eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
270 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
861 ویدیو
4 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
✨❤️ دستی که بالا آمده کارش گدایی‌ست کـار تو آیا با گـدا بـی‌اعـتـنایی‌ست؟ تـو بـی‌نــیـاز بـی‌نــیـاز بـی‌نــیـازی این اشکهـا دار و نـدار بیـنوایی‌ست... حسن اسحاقی🖌 . . . 🚩 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃 اگر خدا منِ ناقابل را قبول ڪرد و توفیق شهـــــادت داد مزارم را هرجا خواستید انتخاب کنید و روی قبــرم بنویســید : " سرباز اسلام و مدافع ولایت فقیه " @shahid_hajasghar_pashapoor🕊🌹
❤️✨ یه بار تو راه حرم امام رضا (ع) بودیم که نیمه شب رسیدیم قدمگاه. پنج نفر بودیم. همه خواب بودند. محمد منو صدا زد و گفت: آروم بیا پایین. بچه ها خوابن. بیدارشون نکن. بریم یه زیارت و بیایم. داشتیم می رفتیم به سمت قدمگاه. گفت: از کم و کیف این زیارت برای کسی تعریف نکن. ✨قدمگاه خالی از زائر بود. همه،توی چادر و کنار خیابون خوابیده بودند. داشتم فکر می کردم که دیدم حاجی داره گریه میکنه. راه می رفت و با زمین حرف می زد و می گفت: ای زمین شاهد باش ما آقامون رو دوست داریم. گفت:صبر کن. رو کرد به دیوار دستش و گذاشت روی یه آجر و گفت: این آجر اون دنیا شهادت می ده که ما اومدیم اینجا و بهش گفتیم ما امام رضا (ع) رو دوست داریم.😭😭 گفت: ساکت نباش. به این در و دیوار بگو ما آقا رو دوستش داریم. می گفت: تا میتونی بگو آقا دوستت دارم. 🚶‍♂آروم آروم رفتیم تا خود قدمگاه. کنار چشمه دست هاش رو شست و گریه کرد و گفت: آقا با این دست زیاد گناه کردم. تو گناه دستم رو پاک کن. آب رو به صورتش پاشید و گفت: من با این چشمام و با این زبانم و با گوشم زیاد گناه کردم. تو من رو پاک کن. 💔گفت: بهم آبرو بده. آقا تو پاکم کن. بهم گفت تو هم این کار رو بکن. خیلی سبک شدیم و برگشتیم... @shahid_hajasghar_pashapoor🕊🌹
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتی از گفت‌وگوی رهبر انقلاب با منوچهر نوذری در بیان فرزاد حسنی 🔹فرزاد حسنی در رادیو: بیانات رهبر انقلاب در مستند غیررسمی۴ درباره طنز و مرحوم نوذری مرا به وجد آورد و بهار را برای من کامل کرد. @shahid_hajasghar_pashapoor🕊🌹
💠 | (آخر) من دلم جای دیگری بود و می فهمیدم چرا به هیچ عشوه و تطمیع و از میدان تشیع به در نمی شود که نه به کلام محبت آمیز من پای می لرزید و نه از پدر و نوریه می ترسید و مرد و مردانه پای می ماند که حالا می دیدم اینها در جنین به عشق امام (ع) دست و پا می زنند، در کودکی با ذکر امام حسین(ع) شادی می کنند و در و برومندی و به نام امام حسین(ع) افتخار می کنند و گویی پوست و گوشت و خونشان با امام حسین(ع) روئیده شده که حاضر بودند، جان بدهند و مهر فرزند پیامبر را از دست ندهند و من از درک این همه عاجز بودم که سرم را به تکیه دادم و چشمانم را بستم. مامان خدیجه را پاک کرد و با صدایی که از عمق اعتقادات این شیعیان پاکباخته به لرزه افتاده بود، رو به من کرد: «الهه جان! اینا از که بدن خسته و زائر امام حسین(ع) رو مشت و مال بدن! بعدش هم برای تبرک، خاک لباس های رو به صورتشون می مالن تا روز قیامت با خاکی که از پای اربعین به چهره شون مونده ، محشور بشن!» و اینها همه در حالی بود که من نماز را در این موکب با آداب و به سبک اهل خوانده بودم و می دانستم از چشم اهالی مخفی نمانده که من از اهل سنت هستم و میدیدم در اکرام و من با زائری شیعه، هیچ تفاوتی قائل نمی شوند که همه را در مقام میهمان امام حسین(ع) همچون نور چشم خود می دانستند. روز پیاده روی مان، زیر بارش رحمت و خدا آغاز شد که از نیمه های شب، آسمان هم به پای بی قراری می کرد و با به زمین بوسه می زد. من و زینب سادات، ملحفه های سبکی را روی کشیده بودیم تا کمتر شویم و مامان خدیجه ملحفه هایش را برای ما ایثار کرده و خودش چیزی نداشت که چادرش حسابی شده بود. آسید احمد و مجید هم روی کوله پشتی هایشان مشما کشیده بودند تا وسایل داخل کوله خیس نشود، ولی با این همه ، قدم زدن زیر نوازش نرم و باران در میان خنکای پیش از طلوع آفتاب، صفای دیگری داشت که گمان می کردم صورتم نه از قطرات باران که از جای پای فرشتگان نم زده است. کفش هایمان گلی شده و لکه های آب و گل تا ساق پای شلوار پاشیده بود و این جا دیگر کسی به این چیزها نمی داد که حالا فهمیده بودم این شیعیان به پاس خانواده امام حسین شده، همه سختی های این مسیر را به جان خریده و به یاد اهل بیت پیامبر تمام مسیرهای منتهی به کربلا را با پای پیاده می پیمایند تا ذره ای از رنج های و دیگر بانوان را به جان بخرند. ادامه دارد... ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️✨ شهیــدان از مـی توحیــد مستنــد شهیــدان سَـرخـوش از جام اَلستنـــد نمردنــد و نمی‌میـرند هرگــز شهیـــدان زنـــده‌ی جاویــد هستنـد 🌷 🌷 🌷 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
التماس دعا🌷🍃 شبتون مهدوے☕️🍬 اَللهُمَ لَیِّن قَلبے لِوَلےِّ اَمْرک🦋🌱
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
[ ] همیشه به نیروها و رزمنده‌ها مے‌گفت: قبل از خواب زمزمه ڪنیم : اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتي تُحْرِمُنِیَ الْحُسَیْنْ خدایا گناهانی را ڪه مرا از امام حسیݩ علیه‌السلام محروم می‌ڪند، ببخش ... . . . 🚩 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ زیارت عاشورا را بخوانید و از طرف من به ارباب ابراز ارادت ڪنید. حتما هر ڪجا باشم خود را در ڪنار شما خواهم رساند. 🕊 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
یکباره زیر و رو شد دنیای آل هاشم وقتی که شد رقیه، زهرای خانوادہ... 🎊میلاد (س)، دردانه حضرت حسین (ع) بر شما و به خصوص محب و محبوب بی بی جان، مبارکباد @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
❤️🍃 دعای خیر شما بوده است هستی من گدای شاه جهانم همین مرا کافی است به عشق جد غریبت کفن نمی خواهم لباس مشکی ام و شال روضه ها کافی است حمید ضیاءیزدی🖌 . . . 🚩 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
از برادر نزدیک تر از پدر دلسوز تر ✨حسین آقای پورجعفری✨ کسی که بابا هر وقت میخواست وصفش را برای ما بکند یک جمله میگفت: مثل دور من میگردد... ❤️مگر میشود تو را از یاد ببریم وقتی ما نبودیم کنار بابا، شما به قول خود بابا همانطور که پدر دور فرزندش میگردد حسین پور جعفری دور من میگردد. 💫شب ها تا زمانیکه مطمئن نمیشدی بابا خوابیده نمیخوابیدی و صبح ها قبل از بابا بیدار میشدی و دم در اتاق مینشستی. 🍈همیشه جیب هایت پر بود از کشمش و توت خشک قدم به قدم از ترس گرسنه ماندن فرمانده ات، یارت، دست در جیب میکردی و در دهانش میگذاشتی. چگونه میتوان از تو یاد نکرد وقتی - با تمام اینکه میدانستی همسرت در اوج احتیاجش به تو هست - بابا ما را واسطه کند در سفر آخر - که برگشتی نداشت - بگوید حسین را کنید با من نیاید. 😔با گفتن این جمله ی ما به تو رنگ رخسارت دیدن داشت. ما را حلال کن که عشقت را نفهمیدیم فقط جوابت را شنیدیم که گفتی : 😨یعنی من حاجی را وسط بیابان تنها بگذارم...! 💔کاش بودی سراغ بابا را از تو میگرفتیم تو هیچ وقت ما را بی جواب نگذاشتی سلام مان را به بابا برسان سفر به سلامت یار وفادار... ✉️نامه ی آسمانی زینب سلیمانی دختر به @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
❤️🌱 همه خاطراتم از حاج اصغر آمیخته به خنده و شوخی بود. همیشه دنبال خوب کردن حال دیگران بود. (همسرشهید پورهنگ)/ وب شهادت طلب📲 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید| شهید حاج قاسم سلیمانی : انقلاب ما به دوران نبوت خویش رسیده و باید آمادگی خود را بالا ببریم. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
(عج) عهد می‌بندم حاج قاسمت بشم...💔 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
❤️✨ حسین جانم هرڪسے از تو به قدرِ خود مُرادے خواستند ما مُرادِ خویشتن از تو، تو را خواهیم و بس... . . . 🚩 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
ساده نگذر از ڪنار پوتینهای بی‌پا ڪه پاهایشان را برای تو جا گذاشتند...! تا پای دشمن به ڪوچه و خیابان، به شهر، روستا و خانه‌های ما باز نگردد... @shahid_hajasghar_pashapoor🕊🌹