eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺چفیه میگوید:  به خوبی یاد  دارم آن روزها را که از جبین کشاورزان نخلستان🌴 و گاه بر گرد کمر ماهی گیران🐟 بر روی دریای بی انتها روان میشدم.   🌺چفیه میگوید:  به یاد دارم آن زمان را که ، پای رزمنده ی را دریده بود، واو چنگ برخاک میزد ومن،طاقتم برسر می آمد😔 و خودرابه دور پای اومی پیچیدم وسخت ،آن قدرکه خون بر پیکرش بر می گشت و من سرتا پا سرخ میشدم،مانند شقایق🌸...  🌺چفیه میگوید:  آنگاه که خورشید سوزان☀️،امان بچه ها را بریده بود،دامن به داده و روی سوخته ازآفتابشان را نوازش می کردم🙂، شاید که با تنم، کمی از سوزش وجودشان بکاهم👌.  🌺چفیه میگوید:  آن زمان که به می ایستادند عبایشان می شدم و در دل شب🌙 تنها محرم رازشان... و من بودم که در پیش از عملیات، صورت رزمندگان را می پوشاندم تا که هیچ کس جز محبوبشان اشکشان😭 را نبیند من بودم" و چشم های و خیس آنها" و این آبروی من از همان اشک هاست. 🌺چفیه میگوید:  هرگاه که زمین🌎 به لرزه می افتاد و آسمان شب با چراغانی می شد، فریاد (س) دردشت🍃 می پیچید و رزم خون در میدان رزم برپا بود، به یاد دارم آن هنگام که رزمنده ای بسیجی در خون ، من اولین  کسی بودم که بر بالینش می  نشستم😔؛ او هفت آسمان را می نوردید و من، با کوهی از غم فراق😞، وجود را در آغوش می گرفتم  و آن قدر آن را می بوییدم تا تمام وجودم را در بر میگرفت. 🌺چفیه میگوید:  شما ندیدید آن هنگام را که بچه ها دل به دریا🌊 زده بودند و تکه تکه ی میدان رزم را گلگون🌷 میکرد، رفیقانشان آن تکه ها را در بالینه من جمع می کردند و من همچون بقچه ای می شدم از گوشت و خون 😭. 🌺و آنگاه که نبرد به پایان⛔️ میرسید، اشک حسرت یاران خمینی(ره)😭، تمام وجودم را در بر می گرفت 👈 شرح جان فشانی عشـ❤️ـاق است 👈 معطر از عطر بسیجیان است. 👈 منتظر است، منتظر یاران امام عصر(عج)🌸🍃... 👈 همراه بهشتیان🕊 است و ریسمان ولایت،نشانه منزلت و پاکی است و یادگار جنگ. 🌺🍂خوشا به حال آنان که همراه زندگیشان است😔👌     🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
5⃣8⃣2⃣ 🌷 💠استخـاره و توسـل بہ حضـرت مـادر (س) 🔸ستـون گردانـها پشت مـانـده ؛تشویـش و اضـطراب😨 در چهـره‌ی بیشـتر فـرماندهان موج می‌زنـد ،تـا دقـایقی دیگـر عملـیات اعـلام می‌شـود📣 بـاید ڪاری ڪنیم💥 امـا .... 🔹 در تاریڪی شب خـودش را بہ رسـاند؛وقـتی حسـیـن شرایـط را برای او توضـیح داد ڪمی فڪر ڪرد بہ اطـراف و سنگـر های دشمـن نگـاه ڪرد بعـد پرسـید راهـکار های دیگـر چگونـه اسـت ؟ می‌شود از مسـیر دیگـه ای رفـت ⁉️ 🔸یڪی از بـچه هـای راهڪار دیگـری را در سمـت راسـت➡️ منطـقه‌ی عملـیاتی بہ او نـشان داد. امـا گـفت : ایـن مسیـر شـناسـایی نـشده🚫 🔹همـه نـاراحـت بودنـد😔 . فرصـت فڪر ڪردن هم نداشتیم چه رسدبہ شـناسایی محـورجـدیـد مصطـفی ڪوچڪش را از جیب برداشـت و در دسـت گرفـت ، در تاریڪی شـب👤 بہ حضـرت زهـرا (س) پیـدا ڪرد، در درون خـودش ڪلماتی را نجـوا ڪرد بعـد هـم اذڪاری گـفت و قـرآن را بـاز ڪرد...📖 🔸نگاهی بہ صفـحه‌ی بـاز شـده انـداخت و خـیلی قاطـع و محڪم👊 گـفت : از این محور نمی‌رویـم⛔️! بعـد محـور سمـت را نشـان داد و گـفت: از اینـجا می‌زنیـم بہ دشـمن ! سـمت راسـت منطـقه ای بہ نـام «بـاغ شمـاره هفـت» بـود 🔹چنـد تـن از فرمـانـدهان ڪردند. گفـتند : این منطـقه شـناسـایی نشـده ! مـا نمی‌دانـیم آنـجا چـه خبـر است.امـا ڪہ بہ استـخاره‌های مصطـفی اعتـقاد قلبی داشـت هـیچ تردیدی نڪرد🚫 حرڪت بچـه ها به سمت باغ شمـاره هفـت شد... 🔸دقـایقی بعـد از پـشت بی سیـم ها رمـز (س) برای آغاز عملـیات فتـح المبـین اعـلام شـد📣، اعـلام ایـن رمـز اشڪ دیـدگـان مصطـفی و بسیـجی هـارا جـاری ڪرد😭 ... هـوا هنـوز روشـن نشـده بـود🌥 ، منـطقه بـاغ شمـاره‌ی هـفت .✊ 📚 مصطفـی [ خاطرات سرلشکر شهید حجةالاسلام پور ] 📇 انتشارات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
رفیقش میگفت: یه شب تو #خواب دیدمش بهش گفتم محمدرضا اینقدر از #حضرت_زهرا(س) خوندی چیشد آخرش؟ گفت هم
فرماندهان گردان #یازهرا.. #شهید محمد رضا تورجی زاده دفاع مقدس #شهید مسلم خیزاب مدافع حرم هر دو #عاشق حضرت زهرا(س) هر دو پهلوهایشان ترکش خورد و مانند #حضرت_زهرا به آسمان پر کشیدند. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید علمدار: هر وقت خواستید برای من کاری انجام دهید، 👈 #زیارت_عاشورا را بخوانید،سه بار هم در اول و
🕊🌷🕊 هر کاری مى كردن دکترا، سید به #هوش نمی ‌اومد. اگر هم می اومد.. یه #یازهرا (س) می‌ گفت؛ دوباره از هوش می‌ رفت. کمی آب #زمزم با #تربت به دستم رسیده بود، با هم قاطی کردم مالیدم رو لبای سید. چشماشو باز کرد وگفت: این چی بود؟ گفتم: #آب... گفت: نه آب نبود، ولی دیگه این کارو نکن..! من با مادرم تو کوچه های #مدینه بودیم،تازه #راز یازهرا(س) گفتناشو فهمیدم. #شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
ازمقدادسوال شد هنگام حمله به خانه #فاطمه(س)چه ميكردی⁉️ گفت:مامور به سكوت بوديم! اما من دست برقبضه
🔹معلم پرسید: چندتا بمب برای نابودی داعش👹 و صهیونیسم💀 لازمه⁉️ 🔸دانش آموز گفت: ✌️ 🔹همه خندیدند😄 🔸معلم با تعجب گفت:دوتا؟؟ چطوری⁉️ 🔹دانش آموز گفت: 👈اول فرمان 😍 👈دوم سربند 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همسر بزرگوار شهید: چندماه بعد از #دفن همسر شهیدم، دخترجوانی درحالی که #‌اشک می ریخت نزد من آمد و گف
پسرم روی #نماز‌اول‌وقت و #حجاب خیلی تأکید داشت☝ زمانی که به #سوریه رفته بود پسر خردسالش می‌گفت "پدر من خدایی است" و وقتی دلیلش را پرسیدیم گفت "چون خیلی نماز می‌خواند" وقتی مراسم دعای ندبه و دعای کمیل داشتیم شهید از ابتدا تا انتها اشک می‌ریخت😭 و همیشه می‌خواست که همه با هم مهربان باشند☺️👌طوری که اکنون که به #شهادت رسیده است همه می‌گویند "جوادآقا لیاقت شهیدشدن را داشته" و من هم همین فکر را می‌کنم که لیاقتش را داشت‌. پسرم واقعاً به حضرت #فاطمه_زهرا(س) ارادت و علاقه داشت❤ و در وصیت‌نامه‌اش گفته که "اگر کسی می‌خواهد مرا یاد کند سه بار بگوید #یازهرا(س)". هرجا اسم ایشان می‌آمد بلند بلند گریه می‌کرد.😭😭 #شهیدجـوادجـهانے🌹🍃 #یادش_باصلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰سه‌شنبه بود. من به جلسه #قرآن رفته بودم. در جلسه قرآن بودم که به من #زنگ زدند. پرسیدند خانه‌ای؟ گفت
3⃣8⃣8⃣ 🌷 💠نحوه ی شهادت 🔰هادی برای مبارزه با داعش👹 راهی منطقه شد. او با نیروهای حشدالشعبی چه در کارهای فرهنگی چه کارهای نظامی و دفاعی👊 همکاری نزدیکی داشت. 🔰در حومه ی سامرا،ناگهان صدای انفجار💥 مهیبی آمد،عملیات انتحاری در بین سربازان عراقی و به آرزویش رسید🕊 خبر رسید که ذوالفقاری مفقود شده و جز لاشه ی دوربین عکاسی اش📸 هیچ چیز دیگری و حتی پیکری⚰ از او به جانمانده است🚫 🔰سه روز از هادی گذشته بود. یقین داشتم حتی شده قسمتی از پیدا می شود👌 چون او برای خودش قبر آماده کرده بود. همان روزخبر دادند در فرودگاه نظامی🛫 ، یک کامیون🚚 آمده که راآورده 🔰بیشتر این شهدا از بودند و در میان آنها یک جنازه وجود دارد که سالم است✅ اما ! وهیچ مشخصه ای ندارد، فقط در دست راست او دو انگشتر💍 است. به یاد هادی افتادم. رفتم و کامیون پیکر شهدا🌷 را دیدم. 🔰خودش بود. اولین شهید🌷 بود که آرام خوابیده بود😭 کمی سوخته بود اما کاملاً واضح بود که هادی است. یاد روزی افتادم که با هم از سامرا به⇜ بغداد بر می گشتیم. 🔰هادی می گفت برای باید از خیلی چیزها گذشت. از برخی گناهان🔞 فاصله گرفت هادی در معرکه و غسل نداشت❌ خودش قبلاً پرچم سیاهی تهیه کرده بود که خیلی ناگهانی پیکرش🌷 را درمیان آن پرچم پیچیدند و در قبر قرار دادند! 🔰ناخواسته کل قبرش سیاه و وصیت📜 شهید عملی شد. به گفته دوستانش یک «یافاطمة الزهرا(سلام الله علیها)» هم بود که آن را روی گذاشتند و به خواست خودش بالای سنگ لحد شهید نوشتند:✍ 🔰اما همه دوستان و آشنایان، بر این باورند که شاید علت این ، ارادت ویژه شهید به حضرت زهرا(سلام الله علیها) بوده✅ چون وقتی پیکر او با این چند روزه پیدا شد، آغاز بود. شبی که او به خاک سپرده شد، 🌙شب اول فاطمیه بود. 🔰هادی کرده بود پیکرش را در ↵سامرا، ↵کاظمین، ↵کربلا و ↵نجف دهند. این وصیت بعید بود اجرا شود. چرا که عراقی‌ها شهدای خود را به یکی از حرمین می‌برند و بعد دفن می کنند. 🔰اما در مورد هادی باز هم شرایط تغییر کرد، ابتدا پیکر⚰ او را به سامرا و بعد به کاظمین بردند. سپس در کربلا و پیکر او تشییع شد. بعد هم به بردند و مراسم اصلی برگزار شد.و درجوار حضرت علی (علیه السلام) درقبرستان به خاک سپرده شد🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸 #مادرانه 😢💔 ‌ نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست #بی_گمان_در_دل_من، جای کسی هست که نیست #شهید_محمد_غ
علاقه محمد به 🌹 ❤️✨روی انگشترش نام حضرت فاطمة الزهرا(س) نقش بسته بود. محمد علاقه ی زیادی به (س) داشت. ❤️✨مادرش میگفت سحرگاه سیزده شهریور، همان موقع محمدم، دیدم سرش را برروی زانوهام گذاشته بعد گفت: (س) و سرش از زانوهام افتاد...🕊 راوی:مادر بزرگوار شهید غفاری🌹 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸" بامان الله یا شهید الله "🔸 🔻کلام شهید: 🌷|برای شهید شدن باید #شهادت را آرزو کرد. من خودم به ا
👆محل شهادت ❣هیچکس نمی‌دانست حرف داشته یا نه؟! ❣آنهایی که بالای سرش رسیده بودند می‌گفتند: نفسهای آخرش بود و حرف نمیزد. نمى‌دانم ... شاید وقتی با انفجار به کانال خورد، گفته باشد. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎥 #ڪلیپ ✍نحوه شناسایی شهید آبیاری سخنان پرصلابت پدر شهید مداحی زیبای: حاج میثم مطیعی #شهید_عباس_آ
❤️ 🔹صدای هلهله داعشی ها👹 می آید. تیر و ترکش💥 از آسمان می بارد. تنگ تر شده است. ⇜عباس آنطرف روی تپه ای افتاده😔 ⇜ نفس های آخر را می زند ⇜محمد اینانلو ⇜رضا عباسی ⇜و مجید قربانخانی روی زمین افتاده اند😢 تیری در خشاب ها نیست❌ سه چهار نفری👥 توی سنگرهایمان کز کرده ایم می خواهد در آن معرکه سر بلند کند 🔸عباس روی زانو می نشیند بلند فریاد می زند: (سلام الله علیها) شلیک می کند💥 پنج، شش داعشی را می زند می کنند تک تیراندازشان عباس را می زند.... 🔹آه عباس بلند می شود: (سلام الله علیها) عباس به زحمت😓 چند تیر دیگر هم می زند؛ را هم می زنند. محمد فریاد می زند: عباس سنگر بگیر برو توی سنگر ⭕️نمی شود عباس را عقب آورد ما آمدیم😔 ، آسمانی شد🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌿با ذکر #یازهرا به میدان رفته ماییم 🌾ما پاسدار حرمت #آل_عباییم 🌿شیران میدانهاے دشوار نبردیم✊ 🌾در رزم دشمن ما همه #مردان_مَردیم #شهدای_فاطمیون🌷 #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🏴 🕊دستم را بہ پرچمت مےگیرم شبیہ کہ دلِشان گرم بـود بہ سربند ... 🌷گرمای دستِ مــادر گرم مے ڪنـد یخِ دنیـا را.... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💟محمدرضا هم #مداح بود و هم فرمانده سفارش کرده بود روی سنگ قبرش بنویسند: #یازهــــرا (سلام الله علیها) ★اونقدر رابطه اش با #حضرت_زهرا قوی بود که مثل بی بی #شهید شد🌷 💟خمپاره خورد💥 به سنگرش بچه ها رفتند بالاسرش ★دیدند ترکش خورده به #پهلوی چپ و بازوی راستش😔 📚 کتاب خط عاشقی 2 #شهید_محدرضا_تورجی_زاده #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دعوا سَرِ سربند بود😭 با بستن سربند تو آرامـ😌 شدند درجادۀ عشقـ❤️ شدند از داغ غمت، خوشا که با تیر خورده گمنام شدند😔 (س) 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⚜آقاسجاد روز #عملیات گشته بود و یک کاغذ کوچک پیدا کرده بوده و روی آن نامه‌ای نوشته بود📝 و خواسته بود
5⃣5⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰آقا سجاد ساعت 8 غروب بود که رفت🚌 و درست 6 ساعت از رفتنش پسرمان به دنیا آمد👶 همان روز ظهر زنگ زد☎️ که رسیدنش را اطلاع بده. گریه می‌کرد و منم از فرصت استفاده کردم و تلفن را گرفتم📞 جلوی دهانش. 🔰آقا سجاد پرسید صدای چیست⁉️ گفتم دنیاآمد😍خیلی خوشحال شد. خودم خبر تولد رو به او دادم. اوایل که در سوریه بود هر 2 روز یک‌بار تماس📞 می‌گرفت، اما چون تلفن کردن از آنجا سخت بود گاهی 3 یا 4 روز می‌ماندیم. هربار هم صدا خیلی بد🔉 می‌آمد. 🔰 تماسش 4 روز قبل از بود. خواهر آقا سجاد آمده قم تا پیش من باشد. به آقاسجاد گفتم خواهرش آمده منزل ما🏘 خیلی خوشحال شد که من تنها نیستم🚫از بچه‌ها و پدر و مادرش پرسید و آخرش گفت: از پدر و هم عذرخواهی کن که من نیستم و همه زحمت‌ها به گردن آنها افتاده. 🔰روز تاسوعا ساعت 8 یا 9 صبح عملیات می‌شود. یکی از دوستانش می‌گفت آتش سنگینی🔥 بود. ما در حرکت بودیم که دیدیم ایستاد👤 و شروع کرد زیر لب حرف زدن. چشمانش را هم بسته بود😌 ما فکر کردیم شاید باشد. زدم پشتش و گفتم حالت خوبه؟ ترسیدی⁉️ چشمش را باز کرد و گفت نه، حالم خوب است، از این نمی‌شود. 🔰10 قدم جلوتر که رفتیم، موشکی کنارشان برخورد💥 کرده و آقاسجاد از ناحیه و پا آسیب می‌بینه. در مسیر بیمارستان🚑 هم مدام ذکر می‌گفت و در بیمارستان . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خاطرات_شهدا 🌷 🔰برادرش نقل می کند که یک بار من خوابیدم، من را بیدار کرد و گفت: به #هیئت برویم، حضور
🔰قصه پرچمهای #یازهرا (سلام الله علیها )و یا حسین (علیه السلام) 🔹در مدت زمانی که #محمدحسن (رسول) در منطقه عملیاتی به سر می برد، #دوچیز را همیشه در خودروی🚗 خود به همراه داشت. پرچمهای مشکی🏴 با نوشته های #یازهراسلام الله علیها و #یاحسین علیه السلام "و غذا !! 🔸علت به همراه داشتن این دو این بود که وی #همیشه بعد از آزادسازی مناطق✌️ از دست تکفیری ها، اقدام به برداشتن پرچمهای داعش👹 و ... می کرد. و جای آنها #پرچمهای یازهرا (س )و یاحسین (ع )نصب می کرد و این امر برایش خیلی مهم👌 بود . 🔹مساله دوم هم غذا و جیره غذایی بود که #همیشه به همراه داشت. #محمدحسن واقعا به فکر💬 مردم مستمند منطقه بود و سعی می کرد به نحوی به آنها #کمک کند .چندباری که با او همسفر👥 بودم شاهد این مساله بودم که یا وعده غذایی به آنها می داد یا از جیره غذایی #خود که از آنها استفاده نمی کرد🚫 و کنار می گذاشت به مستمندان می داد. بعضی وقتها که می خواست به #زنان مستمند غذا بدهد، به من می گفت: چون #متاهلی خودت زحمت آن را بکش و "حیا" می کرد خود اقدام کند. به نقل از دوستان شهید #شهید_رسول_خلیلی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#ﺧﺎﺩم_اﻟﺸﻬﺪا یعنی: خودش راندیدن❌ سیمای نورانی #تو درجان می رود😍 ای شهید🌷! #شهید_حجت_الله_رحیمی
9⃣9⃣1⃣1⃣ 🌷 🔶 با حجت ارتباط نزدیک💞 و صمیمی داشتم این صمیمیت حدود 2 سال بود که بینمون بوجود اومد و چند ماه آخر و قبل از ایشان بیشتر شد از اوضاع و احوال همدیگر همیشه با خبر بودیم👌 ولی یک ماه آخر واقعاً رفتارش خیلی فرق داشت آدم عجیبی شده بود بعضی موقع یه حدس هایی می زد درباره احوال که واقعاً درست بودند ولی وقتی سؤال می کرد، درسته⁉️ 🔷 من می گفتم که حدست بود بعد با خود فکر می کردم آخه حجت چه جوری این حدس ها رو می زنه‼️ یه روز یه کاری کرده بودم که خیلی از اون کار بودم و با خود کلنجار می رفتم اون روز اصلاً آرامش نداشتم😞 همش احساس بر می داشتم فردا صبح برای صبح بیدار شدم یه پیام رو گوشیم دیدم📲 یکی منو متعجب کرد پیام از حجت بود با این مطلب: 🔶 سلام ... جان، در جوانی پاک بودن خوب است گناه🔞 چرا؟ برادرت حجت 3 بامداد (س) این پیام منو دیوانه کرد با خود می گفتم آخه حجت 3 شب🌘 چه جوری به فکر من بود چه جوری از احوال من خبر داشت😢 بعد از چند ساعت باهاش تماس📞 گرفتم التماس کردم که چه جوری این پیام را برای من فرستادی با خنده های همیشگی گفت داداش می خوندم یاد تو افتادم و برات دعا کردم بعد اون پیام💌 رو دادم خدا خودش می دونه که بعد از اون پیام بود که من خودم را بدست آوردم. 🌹🍃🌹🍃 @shahidnazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌟🍃🌟🍃🌟 🌷 #کرامات_شهدا 🔹همیشه «یا زهرا» می‌گفت و البته عنایاتی هم نصیب ما می‌شد. مثلاً دو سه بار ا
🌾چقدر سخت است، حال عاشقی♥️ که نمی داند #محبوبش نیز هوایش را دارد یا نه؟😔 🔹یک جمله از دل نوشته هایت✍ را خواندم. حالا #سالهاست، دلم به حال خودم می سوزد. 🔸روزهایی که از خیل عشاق #جامانده بودی و درد فراق💕 دلت را به تنگ آورده بود. به روضه های ارباب🏴 پناه آوردی. برای ِغربت #امام_حسن، اشک ریختی😭 از حضرت مادر #شهادت خواستی و چه زیبا دعایت مستجاب شد 🔹جانباز ِشهید، برای رسیدن به #تو و چون تو زندگی کردن، پاهایم بی رمق و سرزانوهایم، زخمی ِگناهانم🔞 است. مسیر طولانی و #نفس_اماره، نفس هایم را به شماره انداخته است😓 🔸باید در دفتر زندگی ام #قوانین ده گانه ات را بنویسم📝 و سرمشق روزهای بلاتکلیفی بکنم. می خواهم #بغض هایم را در کوله پشتی🎒 تنهایی ام بریزم. دلم یک سفر میخواهد به مقصد #ساری ... 🔹آرزو دارم همانگونه که درکتابت📔 خواندم، راهنمایم شوی و مرا به #گلستان_شهدا ببری؛ چشم هایم را ببندم و در دارالشفای عاشقان♥️ بگشایم 🔸دل ِ سوخته🖤 از آتش هجران را با سنگ سرد #مزارت تسکین دهم. تسبیح📿 تربتم را در دست بگیرم و آنقدر ذکر #یازهرا (س) بگویم تا نگاهم کنی😍 🔹باب الحوائج ِ جوانان، دست دلم را بگیر، #علمدارش باش.برای این سر به هوا کمی روضه بخوان😢 🔸در روز #تولدت که شهادتت🌷 هم امضا شد، برای حال دلمـ♥️ امن یجیب بخوان، بطلب که زائرت شوم😭 🎀به مناسبت #تولدوشهادت #سیدمجتبی_علمدار ❣ ✍به قلم طاهره بنائی(منتظر ) #شهید_سیدمجتبی_علمدار 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎥سخنان شهید مدافع حرم #شهید_محمد_سخندان شادی ارواح طیبه شهدا #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔸در بیمارستان (س) به دنیا آمد. لحظه تولد محمد👶 به خاطر سن کم من، مسئله مرگ و زندگی ام مطرح شد. اسم را چیز دیگری انتخاب کرده بودیم اما من که خانمی پوشیه زده، کنار ضریح بزرگی قرار داشت؛ بچه ای را به من داد و گفت: 🔹«این بچه پسر است. اسمش را بگذار. ما این بچه را برای مدتی به تو می دهیم♥️ و دوباره از تو می گیریم. این بچه ». در آن زمان فکر کردم که بالاخره هر انسانی روزی دنیا می آید و روزی می میرد. بعد از متوجه شدم که قبل از تولد، سرنوشتش رقم خورده✅ 🔸محمدم همیشه در ایام لباس مشکی میپوشید و صبح از خانه بیرون می رفت؛ نمی دانم کجا میرفت‼️ خودش هم چیزی تعریف نمی کرد؛ می آمد، نماز و قرآن و دعایش📖 را می خواند و میخوابید. دوستانش تعریف می کردند که وقتی روضه (س) و (س) خوانده می شد، محمد خیلی گریه می کرد😭 🔹حتی وقتی در حرم (س) این روضه خوانده شده، از هوش رفته است. در منطقه به بچه ها گفته بود: می شود شبیه حضرت زهرا (س)🖤 و مثل خوابی که دیده ام، به سبب جراحت در ناحیه به شهادت🌷 برسم؟» 🔸و سرانجام محمدم در حالی که بر لب ذکر را تکرار میکرد و از ناحیه پهلو و کتف تیر خورده بود💥 با لب به شهادت رسید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌿با ذکر #یازهرا به میدان رفته ماییم 🌾ما پاسدار حرمت #آل_عباییم 🌿شیران میدانهاے دشوار نبردیم✊ 🌾در رزم دشمن ما همه #مردان_مَردیم #شهدای_فاطمیون🌷 #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#اذن_شهادت_ازحضرت_زهرا_س ✾شهید #برونسی یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه🏡 آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای #شهید می‌آید، در خواب با کسی صحبت می‌کرد و می‌گفت، #یازهرا(س) ✾چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمی‌شدند❌ در حال و هوای خودشان بودند. وقتی توانستم #بیدارشان کنم، ناراحت شد😔 به سمت اتاق دیگری🚪 رفت، من نیز پشت سرش رفتم ✾دیدم گوشه‌ای نشست، اسم #حضرت_فاطمه(س) را صدا می‌زد و از شدت گریه😭 شانه‌هایش می‌لرزد؛ آرام‌تر که شد، به من گفت: چرا بیدارم کردی، داشتم #اذن_شهادتم را از بی بی فاطمه(س) می‌گرفتم😭 #همسرشهید #شهید_عبدالحسین_برونسی 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌟🍃🌟🍃🌟 🌷 #کرامات_شهدا 🔹همیشه «یا زهرا» می‌گفت و البته عنایاتی هم نصیب ما می‌شد. مثلاً دو سه بار ا
🕊🌷🕊 هر کاری مى كردن دکترا، سید به #هوش نمی ‌اومد. اگر هم می اومد.. یه #یازهرا (س) می‌ گفت؛ دوباره از هوش می‌ رفت. کمی آب #زمزم با #تربت به دستم رسیده بود، با هم قاطی کردم مالیدم رو لبای سید. چشماشو باز کرد وگفت: این چی بود؟ گفتم: #آب... گفت: نه آب نبود، ولی دیگه این کارو نکن..! من با مادرم تو کوچه های #مدینه بودیم،تازه #راز یازهرا(س) گفتناشو فهمیدم. #شهید_سید_مجتبی_علمدار🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊♥️🕊♥️🕊 #همسران_شهدا💞 در جلسه ی اول خواستگاری با هماںْ شرم و حیای☺️ همیشگی پرسید: حوصله ی بزرگ کر
فرماندهان گردان #یازهرا.. #شهید محمد رضا تورجی زاده دفاع مقدس #شهید مسلم خیزاب مدافع حرم هر دو #عاشق حضرت زهرا(س) هر دو پهلوهایشان ترکش خورد و مانند #حضرت_زهرا به آسمان پر کشیدند. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💟محمدرضا هم بود و هم فرمانده سفارش کرده بود روی سنگ قبرش بنویسند: (سلام الله علیها) ★اونقدر رابطه اش با قوی بود که مثل بی بی شد🌷 💟خمپاره خورد💥 به سنگرش بچه ها رفتند بالاسرش ★دیدند ترکش خورده به چپ و بازوی راستش😔 📚 کتاب خط عاشقی 2 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh