📌 #شهیده_کرباسی
الگو را پیدا کن
بیشتر مادرها یکریز غر میزدند. یکی از غذای روی گاز و برنج دمنزدهاش میگفت و یکی دغدغهی دختر پیش دبستانیاش را داشت که الان از راه میرسد. مدرسه برای بچهها مسابقات ورزشی مادر و دختری برگزار کرده بود. میخواستند مادرها را خوشحال کنند، اما تیر برگزاری مسابقات، آن هم ساعت اوج کار خانمهای خانهدار نتوانسته بود به هدف اصابت کند. مادرها دوتا دوتا گعده تشکیل داده بودند و صحبت میکردند. وقت میگذرانند تا مسابقات دخترهایشان تمام شود و تشویقی کنند و مثل گلوله به سمت خانههایشان شلیک شوند. من هم از قاعده مستثنی نبودم. قانون جذب کائنات بود یا نمیدانم چه، که همگعدهای خودم را پیدا کردم. دیشب تا حالا از فکر پنج بچه که آنی با حمله صهيونيستها، بیپناه و پدر و مادر شدند، بیرون نمیآمدم. حالا عدل باید بغل دستیام رفیق دوران نوجوانی شهیده از آب در میآمد. شروع کرد برایم از خاطرههایشان گفت. از اینکه حدود بیست سال پیش که هنوز گالریهای عفاف و حجاب مد نشده بود و با یک کلیک نمیشد انبوهی از راههای حفظ حجاب را پیدا کرد، او همیشه چیز تازهای برای رو کردن داشت.
اولین بار که از لبنان آمده بود چیز هلالی و براقی زیر روسری اش میدرخشید. با نگاههای از سر بهت ما که مواجه شد، گفت: «اینا طلق مخصوص روسری هست. درست کردنش کاری نداره فقط کافیه این طلق رو بگیرید با همی دَسفرمون برید جلو. بندازید رو فیلم رادیولوژی برش بزنید. برا سفید شدن طلق و استفاده زیر روسری سفیداتون هم وایتکس بریزید روش. به همین راحتی روسریاتون رو خوشفرم نگه میداره.»
از چادر روی سرش هم گفت: «ای چادرا رو ببینید. آستین داره زیپ داره روسری هم نمیخواد. پوشش کامل هم داره و دیگه دم به دقیقه جلوی چادر باز نمیشه.»
خداحافظی کردم و راه افتادم سمت خانه. از فکر معصومه یا به قول دوستانش آرزو بیرون نمیآمدم.
توی مترو خانم مسنی به بغل دستیش گفت:
- میگن یه زنی رِ با شوهرش شهید کردن. اخبار میگفت با موشک زدنشون. لابد آدمای مهمی بودن که اسراییل دو تا موشک خرجشون کِرده. پَنج تُ هم بچه دُشته.
- ها منم شِنُفتم اولین زن ایرانی بوده که تو لبنان شهید شده.
اشک از گوشهی چشمم چکه کرد. خاطرهها توی ذهنم از چرخش ایستاد. آنها تصور نمیکردند آن زن شهید توی هوای شیراز خودشان قد کشیده و بالیده. زیر لب گفتم: «انگار او همیشه چیز تازهای برای رو کردن دارد. باید این الگو را میگرفتم و با همین دست فرمان جلو میرفتم.»
سارا ابراهیمی
چهارشنبه | ٢ آبان ١۴٠٣ | #فارس #شیراز
حافظه؛ حسینیه هنر شیراز
@hafezeh_shz
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #کمک_به_جبهه_مقاومت
کهف گمنامی
خانم قوامی از فعالان فرهنگی شهر شیروان نزدیک شد، با لبخند بسته رو باز کرد، گفت: این سرویس طلا با چند واسطه به ما رسیده تا نام و نشانی از اهدا کنندهاش نداشته باشیم. ارزش این هدیه معادل ۳۰۰میلیون تومنه، تنها برای ما یه دست نوشته باقی گذاشتهاند که براتون میخونم...
«سرویس طلای خودم رو به نیابت از شهدای گمنام بدون نامی از خودم تقدیم جبهه مقاومت میکنم هرچند که در برابر جان زنان، مردان و کودکان فلسطینی و لبنانی که سپر بلای کل جهان مخصوصا ایرانیها شدهاند بسیار ناچیز است اما چند امید دارم
- تیری باشد بر قلبهای سنگ صهیونیستها
- به فرمان رهبرم لبیک گفته باشم
- شرمنده شهدای حافظ اسلام از آغاز تا الان نباشم
- اسبابی باشد برای عاقبت بخیری
والسلام علیکم و رحمه الله»
به یاد روایت شهید آوینی افتادم، چقدر زیبا توصیف میکرد احوال گمنامان سرنوشتساز دنیا را...
«تقدیر حقیقی جهان در کف مردانی است که پروای نام ندارند، آنان از گمنامی خویش کهفی ساختهاند و در آن پناه گرفتهاند.»
سارا رحیمی
جمعه | ۴ آبان ۱۴۰۳ | #خراسان_شمالی #شیروان
راوی راه؛ روایت خراسان شمالی
eitaa.com/raviraah
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
رفیقِ شهیدم
معصومهی شهید، هم اهل دانش بود و هم اهل ایمان و قرآن و معنویّات.
هم اهل هجرت بود و هم اهل جهاد در تمام شاخههای آن:
جهاد در خانواده، جهاد در همسرداری. همیشه با همسرش خوش برخورد بود و کسی نشنیده که جز با احترام همسرش را خطاب کند.
جهاد در مادری کردن و تربیت فرزند: اینکه پنج فرزند را در غربت و با وجودِ شرایطِ سخت، خوب تربیت کنی کار بزرگی است.
پنجبار، بهشتِ الهی، زیر پاهایش پهن شده بود.
دشمن آگاهانه با شهید کردنش، قلبِ یک خانوادهی متعالی را هدف گرفته است.
در زمینهیِ جهاد فرهنگی و رسانهای، سردبیرِ رسانهی تایم لاینِ عربی متعلق به استاد شجاعی بود و کار ترجمه به زبان عربی را انجام میداد.
تا زمان حضورش در ایران نیز، عضویت فعّال در بسیج داشت. در زمینهی کارهای فرهنگی در مسجد الغدیر شهرک گلستان فعّال بود.
رفیق شهیدم، در جهاد علمی در حزب الله دوشادوش همسر، انجام وظیفه میکرد و مخاطراتش را به جان پذیرفته بود.
وجودش پیوندی بود میان جمهوری اسلامی و حزب الله
و پارههای تنش، ثمرهی این پیوندِ بابرکتاند!
خدا خواست معصومهی ما مانند محبوبش حضرت معصومه "علیها السّلام"، دور از وطن و در غربت به دیدار خدایش بشتابد.
و حکایت معصومه شهیده این بود: اِنَّ الَّذینَ آمَنوا و هاجَروا و جاهُدوا بِاَموالِهم و اَنفُسِهم فی سبیل الله...
به راستی حکایتی است پیوند رضا و معصومه.
قرنها پیش گُذار معصومهای در پیِ رضا به غربت افتاد
و اینبار هم معصومهای در پی رضایش رهسپا دیارِ غُربت شد و دست در دست رضا در غربت پَرکشید. تا به همگان بگوید که همسر یعنی همسفر تا بهشت.
روایت گفته است که: "اَلاَسماءُ تُنزِلُ مِنَ السّماء" اسمها از آسمان فرود میآیند و تو به حقّ معصومه نامیده شدی.
زهرا بینازاده
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۱.mp3
26.23M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۱
شنبه در کنیسه!
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
شنبه | ۲۸ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #کمک_به_جبهه_مقاومت
آرایشگر جهادی
اسم آرایشگاه زنانه که میآید، ذهن آدم میرود سمت آرایشهای غلیظ و دور از عرف.
اما این آرایشگاه زنانه با بقیه فرق میکند.
هر بار که به خانه مادرم سرمیزنم، باید به خانم آرایشگر هم سربزنم.
چند سالی هست که میشناسمش.
خانمی آرام و موقر، مهربان و فهمیده.
دوست دارم هر سفری که به بیرجند میآیم، دقایقی کنارش بنشینم باهم حرف بزنیم.
احساس میکنم بیشتر از خیلی از دوستان هم سن و سالم حرفهای مرا میفهمد.
از در که وارد آرایشگاه میشوی، یک پله هست و یک پرده برزنتی نارنجی و یک پرده پارچهای آبی رنگ.
پرده پارچهای را آنقدر بزرگتر اندازه گرفته است، که وقتی از پشت پرده برزنتی رد میشوی باز هم داخل آرایشگاه دیده نمیشود.
پرده آبی را کنار میزنم و وارد میشوم.
مثل همیشه روی مبل راحتی کنار دیوار سمت راستی نشسته است.
آرام و با لبخند از من میزبانی میکند.
جلو میروم دست میدهم و روبوسی و احوال پرسیهای معمول که تمام میشود، شروع به خوش و بش میکند.
مثل همیشه آرام است، نشسته دارد با یک کلاف مشکی کلاه میبافد.
مطمئن هستم که برای جبهه مقاومت کلاه گرم میبافد. همیشه هر جا اسم جهاد باشد با هنرهایش خط مقدم جهاد است. درست مثل زمان کرونا که برای دوخت ماسک به کارگاه میرفت.
یا چند ماه پیش که هنوز موضوع جمع آوری کمک خیلی پررنگ نبود، سبدهای مکرومه دست بافتش را برای فروش به نفع جبهه مقاومت به حراج گذاشته بود.
هم سن و سال مادرم است، اما احساس راحتی زیادی با او دارم. برای اطمینان میپرسم: «اینا رو برای خودتون میبافید یا برای جبهه؟» میگوید: «نه برای جبهست».
پشمهایش را برای کلاه و شالگردن به دفتر عتبات میبرد که خانمی که کمک جمعآوری میکند، درخواست میکند با اینها به جای کلاه جلیقه ببافد.
میگوید تا تاریخی که برای تحویل معین کردهاند فقط کلاه میتواند ببافد.
پشمها را تحویل میدهد.
اما حالا که نمیتواند خودش پشمها را ببافد، نخ بافت میگیرد تا کلاه ببافد.
میگوید کلافها تمام شده بود، فقط مشکی مانده بود. بافت مشکی خیلی سخت است. چون دقت زیادی میخواهد و چشم را موقع بافتن اذیت میکند.
حالا یک سوم کلاه را بافته بود.
ساعتهای خالی در آرایشگاه را میگذارد برای بافت کلاه برای مقاومت.
گره میزد و میبافت؛ میبافت تا هرکس هرکاری میتواند انجام بدهد را به عمل مبدل کند.
اینجا کنار خانم آرایشگر، برای من از بهترین جاهای کره خاکی است، آنجا که برای خدا، برای رزمندگان امام و برای پیروزی حق بر باطل گرهها با بسم الله زده میشود.
اینجا یک آرایشگاه زنانه متفاوت است.
صدای اذان بلند میشود، با هم نماز میخوانیم. از او اجازه میگیرم از کلاه و بافتنش عکس بگیرم.
میگوید لطفاً خودم داخل عکس نباشم.
چشم میگویم. عکس میاندازم. گپ و گفتی میکنیم. خداحافظی میکنم.
پرده آبی و برزنت نارنجی را کنار میزنم.
از پله پایین میآیم.
فکر میکنم به جهادی که ادامه دارد...
زهرا بذرافشان
سهشنبه | ۸ آبان ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #پدافند_هوایی
جای بدی را برای انداختن موشک انتخاب کردی...
نمیدانم بخندم یا برای شهدای پدافند ناراحت باشم. البته به قول شهید مصطفی صدرزاده گریه ندارد! شهادت است دیگر. الله یرحمهم.
حالا خنده برای چه؟
به خوزستان موشک میزند. کجا؟ خوزستان؟
نه، مثل اینکه اسرائیل سنش قد نمیدهد که جنگ هشت ساله ما را یادش بیاید. یا شاید هم تاریخ نمیخواند. بچه جان اینجا خوزستان است. شهرهای ما تا عراق فقط چند کیلومتر فاصله داشت و زیر آتش دشمن بود؛ ولی جوانهایمان گل کاشتند. نه شهر را خالی کردند، نه ترسیدند و نه قایم شدند. پناهگاههایمان برای زن و بچه بود، نه مثل شما که از بالاترین مسئولتان تا کوچکترینتان در پناهگاه قایم میشوید.
نشان به این نشان که کوچه به کوچه شهرهایمان شهید دفاع مقدس دارد. هر کدام از ما نسل جدید، عمو و دایی و یا همسایهمان شهید هستند.
اسمشان را که میشنویم اشک در چشممان جمع نمیشود؛ بلکه سینههایمان را سپر میکنیم، سرمان را بالا میگیریم و به گذشته پر افتخارمان میبالیم.
جای بدی را برای انداختن موشک انتخاب کردی!
رضوانه آزمون
دوشنبه | ۷ آبان ۱۴۰۳ | #خوزستان #بندرماهشهر
موسسه تاریخ شفاهی بندرماهشهر
@revayate_daryashahre_ma
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۳۲
بخش اول
ادامه روایت گفتگو با علا القبیسی؛
لبنان یکی از آزادترین کشورهای دنیا در حوزه رسانه است؛ این نظرِ علاء القبیسی است. علاء میگوید پیش از این که دوبی در حوزه رسانه رشد کند، مهمترین ساختمانِ الجزیره و العربیه در بیروت بود. اینجا برای تاسیس رسانه، محدودیت خاصی وجود ندارد؛ فیلترینگ هم.
علاء همینجا نقدش به سیاستهای رسانهای ایران را ردیف میکند. رسانههای ایران همه سپرند! کسی نمیتواند، نمیداند چطوری باید تهاجم کند. در شرایطی که صد و اندی رسانه علیه ایران کار میکنند، سپر بودن کافی نیست؛ باید یاد میگرفتند که بجنگند. سیستم تربیتی و آموزشی هم دفاعی است، سلبی است؛ نه هجومی.
از ایران گذشته، علاء میگوید آزادی رسانهای در لبنان باعث شده که نگاه مردم به رسانه، منطقی باشد. اما الان رسانه باید چه بگوید که نمیگوید؟ هیچ! الان مرحلهی حرف نیست، مرحلهی عمل است.
چرا بعد از چهل سال، تبیین، جهاد شد؟ چون اول باید کار کرد و بعد حرف زد. عمل مضارع است و حرف ماضی.
القصه؛ شیعهی لبنان، فریبِ دادههای رسانهایِ معارضان را نمیخورد. این که آمریکا اشک تمساح بریزد که "جلوی کشتن مردم را در فلانجا بگیرید" شیعهی لبنان را میخنداند.
چشمِ مردم به دهان سید بود: منتظر چیزی باشید که میبینید، نه چیزی که میشنوید.
لذا این روزها، مردم منتظر دیدنِ فعل رزمندگان در معرکهاند. اینجا موشک است که حرف میزند.
فرماندهان را که زدند، سفیر آمریکا در بیروت، رسما سران مخالفان را جمع کرد و چشم توی چشم رسانهها گفت که برای دورانِ پساحزبالله آماده شوید. نشد؛ نتوانستند.
چه میشود؟ این سوال سادهای است که این روزها حریصانه از هرکسی که میبینم میپرسم؛ و پاسخ پیچیدهای دارد.
ادامه دارد...
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
جمعه | ۱۱ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۳۲
بخش دوم
علاء میگوید این شرایط ادامه پیدا کند، ظرف یکسالِ آینده، از شدت مخالفتها با حزبالله کم میشود؛ گروهها و آدمها، به حزبالله نزدیکتر میشوند. یک زنِ مسیحی چند روز قبل توی دیداری از علاء پرسیده که احیانا رصد که نمیشود؟ میترسیده از حضور علاء. میترسیده اما همزمان گریه میکرده که خدا کند سیدحسن زنده باشد. پیرزنِ مسیحی دیگری در حلب به علاء گفته بود که کاش سیدحسن زنده باشد و من هم زنده بمانم و بروم حج مسیحیان در قدس؛ سید نباشد، این آرزو محقق نمیشود.
چه میشود؟
آمریکا تا حالا مستقیما اعلام نکرده که وسط میدان است؛ غیرعلنی در جنگ شرکت کرده و خب، اگر رسما و با همه توان وارد جنگ شود، آتش تهیه ما باید متفاوت باشد.
امارات را هم باید زیر نظر داشت. امارات، دشمنِ درجهی یک حزبالله است؛ سعودی و دیگر دولتهای معارض، در رتبههای بعدیاند. امارات، دشمنِ هوشمندی است. بزرگترین بنری که توی لبنان دیدهام، بنری است که روی آن نوشته: امارات معک یا لبنان!
هواپیمای حامل کمکهای ایران تهدید میشود اما هواپیمای بزرگ اماراتی توی فرودگاه بیروت فرود میآید؛ چی با خودش آورده؟ ۲ هزار بستهی غذایی برای یک و نیم میلیون آواره!
زمان که بگذرد، دولتها و آدمها بیش از پیش حقیقتشان را آشکار میکنند. علاء میگوید از اینجای ماجرا اعتقادِ محض است. کار به مو میرسد اما پاره نمیشود. اینجا نوک پیکانِ جبهه حق، در برابر تمام باطل قرار گرفته؛ کار به مو برسد، نصرالله میرسد؛ وما النصر إلا من عند الله!
علاء میگوید بله ممکن است ما ذلیل شویم؛ اما وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ...
چرا نصر میرسد؟ بسمالله؛ یک: چون نسبت ما با امر الهی دارد تغییر میکند. دو: چون داریم به درک درستتری از شرایط میرسیم. سه: عملِ ما دارد متفاوت میشود.
علاء بیپرده میگوید که برخی از فرماندهانی که شهید شدند، کسانی بودند که نتوانستند فضای جنگ جدید را درک کنند و نسلِ جدید علیرغمِ این که نیاز به پختگی دارد؛ اما با حرب الکترونیکی آشناتر است. بعدِ سید، ده هزار فرمانده منفرد داریم! این فنر، دیگر رها شده اگر کسی آن را فشرده نکند؛ اگر بگذارند.
ادامه دارد...
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
جمعه | ۱۱ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۳۲
بخش سوم
این جنگ چگونه از نسلهای نو نیرو میگیرد؟ روایت؛ روایتِ درست و حسابی؛ روایتِ واقعی.
علاء میگوید چند ماه قبل شهادت سید، نزدیک ۴۰ جا روایتگری کرده و ارزیابیش از بازخوردهای نسل جدید شیعه خوب است. دخترِ دوازدهسالهی علاء ممکن است هزار تا نقد به تشکیلات حزبالله داشته باشد اما توی مراسم تشییع شهدا که رسانهای میکروفون را میگیرد سمتش، سخنرانیِ زینبی میکند. بگذریم...
یک عراقی چند روز قبل به علاء گفته که اگر چنین اتفاقی در عراق رخ میداد، ما فلج میشدیم.
علاء میگوید ما تصمیم گرفتیم؛ تصمیم گرفتیم که از پا نیفتیم.
چشمهای علاء قرمز میشود. میگوید کسانی هستند که مرا میبینند و در آغوشم میگیرند و سرِ شهادت سید گریه میکنند؛ من اما سنگم. سنگم تا روز پایان ماموریت. من به عکسهای سید توی خیابانها نگاه نمیکنم؛ نمیتوانم نگاه کنم. صدای سید را نمیشنوم؛ نمیتوانم اما ما تصمیم گرفتهایم که از این معبر، عبور کنیم.
و چه کارِ خوبی بود تشییع نکردن سید. علاء میگوید تشییع اگر برگزار میشد، این آتش میخوابید. میگویم ماها در فارسی میگوییم خاک سرد است؛ انگار آدمیزاد را تسلی میدهد و ما الان به تسلی نیاز نداریم.
علاء میگوید ما تصمیم گرفتیم که ماتم نگیریم؛ مجلس ختم نگیریم تا وقتی که یا ما تمام شویم یا ماموریتمان تمام شود...
دوباره بخوانید؛ در این جنگ یا ما تمام میشویم، یا ماموریتمان.
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
جمعه | ۱۱ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۳۳
جوان میگفت انبارهای کتاب ضاحیه را زیر آتش خالی کردیم؛ هرکس شنید سرزنشمان کرد اما ما میخواستیم که مردم حتی وسط جنگ هم کتاب بخوانند.
برادرِ لبنانیمان، اینها را میگوید اما وقتی از وضعیت علمی اینجا میپرسم، سر از جاهای عجیب و غریبی درمیآوریم.
-ما نمیخواهیم قطب علمی باشیم؛ میخواهیم مصرفکنندهی علم شما باشیم.
میپرسد فکر میکنی این جمله را چه کسی گفته؟ منتظر نمیماند. میگوید یکی از علمای ایران به من گفت که در گفتگویی که با سیدهاشم صفیالدین داشته، این جمله را از او شنیده.
میگفت ما جمعیتمان کم است؛ خرد و کلان و پیر و جوانمان هم رزمنده شویم، باز در برابرِ اسرائیل باید بیشتر شویم.
میگفت خودش در جلسهای از سیدحسن شنیده که رهبری سالها قبل از او خواسته که فعالیتهایشان را در جهت نابودی اسرائیل تنظیم کنند و سیدحسن هم گفته که دیگر وظیفهای جز این نمیشناسد.
جوان، اینها را میگوید که تاکید کند ما میجنگیم؛ شما تولید علم کنید. میگوید اگر از این حرف تعجب میکنید، در نگاهِ امتیتان تجدیدنظر کنید.
ما اگر یکی هستیم، اگر همه زیر چتر انقلابیم، باید طوری عمل کنیم کانه در یک کشور واحدیم.
فارغ از علوم تجربی، لبنان به آگاهیهای معنوی ایران هم نیاز دارد. جای خالی نهضت ترجمه اینجا به شدت احساس میشود. چند هفته قبل، وقتی توی محلهی فتحالله، دختر نوجوانی را دیدیم که با ترجمهی "سلام بر ابراهیم" دلدادهی شهید ابراهیم هادی شده بود، چیزهایی نوشتیم اما حالا جوانِ لبنانی رسما دارد مذمتمان میکند سر این که نهضت ترجمه را جدی نگرفتهایم.
القصه؛ کمک به جبهه مقاومت، فقط مالی نیست؛ تولید علم، نشر آگاهی و تلاش برای گسترش ارتباطات فرهنگی هم کمک به جبهه مقاومت است.
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
جمعه | ۱۱ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا