📌 #فلسطین
ننجان
دست نتیجهاش را گرفته بود و با کمک عصا سعی داشت خودش را به خطبههای نمازجمعه برساند.
آرام و عصا زنان رو به درهای شبستان در حرکت بود.
صدایم را توی سرم انداختم و داد زدم: "خانمها طومار حمایت از جبهه مقاومت رو امضا نمیکنید؟"
ایستاد و با فاصله برگشت!
اصلا روی سخنم با ایشان نبود، آخر اصلا توقع نداشتم با این شرایط مسیرش را عوض کند و پای امضای طومار بیاید.
اما بعد از یک نگاه به سمت غرفه آمد. همانقدر آرام و در عین حال پرشتاب!
استامپ سبز رنگ را جلویش گذاشتم تا انگشت بزند اما گفت: امضا میکنم.
ماژیک را به دستش دادم، امضا زد.
بدون هیچ حرف و لبخندی .اما لبهایش نرم نرمک میجنبید. چه واگویه میکرد و زمزمهاش چه بود خدا میداند!
شاید لبهایش جبهه مقاومت را مهمان صلواتهایی به نذر فتح، کرده بود.
یا شاید با تمام غضب زیر لب لعن و نفرین بر غده سرطانی منطقه میفرستاد.
شاید هم قربات صدقهی قدو قامت سربازان مقاومت میرفت.
یاهم دعا برای سلامتی آقا میکرد!
با طمانینه امضایش را زد و در آخر سرش را برد عقب و یک نگاه به امضایش انداخت. انگار راضی بود.
با لبخند دست دراز کردم تا ماژیک را از دستش بگیرم.
گفت: "پسرم هم بزنه"
رو کرد به پسرک و گفت: "ننجان ایجو امضا بِکُن" و با دست زیر امضای خودش را نشان داد.
طاهره سلطانینژاد
جمعه | ۲۰ مهر ۱۴۰۳ | #کرمان مصلی نمازجمعه
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
🔖 #راوینا_نوشت
💬 با ویرِشتهای راوینا! همراه شوید...
🟦 راوینا را در ویراستی دنبال کنید:
🔗 virasty.com/ravina_ir
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | اینستا
از آغاز نور بود .mp3
11.56M
📌 #عملیات_انتقام
🎧 #آوای_راوینا
🎵 از آغاز نور بود
با صدای: لیلا محمدی
رعنا مرادی
چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | #لرستان #خرمآباد
حوزه هنری انقلاب اسلامی استان لرستان
@artlorestanir
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
مسیحیان و حزبالله
جلوههای مسیحیت در لبنان بسیار جدی است. جلوی درِ خیلی از خانهها و فروشگاهها یا روی دیوار دکههای متعلق به مسیحیان مجسمه یا تصاویری از شمایل حضرت مسیح یا حضرت مریم یا قدیسها دیده میشود. مسیحیان لبنان اغلب مارونی هستند (و اقلیتی هم ارتدوکس)
جمع کل مسیحیان حدود ۳۰ درصد جمعیت لبنان را تشکیل میدهند. ۳۰ درصد اهل تسنن و کمی بیشتر از ۳۰ درصد هم شیعیان اند. درصدی هم دروزی و اسماعیلی و علوی.
در سالهای گذشته مسیحیان درکنار حزبالله بودهاند. در جنایات اخیر رژیم صهیونیستی علیه حزب الله هم شاهد بیانیه جریان ملی آزاد مسیحی (به رهبری میشل عون، رئیس جمهور سابق و جبران باسیل) در حمایت حزبالله بودیم.
احترام و حمایت مسیحیان نسبت به حزبالله در سالهای مبارزه با داعش اوج گرفت. بسیاری از مسیحیان لبنان بر این باورند که اگر حزبالله نبود آنها همانند جمعی از مسیحیان سوریه توسط داعش نابود میشدند.
حزبالله هم مستمراً نشان داده بود که در مرام آنها احترام به همه مذاهب و اقوام لبنانی یک اصل است. به طور مثال حزبالله کمی بعد از به قتل رسیدن پدر «ژاک هامل» توسط داعش، از ارتفاعات عرسال با ارسال پیامی به زبان فرانسه به روح او ادای احترام کرد. «ژاک هامل»، اسقف فرانسوی بود که در سال ۲۰۱۶ طی حمله داعش به کلیسای شهرک «سنت اتین دو رووره» سر بریده شد.
در بخشی از پیام حزبالله آمده بود: «پدر ژاک هامل؛ شعله وجودت هیچ گاه خاموش نخواهد شد و تا ابد با یاد و خاطره تو زندگی خواهیم کرد. نترس و نگران نباش که از برادران مسیحیمان حمایت و دفاع خواهیم کرد. سلام و درود بر تو. برادرانت در حزب الله».
وحید یامینپور
@yaminpour
پنجشنبه | ۱۹ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
ترس و آرامش.mp3
8.07M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 ترس و آرامش
با صدای: یونس مودب
محمدحسین عظیمی | راوی اعزامی راوینا
@ravayat_nameh
چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | شنوتو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #فلسطین
کمین
چند روز در انتظار تصاویر این کمین بودم.
اینجا شرق جبالیاست، اینجا بزرگ شدم. تکتک خیابان و محلههای آنجا را حفظم.
درست است کلا منطقه زیر و رو شده اما حداقل میدانم که با خیلی از این جوانان مجاهد آشنا هستم، یا حداقل روزی به چشم هم نگاه کردیم.
وضعیت جبالیا در روز دهم محاصره بسیار سخت است، هیچ چیز وارد آنجا نمیشود. آذوقه هرچقدر باشد تا چند روز دیگر تمام میشود.
اما در تماسهایی که با خانوادهی محاصره شدهی خودم گرفته شد، و تصاویری که از آنجا پخش میشود جز ایستادگیِ بینظیر و غیرقابل باور نمیبینم.
صبر، سلاح امروزی ماست، که به زودی شیرینترین ثمرهاش را خواهیم دید.
برای محاصرهشدگان جبالیا دعا کنید.
مهدی صالح | از #غزه
eitaa.com/SalehGaza
دوشنبه | ۲۳ مهر ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۳.mp3
12.5M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۳
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
پنجشنبه | ۱۲ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | شنوتو
📌 #کمک_به_جبهه_مقاومت
📌 #جمعه_نصر
انگشت خالی
خیلی دلم میخواست ماشین را میانداختیم توی جاده و به گاز خودمان را میرساندیم تهران.
اما پراید مدل هفتاد و شش با پلوس داغان این حرفها سرش نمیشد.
شب تا صبح دل توی دلم نبود کی صبح میشود.
صبح پیام بچهها را توی گروه دیدم که رسیدهاند مصلی پشت درهای بسته.
دروغ چرا خیلی غبطه خوردم بهشان؛
هرکدامشان از یک شهری خودشان را رسانده بودن آنجا.
دلهره و حسرت دوتایی مثل دوتا کشتیگیر پیچیده بودند بههم.
حسرت جا ماندن از نماز و دلهره جان آقا.
بغض را فرومیخوردم تا ذکر صلوات را بنشانم روی لبهام.
خیلی دلم میخواست من هم آنجا بودم تا نشان دهم جانم فدای رهبری که سالها توی راهپیماییها سر دادهام از عمق وجودم بوده است...
همان جا نذر کردم به نیت سلامتی رهبرم
حلقه ازدواجم را هدیه کنم به جبهه مقاومت؛
حالا از خالی بودن این انگشت خیلی خوش حالم...
انسیه شکوهی
دوشنبه | ۲۳ مهر ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انفجارات
روایت محمدحسین عظیمی | لبنان
📌 #لبنان
انفجارات
۷۰-۸۰کیلومتر دیگر خط ساحلی را ادامه میدادیم میرسیدیم به غزه. صور؛ زادگاه سیدحسن مثل بقیه شهرهای طرفدار حزبالله پُر بود از عکسهای شهدای مقاومت از سیدعباس موسوی گرفته تا امروز.
بعد از چند روز از توقف حملات اسراییل به ضاحیه، دوباره صدای انفجار شنیدم. صدای انفجار برایم حس خوبی دارد. دوست ندارم خون از دماغ کسی بیاید ولی شنیدن صدای انفجار نشان میدهد در معرکهام و در معرکه بودن یعنی زندهام.
اولین بار صدای انفجار را شب دوم حضورم در بیروت شنیدم. آنقدر نزدیک بود که چندبار اشهدم را خواندم و صاحب هتل هم فردایش عذرمان را خواست و گفت میخواهد در و پیکر هتل منفی دو ستارهاش را تخته کند.
آن شب تصورم از لحظه انفجار این بود که یکباره در هوای اتاق، مکیده شده و سقف هتل روی سرمان خراب میشود. تصمیم گرفتم دوباره بخوابم مگر اینکه از صفیر موشکها بیدار شوم.
روزهای بعدی هم وقتی صدای انفجار میشنیدم، چند کیلومتری با صدا فاصله داشتیم و جز چشم و سر و گردن گرداندن سمت صدا، آورده دیگری برایمان نداشت.
صور ولی با همهجا فرق دارد. علاوهبر شهر خالی از سکنه و خانههای تخریبشده، دائما صدای حملات موشکی اسراییل و بعد دود بلند شده از چند کیلومتر آنطرفتر را میشنیدیم و میدیدیم.
دو بار هم هواپیمای بالای سرمان دیوار صوتی را شکست و برای اولین بار در زندگیام، موج انفجارش را زیر پایم حس کردم. بلافاصله نیمخیز شدم. چشمم افتاد به لبنانیهایی که به هیچجایشان برنخورده بود و بیتوجه به موج انفجار داشتند همانطور حرف میزدند.
وقتی به این سفر و دستاوردهایش فکر میکنم، شاید مهمترینش همین چند دقیقه شنیدن صدای انفجار و درک آنچیزیست که روزانه بر سر مردم لبنان و نوار غزه میآید.
چند سال پیش مصاحبهای داشتم که راوی تعریف میکرد که همسرش گفته اگر اینجا بمانی جانت حفظ میشود ولی تو دیگر برایم مرد زندگی نمیشوی. من هم وقتی خواستم به این سفر بیایم، بیهیچ مانعی از جانب همسرم حرکت کردم. فکر کنم او هم در ذهنش چنین چیزی گفته باشد: اگر بمانی دیگر برایم مرد زندگی نمیشوی.
محمدحسین عظیمی | راوی اعزامی راوینا
@ravayat_nameh
دوشنبه | ۲۳ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #صور
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
از نیت تا برکت روایت فهیمه فرشتیان | مشهد
📌 #کمک_به_جبهه_مقاومت
📌 #فلسطین
از نیت تا برکت
غبار غم از جانم پاک نمیشد. دلم میخواست برگردم به روزهای پر از حرکت و فعالیت، اما نمیتوانستم خودم را جمع و جور کنم. فضای مجازی هم سنگینترم میکرد.
به جایی رسیدم که سر سجاده نماز صبح گفتم خدایا من از دنیای جنگ چه میدانم؟ دستم به کجا می رسد تا کاری برای آرام دل مردم لبنان بکنم؟ چطوری میشود فلسطینیها را امیدوار نگه داشت؟ گفتم خدایا خودت راه را نشانم بده، من در خلأی بیانتها رها شده م.
چادر نمازم را تا زدم و فکر کردم.
سجاده را بستم و فکر کردم.
پیچ سماور را چرخاندم و فکر کردم.
هیچ چیز به ذهن چوب شدهام نمیرسید، یا اگر راهی پیدا میکردم ادامهاش به بنبست ختم میشد. نه خلاقیتی در کار بود، نه قسمت نویسندهٔ مغزم به کار میآمد.
سفره را چیدم. پسرها و دخترم را بیدار کردم تا راهی مهد و مدرسه شوند.
نمیخواستم بهم ریختگی ذهنم بقیه را آشفته کند، پس افکارم را گذاشتم کنار برای وقتی تنها شوم.
پسر کوچکم را خودم به مهد میبردم. تا سر کوچه دوید و من را پا به پای خودش کشاند. خوب کرد. همین که رسیدیم به ایستگاه، اتوبوس آمد.
میدان بسیج پیاده شدیم. رفتیم در مسیر بی آر تی. طبق عادت همیشگی گنبد را نشانش دادم: «به امام رضا سلام کنیم». دستش را روی سینه گذاشت و شروع کرد به شوخیهای معمولش با امام: «سلام، چطورین؟» خندید و توضیح داد که دارد میرود مهد تا با دوستانش بازی کند.
در یک لحظه که نمیدانم از کجا پیدا شد، گنبد من را یاد بیت المقدس انداخت و دوباره فکرهای اول صبح سراغم آمد. بیفاصله اولین ایده در ذهنم جوشید.
رو کردم به پسرم: «به امام رضا بگیم برا فلسطین دعا کنن تا زودتر دشمن رو شکست بدن»
پرسید: «دشمنا همون آدمهای بدجنسن؟ همونکه میگیم مرگ بر اسرائیل» و جواب مثبت گرفت.
حرفهایش را با تمام زد. راه افتادیم سمت مهد. نیت کردم هر روز که این مسیر را میرویم دعا برای جبههٔ مقاومت در برنامهمان باشد. به همین اندک تلاشم دل خوش کردم، به اینکه هر روز روح زلال پسرم را برای پیروزی حق واسطه کنم به درگاه خدا.
هنوز ظهر نشده خالهجان پیام داد که ساختمان جهاد در چهارراه بیسیم کاموا میدهند برای بافت شال و کلاه. مکان به خانه ما نزدیک بود. خواست بروم و برایش بگیرم. انگار اتفاقی در زندگیام به جریان افتاده بود. فوری پیام را در گروه خالهها گذاشتم. همهشان اهل بافتنی هستند. قبول کردم هر کس کاموا بخواهد میرسانم دستش.
عصر رفتم جهاد و دست پُر برگشتم. همسر و برادرم و اسنپ باکس کمک کارم شدند.
یک کلاف را هم نگه داشتم تا میان کارهای خانه و خواندنها و قلمزدنها هر فرصتی پیدا شد چند رجی ببافم.
از آن حال منجمد صبح در آمده بودم. اما هنوز دلم آرام نداشت. دنبال راههای دیگری میگشتم برای اثبات خودم به خودم.
دو روز بعد پیشنهادی از جانب یک آشنا رسید. دعوت شدیم تا با جمعی از دوستان روایتنویس، برویم میان مردم همیشه در صحنه شهرمان و از تلاشهای مردم برای کمک به جبهه مقاومت بنویسیم.
حالا من در میان سِیلی از ماجراها هستم که شاید نقش اول هر کدام مثل خودم چند ساعت با فکرشان کلنجار رفتهاند تا راهی بیابند برای کمک به مردم غزه و لبنان.
شاید هم بعضیشان در لحظهْ نقش خود را درک کردهاند و وارد عمل شدهاند.
باید رفت و پرسید و آموخت.
باید نوشت و منتشر کرد.
شاید کسی هنوز راهش را پیدا نکرده باشد.
فهیمه فرشتیان
جمعه | ۲۰ مهر ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
مشهدنامه، روایت بچه محلهای امام رضا علیهالسلام
@mashhadname
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا