📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۴۸
بخش اول
"نور مصطفی مغنیه" مادرِ پنج تا بچهی قد و نیمقد است. خانواده، اصالتا اهل یکی از روستاهای جنوباند اما خود نور متولد قم است. پدرش، یازده سال، یعنی حول و حوش ۱۹۸۶ تا ۱۹۹۷ توی حوزهی قم، درس طلبگی خوانده. نور، نُه ساله بوده که خانوادهاش برمیگردند لبنان. توی مدرسهای در جنوب، تا قبل دانشگاه را خوانده و دانشگاه را با رتبه عالی قبول شده. توی دو تا رشته درس خوانده، کامپیوتر و بیولوژی اما در نهایت روی کار با بچهها متمرکز شده.
نور و همسرش معتقدند که بچه، هرچی بیشتر بهتر. از یک زنِ ایرانی که دهتا بچه دارد و توی تلویزیونِ ما نشانش دادهاند یاد میکند و میگوید ما باید زیاد شویم.
خانهشان توی یکی از روستاهای جنوب بوده و حالا آمدهاند جایی نزدیک بیروت. میگفت فکر میکردیم یکیدو روز از خانههایمان میرویم و برمیگردیم اما حالا دوری از خانههایمان دارد دو سه ماهه میشود. سر این که فکر میکردند زود برمیگردند هیچچیز هم از خانهشان برنداشتهاند.
القصه؛ از ماهها قبل مادر شدن، این سوال ذهن نور را درگیر کرده بود که با بچهها باید چطوری رفتار کرد و چطوری تربیتشان کرد که مقاومت را و دینداری را بفهمند، به شریعت ملتزم باشند و نمازخوان بار بیایند. مطالعه کرد، سخنرانی گوش داد، از استادها سوال پرسید و آرامآرام، تربیتِ درست را یاد گرفت. این درست که مدارس، روی تربیت بچهها کار میکنند اما نور معتقد است که همهی شئون تربیت را نباید برونسپاری کرد! پدرها و مادرها هم باید کنارِ مدرسه و بلکه بیشتر از مدرسه، پیگیر تربیت بچههایشان باشند.
وقتی راجع به تربیت با دیگران حرف میزد، علاقهمند میشدند و خیلیها ازش سوال میپرسیدند که فلان چیز را چطوری به بچهات یاد دادی؟ نور با خودش فکر کرد که چرا تجربههای مادرانهاش را به دیگران منتقل نکند؟
او به مدلهایی برای طراحی بازیِ بچهها رسید؛ بازیهای فیزیکی. کنارِ بازیهای فیزیکی، نور و همسرش -که برنامهنویس است و موشنگرافیک هم کار میکند- یکسری بازی سادهی موبایلی هم برای بچهها طراحی کردند. اولیش سال ۲۰۲۰ منتشر شد و توی بعضی از مسابقهها هم جایزه گرفت. توی این بازیها ماجرای جنگ ۳۳ روزه و معرفی شهدای برجسته ایران و حزبالله را هم گنجاندهاند. خود نور هم گرافیک یاد گرفته تا بتواند چیزهایی برای بچهها طراحی کند.
جستجوهای قبلِ جنگ و چرخ زدن توی انتشاراتیها، به کار امروز نور میآید.
حالا محصولات مختلفی را چاپ و تولید کرده و میرساند به دست مشتاقانش. همه محصولاتش را هم توی یک فروشگاهِ اینستاگرامی، عرضه میکند؛ zaytoona.kids
ادامه دارد...
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
شنبه | ۲۶ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۴۸
بخش دوم
نور عاشق ایران است؛ میگوید اهل مادیات نیست، هدفش از فروش این محصولات هم درآمدِ آنچنانی نیست اما نور این روزها دارد پول جمع میکند به عشق این که بیاید ایران و چند هفته کنار حرم امام رضا(ع) نفس بکشد. میگوید من عاشق ایرانم و ایران را بیشتر از لبنان دوست دارم. دوران کودکیِ نور در ایران، معمولی بوده اما یک حس خوب بیانتها براش از آن روزها یادگاری مانده. آن روزها اسم امام را هم توی خانهشان زیاد میشنیده و همین به امام علاقهمندش کرده. سر همین علاقه به ایران و امام، توی آموزش هم چشمش به ایران است. مدارسِ لبنان، بچهها را از سه سالگی پذیرش میکنند! اما نور میگوید درستش این است که بچه از ششهفتسالگی برود مدرسه؛ مثل ایران. سر همین، یک سری آموزش را برای بچههای دو تا ششهفتساله طراحی کرد.
توی طراحی محتواها از کتابهای ناشران ایرانی هم زیاد کمک میگیرد. مطالعاتش هم بیشتر متمرکز است روی کتابهای ایرانی. مثلا میگوید کنجکاوی میکنم که ببینم کتابهای کودک در ایران، خدا را چطوری به بچهها معرفی کردهاند. از نکات این کتابها خلاصهبرداری میکند و توی محتواسازیها ازش کمک میگیرد.
توی خانواده پرجمعیت نور، چند تا دختر استثنایی هست؛ نزدیکترینش، دخترخالهی نور است. همین، نور را به این فکر میاندازد که باید برای اقشار خاص مثل این بچههای استثنایی هم تولید محتوا کرد.
بعد جنگ جدید، وقتی خانوادهاش مجبور شدند با دو جین بچهی قد و نیمقد، خانه و زندگیشان در جنوب را رها کنند، فکرش مشغول این شد که باید برای بچههای آواره هم برنامهای داشته باشیم.
برنامهها و محصولات و محتواهایی که نور برای آوارگان طراحی میکند، بعضا به آثار سیدعباس نورالدین تکیه دارد؛ کسی که زندگیش را گذاشته پای بازگشت به نهجالبلاغه و تفسیر حرفهای امام و رهبری.
کنار همه کارهای آموزشی، نور و خانوادهاش یکسری از دعاها را چاپ میکنند و میرسانند به آوارگان. میگویند ماها اینطوری هستیم که دعا باید جلوی چشممان باشد. میگوید کنار همه تلاشها نباید فراموش کنیم که دعا نجاتمان میدهد.
نور میگوید همه این کارها برای این که است زندگیهامان روی ریل "حیاتِ طیبه" باشد؛ همان چیزی که امام خمینی میخواست.
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
شنبه | ۲۶ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #سوریه
چهرهی زنانهی جنگ - ۶
نُوفا- ۱
حدود دو ماه پیش بود. داشتیم زندگیمان را میکردیم. مدام خبر میرسید، میخواهند ضاحیه را بزنند. باورم نمیشد. میگفتم اسرائیل باز بیخودی شلوغش کرده و تهدیداتش توخالی است. با این وجود، کیف کوچکی برداشتم. برای بچهها نفری یک دست لباس کنار گذاشتم. سه چهار روزی از اخبار و تهدیدات حمله میگذشت. حدود ۳ شب بود. با صدای مهیبی که از انفجار خانه بغلیمان بلند شد، همگی با وحشت از خواب پریدیم. گمان میکردم قیامتی برپا شده. مغزم قفل کرده بود. آن لحظه نه میتوانستم به فکر همسایه باشم، نه فامیل! به تنها چیزی که فکر میکردم، نجات جان نوههایم بود و بس. ۵ تا بچهی قد و نیمقد که مادرشان بعد از اینکه فهمید شاکر سرطان دارد، همهشان را رها کرد و رفت. سراسیمه، با شاکر و پسر دیگرم حمدان، بچهها را بغل کردیم. نوهی کوچکم تنها ۷ ماه داشت و بقیهشان ۲/۵، ۴، ۶ و ۱۰ ساله بودند. مسئولیت همهشان افتاد گردن من. با همان لباس تنم، زدیم به جاده و مستقیم رفتیم بعلبک و این شروع مهاجرت اجباریمان بود. هر وقت سنگینی مسئولیت بهم فشار میآورد، با خودم میگفتم: حتما بیدلیل نیست پدرم اسمم را گذاشت نوفا! گویا همه چیزِ زندگی، دست به دست هم داده و آمده تا آوای بلندِ فراز و فرودش را به گوشم بنوازد و من هم با گوشت و پوست، لمس و تجربهاش کنم! بعلک به دنیا آمدم. هنوز ۱۴ سالم پر نشده بود که دست بخت زورش چربید و من را آورد ضاحیه. موهای سپید و دندان نداشته و چروکِ دست و صورتم را نبین. خیلی زبر و زرنگ بودم. هنوز هم هستم!
این قصه حالا حالاها ادامه دارد...
پ.ن: معنی نوفا به عربی میشود؛ آوای بلند./ مصاحبه با خانم نوفا عباس خالد، حسینیه فاطمیه
فاطمه احمدی | راوی اعزامی راوینا
@voice_of_oppresse_history
شنبه | ۲۶ آبان ۱۴۰۳ | #بوشهر #کنگان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۵.mp3
13.75M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۵
جنگ آوارگان!
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
پنجشنبه | ۳ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
ضاحیه، مقتدر مظلوم
دیروز ساعتی را در ضاحیه بودیم.
تصورم این بود که ضاحیه چیزی جز خاک نیست. اما اینگونه نبود.
بلکه بخشی از ضاحیه تخریب شده.
ضاحیه پر بود از ساختمان نیمه بلند و بلندی که گویی در برابر موشکها سینه سپر کرده بودند.
یاد عابس بن شبیب افتادم، همان شهید کربلا که کلاه خود را برداشت وزیر بارش سنگهای دشمن نعره میکشید.
احساس میکردی خانهها سنگر را حفظ کردهاند.
حس ضاحیه ترکیبی بود از عزت و غربت.
از مظلومیت و اقتدار.
احساس میکردی خانهها هم دلشان برای صاحبخانهها تنگ شده.
آخر آنها اولیا خدا هستند و زمین ضاحیه به وجود آنها بر سایر زمینها افتخار میکند.
انگار دلشان از بیخداحافظی رفتن گرفته بود...
مادری که لباسهای فرزندش را شسته تا فرزندش برای مدرسه بپوشد و هنوز روی بندِرخت در بالکن آپارتمان آویزان است...
سجاده های روی زمین پهن شدهای که منتظر اقامه نماز جماعت خانوادگی هستند...
اسباببازیهای که در اتاق بچهها روی زمین هستند و هنوز جمع نشدند...
نمیدانم حال یک مادر اهل ضاحیه را درک میکنی؟ همان بانویی که همیشه قبل از بیرون رفتن، خانه را مثل دسته گل تمیز میکرد؛
و حالا ناگهان خانه را رها کرده و میگوید ای کاش چادر نمازم را برمیداشتم...
ای کاش قرآنم را بر میداشتم...
و حالا مادر در گوشه اتاق مدرسه نشسته و شاید پنهانی اشکهایش را پاک میکند...
از جملات آنها میشود این را فهمید:
آن چیزی که قلبشان را فشرده میکند خانههای رها شده نیست؛
غم اول زن و مرد حزبالله شهادت سید است؛
میگویند همه چیز ما فدای سید...
سید مهدی خضری
eitaa.com/khezri_ir
پنجشنبه | ۲۴ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی| شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۶.mp3
12.71M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۶
ابد و پنج سال!
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
جمعه | ۴ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #کمک_به_جبهه_مقاومت
یادگار دلدارمه
گنجشکها کنار قبر شهید شیبانی مشغول نوکزدن به زمین بودند. جیکجیککنان به آسمان پرواز میکردند و دوباره برمیگشتند همانجا. ده متریِ قبر شهید روی صندلی نشسته بودم. به خودم گفتم: «گنجشکها هم پیش شهدا به آرامش میرسن.»
صدای پیامک گوشیام آمد. نوشته بود: «من رسیدم.» با سرعت خودم را به قبر شهید رساندم. دو تا خانم چادری کنار قبر شهید نشسته بودند. به چهره خانمها نگاه کردم. متوجه شدم آن دخترخانم جوان که سنش تازه به ٢٠ سال رسیده، همسر شهید است. آن یکی هم مادرخانم شهید است. به همدیگر شبیه بودند. بعد از سلام و احوالپرسی کنار هم روی صندلی نشستیم.
دخترخانم جوان گفت: «موقع عقدمون آقامحمد حلقهاش رو نقره و من هم طلای سفید انتخاب کردم که با هم سِت باشه. خیلی بهشون علاقه دارم چون یادگار دلدارمه. شنیده بودم همسر شهید مدافع حرم روحالله قربانی، حلقه خودش و شوهرش رو تو حرم امام حسین (ع) انداخته. تصمیم گرفته بودم با اولین سفرم به کربلا حلقهها رو تو حرم امام حسین (ع) بندازم. بعد از شهادت سیدحسن نصرالله، حضرت آقا حکم جهاد همگانی دادن. آقا دارن تو مسیر حق حرکت میکنن ما هم باید پشت سرشون باشیم، ازشون تبعیت کنیم و گوش به فرمانشون بدیم. تو فکر بودم که چه کاری میتونم بکنم؟! یادم به حلقهها افتاد.»
به قبر همسرش نگاه کرد و گفت: «اوایل هفته قبل به پدر آقامحمد پیام دادم: «میتونم حلقهها رو برا کمک به مردم لبنان مزایده بذارم؟» بلافاصله تماس گرفت و گفت: «حلقهها مال خودته، اختیارشو داری. انشاءالله که تو مزایده من برنده بشم، بخرمش دوباره اونها رو بهت برگردونم. آخه تو خیلی دوسشون داری!» با مامان و بابام در میون گذاشتم، اونا حرفی نداشتن. بعد از تصمیمم یکی از دوستام خواب آقامحمد رو دیده بود که خوشحاله. مطمئن شدم ایشون هم راضیه. شب میلاد حضرت زینب (س) حلقههای عقدمون رو گذاشتم به مزایده که تقدیم به مردم لبنان کنم. تا همین الان آخرین قیمت مزایده رو ٨٠ میلیون زدن ولی هنوز نفروختیم. حلقهها به مردم لبنان برسه با حرم سیدالشهدا فرقی نمیکنه.»
کاغذی روی قبر شهید گذاشته بودند روی آن نوشته بود به وقت ۳۱۵. به کاغذ اشاره کردم: «داستان این چیه؟» کاغذ را در دستش گرفت و گفت: «آقامحمد آرزو داشت که شهید بشه. هر روز ماه رمضون موقع افطار اگه کنار هم بودیم میگفت: «برام دعا کن شهید بشم.» اگه هم نبودیم پیام میداد: «دعا یادت نره.» بعضی وقتا ناراحت میشدم و بغض میکردم. ولی از ته دل برا عاقبت بخیریش دعا میکردم که الحمدالله عاقبت بخیر هم شد. ارادت خاصی به حضرت رقیه (س) داشت. اسم ابجد خانم رقیه(س) ٣١۵ هس. با هم قرار گذاشته بودیم ساعت ۳:۱۵ به حضرت رقیه(س) سلام بدیم. هر شب همین ساعت سلام میدادیم. دیروز از کتاب زندگینامه شهید رونمایی شد اسم کتاب رو به وقت ۳:۱۵ گذاشتن. نام کتابخونه عمومی بلوار اتحاد رو هم به نام شهید محمد اسلامی نامگذاری کردن.» کاغذ را روی پایش گذاشته بود و به آن نگاه میکرد. گوشه کاغذ را گرفتم و گفتم:«چقد خوش سلیقه هسی.» هنوز لبخند روی لبش بود و به کاغذ نگاه میکرد. مادرش هم کنار قبر شهید قدم میزد. بلند شدم، دستم را به طرفش دراز کردم. همانطور که لبخند میزد دستش را در دستم گذاشت. گفتم: «الهی خوشبخت بشی دخترم!» با آنها خداحافظی کردم و از گلزار شهدا زدم بیرون.
روایت مصاحبه با فاطمه قاسمپورصادقی همسر شهید محمد اسلامی
مریم نامجو
سهشنبه | ۲۲ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
حافظه؛ حسینیه هنر شیراز
@hafezeh_shz
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۷.mp3
6.42M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۷
دیشب دوباره ضاحیه زیر آتش بود...
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
جمعه | ۴ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
🔖 #راوینا_نوشت
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 ۱- قرار بود پرواز مستقیم بیاوردمان بیروت...
🎵 ۲- قبل از ظهر، حزبالله خبرنگاران را میبرد...
🎵 ۳- دو سه دقیقه بعد پشت موتورش بودم...
🎵 ۴- از ضاحیهگردیِ شبانه که برمیگردیم...
🎵 ۵- طرابلس رفتنمان طلسم شده...
🎵 ۶- روز اول که دیدمش، ریشهایش بلند بود...
🎵 ۷- با یک بلاگرِ لبنانی، رفتیم چرخی توی بیروت زدیم...
🎵 ۸- مسئولیت همه چی با خودته!
🎵 ۹- لببهلبِ اذان عصر رسیدیم به مسجد...
🎵 ۱۰- اینها را وسط داد و بیداد یک جاسوس مینویسم...
🎵 ۱۱- انتظار
🎵 ۱۲- دیروز صبح جبیل بودیم...
🎵 ۱۳- دیروز که تصمیم گرفتیم برویم بعلبک...
🎵 ۱۴- صدای جنگندهها از همیشه نزدیکتر بود...
🎵 ۱۵- از تگزاس تا بیروت!
🎵 ۱۶- کار کتاب شهید دانشگر تقریبا تمام شده بود...
🎵 ۱۷- واقعیت این است...
🎵 ۱۸- بیم و امید!
🎵 ۱۹- جمهوری اسلامی! لطفا هستهای شو!
🎵 ۲۰- دوباره آمدیم بعلبک...
🎵 ۲۱- شنبه در کنیسه
🎵 ۲۲- شهیده کرباسی
🎵 ۲۳- آیه
🎵 ۲۴- من جاسوس بودم!
🎵 ۲۵- جنگ آوارگان!
🎵 ۲۶- ابد و پنج سال!
🎵 ۲۷- دیشب دوباره ضاحیه زیر آتش بود...
🎵 ۲۸-آشپز مجتهد!
🎵 ۲۹- من جاسوس بودم
🎵 ۳۰- لبنان، سختترین روزهای آزمون طول تاریخش را از سر میگذراند!
🎵 ۳۱- همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد، مثل زلزله!
🎵 ۳۲- لبنان یکی آزادترین کشورهای دنیا در حوزه رسانه است...
🎵 ۳۳- جوان میگفت انبارهای کتاب ضاحیه را زیر آتش خالی کردیم...
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
🔖 #راوینا_نوشت
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
📋 فهرست پادکستهای محمدحسین عظیمی از لبنان
🎵 لامشکل
🎵 و الله خیرالماکرین
🎵 ترس و آرامش
🎵 شرمندگی
🎵 موبایل نُنُر
🎵 مدافع بچههای حرم
🎵 در بازداشت حزبالله
🎵 ملاقات با ابراهیم هادی در بیروت
🎵 دیو چو بیرون رود
🎵 دو خوشه انگور
🎵 انفجارات
🎵 ابنا حجهابنالحسن
🎵 چطور حزبالله در مدت کمی آوارگان را سامان داد؟!
🎵 خدایا! حاضر
🎵 ارتشی که نبود
🎵 تصویری که هر شب با خودم مرور میکنم
محمدحسین عظیمی | راوی اعزامی راوینا
@ravayat_nameh
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
هتل مدرسه
مسئول فرهنگی حزبالله در سوریه، نگران درس بچههای نازحین -کسی که از منطقهای به منطقهای جابجا میشود- است.
او میگوید امکان جمع کردن بچهها در یک مدرسه وجود ندارد و چارهای نیست از اینکه کلاس درس توسط معلم ضبط و برای بچهها پخش شود.
برای پخش درس به دستگاه پروژکتور نیاز است.
طبیعتا تاریک کردن کلاس هم حوصله سربر است.
آنها ویدئو پروژکتوری میخواهند که در فضای روشن هم قابل رویت باشد.
با حامد کبودوند تماس میگیرم؛ به نکات خوبی اشاره میکند.
برای خرید پروژکتور به سراغ سایتهای فروش میروم.
در این بین سید ایمان سید رضی زنگ میزند و میگوید یک ماه در بیروت بوده و حوزه فنی صدا و سیما را در بیروت مدیریت می.کرده (با خودم می گویم سید یکماه بیروت زیر بمباران بوده هیچکس نفهمیده و تو دوروز آمدی کل ملت فهمیدند)
سید میگوید ارتباطات خوبی گرفته و میتواند به ستاد قزوین کمک کند.
با او در مورد ویدئو پرژکتور مشورت میکنم.
مشورت خوبی میدهد و خرید را هم خودش انجام میدهد.
پول دو دستگاه را برخی از طلبههای قزوینی ساکن قم پرداخت میکنند.
پروژکتورها با داستان مفصلی به سوریه میرسد
(عکس بالا عکس دو دستگاه پیچیده شده در فرودگاه است)
حالا ما ماندهایم و دهها هتلی که دستگاه پخش ندارند.
و بچههایی که منتظر مرتب شدن کلاس درس هستند.
آینده لبنان به دانش و باور این بچهها مرتبط است...
سید مهدی خضری
eitaa.com/khezri_ir
شنبه | ۲۶ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۸.mp3
8.71M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۸
آشپزِ مجتهد!
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #سوریه
چهرهی زنانهی جنگ - ۷
نُوفا
بخش دوم
نوههایم خیلی ترسیده بودند. دست و پایشان میلرزید. تمام مسیر اضطراب و ترسِ از حملهی دوبارهی موشک و بمباران را، میشد توی چهرههایشان خواند. عبایم را سفت چسبیده بودند و رها نمیکردند. رفتن به خانهی پدری، دلشان را کمی آرام میکرد. داشتیم میرفتیم شرق؛ به سمت بعلبک.
هر وقت از خاطرات کودکیام در بعلبک میگفتم، شاکر و حمدان ذوق میکردند. حالا داشتیم میرفتیم به طرف خاطرات کودکیام. خودم هم ذوق زده بودم. ۲۰ سالی میشد آنجا نرفته بودم.
توی راه برای اینکه ترسشان کمتر شود، از بلعبک برایشان میگفتم. از جوانان شجاع و با ارادهاش. از اینکه هیچکسی توی تیراندازی روی دستشان بلند نمی شود. از اینکه چطور امام موسی صدر آمد و جوانان بلعبک را از بیهدفی نجات داد. حرف و خطش یکی بود؛ دفاع از مستضعفین و محرومین در هر نقطهای از جهان که میخواهد باشد!
همین حرف باعث شد بعلکیها کنار امام موسی صدر بایستند و هر چه داشتند؛ چه از جان، چه از مال، سر دست گرفتند و کنارش مبارزه میکردند.
حرف زدنهای توی مسیر، کمی دلهره را از بچهها گرفته بود؛ امّا گرمای مسیر بچهها را بیتاب کرده بود. با یک حالت مطمئن به بچهها قول دادم یک هفته نشده، برمیگردیم خانهمان؛ به ضاحیه!
به بعلبک رسیدیم. با آغوش باز ازمان استقبال کردند. همگی رفتیم خانهی اُمِّ هانی؛ رفیق دوران بچگی. بعلبکیها به مهماننوازی معروفاند. به سه روز نکشیده، تهدیدها و دستورات تخلیهی بعلبک هم شروع شد. فکرش را هم نمیکردم. ماندنمان طولی نکشید. هنوز نیامده باید میرفتیم. مقصد بعدی، سوریه بود. راه به جایی نداشتیم، باید میرفتیم. بعلبک بودیم و داشتیم آمادهی رفتن به سوریه میشدیم؛ امّا روح و روان و پارهای از وجود و تنم در ضاحیه مانده بود. هادی؛ پسر حمدان، زیر دست و بال خودم بزرگش کردم. شغلش شبانهروزی است. موقع بمباران تمام راههای ارتباطیمان قطع شده بود. آنقدر با عجله از خانه زدیم بیرون که نشد خبری ازش بگیریم. یادش که میافتم، قلبم به تپش میافتد. فشارم میرود بالا.
همین حالا؛ دو ماهی از آن شبِ کذایی میگذرد و من هنوز از هادی بیخبر بی خبرم...
قصهی نُوفا ادامه دارد...
پ.ن: معنی نُوفا به عربی میشود؛ آوای بلند./ مصاحبه با خانم نوفا عباس خالد، حسینیه فاطمیه
فاطمه احمدی | راوی اعزامی راوینا
@voice_of_oppresse_history
دوشنبه | ۲۸ آبان ۱۴۰۳ | #بوشهر #کنگان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
81.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖 #راوینا_نوشت
📌 #رئیسجمهور_مردم
نشست راویان حماسه شهید جمهور
اولین نشست نویسندگان راوینا در قم برگزار شد.
این نشست تنها میزبان ۴۰ نفر از نویسندگان شبکه مردمی راوینا با محوریت موضوع شهادت شهید رئیسی بود.
در این نشست نویسندگانی از سراسر کشور و از استانهای آذربایجان شرقی، گیلان، گلستان، خراسان شمالی، خراسان جنوبی، سمنان، قم، اصفهان، یزد، کرمان، فارس، لرستان، سیستان و بلوچستان و خوزستان حضور داشتند.
از اهداف نشست میتوان به «ارتقای فنی نویسندگان در مباحث کارگاهی مطرح شده»، «همدلی و انسجام» و «برنامهریزی برای ثبت و مانا کردن روایات حماسه مردم در ایام شهادت شهید جمهور» اشاره کرد.
اولین نشست نویسندگان راوینا
۲۲ تا ۲۵ آبان ۱۴۰۳ | #قم جمکران
به میزبانی حوزه هنری انقلاب اسلامی استان قم
@Artqom_ir
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایستاده در غبار - ۴۹
خبرفوری: سیدمرتضی آوینی، زنده است
روایت محسن حسنزاده | لبنان
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۴۹
خبر فوری: سیدمرتضی آوینی، زنده است
این، بار سوم بود که با علاء، قرار میگذاشتم. اینبار میخواستیم درباره هنر در لبنان گپ بزنیم. علاء، حرفش را صریح میزند و اگرچه آدمِ دیدنِ خوبیهاست، وجه انتقادیِ نگاهش، به چشم میآید.
علاء میگوید هنرِ اورجینال، توی لبنان، متاع کمیاب، بلکه نایابی است. مثال میزند: ما معماری نداریم؛ معماریِ لبنان، معماریِ شامی است.
مثال دیگر علاء، موسیقی است. میگوید لبنان در موسیقی، سبک ندارد. سبک و مکتب، به سادگی شکل نمیگیرد.
علاء میگوید در لبنان، سه نفرند که میتوانند روی استیج، زنده بخوانند.
در سینما هم اوضاع همینطوری است. به خاطر همین، هنرِ لبنانی، توی پنجاهشصتروزِ سخت گذشته، خیلی به کار مردم نیامده.
علاء میگوید ما به هنرمندی مثل سیدمرتضی آوینی نیاز داریم؛ اصلا به خودِ خود سیدمرتضی نیاز داریم.
قصهی سیدمرتضی، قصهی عجیبی است. قصهی متفکرِ عارفی که به قول علاء، به تصویر جنگ نگاه میکند و میگوید نه! این همهی چیزی نیست که در این تصویر میشود دید.
چه میکند؟ با تعبد و تامل و همنشینی با اهل دانش و الخ، میگردد دنبال آن تصویر حقیقی، میکاود و پوسته را میتراشد و مغز را مییابد؛ و نتیجه؟ روایتی که به قول علا، به زبان آسمان نوشته شده، نه به زبان زمین.
علا میگوید ما چند سال قبل به خودمان آمدیم که چرا آوینی را به عربی ترجمه نکردیم؟ خب، کسی باید باشد که روایت کند، نفخهی الهیِ امام چطور جوانهای شیفتهی روحالله را آوارهی بیابانهای جنوب کرد؛ و حالا هم شیفتگانِ لبنانیِ روحالله، باید روایتِ فتحِ جدید را از زبان سیدمرتضی بشنوند.
علا میگوید چند سال قبل، زندگینامه سیدمرتضی را چاپ کردیم و فتح خون را و بخشهایی از گنجینه آسمان را.
فقط کار سیدمرتضاست این جور سیر و سفرهای روحانی؛ و بسیار سفر باید تا پخته شود خامی، تا از آدمیزاد، "مرد" بسازد؛ رجال لاتلهیم تجاره و لا بیع عن ذکر الله...
علاء کتابی را معرفی میکند که خلاصهای از نوشتههای سیدمرتضیست: ان تحیا رجلا، مرد زندگی کن!
علا میگوید عکسهایی از جنوب دیده که نشان میدهد مجاهدان، "ان تحیا رجلا" توی دستشان است؛ توی خط مقدم درگیری.
علاء دارد یک سلسله کلیپِ روایتگری میسازد. میگوید توی استودیو، هدفون را میگذارم روی گوشم، که صدای سیدمرتضی بپیچد توی گوشم، که سعی کنم شبیه او حرف بزنم، که ادای سیدمرتضی را دربیاورم، که روحِ آوینی بیاید توی صدام.
ما باید به ریسمان الهیِ روایت فتح چنگ بزنیم. علاء میگوید این، کار سادهای نیست. آوردنِ بیش از پیشِ حکمت سیدمرتضی به لبنان کار سادهای نیست. علاء پسزمینه کلیپهای روایتگریش، موسیقیِ روایت فتح میگذارد. میگوید گوشِ هوشِ مخاطب باید با این موسیقی انس بگیرد برای روزی که بخواهیم، نسخهی اورجینالِ مستندهای سیدمرتضی را در لبنان پخش کنیم.
القصه؛ خبر این است: سیدمرتضی آوینی در لبنان زنده است.
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
سهشنبه | ۲۹ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
برایت نامی سراغ ندارم - ۲.mp3
11.4M
📌 #سوریه
🎧 #آوای_راوینا
🎵 برایت نامی سراغ ندارم - ۲
زینبیه
با صدای: ریحانه نبیلو
طیبه فرید | راوی اعزامی راوینا
@tayebefarid
پنجشنبه | ۳ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه #دمشق
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
برایت نامی سراغ ندارم - ۳.mp3
12.05M
📌 #سوریه
🎧 #آوای_راوینا
🎵 برایت نامی سراغ ندارم - ۳
احساس سوختن
با صدای: ریحانه نبیلو
طیبه فرید | راوی اعزامی راوینا
@tayebefarid
جمعه | ۴ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه #دمشق
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
ضیافتگاه - ۱.mp3
7.6M
📌 #سوریه
🎧 #آوای_راوینا
🎵 ضیافتگاه - ۱
هنوز هم مرددم...
با صدای: نگار رضایی
شبنم غفاریحسینی | راوی اعزامی راوینا
ble.ir/jarideh_sh
سهشنبه | ۱ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه #دمشق
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۵۰
چهار نکته پراکنده درباره این روزهای لبنان
بخش اول
یک؛ میانگین روزهای آوارگیِ گسترده، دارد دو ماهه میشود. دو ماه زیستن، در شرایطی نابسامان، ممکن است تبعات قابل توجهی داشته باشد و طبعا طولانیتر شدن ایام و لیالیِ آوارگی، روی ذهن و ضمیر این آدمها تاثیرات عمیقی میگذارد. خانوادههای جنوب، با فرهنگِ ویژهی خودشان، حالا توی مدرسهها ساکناند و خانههای مردم؛ اجارهای یا میهمان. این، جابجاییِ محیطِ زیست، الزاماتی دارد. زنِ شیعهی جنوبی، ممکن است در محلهی مسیحینشینِ بیروت، دیگر نتواند -نخواهد- پوشش مرسومش را رعایت کند. خانوادههای ساکن در شمالِ لبنان و مناطق سنینشین، ممکن است نتوانند مجلس عزا برپا کنند -به ملاحظهی میهمان بودن-
اگر یک ماه رمضان و یک عاشورای بیمناسک و مراسم بگذرد، خطر تشدید میشود. اگر پیروزی قاطعی از راه برسد، این فاصله گرفتن از نمادهای مذهب، جبران میشود؛ و بلکه اعتقاد مردم قویتر میشود. البته اینها مثال است؛ مثالی از فاصله گرفتنِ نسبتا قهری، از سبکِ زندگیِ معمول یک خانوادهی شیعی. تکرار میکنم؛ این، خطر است؟ بله! میتواند باشد و هرچه زمانِ آوارگی طولانیتر شود، این خطر هم بیشتر میشود.
دو؛ تهدید را نوشتم، فرصت را هم باید دید. خیلی از تحلیلها میگوید این جنگ، طولانی است؛ اگر معادلات به همین منوال پیش برود، شاید جنگ تا چند سال طول بکشد؛ شاید. شاید چند صد هزار شهید به شهدایمان بپیوندند. شاید جنگی که امروز گریبان لبنان را گرفته، مستقیمتر حتی گریبان بغداد را هم بگیرد. اما اتفاق مهمی که دارد میافتد، تغییر نگاهِ ما مردمان جهان اسلام به همدیگر است. این تغییر مدتهاست که شروع شده. از همان وقتی که عکاس، تصویرِ صالحالعاروریِ سنی را با حاجقاسمِ شیعه کنار هم ثبت کرد، تغییر پرشتابتر داشت خودش را نشان میداد. "مرگ بر شاه"، عصیانِ شیعه علیه ستم بود و "مرگ بر اسرائیل" شوریدنِ تودههای مسلمان و بلکه آزادگانِ غیرمسلمان علیه ستم است.
این روزها، سوالاتِ ما طایفههای گوناگونِ درون جهان اسلام، دارد از همدیگر بیشتر میشود. ما داریم بیشتر همدیگر را میشناسیم. دعوا میکنیم؟ بله! سنواریها ممکن است به حزبالله نقد داشته باشند و حزبالله به سنواریها اما این بحثها و بلکه دعواها، دعوای رفیقان نیست. رفاقتها با دعواها، ته میکشد اما برادرها بعد از دعوا هم برادر میمانند. به قول دوستی، ما از مرحله نامزدی گذر کردهایم و حالا رفتهایم زیر یک سقف؛ و خب، زیر یک سقف با هم بحث هم میکنیم.
این، نوعی تجدیدنظر است. این، به ما قدرت میدهد.
پینوشت این که حزبالله این روزها، شاید آن استقلال پیشین را نداشته باشد. حزبالله هنوز هم در قله است اما حالا، شاهد سلسلهجبال و سلسلهقلل هستیم؛ جبالِ عراق و فلسطین و یمن. این، حزبالله را به بلوغ میرساند و بلوغ، همسایهی دیوار به دیوارِ تواضع است.
این فرایند، "ولی امر مسلمین" را بیشتر محقق میکند. در پرانتز یادآوری کنم که رهبر انقلاب، اخیرا از ائتلاف، حرف زدند. و بدیهی است که این ائتلاف، بدون کمک ایران، ممکن نیست؛ قلبِ این ائتلاف، ایران است.
ما پس از "مرگ بر شاه" و "مرگ بر اسرائیل" باید در کنار هم به "مرگ بر امریکا" برسیم.
ادامه دارد...
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
چهارشنبه | ۳۰ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا