eitaa logo
خاطرات و کرامات شهید عاملو
2هزار دنبال‌کننده
850 عکس
351 ویدیو
20 فایل
مؤلف: @alirezakalami صاحب ۱۲ عنوان کتاب ازخاطرات #شهدا نویسنده سه کتاب از شهید عاملو با عناوین #سه_ماه_رویایی و #رویای_بانه و #شهید_کاظم_عاملو 👈برای دسترسی سریع به #فهرست مطالب کانال، ابتدا پیام «سنجاق‌شده» را کلیک کنید، سپس به سراغ #هشتک‌ها بروید 🫡
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آدم‌ها همینطوری جذبش می‌شدند؛ وقتی هم رابطه برقرار می‌شد، انگار پنجاه سال است که می‌شناسیش! خودم بهش می‌گفتم: «تو آهنربا داری سید!» حتی گاهی به شوخی می‌گفتم: «اگه دختر بودی، خودم می‌گرفتمت.» انقدر دلبری می‌کرد! سید همان اوایل، قبل از ورود داعش آمد پیش من و بهم گفت: «برای حرم، هر کاری داشتی فقط به خودم بگو.» گاهی لازم می‌شد شصت هفتاد صندوق بار را برای منبت‌کاریِ داخل حرم حضرت رقیه(س) از مرز رد می‌کردیم و می‌آوردیم دمشق. ولی با وجود او خیالمان تخت بود؛ می‌دانستم که بار، صحیح و سالم به مقصد می‌رسد. یک نفر را در سوریه پیدا نمی‌کردی که اسم سیدرضی را نشنیده باشد. هر جا اسمش را می‌بردیم، بی‌برو برگرد کارت را راه می‌انداختند و نه توی کار نبود. یکبار رفتم پیشش. بهش گفتم ضریح خانم سه ساله آماده شده. سریع پرسید: «تو فقط دستور بده چی میخوای؟ باقیش با من!» راوی : سیدمحمد میری تولیت و خادم آستان بی‌بی سه ساله در دمشق برشی از کتاب در حال نگارش مسئول پشتیبانی و لجستیک سپاه در جبهه مقاومت 👈کپی با ذکر آدرس کانال لطفا 🙏 @shahid_ketabi
سبک گفتگوی کاظم[در ] مثل بود. بعدها خودم آن‌را تطبیق دادم. لااقل کمتر از او نبود. مثلاً در خلسه با لحن زیبا و دلنشینی می‌گفت: «شهادت نوری است که مثل خورشید بر دل‌ها می‌تابد... .» این را شهید «مُحب‌شاهدین» می‌گفت و او تکرار می‌کرد. ما هم فی‌الفور می‌نوشتم. یا وقتی از شهید سوال می‌کرد که انسان یعنی چه؟ تعریف انسان را از زبان او برای‌مان می‌گفت. می‌گفت: «انسان یعنی... .» نوشته‌ها هنوز هست. این را کسی می‌گفت که نمی‌دانم آخر دیپلمش را توانست بگیرد یا نه! کاظم در خلسه، در حد یک انسان سطح بالا حرف می‌زد و برای ما جای شکّی باقی نمی‌مانْد که این‌ها سخنان خودش نیست؛ هر چه می‌شنود را می‌گوید. می‌دانستیم که او نه روحانی، نه فرمانده، و نه چیز دیگری است. حتی مسئولیت خاصی هم ندارد. فقط یک بسیجی عادی است و خیلی بعید به‌نظر می‌رسد که این‌ها از خودش باشد. جنس و مخاطب سخنان کاظم هم در جای خودش قابل تأمل بود؛ با خیلی‌ها گفتگو می‌کرد. حتی با حضرات معصومین(ع) و امام عصر(عج) هم حرف می‌زد؛ زیاد. معدودی را هم برای ما می‌گفت. البته همه این‌ها فقط برای همان سه ماهی است که ما در بانه بودیم و به هم نزدیک شده بودیم. اینکه بعداً چه شد را خدا عالم است. از آن به بعد ما دیگر نه چیزی فهمیدیم و نه چیزی دستگیرمان شد. دست کم نه به اندازه «بانه». دیگر کاظم رفت برای خودش... برشی از کتاب خاطرات بی‌نظیر با اندکی تغییر @shahid_ketabi
گاهی بچه‌های هیئت رهروان خمینی(ره) را جمع می‌کرد و با هم پیش عالمی می‌رفتند تا از او کسب فیض کنند. نزدیک شهادتش بود؛ یک بار آنها به دیدار مرحوم علامه حسن‌زاده آملی(ره) رفتند. ّ موقع ورود، سید مجتبی همه را یکی‌یکی فرستاد داخل اتاق و خودش دم در و پایین مجلس دو زانو نشست. علامه در بالای مجلس نشسته بود؛ قبل از شروع صحبت، نیم‌خیز شد و نگاهی ّ به ورودی اتاق انداخت. بعد اشاره کرد که سید برود جلو و پیش خودش بنشیند. همه تعجب کردیم. ّ سید رفت و در کنارشان نشست؛ علامه آرام به شانه‌اش زد و در گوشش چیزی ّ گفت. از دور دیدم سید سرش را به حالت ادب و تواضع پایین انداخته و سکوت کرده است. ّ بعد از پایان دیدار، از سید پرسیدم: «چی بهت گفت؟» جواب درستی به من نداد. این اخلاقش بود؛ همیشه از گفتن درباره خودش فرار می‌کرد. از نفری که جلوتر ّ نشسته بود ماجرا را سؤال کردم؛ گفت وقتی علامه روی دوش سید زد، گفت: «بنده در چهره شما نوری می‌بینم؛ بیشتر مواظب خودتان باشیدبرشی از کتاب خاطرات تولد : ۱۱ دی ۱۳۴۵ شهادت : ۱۱ دی ۱۳۷۵ 👈لینک معرفی و خرید @shahid_ketabi