمکران و قطعه‌ی شهدا و خوزستان. بچه‌ها حیرت می‌کردند وقتی می‌دیدند یک جان‌بازِ قطع نخاعی که فقط زبانش کار می‌کند، دارد از ایران دفاع می‌کند و می‌گوید که قهرمان نیست؛ قهرمان زنی است که آمده آسایشگاه و اصرار پشت اصرار و اشک و آه، که با منِ مردِ قطع نخاعی ازدواج کند؛ محضِ خادمیِ یک جان‌باز. راهیان نورِ بچه‌های مساجد امریکا، چندین و چندبار اتفاق افتاد. مادران شهدا که حرف می‌زدند، جوانِ آمریکایی بی‌اختیار اشک می‌ریخت. خوش‌حال بودم که قدم کوچکی برای این بچه‌ها برمی‌دارم. سیلِ ۹۸ که اتفاق افتاد؛ من ایران بودم. آمده بودم دیدنِ خانواده‌ام. بچه‌های حسینیه‌مان در دزفول، گفتند برویم کمک سیل‌زده‌ها. رفتیم شوشتر. اوضاع خیلی خراب بود. مردم عصبانی بودند. توصیه می‌کردند که نرویم بین مردم که فحش نخوریم! اما فرداش، با بچه‌های حسینیه و خانواده شهدا، دو سه تا نیسان را از کمک‌ها پر کردیم که برویم بدهیم به خانواده‌ها و برگردیم و حالا شش سال است که توی خوزستان مانده‌ام. نامه‌ی یک کودک خوزستانی، شش سال است که مرا توی ایران نگه داشته. یک ماهی از سیل گذشته بود که نامه‌ی یک دختر ۱۱ ساله رسید به دست‌مان. وضع زندگی‌شان فاجعه‌بار بود. توی نامه از رهبری خواسته بود که کمکشان کنند. می‌خواندیم و گریه می‌کردیم. همان‌جا بود که عهد کردم، حداقل یک‌سال دیگر بمانم. ادامه دارد... محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap سه‌شنبه | ۲۴ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۱۵ از تگزاس تا بیروت! بخش سوم خیلی از روستاها زیرِ زیرِ زیرِ خط فقر بودند. پهنِ گاومیش را خشک می‌کردند و جای سوخت استفاده می‌کردند. مردم که فهمیدند می‌خواهیم به روستاها کمک کنیم، خودشان آستین بالا زدند. البته اذیت و مخالف‌خوانی هم کم نداشتیم. می‌گفتند یک عجم آمده به عرب‌ها کمک کند؟ شیشه‌ی ماشینم را شکستند. گفتند فلانی از تگزاس آمده و مشکوک است؛ اصلا نکند جاسوس باشد؟ من اما به بچه‌ها می‌گفتم که باید صبور باشیم. صبر، معادله‌ها را تغییر می‌دهد. جوان‌ها بعد نماز عید فطر، علیه جمهوری اسلامی شعار می‌دادند و جاده می‌بستند؛ اما کار به جایی رسید که چند هزار نفر از مردم اِلهایی، می‌آمدند راهپیمایی ۲۲ بهمن. برای مردم اگر کار کنیم -بی‌چشم‌داشتِ درجه و صندلی- اوضاع به‌تر و به‌تر می‌شود. نگران تهمت‌ها و سیلی خوردن‌ها اگر نباشیم، کارها پیش می‌رود. چشممان دنبال برگه‌های گزارش اگر نباشد، اوضاع به‌تر می‌شود. آن کمکِ کوچک به مناطق سیل‌زده، امروز به یک قرارگاه تبدیل شده. و حالا بیروت... من دوبار قلبم مجروح شده؛ یک‌بار بعد حاج‌قاسم و یک‌بار بعد سیدحسن‌. بعد سید، اسرائیل با خاک هم یکسان شود، قلبم دیگر خوب نمی‌شود؛ این زخم تا هستم، با من می‌ماند. رهبری گفت که هرکس هرجور می‌تواند کمک کند. از فرودگاه بیروت که دیپورتمان کردند، چهار پنج روز آوارگی کشیدیم تا برسیم بیروت؛ باید سختی می‌کشیدیم که خرده‌شیشه‌هایمان کم‌تر شود. آمده‌ایم بیروت هر بارِ سنگینی که کسی برش نمی‌دارد، برداریم. من، حمالِ انقلابم! حمال، کلمه‌ی بدی نیست؛ کسی که بسیار بار حمل می‌کند؛ بارهای بر زمین مانده. محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap سه‌شنبه | ۲۴ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی| شنوتو | اینستا
🔖 🔖 بروز ترین آثار هنرمندان انقلاب اسلامی از قبیل آثار گرافیکی، کاریکاتور، شعر و نماهنگ را در کانال ایرانیوم دنبال کنید و عضویت آن را از دست ندهید. https://eitaa.com/joinchat/3966697678C91c46872d9
گستردگی جبهه مقاومت، به گستردگی دل‌های مستضعفان عالم است روایت رقیه فاضل | مشهد
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
گستردگی جبهه مقاومت، به گستردگی دل‌های مستضعفان عالم است روایت رقیه فاضل | مشهد
📌 گستردگی جبهه مقاومت، به گستردگی دل‌های مستضعفان عالم است طلا که طلاست و پیش زرگر هم بروی، تنها تفاوتی که میتواند بگذارد بین طلاها، این است که عیارش ۱۷ است یا ۱۸، اجرت ساختش چقدر است و... اما این ایام درک کرده‌ام که طلاها بعضا خیلی طلایی‌ترند. وقتی همه‌ی موجودی طلای خانواده‌ای در جاده سیمان یا حجت‌آباد، یک گوشواره سبک و کوچک در گوش دخترشان هست و گذاشته بوده‌اند برای روز مبادا و الان در یک روضه خانگی برای کمک به جبهه مقاومت، مادر از گوش دخترش باز می‌کند، یعنی طلا جای دیگری قیمت‌گذاری می‌شود، دنبال تابلوی زرگری نرو. این سه جفت گوشواره، یک انگشتر و یک پلاک و زنجیر، و سه میلیون و پانصد هزار تومان کمک نقدی، از سه مجلس روضه در شهرک رضوی، حجت‌آباد و جاده سیمان رسیده است. میان این پول‌ها، یک پنجاه هزار تومانی است که با دست‌های لرزان یک خانم از کیف پولش درآمده است؛ تنها موجودی کیف پول این خانم که قرض کرده بوده برای خرج آن روزشان. کیف پول زنی که همسرش از کار افتاده، اما هر چه حساب کتاب کرده، دیده جبهه مقاومت را دوست‌تر دارد تا ناهار آن روزشان. جبهه مقاومت گسترده شده، به گستردگی و بخشندگی دل‌های مستضعفان عالم. اینجا چراغ سرگردان میان خانه و مسجد، با شوق به سوی دل‌های یکی شده‌ی مؤمنین می‌رود. المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض... رقیه فاضل ble.ir/rq_fazel یک‌شنبه | ۲۲ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 انفجار پیجرها؛ گازهای سمی قرار گذاشتیم در کافه قلیونی. مسلط به فارسی، ساکن ضاحیه و با سابقه چندساله در حزب. هنوز شروع نکرده، صدای انفجار آمد. العربی زد وفیق صفا ترور شد. ابوسعید گفت «مسئول حفاظت حزب است. العربی، اول از همه سوژه ترورها را اعلام می‌کند. به اسراییلی‌ها وصل است.» با دور تند پک می‌زند به سیگار: «دوماه قبل ۱۶هزار پیجر خریده بودند. ۴هزارتا را پخش و بقیه در انبار بود. بچه‌های من همیشه سر بازی با پیجر دعوا داشتند. موقع خواب‌ هم می‌گذاشتم کنار بالشت خودم و بچه‌هایم. پیجرهای جدید نسبت به قبلی‌ها بزرگتر بود. با دکمه‌های سفتی که حتما نیاز به دو دست باشد. آن‌روز روبروی رفیقم نشسته بودم. پیجر توی کیفم بود. زنگ خورد. نمی‌دانم چرا اعتنا نکردم. یکهو رو به رفیقم ترکید. سروصورتش پر ترکش شد. پیام‌ با خط ریز آمده بود که بچه‌ها حتما بگیرند جلوی صورتشان. اگر دکمهOK را می‌زدی آنی و اگر نه، ۲-۳ثانیه بعد خودش منفجر می‌شد. خدا رحم کرد. پیجر من همیشه دست بچه‌هایم بود. در بقاع، پدری کنار دخترش بوده‌. با انفجار پیجر در جیبش، صورت دخترش متلاشی می‌شود. همسرم می‌گفت «من تو آشپزخانه بودم که هر دو سه‌ثانیه صدای یک انفجار می‌شنیدم! سرم را از پنجره بیرون کردم، دیدم یک ماشین رفته توی درخت! یکی افتاده توی جوب! یکی کنار دیوار ناله می‌زند!» آن روز مثل فیلم‌های آخرزمانی بود. در ضاحیه جلوی هر بلوکی می‌رفتی رد خون روی زمین بود. انفجارها، آسیب‌‌های یکسان نداده. برخی پیجرها شارژ نداشته و اصلا خاموش بوده یا همراه‌ بچه‌ها نبوده. برخی گوشه اتاقی یا جایی بوده. یا از جیب درنیاورده، منفجر شده. تعدادی کمی دو چشم‌نابینا شدند. برخی یک‌چشم و برخی فقط قطع انگشت یا جراحت ران و شکم. بستگی به موقعیت پیجر و چگونگی پاسخ به زنگ آن بوده. فردایش بی‌سیم‌ها هم ترکید. با پیجرها خریداری شده بودند. تا یک روز همه در شوک بودند. اما بلافاصله ارتباطات‌ برقرار شد. تا اینکه سید را زدند. من تو ماشین بودم. یکهو ماشینم از زمین بلند شد! از شدت انفجار. من بالا سر پیکر چندتا از شهدای کنار سید رفتم. بدن‌ها همه سالم بود. اما صورت‌ها همه کبود و سیاه با لب‌های ورم کرده. همه از خفگی گاز سمی شهید شده بودند‌. الان همه چیز ممنوع است. شبکه ارتباطی کند شده اما امن‌تر است.» جواد موگویی t.me/javadmogoei پنج‌شنبه | ۱۹ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 اگر دفعه بعد اسرائیل خرابش کرد... نبطیه را دارد بدجور می‌کوبد. می‌پرسم این‌ها که از جنوب آمده‌اند از نظر روحیه چطورند؟ اگر هم با چشم خودشان ندیده باشند ولی مطمئن‌اند دیر یا زود دیگر خانه‌ای نخواهند داشت. می‌گوید این‌ها تا به‌حال دست کم سه بار خانه‌شان را از نو ساخته‌اند. آن جنوبی حتی همین چند ماه پیش همان موقع که در حیاط خانه‌اش قلیان می‌کشید و به در و دیوار خانه‌اش نگاه می‌کرد نقشه جدید خانه‌ را در ذهنش کشیده؛ با خودش گفته "اگر دفعه بعد اسرائیل خرابش کرد، این‌بار اینطور می‌سازمش" وحید یامین‌پور @yaminpour چهارشنبه | ۲۵ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 غزه + دلتنگی = شهادت در غزه، هرکس دلش برای شهدا تنگ می‌شود، شهید می‌شود. این شهید با فاصله کمتر از یک هفته از ابراز دلتنگی‌اش، شهید شد. ترجمه متن پیام: جلوی خون این همه شهدایی که می‌دیدیم و می‌شناختیم، از آشنایان، رفقا و همسايه‌ها، خجالت زده هستم، که هنوز زنده‌ام. «همه مهاجرت می‌کنند» مهدی صالح | از eitaa.com/SalehGaza دوشنبه | ۲۳ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 ظرف‌هایی که می‌روند به جنگ تا دیروز نشسته بودند کنج بوفه و هر چند وقت یک بار دستمال‌کشی می‌شدند تا از برق زیبایی روزهای اولشان نیفتند. اما حالا اوضاع تغییر کرده و قرار است به جنگ با اسراییل بروند. اینجا غرفه‌ای در بازارچه است که ظرف های دکوری و تزیینی می‌فروشد. مسئول غرفه خانم جمالی‌نژاد می‌گوید: ما و خانواده‌هایمان و اعضای بازارچه هر کدام تعدادی از ظرف‌هایمان را آورد‌ه‌ایم و مبلغ فروشش را به حساب حزب الله واریز می‌کنیم. پایه‌ی ثابت همین بازارچه‌هاست. می‌گوید در بازارچه‌ی قبلی لباس می‌فروخته و حالا پستش تغییر کرده. بازارچه‌ای که توانسته ۲۶ میلیون درآمدش را به نیروهای مقاومت لبنان بدهد و هر هفته بدون چشمداشت و فقط برای اطاعت امر ولی و کمک به مسلمین جهان برپا می‌شود. دو دختر ۶ ساله و ۱۰ ساله دارد که همراه خودش آورده است. دختر بزرگش قصد دارد مبلغی را که از فروش ساندویچ‌هایش در مدرسه بدست آورده در بازارچه لوازم التحریر بخرد. اینجا همه برای همین هدف آمده‌اند. در بازارچه حرکت می‌کنند و فقط دنبال بهانه‌ای هستند تا دارایی‌شان را خرج خدا کنند... . ثریا عودی شنبه | ۲۱ مهر ۱۴۰۳ | مشهدنامه، روایت بچه محل‌های امام رضا علیه‌السلام @mashhadname ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
رفیق‌باز روایت معصومه سادات صدری | قم