eitaa logo
شعر و داستان
1.7هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
79 ویدیو
44 فایل
ارتباط با مدیر. ارسال اشعار @alirezaei993
مشاهده در ایتا
دانلود
نیست دردی کُشنده تر ز فراق استخوان آب میکند مرفاق غم دوری تو مصیبت شد شده ام با همه بجز تو عیاق عمری از دیدن تو محرومم گله از چه؟ ندارم استحقاق از گناهِ زیاد، خسته شدم شده پرونده ام پُر از اوراق اشک چشمِ مرا دو چندان کن چونکه محتاجِ گریه اند عشاق اِکفیانی؛ غریب و تنهایم وَانصرانی؛ شدم به تو مشتاق میهمان کن مرا به خیمه ی خود جان اگر ماند، می کنم انفاق دل به دل راه دارد آقاجان دل به هم بسته ایم بی اغراق نمکِ روضه ی مرا بفرست روزی ام دست توست یا رزّاق سحری، روبروی شش گوشه دست من را بگیر بین رواق "ای ضریح حسین؛ دلتنگم!" برسان ناله ی مرا به عراق **** فاطمه دست از علی نکشید به زمین خورده بود با شلاق رضا دین پرور @shearvdastan
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد دلشوره ما بود دل‌آرام جهان شد در اول آسایش مان سقف فرو ریخت هنگام ثمر دادن‌مان بود خزان شد زخمی به گل کهنه ما کاشت خداوند اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد آنگاه همان زخم همان کوره کوچک شد قله یک آه مسیر فوران شد با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد با خلق ندانیم چه‌ها کرد و چنان شد ما حسرت و دلتنگی و تنهایی عشقیم یعقوب پسر دید زلیخا که جوان شد جان را به تمنای لبش بردم و نگرفت گفتم بستان بوسه بده گفت گران شد یک عمر به سودای لبش سوختم و آه روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد یک حافظ کهنه دو سه تا عطر گل سر رفت و همه دلخوشی‌ام یک چمدان شد باهرکه نوشتیم چه‌ها کرد به ما گفت مصداق همان وای به حال دگران شد @shearvdastan
پسر جوانی بیمار شد. اشتهای او کور شد و از خوردن هر چیزی معده‌اش او را معذور داشت. حکیم به او عسل تجویز کرد. جوان می‌ترسید باز از خوردن عسل دچار دل‌پیچه شود لذا نمی‌خورد. حکیم گفت: بخور و نترس که من کنار تو هستم. جوان خورد و بدون هیچ دردی معده‌اش عسل را پذیرفت. حکیم گفت: می‌دانی چرا عسل را معده تو قبول کرد و پس نزد و زود هضم شد؟ جوان گفت: نمی‌دانم. حکیم گفت: عسل تنها خوراکی در جهان طبیعت است که قبل از هضم کردن تو، یک‌بار در معده زنبور هضم شده است. پس بدان که عسل غذای معده توست و سخن غذای روح توست. و اگر می‌خواهی حرف تو را بپذیرند و پس نزنند و زود هضم شود، سعی کن قبل سخن گفتن، سخنان خود را مانند زنبور که عسل را در معده‌اش هضم می‌کند، تو نیز در مغزت سبک سنگین و هضم کن سپس بر زبان بیاور! @shearvdastan
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من که جز ملال نصیبی نمیبرید از من زمین سوخته ام نا امید و بی برکت که جز مراتع نفرت نمی چرید از من عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز در انتظار نفس های دیگرید از من خزان به قیمت جان جار می زنید اما بهار را به پشیزی نمی خرید از من شما هر اینه ، ایینه اید و من همه آه عجیب نیست کز اینسان مکدّرید از من نه در تبرّی من نیز بیم رسوایی است به لب مباد که نامی بیاورید از من اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست ؟ شما که قاصد صد شانه بر سرید از من برایتان چه بگویم زیاده بانوی من شما که با غم من آشناترید از من @shearvdastan
پرده پرده آنقدر از هم دریدم خویش را تا که تصویری ورای خویش دیدم خویش را خویش خویش من مرا و هرچه منها بود سوخت کشتم او را و ز خاکش پروریدم خویش را معنی این خویش را از خویش خویش خود بپرس خویش بینی را گَزیدم تا گُزیدم خویش را می شدم ساقی شدم ساغر شدم مستی شدم تا ز تاکستان هستی خوشه چیدم خویش را سردی کاشانه را با آه گرمی داده‌ام راه بر خورشید بستم تا دمیدم خویش را اشک و من با یک ترازو قدر هم بشناختیم ارزش من بین که با گوهر کشیدم خویش را برده‌داران زمان‌ها چوب حراجم زدند دست اول تا برامد خود خریدم خویش را بزم‌سازان جهان می از سبوی پر خورند چون تهی پیمانه بودم سرکشیدم خویش را شمعم و با سوختن تا آخرین دم زنده‌ام قطره قطره سوختم تا آفریدم خویش را هوی هوی بزم درویشان كرمانشه خوش است چون به دالاهو رسیدم وارسیدم خویش را @shearvdastan
تو خوب مطلقی، من خوب‌ها را با تو می‌سنجم بدین سان بعد از این خوبی، عیاری تازه خواهد یافت @shearvdastan
. کنارم بمان .... تا ماه برگردد به کوچه های کاهگلیِ بی مهتاب، به شب های بغض گرفته ی پنجره به آغوش تبدار شمعدانی...‌ کنارم بمان؛ تا ببینی چگونه جهان را.... از "یک عاشقانه ی ناآرام" لبریز می کنم @shearvdastan
یڪےمی‌پُرسَد اندوه تو از چیست ؟! سبب ساز سڪوت مُبهَمَت ڪیست؟ برایَش‌صادقانہ‌می‌نویسم... براے آنڪه باید باشد‌ و نیست... @shearvdastan
چای با من نبودنش با تو دلتنگی با من بی خیالی اش با تو کجای این ماجرا غلط است؟ دوست داشتنم یا نخواستنت؟! ... @shearvdastan
بگیر از من این هر دو فرمانده را دلِ عاشق و عقلِ درمانده را ...♥️🧠 @shearvdastan
قَسَمی بهتر از آن لب، به خیالِ که رسد؟ خورده‌ام این قسم و سخت وفادارِ تو ام :) طراح: سرکار خانم کژال @shearvdastan
ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست بیا بیا که غلام توام بیا ای دوست اگر جهان همه دشمن شود ز دامن تو به تیغ مرگ شود دست من رها ای دوست سرم فدای قفای ملامتست چه باک گرم بود سخن دشمن از قفا ای دوست به ناز اگر بخرامی جهان خراب کنی به خون خسته اگر تشنه‌ای هلا ای دوست چنان به داغ تو باشم که گر اجل برسد به شرعم از تو ستانند خونبها ای دوست وفای عهد نگه دار و از جفا بگذر به حق آن که نیم یار بی‌وفا ای دوست هزار سال پس از مرگ من چو بازآیی ز خاک نعره برآرم که مرحبا ای دوست غم تو دست برآورد و خون چشمم ریخت مکن که دست برآرم به ربنا ای دوست اگر به خوردن خون آمدی هلا برخیز و گر به بردن دل آمدی بیا ای دوست بساز با من رنجور ناتوان ای یار ببخش بر من مسکین بی‌نوا ای دوست حدیث سعدی اگر نشنوی چه چاره کند به دشمنان نتوان گفت ماجرا ای دوست @shearvdastan
فکر کردن بھ تو♥️ یعني غزلي شور انگیز🌱 کھ همین شوق مرا، خوبترینم!♥️ کافي‌ست ♥️ @shearvdastan
بر شانه هاش موی بلندی که مانده است یعنی هنوز فاتحه ام را نخوانده است ((سجاد شهیدی))
فاطمه افتاد اما سوخت حیدر بیشتر بسته شد دست علی و سوخت مادر بیشتر هر کسی آن روز ساکت ماند، مدیون نبی است هیچ فرقی نیست در این جرم، کمتر... بیشتر... سنگدل دیوار بود و سنگدل تر میخ در سرخ شد دیوار اما سینه ی در بیشتر هرچه زهرا می کشید ازین طرف مولای خود می کشیدند آن طرف دستان حیدر بیشتر نانجیبی دید زهرا بی خیالِ یار نیست تازیانه زد به مادر، بین معبر بیشتر در شلوغی ناگهان با ضربه ی سخت غلاف ریخت بر روی زمین، آیات کوثر بیشتر بعد از آن چشمی دگر لبخند زهرا را ندید بین بستر، فکر رفتن بود دیگر بیشتر ارث بردند از مصیبات بتول این بچه ها یک به یک داغ و بلا دیدند، دختر بیشتر زخم های سنگ و تیغ و نیزه ها جای خودش سوخت زینب از غم کندیِ خنجر بیشتر @shearvdastan
سپس روزىِ وسيع را با فقر و بيچارگى در آميخت، و تندرستى را با حوادث دردناك توأم نمود؛ دوران شادى و سرور را با غصه و اندوه مقرون ساخت. (و همهٔ اینها اسباب و عواملی است برای آزمون انسان ها.) خطبه ۹۱ @shearvdastan
بگو به عقربه ها موقع دویدن نیست که شب همیشه برای به سر رسیدن نیست به خواب گفته ام امشب که از سرم بپرد شبی که پیش منی وقت خواب دیدن نیست من از نگاه تو ناگفته حرف می خوانم میان ما دونفر گفتن و شنیدن نیست نگاه کن به غزالان اهلی چشمم دو مست رام که در فکرشان رمیدن نیست بگیر از لب داغم دوبیت بوسه ی ناب همیشه شعر سرودن که واژه چیدن نیست برای من قفس از بازوان خویش بساز که از چنین قفسی میل پرکشیدن نیست تو آسمان منی ! جز پناه آغوشت برای بال و پرم وسعت پریدن نیست " @shearvdastan
در درون شهر کوران درد ها دارم زِ بینایی...! @shearvdastan
چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می گیرد... @shearvdastan
‌ آرام بگیر امشب، ما هر دو پر از دردیم در آتش و یخبندان، داغیم ولی سردیم داغیم، نمی فهمیم تا فاجعه راهی نیست سردیم، نمی خواهیم از فاجعه برگردیم از مرهم یکدیگر تا زخمی هم بودن راهی ست که بی مقصد، با عشق سفر کردیم شعریم و نمی خوانیم، شوقیم و نمی خواهیم چشمیم و نمی بینیم، سبزیم ولی زردیم این فصل پریشان را برگی بزن و بگذر در متن شب بی ماه، دنبال چه می گردیم؟ بیداری رویایی، دیدی که حقیقت داشت ما خاطره هامان را از خواب نیاوردیم تردید نکن در شوق، تصمیم نگیر از خشم آرام بگیر امشب، ما هر دو پر از دردیم @shearvdastan
شبیه شیشه بود اما شکستن را نمی فهمید تمام درد اینجا بود ، او من را نمی فهمید خودش با خنده هایی تلخ بند کفش من را بست وگرنه پای من تردید ماندن را نمی فهمید اگر تنها رفیقم هر کسی، غیر از صداقت بود دلم اینقدر ارزش های دشمن را نمی فهمید وجود شعر در دنیای ماشینی غنیمت بود وگرنه هیچ مردی در جهان زن را نمی فهمید سکوتم کوهی از حرف و نگاهم خیس ماندن بود و او هم فرق شب با روز روشن را نمی فهمید من او را خوب فهمیدم کمی عاقل تر از من بود همیشه درد اینجا بود، او من را نمی فهمید @shearvdastan
اگر اینجا گشایی عقده ای از کار محتاجان درِجنت به رویت باز گردد بی کلید آنجا @shearvdastan
نلرزاند نگاه این و آن، دل‌های عاشق را چه آسان عشق رسوا می‌کند «یار» منافق را چنان در انتظارت خيره‌ام بر ساعت ديوار که ساعت‌هاست از کف داده‌ام سِير دقايق را شدم آیینه‌ی زیبایی‌ات در چشم خلق اما نباید پيش مردم فاش می‌کردم حقايق را گمانم در سرت فکر جدايی از مرا داری که در چشمت نمی‌بینم دگر آن شور سابق را به جز دلتنگی و بيچارگی چیزی نمی‌بينم بيا از پيش من بردار اين آيينه‌ی دق را @shearvdastan
حدّ پروازم نگاه توست بالم را نگیر سهمم از شادی تویی با اخم حالم را نگیر راه سخت و سبز بودن با تو را آسان نکن‌ جاده‌های پیچ در پیچ شمالم را نگیر کیستی‌؟ پاسخ نمی‌خواهم بگویی هیچ‌وقت‌ لذّت درگیری حل سؤالم را نگیر من نشانی دارم از داغ تو روی سینه‌ام‌ خواستی دورم کن از پیشت‌، مدالم را نگیر خاطرت آسوده با ببر نگاهم گفته‌ام‌ با همین بازیچه‌ها سر کن‌، غزالم را نگیر زندگی تنها به من قدر تو فرصت داده است بیش از این‌ها خوب باش از من مجالم را نگیر خسته از یکرنگی‌ام می‌خواهم از حالا به بعد تا ابد پاییز باشم‌، اعتدالم را نگیر @shearvdastan