eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
253 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
💔✨ دلتنگِ فراق و منتظر بهرِ وصال چون چاره ے دردِ ما حرم درمانیست... . . . 🚩 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
دیندار آن است ڪه در ڪشاڪش بلا دیندار بماند، وگرنہ... در هنگام راحت و فراغت و صلح و سلم، چہ بسیارند اهل دین...! فتح خون، ص ۹۳📚 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴🖤سالگرد تشییع قمری در ایام ▪️یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ماه، مصادف با ۲۳ ماه مبارک 📹 تهیه شده توسط آقامهدی پاشاپور، پسر بزرگِ شهید @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🏷 بازخوانی 🔰 رژیم جعلی اسرائیل 🔺 رهبر انقلاب اسلامی: «ملّتی از خانه خود رانده شوند و به جای آنان، گروهی دیگر از جای جای جهان بدان‌جا گسیل شوند؛ موجودیّتی حقیقی نادیده گرفته شود و موجودیّتی جعلی بر جای آن بنشیند. این، یکی از صفحات ناپاک تاریخ است، که به یاری خدای متعال بسته خواهد شد.» ۱۳۹۵/۱۲/۰۳ ◽️ 📥 سایر کیفیتها👇🏻 https://khl.ink/f/35961 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🏴توئیت استاد شجاعی ▪️مصیبت درگذشت، بلکه شهادت تدریجی برادربسیجی، مخلص، بصیر و مجاهدمان جناب آقای نادر طالب زاده، بسیار دردناک است. خداوند به همه دوستان و همسنگرانش و بخصوص خانواده محترم، صبر جمیل عطا فرماید. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
▫️گفتم همه داعشی‌ها هم می‌گویند اسلام، می‌گویند محمد رسول الله! می‌گفت : نه مامان؛ جنگ اینها مثل زمانی است که حضرت علی به جنگ با خوارج رفته بود؛ همان خوارجی‌ که قرآن را به نیزه گرفته بودند؛ داعشی‌ها هم اینطوری هستند؛ می‌گویند لا اله الا الله، محمد رسول الله، اما همه شیعه‌ها را می‌کشند. تو نیستی بروی بچه‌های سوریه را ببینی. وقتی آدم می‌رود می‌بیند، تمام بدنش یک طوری می‌شود؛ نه دستی دارند نه پایی دارند؛ آخر آن طفلک‌ها چه گناهی دارند که باید آنها را قتل‌عام کنند؟! داعشی‌ها خیلی بی‌رحم هستند. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
ای شهید! دست‌ هایت را که در دست خداوند است بالا بگیر و ما را دعا کن..... ❤️ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
مسواک و شانه همیشه توی کیفش بود. خیلی باسلیقه و مرتب و منظم بود. از دست بچه هایی که به سر و وضعشان نمی رسیدند شکار می شد. لباس هایش همیشه درجه یک بود. خوش تیپ می گشت. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🌹حاج‌محمد دوست صمیمی حاج‌اصغر بود؛ هر وقت حاج‌اصغر با ما تماس می‌گرفت، می‌گفت: 💫حواس‌تان به یادگار‌های شهید پورهنگ باشد. یادگار‌های دوست من در دست شما هستند. مبادا یک وقت خواهرم زینب از چیزی شود... fa.abna24.com @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_پنجم (آخر) #قسمت_بیست_و_نهم و خدا می خواست شاهد از#غیب برسد که حرفش را
💠 | (آخر) چیزی تا اذان نمانده بود که پا درد امان مامان خدیجه را برید و خوشبختانه در فواصلی کوتاه، ایستگاه های عراقی و ایرانی مستقر شده بودند که من و و آسید احمد کنار جاده توقف کردیم و زینب سادات به همراه مادرش به هلال احمر رفتند تا حداقل قرص مسکنی بگیرند. به چادرهای برزنتی سفید رنگی که آن طرف جاده شده بودند، اشاره کرد و رو به من و مجید توضیح داد: «اینا چادرهایی هستن که برای آواره های عراقی نصب کردن ! و در برابر نگاه من و مجید، با ناراحتی ادامه داد: «از خرداد ماه که ، موصل و چند تا شهر دیگه رو کرد، این بنده های خدا از خونه زندگی خودشون آواره شدن و حالا این جا زندگی میکنن. خیلی هاشون هم همه سال رو تو همین موکب ها زندگی میکنن. این جا هم نیستن، تو خود کربلا و نجف هم خیلی هاشون پناه گرفتن. همه شون هم نیستن، خیلی هاشون مسیحی و هستن.» نگاهم به و ساختمان های سیمانی موکب ها بود و از تصور اینکه خانواده هایی تمام را باید در این بیابان زندگی کنند، دلم به درد آمد که شاید این روزها، این منطقه شلوغ شده بود، اما باقی ایام سال باید با تنهایی و غربت این سر می کردند تا تروریست های تکفیری برای خوش آمد آمریکا و اسرائیل در کشورهای اسلامی خوش رقصی کرده و خون را اینطور در شیشه کنند و زمانی به اوج رنج نامه این مردم مظلوم پی بردم که شب را در کنار یکی از همین خانواده ها سپری کردم. موکبی که در آخرین شب مسیر پیاده روی به اش رفته بودیم، در اختیار خانواده ای از اهالی بود که حالا پیش از شش ماه بود که از شهر و خانه خود شده و در این ساختمان کوچک زندگی می کردند و باز هم به قدری دلبسته امام حسین هم بودند که در همین وضعیت و دشوار هم از ما پذیرایی می کردند. ادامه دارد... ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_پنجم (آخر) #قسمت_سی_ام چیزی تا اذان #ظهر نمانده بود که پا درد امان مامان
💠 | (آخر) جوان خانواده کنارما نشسته و می خواستند سهم این همه و بی کسی را با من و زینب سادات تقسیم کنند که به هر زبانی سعی می کردند با ما ارتباط برقرار کنند. عکس خانه ای زیبا و ویلایی را در منطقه ای سرسبز نشانمان می داد و سعی می کرد به ما بفهماند که این تصویر خانه شان پیش از اشغال موصل توسط تروریست های است و طوری چشمانش از اشک پر شد که جگرم آتش گرفت. غربت و تنهایی طوری به این مردم فشار آورده بود که دلشان نمی آمد از کنار ما برخیزند و تا پاسی از شب با ما دل میکردند و هر چند می دانستند چیز زیادی از حرف هایشان نمی شویم، ولی با همان زبان علم و اشاره هم که شده، می خواستند بار دلشان را سبک کنند و در نهایت ما را مثل خواهرانشان در آغوش فشرده و با شیرین ما را به خدا سپردند. حالا به وضوح می دیدم که تفکر ، تکلیفی جز کردن مسلمانان ندارد که به اشاره استکبار، آتش به کاشانه مردم می زند تا کشورهای اسلامی را از دورن متلاشی کند و این همان جنایتی بود که نوریه و برادرانش، در حق خانواده من کردند که به شیعه و سنی رحم نکرده و هریک را به چوبی از خانه اخراج کردند، ولی باز هم از روی این مردم خجالت میکشیدم که نزدیک ترین افراد خانواده ام نه از روی عقیده که پدرم به هوای دختری فتانه و برادرم به طمع ثروتی باد آورده، راهی سوریه شده بودند تا در نوشیدن خون مسلمانان با تروریست های تکفیری هم کاسه شوند. تلخ و پریشانی که تا صبح خواب را از چشمانم ربود و اشکی هم برای ریختن نداشتم که تا ، تنها به تاریکی فضا بودم. مدام از این پهلو به آن پهلو میشدم و از غصه سرنوشت شوم پدر و خون می خوردم که شیطان به جانشان افتاد و آبی شدند برآسیاب ! حالا در این بد خواب و خیالی این شب طولانی، دیگر بستر گرم و نرم و فضای آکنده از مهر و محبت موکب هم برایم دلپذیر نبود که بار دیگر مصیبت هایم پیش چشمانم رژه می رفتند تا لحظه ای که صدای اذان صبح بلند شد و مرا هم از جا کند. ادامه دارد... ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🏘یک محله بود و یک حاج‌اصغر؛ هر کار فرهنگی که از دستش برمی‌آمد برای مردم محله ملک‌آباد شهرری انجام می‌داد. 👌گاهی با بسیج کردن جوانان محله، مقدمات خواندن نماز عید فطر و نماز ظهر عاشورا را مهیا می‌کرد و در اقامه نماز، صد‌ها نفر حضور پیدا می‌کردند. ✨گاهی خادم زوار امام رضا (ع) در مشهد مقدس می‌شد. آستین بالا می‌زد، غذا درست کرده و مایحتاج زوار را فراهم می‌کرد. ✔️خلاصه یک حاج‌اصغر بود و یک محله و یک اتاقک در پایگاه مقاومت بسیج مسجد صاحب‌الزمان (عج) که آنجا شهید پاشاپور با جوان‌های محله حرف می‌زد و سعی می‌کرد راه و چاه را نشانشان بدهد. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
❤️✨ ای که همه نگاهِ من، خورده گره به روی تو تا نرود نفس زِ تن، پا نکشم زِ کوی تو... . . . 🚩 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💬 واکنش حاج میثم مطیعی به گرانی‌های اخیر ✍ گرچه دعوت نشدیم... با صف اول نشینان حرف‌هایی داشتیم مثل آه روزه‌داران، داغ‌تر، تب‌دارتر... قرص نانی بر سر این سفره بود و ناگهان شد هلالی، رؤیتش از ماه نو دشوارتر! @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_پنجم (آخر) #قسمت_سی_و_یکم #دختران جوان خانواده کنارما نشسته و می خواستند
💠 | (آخر) نماز را خواندم و حتی حال رو در رو شدن با مامان خدیجه و زینب سادات را هم نداشتم که هوای اتاق را بهانه کردم و با پوشیدن کفش هایم، به حیاط رفتم. جایی دور از جمع که دیشب را در حیاط خوابیده بودند، نشستم و تازه فهمیدم کف تاول زده و حالا که دوباره کفش هایم را پوشیده بودم، سوزش تاول ها سرباز کرده بود، ولی حال من ناخوش تراز آنی بود که به این جراحت ها خم به ابرو و غرق دریای طوفان زده غم هایم، خیره به سیاهی بودم که صدای سلام مجیدم را شنیدم. کوله پشتی اش را و آماده حرکت، بالای سرم ایستاده بود و باچشمان نگاهم میکرد که به زحمت لبخندی نشانش دادم و حال خوشی ندارم که با دلواپسی سؤال کرد: «چیزی شده الهه جان؟» میدیدم از شادی این حرکت عاشقانه، هر روز بیشتر از روز می درخشد و نمی آمد این حال خوشش را خراب کنم که برای خوشی اش بهانه آوردم: «نه، چیزی نشده.» که دلش خوش نشد و باز پرسید: «خسته ای؟» و اگر یک دیگر اینطور با محبت نگاهم میکرد، نمی توانستم مانده بر دلم را کنم که آسید احمد رسید و خلوتمان را پر کرد. به احترامش از جا شدم و سلامش را دادم که مامان خدیجه و زینب سادات هم آمدند و به راه افتادیم. میدیدم مجید می خواهد از آسید احمد فاصله بگیرد و بیشتر با من بردارد، بلکه از راز دلم با خبر شود و من نمی خواستم از بار رنج هایم، چیزی بر دلش بگذارم که از مامان و زینب سادات جدا نمی شدم تا دوباره در حصار مهربانی اش گرفتار نشوم. حالا درد و تاول های پایم هم بیشتر شده و به می لنگیدم که مامان خديجه متوجه شد و پرسید: «چی شده مادرجون ؟ درد میکنه؟» لبخندی زدم و خواستم پاسخی بدهم که زینب سادات هم سؤال کرد: «کفشت میکنه؟» و من حوصله صحبت کردن هم نداشتم که با ساده پاسخ دادم: «نه، خوبم!» و سرم را انداختم تا دیگر چیزی نپرسند و سعی می کردم قدم هایم را محکم و بردارم تا خیالشان راحت شود. هر لحظه بر جمعیت در جاده می شد و به قدری مسیر شلوغ شده بود که حرکت به گندی انجام می شد و همین قدم زدن های آهسته، لنگیدن پایم را میکرد. هرچه به نزدیک تر می شدیم، شور و نوای نوحه های که با صدای بلند از سمت موکب ها پخش می شد، شده و فضای پخش نذری گرمتر میشد و نه فقط عراقی ها که هیئت هایی از ایران، ، لبنان و کویت هم برپا کرده و هر کدام به تناسب سنت خود، از عزاداران اربعین پذیرایی می کردند. کار به جایی رسیده بود که داران میهمان عراقی، به میان جاده آمده و با حضور گرم و مهربان خود، مسیر زائران را می بستند، بلکه مفتخر به میزبانی از میهمانان امام حسین می شوند و به هر زبانی می کردند تا از نذری شان نوش جان کنیم. چه همهمه ای در افتاده بود که باد شدیدی گرفته و پرچم های دو طرف جاده را به تکان می داد. غرش غلطیدن پرچم ها در دل باد، در نوحه های حسینی پیچیده و با زمزمه زائران یکی می شد و در آسمان بالا می رفت تا دهد دیگر چیزی تا کربلا نمانده که بانگ اذان هم قد کشید و فرمان اقامه نماز داد. در بسیاری از موکب ها، نماز به اقامه می شد و دیگر زائران برای رسیدن به کربلا سر از پا نمی شناختند که بی آنکه در خنکای معطل شوند، باز به راه می افتادند که بنا بود سر بر تربت کربلا به زمین بگذاریم. ادامه دارد... ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🇮🇷 یکی از شهدای مفقودالاثر ابوزیدآباد شهرستان آران و بیدگل شناسایی شد 🕊 که در سال ۱۳۹۶ به‌عنوان شهید گمنام در شهرستان بهمئی کهگیلویه و بویراحمد دفن شده بود، از طریق انجام آزمایش DNA شناسایی شد. 💠 سرباز شهید حسین نوروزی سال ۱۳۶۷ در منطقه فاو به فیض شهادت نائل گردید و پیکر پاک و مطهرش در منطقه برجای ماند. پیکر مطهر این شهید پس از سال‌ها با تلاش گروه‌های تفحص کشف گردید اما علیرغم تلاش‌های انجام شده شناسایی نشد و در سال ۱۳۹۶ به‌عنوان شهید گمنام در شهرستان بهمئی استان کهگیلویه و بویراحمد تشییع و تدفین گردید. اکنون این شهید عزیز از طریق آزمایش DNA شناسایی گردید و خانواده محترم‌شان پس از ۳۴ سال از چشم‌انتظاری درآمدند. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین