eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
6.6هزار دنبال‌کننده
509 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام بر من و اُمّ و اَب و برادر من درود باد به ابنا و جدّ اطهر من منم پیمبر خون خدای عزوجلّ که وحی می دمد از نطق روح پرور من مرا به تربیت حیدری کنار حسن برای کرب و بلا پرورید مادر من تنم سپر، سخنم ذوالفقار خشم علی مصاف، بدر و احد، کوفه، شام، خیبر من هماره بر گل روی عزیز زهرا بود نگاه اول من تا نگاه آخر من ز آفتاب قیامت اثر نمی ماند اگر به حشر فتد سایه ای ز معجر من منم پیمبر ثارالله و چهل معراج به پیشباز بلا ثبت شد به دفتر من کسی که بوسه به دستش زدی رسول خدا  نهاد بوسه به پیشانی منوّر من نگاه نافذ بابا به صورتم میگفت به حق که فاطمه دوم است دختر من شب ولادتم آغوش خود گشود ز هم به بر گرفت مرا همچو جان، برادر من قسم به خون شهیدان، پیام خون خدا رسد به گوش همه نسل ها ز حنجر من حسین داشت بسی پاس احترام مرا نمی نشست علمدار او به محضر من جلال و عزت و عزم و ثبات و صبر و رضا کنند خم سر تعظیم در برابر من اگر چه حج من از مکه شد شروع ولی سفر به کرب و بلا گشت حج برتر من حسین کعبه شد و کربلا و کوفه و شام شد این سفر عرفات و منا و مشعر من ز دست رفتم و یکدم ز پای ننشستم هماره محمل من گشته بود سنگر من زمام ناقه من بود اگر به دست عدو سر حسین، سر نیزه گشت رهبر من سرم شکست ولی سرفراز برگشتم اگرچه ریخت ز هر بام، سنگ بر سر من خدا گواست ندیدم به غیر زیبایی زهی عقیده و ایمان و عشق و باور من می بهشت شد، از جام دیده ام جوشید هر آنچه ریخت عدو خون دل به ساغر من قدم قدم همه آب حیات جاری بود به کام خشک شهیدان ز دیدة تر من سخن ز فاطمه گوید به موج حادثه ها نماز و چادر خاکی و ماه منظر من چنان به خطبه گشودم زبان به بزم یزید که لال شد ز سخن، دشمن ستمگر من نمود کاخ ستم را خطابه ام ویران اگر چه دامن ویرانه گشت بستر من عجیب نیست اگر رأس یوسف زهرا ز نوک نیزه بیاید چو روح در بر من رواست مهر بسوزد ز آتش نفسم که داغ ها همه در دل شدند آذر من اگر چه آتش داغ حسین آبم کرد به دادگاه قیامت خداست داور من به جای چادر خاکی، ز طیّ ره گردید غبار، مقنعة گیسوی معطر من جمیل بود به حق خدا جمیل جمیل بلا و داغ دل و غصّة مکرر من نه شام و کوفه و کرب و بلا، قسم به خدا زمانه تا گذرد عالم است محشر من پس از شهادت عباس و اکبر و قاسم: همین زنان اسیرند خیل لشکر من به بیت بیت بلند قصیده ات "میثم" بگیر حاجت خود را هماره از درِ من @raziolhossein
ای نور دیده من و تاج سرم حسین یک دم قدم گذار به چشم ترم حسین بنگر چه آمد از غم تو بر سرم حسین در زیر آفتاب ببین بسترم حسین نام تو گشته زمزمه آخرم حسین بالاسر همه تو دم آخر آمدی بالین هر شهید به چشم تر آمدی با زانو در کنار علی اکبر آمدی بر دیدن سه ساله خود با سر آمدی من خواهر توام بیا در برم حسین یادش به خیر آن تب و تابی که داشتم در طول آن مسیر رکابی که داشتم در زیر سایه تو حجابی که داشتم دیدی چه شد حسین نقابی که داشتم دیدی چه شد  مقنعه و معجرم حسین یک نیمه روز موی سیاهم سفید شد یک نیمه روز امید دلم ناامید شد هجده گلم مقابل چشمم شهید شد از مادر تو خواهرت هر چه شنید...،شد داغت هنوز هم نبود باورم حسین هر دم به یاد حنجر تو گریه میکنم بر زخم های پیکر تو گریه میکنم دارم به جای مادر تو گریه میکنم یاد وداع آخر تو گریه میکنم گفتی به خواهرت که بمان در حرم حسین گفتی به خیمه گاه بمانم ولی نشد گفتم کنم فدای تو جانم ولی نشد یک جرعه آب بر تو رسانم ولی نشد پایت به سوی قبله کشانم ولی نشد تو دست و پا زدی و زدم بر سرم حسین منکه به جز تو پشت و پناهی نداشتم دیدم تو را غریب و سپاهی نداشتم تو زیر پا و تاب نگاهی نداشتم جز رو زدن به شمر که راهی نداشتم شرمنده توام چه کنم خواهرم حسین هر کس رسید راه نفس بر تو بست و رفت بر پیکر تو نیزه خود را شکست و رفت شمر آمد و به سینه تنگت نشست و رفت با دست خالی آمد و پر کرد دست و رفت ای کاش کور بود دو چشم ترم حسین دیدم تو را به سجده ولی سر نداشتی ای سر بریده کاش که خواهر نداشتی (ای تشنه لب تو طاقت خنجر نداشتی گویا غربب بودی و مادر نداشتی) قربان غربتت پسر مادرم حسین نگذاشتند گریه بر آن پاره تن  کنم نگذاشتند سایه ای بر آن بدن پکنم نگذاشتند حسین خودم را کفن کنم کاری برای یوسف بی پیرهن کنم میخورد خاک پیکر تو در برم حسین ما را پس از تو خار شمردند کوفیان بر روی نیزه راس تو بردند کوفیان نان علی مگر که نخوردند کوفیان از من چه آبرو که نبردند کوفیان دادند نان به ما صدقه ،دلبرم حسین دیدی چگونه حرمت زینب به باد رفت وقتی میان مجلس ابن زیاد رفت صبر و قرار از دل زین العباد رفت کاری رباب کرد ،که دردم زِ یاد رفت چون جان بغل گرفت سر سرورم حسین بر عکس کوفه هلهله کردند شامیان خنده به اشک قافله کردند شامیان ما را اسیر سلسله کردند شامیان تحقیر پیش حرمله کردند شامیان از هر که بگذرم از او نگذرم حسیم بزم شراب و مجلس اغیار و خواهرت چوب یزید و لعل لب خشک و اطهرت بگذار بگذریم چه آورد بر سرت خیلی دلم تنگ شده بهر دخترت بعد از تو من صداش زدم دخترم ،حسین @raziolhossein
عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بود پاره گريبان ، بی سر و سامان شدن بود اول قرار ما دو تا قربان شدن بود رفتی و سهم من بلا گردان شدن بود  یکسال و نیم آتش گرفتن سهم من بود تقدیر پروانه از اول سوختن بود  یکسال و نیم از رفتن تو گریه کردم با هر نخ پیراهن تو گریه کردم خیلی برای کشتن تو گریه کردم با خنده های دشمن تو گریه کردم  هر شب بدون تو هزاران شب گذشته دیگر بیا آب از سر زینب گذشته گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کُن کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کُن این آخر عمری مرا رو به وطن کُن من را میان کهنه پیراهن کفن کُن  با قاسم و عباسم و اکبر بیائید من را بسوی کربلا تشییع نمائید  آخر مرا در غصه ی ایام بُردند با خاطرات سیلی و دُشنام بُردند بين همان شهری که بزم عام.. بُردند این آخر عمری مرا در شام ... بُردند پروانه ها خاکسترم را جمع کردند از زیر سایه بسترم را جمع کردند حالا دگر بال وپري دارم،ندارم در آتشت خاكستري دارم،ندارم من سايه بالاي سرم دارم ندارم چيزي بجز چشم تري دارم ندارم آنقدر بين كوچه ها بال و پرم سوخت آنقدر بعد كربلا موي سرم سوخت باور نخواهي كرد با اغيار رفتم باچادري پاره سر بازار رفتم خيلي ميان كوچه ها دشوار رفتم با ناسزاي تند نيزه دار رفتم يادم نرفته دست بر پهلو گرفتم با آستينم با چه وضعي روگرفتم يادم نرفته دور تو جنجال كردند جمعيتي را وارد گودال كردند آن ده سواري كه تورا پامال كردند در بين خيمه غارت خلخال كردند دير آمدم كاري ز دستم بر نيامد سرنيزه شمر از تن تو در نيامد دير آمدم ديدم سرت دست كسى رفت عمامه بيغمبرت دست كسى رفت هم گوشوار دخترت دست كسى رفت هم "نازنين انگشترت" دست كسى رفت ضجه زدن هايم مرا راضي نمى كرد . @raziolhossein
گرچه از کودکی‌اش داغ مُکرّر دیده قامتش‌خَم شده‌چون‌داغِ‌برادر دیده همه در طایفه‌‌ی‌مادری‌اش‌غَم دیدند او ولی غُصّه و غم چند برابر دیده نیم‌قرن است که‌هرروزعذابش داده جای‌آن‌پنجه‌که‌بَر صورت مادر دیده از دل معرکه او را به مدینه بُرده‌ست آن‌ شکافی‌که‌ روی پهلوی‌ِ اَکبر دیده خاطرآزُرده‌ی‌آن‌زخم‌عمیق‌است‌هنوز که شب‌ِ قدر به پیشانی‌ِ‌ حیدر دیده آه‌ازآن‌ساعت‌ِجانسوز که‌او باخبر از ---تیرباران شدن نعش‌ِحسن‌ گردیده چه‌قدرسخت‌گذشته‌ست‌به‌او وقتیکه تیر را دوخته بر حنجر اصغر دیده مرگِ‌خود را زِ خدا خواسته‌درنافله‌اش بوسه‌ی‌ تیغ‌وسنان‌را که‌به‌حَنجر دیده @raziolhossein
میان قبر بُرد این آرزو را که بوسد باز هم زیر گلو را دوسالی بود هرشب روضه میخواند «گلی گم کرده ام میجویم او را» @raziolhossein
«یک سال و نیم دوری و هجران چه سخت بود» بعـــد از تو یا اخا غــم دوران چــه سخـت بود رفتی حسین زینـب تو بی پنـــاه شــــد با شمر و زجر راه بیابان چه سخت بود یعقوب یک پســـر ز بـرش ناپدید شــد... در نصف روز داغ عزیزان چه سخت بود «من را به سخت جانیِ خود این گمان نبود» شـب های بعــد شام غــریبان چه سخت بود زین العبــاد گفـت «عَلَیکُنَّ بِالْـفِــــــرار» پای برهنه روی مغیلان چه سخت بود پنجــاه سال سایه‌ی مـن را کسی ندید بر ناقه ها مقابل مردان چه سخت بود مــن که میــان هـــودجی از نور آمـــــدم تا شام روی ناقه‌ی عریان چه سخت بود گفتــم میان مجلس مستی که «ما رَأَیْتْ...» اما حسین از تو چه پنهان...چه سخت بود... دیـدی چگـونه حرمـت تو پایـمـال شـــد...؟ دور ســر تو رقص کنیــزان چه سخت بود آیـات کـهـف بود و لب و خـیـــزران و می در طشت رأس قاری قرآن چه سخت بود پستِ کنیز زاده ای از ما کنیز خواست... آن شب نگاهداری طفلان چه سخت بود می‌گفت عمه کی ز سفر می‌رسد پدر؟... اما جواب طفل پریشان چه سخت بود! میکَنْد قبر طفل ، به سر پنجه اش رباب دفن رقیه گوشه‌ی ویران چه سخت بود دارم هنــــوز بیـن دلــم غـــم‌کده حسین داغش شرر به سینه‌ی زینب زده حسین @raziolhossein
ای بی کفن تو فکر کفن کن برای من هر چند چیزی از تن زینب نمانده است یک دسته گل برای مزارم تهیه کن دیگر گلی به گلشن زینب نمانده است   @raziolhossein
امان ز هجر امان از نبودن تو حسین گرفت جان مرا غصه ی تن تو حسین چقدر اشک بریزم نیامدی پیشم دلم گرفته عزیزم نیامدی پیشم دلم هوای تو کرده بیا در آغوشم هنوز بعد عزایت سیاه میپوشم برای تو همه زندگیم سینه زدم کنار دخترکان یتیم سینه زدم برات روضه ی هرروزه میگرفتم من به یاد تشنگی ات روزه میگرفتم من کسی مقابل من آب خورد غش کردم و گاهواره کمی تاب خورد غش کردم اگرچه از همه کس احترام میبینم به خواب اگر بروم خواب شام میبینم به احترام سرت چشم من نشد روشن تنور خانه ی من مطلقا نشد روشن پس از تو داغ کفن میکشد مرا آخر شتر سوار شدن میکشد مرا آخر  زمان خواندن قرآن زدم بروی لبم به یاد آن لب و دندان زدم بروی لبم  میان خانه غمِ آفتاب را چه کنم به سایبان بروم من رباب را چه کنم چقدر شام، سرت را عذاب میدادند به قاتلت جلوی من شراب میدادند لباس مادری ت را گرفتم‌ از دستش مرا زیاد زد اما گرفتم از دستش در آفتاب نشانی غربتم برگشت شبیه صورت تو رنگ صورتم برگشت  نگو دوباره چرا من به شام سر زده ام پی زیارت قبر رقیه آمده ام همینکه نیست سرم سایه ی سری سخت است بدان برادر من بی برادری سخت است @raziolhossein
تا که کهنه پیرهن در دستهایم جا گرفت نیمه ی ماه رجب هم بوی عاشورا گرفت روضه خوانت بوده ام یک سال و نیم ای بی کفن از صدای ناله ی زینب دل دنیا گرفت گودیِ زیر دو چشمم! یادگار گودی است تا که شمر آمد به مقتل کار دل بالا گرفت جای سالم در تنت پیدا نکردم، لا جرم خواهر غمدیده ی تو بوسه از رگ ها گرفت هر کسی در کربلا از هر کجایی کینه داشت انتقام خویش را از ما بنی الزهرا گرفت دست نامحرم به روی خواهرت تا شد بلند بر فراز نیزه خون چشمان سقا را گرفت تا که بر گهواره ی نیزه بخوابد اصغرت مادر بی شیرخواره نغمه لالا گرفت… @raziolhossein
عطر سیب صحن دلبرم میاد بخدا همینه باورم..،میاد نفسای آخره..،مطمئنم دم آخری برادرم میاد دست غم تو رو ازم جدا کشید زینب از دوری تو چیا کشید من چجوری زیرِ سایه جون بدم... وقتی جسم تو سه روز گرما کشید از عذابِ بعدِ تو نترسیدن نیزه‌ها امونتو می بُریدن روی تل دست و پا گُم کرده بودم... دست و پا که میزدی می خندیدن کاش اینا خداشونو عوض کنن دین بی بهاشونو عوض کنن خدا لعنتش کنه..،فکر کی بود نعل مرکباشونو عوض کنن! دور خیمه‌های تو غُلغُله بود چشم بد دور و بر قافله بود خولی و شمر و سنان..،جای خودش بددهن تر از همه حرمله بود حرمله عذاب بی اموون میداد مشک عباسمونو نشوون میداد تا که دِقِّمون بده..،گهواره رو جلو چشمای رباب تکوون میداد کوفه زخم دلمو نمک می زد سنگ غم آئینه‌مو محک می زد نزدیکِ محلّه‌ای که درس دادم... منو شاگرد خودم کتک می زد کوچه های تنگ و اون همه فشار... هتک حرمتِ منو به‌روم نیار منی که پرده‌نشین بودم یه عُمر با سرِ بازارِ برده ها چیکار؟! یه بُزُرگی..،زندگیش خراب میشه دلِ سنگَ‌م واسه اون کباب میشه بخدا روم نمیشه سوال کنم... آستینِ پاره مگه حجاب میشه؟! مرهم هیچ‌کسی التیام نبود شونه ای پناه گریه‌هام نبود اون همه بلا توو کربلا دیدم... هیچ مصیبتی شبیه شام نبود داغ بی حسابشو یادم نیار اون همه عذابشو یادم نیار مستای شامی چه بی حیا بودن... مجلس شرابشو یادم نیار اگه با غم تو همدم می شدن این حرامیا هم آدم می شدن میدونم زیر سر خیزرونه... دندونات یکی یکی کم می شدن باید این شب‌و به روز بدل کنم مشکل فراقِمونو حل کنم حالا که تو نیستی پیشم..،بایدَم یادگار مادرو بغل کنم @raziolhossein
• عصر غمات پایان ندارن...آه زینب دو چشمت خون میبارن...آه زینب ابالفضل و که زانوش شد رکابت به زانو در میارن...آه زینب • غروب غروب کربلا زینب اسیره جهان باید از این ماتم بمیره ابالفضل و علی اکبر که رفتن رکاب محملش رو کی میگیره • شام چی یاد مردم صد رنگ دادن تو افتادی نوید جنگ دادن به استقبال زینب روی هر بوم به دست بچه هاشون سنگ دادن @raziolhossein
شکر خدا نشسته اجل دربرابرم تا همرهش بَرَد، به جوار برادرم گر آشنا نمانده کنارم ملال نیست باشد سرم به دامن پر مهر مادرم همت کنید و بستر من را برون برید تا سوزد از شراره ی خورشید پیکرم ازپیش من برون ببرید این سبوی آب تاچون حسین،تشنه دهم جان به داورم پیراهن حسین مرا بر کفم دهید کارام گیرد این، دل درخون شناورم  بر سنگ قبر من بنویسید،این کلام من کشته ی حسین و جدايی ز دلبرم @raziolhossein                   
غروبی شد پر از ماتم غروب آخرِ زینب جز عبدالله نبود آخر کسی دور و بر زینب به یادش آمده آن روزگاری که بنی هاشم همه با احترام و با ادب در محضر زینب تمام آرزویش بوده آن ساعات پایانی عزیزانش همه باشند بالای سر زینب دوباره نوحه دم دادو نوایش واحسینا شد شده خیره به درب خانه چشمان تر زینب میان آنهمه غربت فقط پیراهنی پاره شده مرهم برای سینه‌ی‌غم‌پرور زینب پر از زخم و جراحت شد تمام پیکر یارش پر از جای غلاف و تازیانه پیکر زینب صدای شیون و گریه بلند از خیمه‌ها اما صدای خنده‌ی قاتل به حال مضطر زینب به دست ساربان انگشتری غارت شد اما بعد میان راه غارت شد تمام زیور زینب میان شام سهم او شده خاکستر و آتش گمانم سوخت و خاکی شده موی سر زینب @raziolhossein
اگر دلواپسِ من بوده ای من بیشتر بودم میان بستگان خود به تو وابسته تر بودم رسیده لحظه ی مرگم سراغم را نمیگیری؟! به شوق دیدنت از صبح هی خیره به در بودم میان بسترم جان میدهم حالا تک و تنها منی که لحظه ی جان دادن چندین نفر بودم نگاه اولم را بین آغوش تو خندیدم از آن بدو تولد با تو یک جور دگر بودم نگاه آخرم گودال بودی گریه میکردم وَ از موی سرِ آشفته ات آشفته تر بودم هنوزم با مرور خاطراتت جان به لب هستم سه ساعت زخم خوردی و سه ساعت محتضر بودم میان التماس من تو را هر کس که آمد زد چه بر می آمد از این دستِ تنها؟! یک نفر بودم به ابن سعد رو انداختم آخرسر از غربت منی که از سخن با یک غریبه بر حذر بودم به پیش چشم من ده اسب از روی تنت رد شد تو خونین پیکر و من بیشتر خونین جگر بودم تو شأنت دامن زهراست نه مخروبه ی خولی سرت را از تنورش در میاوردم اگر بودم بهانه تا نگیرند از نبود تو یتیمانت برای بچه ها هم عمه بودم هم پدر بودم سوار ناقه ها کردم همینکه دخترانت را برای محملم دنبال مَحرَم در به در بودم تویی که شرط ضمن عقد من بودی، خبر داری؟! که من از کربلا تا شام با که همسفر بودم مرا بازار بردند و مرا آزار میدادند منی را که به عصمت در دو عالم مفتخر بودم @raziolhossein
با شعله‌ی شمعِ نیزه‌ات در سخنم مشغول به پروانگی و سوختنم ای کاش جدا نمی‌شدم از وطنم پیراهن خونی تو می‌شد کفنم @raziolhossein
آن بانویی که داشت نورش جلوه ی رب آن بانویی که بود نامش زینتِ أب آن بانویی که جلوه بخشیده به مکتب در بستری بی سایه بان می سوخت در تب ای روزگار پست، بد کردی به زینب با صبرِ زهرایی حماسه آفریده یک زن چگونه این همه غربت چشیده؟! بی بی چه زجری بین نامحرم کشیده در ازدحام دشمنانش شد معذب ای روزگار پست، بد کردی به زینب آن قدر بر دستش، نشانِ ریسمان دید آن قدر داغ و روضه های بی کران دید آن قدر در جسم عزیزانش، سنان دید بر کعبه ی داغ و رزایا شد ملقب ای روزگار پست، بد کردی به زینب ای وای از داغِ چهل منزل اسیری در شام، شرمنده شدن با سر به زیری آیا شده با آستینت رو بگیری؟! در شام و کوفه قامت او شد مورّب ای روزگار پست، بد کردی به زینب دارد بساط گریه بر ارباب هر روز یک سال و نیم آشفته و بی تاب هر روز هم ناله می شد با رباب و آب هر روز یاد حسینش، تشنه خوابیده است هر شب ای روزگار پست، بد کردی به زینب می دید در گودال غرق خون، تنش را می دید با چشمان تر، جان کندنش را می دید، دشمن می کِشد پیراهنش را می دید جسمش می رود در زیر مرکب ای روزگار پست، بد کردی به زینب یاد حسین تشنه اش، وقت اجل کرد یاد نظاره کردنش از روی تل کرد پیراهن خونی دلبر را بغل کرد جانش رسید از داغِ آن لب تشنه، بر لب ای روزگار پست، بد کردی به زینب @raziolhossein
بر حسین بن علی آیینه دار زین أب یا زینت پروردگار کرد کسب فیض از او، اقتدار می نویسم نام او را با وقار یک نفر اما هزاران لشکر است ذوالفقار در نیام حیدر است گرچه دورش لشکری ولگرد  بود شیر بانویی که غوغا کرد بود یک تنه فرمانروای درد بود نام زینب داشت اما مرد بود  اقتدارش اقتدار مکتب است زهره ی زهرا و حیدر زینب است صبر ، تربیت شد از ایمان او شد نجابت دست بر دامان او عاشقی که عشق شد حیران او او که بود ؟عباس شد قربان او محضرش عرض ارادت می برم نام او را با طهارت می برم نور بود‌ و نور را سر کرد او شام رفت و فتح خیبر کرد او با خطابه کار حیدر کرد او کربلا را کربلا تر  کرد او در اسارت شوکتی شاهانه داشت بانویی که جوهر مردانه داشت خاطرش هرجا مکدر بوده است کاشف الکربش برادر بوده است محضر ارباب، بهتر بوده است قبله ی او روی دلبر بوده است از ازل بوده ست  قربان حسین جان زینب بسته بر جان حسین ... خم نشد هرچه سرِ بر نیزه دید هم رسالت بود با شاه شهید کوچه کوچه بار غربت را کشید با صلابت بود ، در بزم یزید در خرابه حالتش تغییر کرد داغ طفلی ، عمه اش را پیر کرد روزگار،  آن زینب مرد آفرین قد خمیده بود ظهر اربعین از شکسته بودن او ، بس همین: آمد استقبال او ام البنین ... گفت : زینب را ندیدم، او کجاست ؟! این شکسته کیست ؟ خیلی آشناست گفت : مادر  نیمه جان برگشته ام زینبم من ، قد کمان  برگشته ام آه... بی شیرین زبان بر گشته ام سوی تو مرثیه خوان برگشته ام کوچه کوچه بود بر دستم  طناب واردم کردند در بزم شراب .... پیر گشتم ، شرم دارم از بیان من کجا و مجلس نامحرمان بین  تشت زر ، بزرگ خاندان با که گویم مست بود آن میزبان چوب بر روی لب یارم نشست خیزران که نه ، ولی  دندان شکست ... . . یاد آن یار قدیمی گریه کرد ... چشم او با هر نسیمی گریه کرد داشت اوضاع وخیمی گریه کرد بعد از او یک سال و نیمی گریه کرد شب به شب بر آنچه دیده ضجه زد یاد رگهای بریده ضجه زد ... بوسه زد  بر پاره ای از پیرهن گریه کرد از آنکه خود دارد کفن زد به سینه گفت: ای عریان بدن رفتنی ام ، کشته ی صد پاره تن .... مثل ظهر اربعین بد حال بود مدفن او  شام نه ، گودال بود محتضر  دارد میان  سینه آه بر نمی دارد اگر از در ، نگاه هست چشمش وقت جان دادن به راه صورتش چرخید سمت قتلگاه دارد این قصه به آخر  می رسد قبل جان دادن ، برادر می رسد ... @raziolhossein
زبانحال حضرت صاحب الزمان شد غرق در غم روزگارت عمه جانم خیلی دلم شد بیقرارت عمه جانم در پیش چشمت زیر خنجر دست و پا زد در خاک و خون دار و ندارت عمه جانم بر روی تل، در غربتِ شام غریبان ایکاش بودم در کنارت عمه جانم تنها و بی محرم شدی دیگر ندیدی مرهم برای حال زارت عمه جانم جانم فدایت! عصرِ عاشورا به سختی دیدم گره خورده به کارت عمه جانم مانند قلبت چند جای چادرت سوخت در شعله هایِ پُر حرارت عمه جانم چشم عمو عباسمان را دور دیدند شد پیش چشمت خیمه غارت عمه جانم لعنت بر آنکه بست دست خسته ات را در بین آتش؛ با جسارت...عمه جانم بین تمام داغ هایی را که دیدی می سوزم از داغ اسارت عمه جانم @raziolhossein
جا دارد اگر فلک کنون گریه کند با زخم دل و سوز درون گریه کند تو زینبی و مهدی زهرا شب و روز از بهر اسارت تو خون گریه کند @raziolhossein
دختر غيرت و شجاعت بود گوهری پاک و با اصالت بود گرچه زن بود ،مثل شير خدا همچنان كوه ، با صلابت بود مادرش عصمت‌آفرين بود و او خودش‌بيكران‌عصمت‌بود طبق درخواستش مُحافظتش همه جا با جناب غيرت بود فهم شأنيّتش ميسّر نيست آنكـه زِيْـنِ اميـر خلقت بود این سـراپا خدیجـه‌‌ی کُـبری ارثـش از فاطمه نجابت بود شـد مقـامش وليَّــةُ اللّهـي بسكه اين زن بلندهمّت بود بعد عبّاس چند ماهي هم حامـل پرچـم ولايـت بود همه ديدند كربلا تا شام چادرش حافظ امامت بود آه، پنجاه سال زندگي اش سر به سر ماتم و مصيبت بود كمرش را شكست غربت شاه گرچه در صبر بي نهايت بود پيش طشت طلا به بزم يزيد آنچه زينب نداشت طاقت بود كُشت اورا غم امام حسين پس چنين رفتني شهادت بود بعد يك سال و چندماه هنوز پيكرش غرق در جراحت بود وقت پرواز روح از بدنش دور بانو چقدر خلوت بود روح او داشت كربلا مي رفت باز هـم راهي زيـارت بود @raziolhossein
چون کویرِ بدون باران بود سیلی صورتش نمایان بود همه موهای او پریشان بود بیقرار حسینِ عطشان بود کفنی پاره مانده در مُشتش درد شلاق و نیزه ها کُشتش! حال و روزی عجیب و درهم داشت در رجب غصهء مُحرّم داشت گرچه در زینبیه مَحرم داشت دم آخر، حسین را کم داشت حرز زهرا "وَ اِن یَکادَش" بود لحظه های وداع، یادش بود قلب زارش ز کار می افتاد یاد حلقوم یار می افتاد بین آن نیزه زار می افتاد پیش ده تا سوار می افتاد آنهمه شور و شین را کشتند زنده زنده حسین را کشتند یوسفش را که برنگرداند و پیکرش بین گرگ ها ماند و شب شد و عرش را که لرزاند و یا اُخیَّ اِلیَّ می خواند و زیر نیزه شکسته تب می کرد آب از خواهرش طلب می کرد بین هفت آسمان قمر می سوخت خیمه ها تا دم سحر می سوخت دل زهرای خونجگر می سوخت در میان تنور، سر می سوخت بعد آن بی حیایی دشمن مطبخ خانه اش نشد روشن تنِ بی سایه بان عوض شده بود نیّت ساربان عوض شده بود لحن زجر و سنان عوض شده بود سر و وضع زنان عوض شده بود گوش های بدون زیور، وای! دختران بدون معجر، وای! مُشت و سیلی ز پیش و پی خورده سنگ عُشاقِ مُلک ری خورده بعد هر گریه، کعب نی خورده پیش او یک سپاه، مِی خورده ناله هایش به آسمان رفته بین بازار شامیان رفته بی علمدار خود، کشیده عذاب رفته در کوچه ها بدون نقاب شده آب از غم و جنایت آب خواب گهواره دیده مثل رباب چون رباب ز جنگ، برگشته... صورتش بوده رنگ، برگشته . . گذرش در خرابه ها افتاد دم دیوار، بی عصا افتاد سر که آمد، طبق جدا افتاد دختری از سر و صدا افتاد مثل بابا شکست حرمت او جای بوسه نداشت صورت او @raziolhossein
کوه درهم خُرد شد  تسخیرِ زینب را که دید سایه‌ای از سایه‌ی تصویرِ زینب را که دید نیمه‌شب باید بیاید  تا نسوزد آفتاب آب شد خورشید تا تاثیرِ زینب را که دید مَا رَأَیْت إِلَّا جَمِیلا گفت  حیرت کرد عشق کربلا شد کربلا  تفسیرِ زینب را که دید غیرتش مثل خودش می‌ساخت از اهل حرم دشمنش مغلوب شد  تکثیرِ زینب را که دید ذوالفقارِ مرتضی با خطبه‌هایش شد یکی شام یکجا خاک شد  شمشیرِ زینب را که دید فاطمه إِنّٰا فَتَحْنٰا خواند دنبالِ سرش کوفه شد مخروبه‌ای  تکبیرِ زینب را که دید حق بده با شش برادر آمد و بی کَس گذشت غم به حالش زار زد  تقدیرِ زینب را که دید پیش عباسش چرا دستان او را بسته‌اید هِی زمین اُفتاد سر  زنجیرِ زینب را که دید اینکه اُفتاده‌است در این بی کَسی‌ها خواهر است آه با پیراهنی پاره نگاهش بر در است آنقدر غم دید  تابِ داغِ دیگر را نداشت تابِ جان دادن ولی  در بین بستر را نداشت ماه‌ها می‌شد مُهیا بود  تا جانش رود کاش می‌شد جان دهد  اما برادر را نداشت کاش می‌شد لااقل مثلِ رقیه جان دهد یادِ آن لبهاست اما  در بغل سر را نداشت چند روزِ آخری می‌خورد خانوم بر زمین پیر بود و بینِ دستش  دستِ اکبر را نداشت تشنه است و بسترش در آفتاب و سایه نیست حیف ایندفعه  کنارش آب آور را نداشت طاقتِ هر داغ را او داشت  اما با حسین طاقتِ گودال را  آن ضربِ آخر را نداشت طاقت آوارگی را داشت  اما قامتش طاقت بوسیدن از  رگهای حنجر را نداشت @raziolhossein
شاکله‌ی اِنَّما ، قابِ دعا زینب است گنج نهان جهان ، سِرِّ خدا زینب است اُسوه‌ی ایوب‌ها ، وقت بلا زینب است بر لب ما بهترین ، زمزمه "یا زینب" است ما همگی نوکریم ، سرور ما زینب است دُرِّ گران‌سنگ حِلم ، بین صدف دیده شد در دل دریای صبر ، موج شعف دیده شد دفتر خِلقت نوشت: لوح شرف دیده شد پای ضریح دمشق ، شاه نجف دیده شد زائر هر روزِ آن ، شخصِ اَبازینب است از برکات علی ، هیچ فقیری نماند پای همین سفره ها ، فاطمه ما را کشاند دست گدا را گرفت ، پیش حسن‌جان رساند سائل این خانه را ، نزد حسینش نشاند کارِ پذیرایی از ، این همه با زینب است محور عرش است او ، اهل جنان شاهدند ساحت صبر است او ، مُلک و مکان شاهدند راوی فتح است او ، نُطق و بیان شاهدند مادر اشک است او ، گریه‌کنان شاهدند اهل بکا واقفند ، اُمِّ بُکا زینب است مایه ی آرامشش ، بوده صدای حسین سایه ی امنیتش ، بوده عبای حسین زندگی‌اش وقف شد ، وقف برای حسین هرچه که در چَنته داشت ، کرد فدای حسین قُلّه ی ایثار گفت: کوهِ وفا زینب است واژه ی مظلوم را ، اول غربت نوشت هرچه بلا دیده بود ، وقت اسارت..، نوشت قصه‌ی اندوه را ، با چه شهامت نوشت با قلم گریه اش ، شعر مصیبت نوشت روضه‌ی منظوم در ، کرببلا زینب است اهل و عیال حسین ، در دل آزار بود کوفه و شامات بود ، کوچه و بازار بود در دل نامحرمان ، کارِ حرم زار بود تا خودِ بزم یزید..، شمر جلودار بود همسفر خولی و ، حرمله ها ، زینب است در وسط بزم کُفر ، ساحت ایمان شکست حرف کنیزی که شد ، قلب یتیمان شکست با لگد خیزران ، حُرمت قرآن شکست ضربه چنان سخت بود ، آن همه دندان ..،شکست دغدغه‌ی قاریِ تشتِ طلا..،زینب است @raziolhossein
دختر حیدر که باشی صاحب دم می شوی بی برو برگرد پرچمدار عالم می شوی دختر حیدر که باشی با تمام زخم ها عصر عاشورا برای «یار» مرهم می شوی معجرت نه، سایه اش را هم نمی بیند کسی اینچنین الگوی صد حوّا و مریم می شوی زینب کبری شدن کار کسی غیر از تو نیست زینب کبری که باشی اسم اعظم می شوی اولین گریه کن اربابی و با گریه هات سفره دار اشکِ شب های محرم می شوی . . رو به روی چشم تو هجده سرِ بر نیزه بود سرو بی تکرار! حق داری اگر خم می شوی تشنه ی در خاک و خون افتاده را می بینی و بر لب خشکیده اش باران نم نم می شوی حالِ گودالِ تو را اصلا نمی فهمد کسی آه! وقتی خیره بر آن جسم دَرهم می شوی @raziolhossein
یاد هر گه کنم از زینب و سوز جگرش کشم آهی که فتد در دل گردون، شررش کام نادیده ز ایّام که در اوّل عمر سوخت از داغِ غمِ مادر و جدّ و پدرش بود در ماتم جدّ و پدر و مادر خویش که شد از بهر حسن، معجر نیلی به سرش پاره‌های جگر ‌زار حسن را در طشت چون نظر کرد ز غم، پاره شد از غم، جگرش چشم او بود هنوز از غم دوران، خونین که سوی کوفه کشانید، قضا و قدرش خیمه‌اش گشت به پا، چون به لب شطّ فرات جاری آمد شط دیگر ز دو چشمان ترش چاک زد پیرهن و خاک به سر کرد، چو دید بی‌‌سر افتاده تن پاک دو نورس‌ پسرش شش برادر به یکی روز همه بی‌‌سر دید که ز بار غم هر یک، چو کمان شد، کمرش اکبر و قاسم و عبّاس و حسین کشته و شد خولی و حرمله و شمر و سنان، هم‌سفرش روزِ وارد شدن شام، شب از گریه نخفت بس که بارید به سر، سنگ ز هر بام و درش «جودیا»! اشک تو و آه تو، بی‌حاصل نیست این نهالی است که در حشر، بیابی ثمرش @raziolhossein