21.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصاحبه حقیر با سیمای مرکز سمنان در خصوص تالیف کتاب #شهید_سیدرضی_موسوی در #سالگرد_شهادت
#سایر_تالیفات
#مصاحبه_و_دیدگاهها
#سوریه
@shahid_ketabi
سبک گفتگوی کاظم[در #خلسه] مثل #شهید_آوینی بود. بعدها خودم آنرا تطبیق دادم. لااقل کمتر از او نبود. مثلاً در خلسه با لحن زیبا و دلنشینی میگفت: «شهادت نوری است که مثل خورشید بر دلها میتابد... .» این را شهید «مُحبشاهدین» میگفت و او تکرار میکرد. ما هم فیالفور مینوشتم. یا وقتی از شهید سوال میکرد که انسان یعنی چه؟ تعریف انسان را از زبان او برایمان میگفت. میگفت: «انسان یعنی... .»
نوشتهها هنوز هست. این را کسی میگفت که نمیدانم آخر دیپلمش را توانست بگیرد یا نه! کاظم در خلسه، در حد یک انسان سطح بالا حرف میزد و برای ما جای شکّی باقی نمیمانْد که اینها سخنان خودش نیست؛ هر چه میشنود را میگوید. میدانستیم که او نه روحانی، نه فرمانده، و نه چیز دیگری است. حتی مسئولیت خاصی هم ندارد. فقط یک بسیجی عادی است و خیلی بعید بهنظر میرسد که اینها از خودش باشد.
جنس و مخاطب سخنان کاظم هم در جای خودش قابل تأمل بود؛ با خیلیها گفتگو میکرد. حتی با حضرات معصومین(ع) و امام عصر(عج) هم حرف میزد؛ زیاد. معدودی را هم برای ما میگفت.
البته همه اینها فقط برای همان سه ماهی است که ما در بانه بودیم و به هم نزدیک شده بودیم. اینکه بعداً چه شد را خدا عالم است. از آن به بعد ما دیگر نه چیزی فهمیدیم و نه چیزی دستگیرمان شد. دست کم نه به اندازه «بانه».
دیگر کاظم رفت برای خودش...
برشی از کتاب #رویای_بانه
خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
با اندکی تغییر
#خاطرات
#امام_زمان
#صوت_خلسه
#بصیرت
#وعده_صادق
#کپی_با_صلوات_برای_فرج_مجاز_است
@shahid_ketabi
گاهی بچههای هیئت رهروان خمینی(ره) را جمع میکرد و با هم پیش عالمی
میرفتند تا از او کسب فیض کنند.
نزدیک شهادتش بود؛ یک بار آنها به دیدار مرحوم علامه حسنزاده آملی(ره) رفتند.
ّ موقع ورود، سید مجتبی همه را یکییکی فرستاد داخل اتاق و خودش دم در و
پایین مجلس دو زانو نشست.
علامه در بالای مجلس نشسته بود؛ قبل از شروع صحبت، نیمخیز شد و نگاهی
ّ به ورودی اتاق انداخت. بعد اشاره کرد که سید برود جلو و پیش خودش بنشیند.
همه تعجب کردیم.
ّ سید رفت و در کنارشان نشست؛ علامه آرام به شانهاش زد و در گوشش چیزی
ّ گفت. از دور دیدم سید سرش را به حالت ادب و تواضع پایین انداخته و سکوت
کرده است.
ّ بعد از پایان دیدار، از سید پرسیدم: «چی بهت گفت؟» جواب درستی به من نداد.
این اخلاقش بود؛ همیشه از گفتن درباره خودش فرار میکرد. از نفری که جلوتر
ّ نشسته بود ماجرا را سؤال کردم؛ گفت وقتی علامه روی دوش سید زد، گفت:
«بنده در چهره شما نوری میبینم؛ بیشتر مواظب خودتان باشید!»
برشی از کتاب #سید_مجتبی
خاطرات #شهید_سیدمجتبی_علمدار
تولد : ۱۱ دی ۱۳۴۵
شهادت : ۱۱ دی ۱۳۷۵
👈لینک معرفی و خرید
#سالگرد_شهادت
@shahid_ketabi
یکبار صبحِ جمعه با وانت رفتم کوه آربابای کوچک و برگردم. روی کوه یک غار کوچکی داشت. وسط راه، رفتم داخلش و مدتی ماندم و برگشتم. به دلایلی حالم خوش نبود. از درون داغان بودم و اشکم دَم مشکم بود. ولی جلوی خودم را میگرفتم و گریه نمیکردم.
وقتی برگشتم و پا گذاشتم به اتاق دیدم کاظم دوباره چشمهایش را بسته و رفته. عجیب این که به محض وارد شدنم گفت: «اِ! هادی اومد؟ کجا بوده؟ آربابا کوچیک؟ اونجا گریه میکرده؟» مات شدم. ولی یک لحظه با خودم گفتم من که گریه نکردم! قبل از اینکه چرای دوم در ذهنم نقش ببندد، یکهو حرفش را کامل کرد و گفت: «توی دلش گریه میکرده؟ از درون.» زد وسط خال و موهای تنم سیخ شد.
یک هفته به پایان مأموریت مانده بود که بهمان گفتند باید بانه را ترک کنید و به جای دیگری بروید. قرار شد جمع کنیم و برویم نزدیک سردشت. انقدر به محیط عادت کرده بودیم و با آن خو گرفته بودیم که همه ریختیم بههم. ولی باید میرفتیم، چارهای نبود. دمغ و گرفته نشستیم پشت تویوتا و راه افتادیم؛ درست مثل اینکه بچهای را از مادرش جدا کنی. تکتکمان معتاد آنجا شده بودیم! تا نشستیم، کاظم باز رفت به #خلسه و نیم ساعتی حرف میزد. وسطهای راه یکهو گفتند جابجایی لغو شده و به همان بانه برگردید. تا این را شنیدیم دوباره گُل از گُلمان شِکُفت و شنگول شدیم.
دور زدیم و برگشتیم.
شب توی خلسه کاظم به بچهها گفت این رفت وبرگشت یک امتحان بوده. میخواستند ببیند چه کسی راضی است و کی نه.
با شنیدنش شرمنده شدیم.
برشی از کتاب #رویای_بانه
خاطرات #شهید_کاظم_عاملو
#خاطرات
#ماه_رجب
#وعده_صادق
#کپی_با_صلوات_برای_فرج_مجاز_است
@shahid_ketabi
ای دوستانم
اگر رفتم، صبر داشته باشید
به زودیِ زود شما هم میآیید!
والسلام علیکم
از طرف رسول خدا(ص)
👆متنی که #شهید_کاظم_عاملو در #خلسه، آن را با چشمانی بسته(!) برای دوستانش نوشته است!
از طرف...😱
وقتی میگم کاظم را نشناختیم، یعنی دقیقاً همین!
ظاهراً باید بسیاری از حالتها(خصوصاً کیفیت خلسه شهید) برای امثال ما و آیندگان سر به مُهر باقی بماند... .
التماس دعا؛ همراهان و دلدادگان کاظم🥺
#صوت_خلسه
#سخن_و_سیره
#ماه_رجب
#جمعه
@shahid_ketabi
✨ختم قرآن کریم در ماه رجب 😍
✨هدیه به شهید کاظم عاملو و به نیت فرج🤲
✨الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَج
بعد از انتخاب جزء ، ثبت مشارکت در پایین صفحه را بزنید.👇🙏
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
https://quran.isca.ac.ir/khatm/join/9401bf43-d7ca-493f-9fd8-38643012ca65
#هدیه
@shahid_ketabi
کاظم آنجا اوج گرفت!
▫️اولین اعزامش شهر بانه بود و آنجا با کوملهودموکرات و ضدانقلاب درگیر شدند.
بانه برای کاظم هم محل جهاد بود و هم محلّی شد برای سلوک الیالله.
▫️آنجا او بیشتر اوج گرفت؛ دلیلش هم رزق حلال و تکاپوی خودش برای پرواز بود.
پدر کاظم کشاورز بود و نان حلال سر سفره میآورد؛ درآمدش کم بود ولی از نان طیّب و طاهر.
و مادری که حتی یکبار بدون طهارت به پسرش شیر نداد؛ اگر نمیتوانست وضو بگیرد، حتما تیمم میکرد؛
▫️مادری که نماز شبش ترک نشد و عبادتش کسی مثل کاظم را متولد کرد.
📚 بازنویسی کتاب #سه_ماه_رویایی |
خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
پ.ن: تاثیر زیاد رزق حلال و عملکرد پدر و مادر بر تربیت فرزند (از قبل از تولد تا بعد از آن)
#خاطرات
#سخن_و_سیره
#شهادت_حضرت_زینب
@shahid_ketabi