هدایت شده از 🌷شهیدعلیشفیعی🌷
#صفحه۳۶
🍃🌸
🌱این اولین دیدارم با علی بود. در پاییز سال ۶۲ . ما رفتیم جنوب و او ماند.
لشکر #ثارالله شکل و شمایل خود را پیدا کرده بود و به عنوان لشکری مستقل عمل میکرد. طبعا برای ادامه حیات خود باید نیرو جذب میکرد.
ورود مجدد من به جبهه برابر بود با اعزام سپاهیان #محمد(ص). لشکر عظیمی بود از نیروهای تازه نفس. ورود این لشکر شور وحال دیگری به جبهه داد. سر ما خیلی شلوغ شد. باید نیرو را آماده میکردیم . سازماندهی آنها معمولی ترین کار ما بود. هدف اصلی آماده کردن نیرویی کار آمد و رزمنده و معتقد بود. مرگ و زندگی دست خداست اما باید احتیاط میکردیم. اگر تار مویی به ناحق از رزمنده کم میشد، مسئول بودیم. بنابراین آموزش نظامی ، آمادگی بدنی، ارائه اطلاعات دقیق از موقعیت ما ودشمن و... سرلوحه کار ما بود. طبعا قدیمی ها تخت فشاربودند. چون هرکدام مسعولیتی را پذیرفته بودند. در چنین شرایطی افرادی مثل جواد انصاری نعمت بزرگی بودند. ایشان گردان ۴۱۹ بودند و محمودپایدار فرمانده. با دیدن پایدار جا خوردم. گفتم:این را که فوت کنی پرت میشود میان هور.😏 جواد گفت:زودقضاوت نکن.
برایم پذیرفتن پایدار مشکل بود. لاغرپ استخوانی بود با چشمانی گود رفته. شاید پنجاه کیلو وزن داشت. اولین برخورد محمود کار خودش را کرد. با همه بچه های تازه وارد احوالپرسی کرد و خوشامدگفت. وقتی تمرینهای اولیه شروع شد، او را بسیار فعال، ورزیده و کارآزموده دیدم. گردانها که سروسامان گرفتند، او را در خدمت بچه ها دیدم. از تغذیه بچه ها گرفته تا لباس و محل اسکان و توجیه و آموزش و.... عبادت و اخلاصش چشمگیر بود. شرکت در نماز جماعت. خواندن نماز سروقت و رازونیاز شبانه. چه شبهایی که محمود فانوس به دست روانه بیابانها میشد و تا نمازصبح به خدای خود مشغول بود. دیگر چه میخواستم؟ اگرمحمودپایدار فرمانده نبود، پس چه بود؟
ماندگارشدم، با دل خوش هم ماندگارشدم.
محمود من را خواست تا پیک او باشم. روی #هور کار میکردم. عملیاتی متفاوت از عملیاتهای دیگر. تا این زمان پا در هور نگذاشته بودم…💧
#ادامه_دارد…
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#خاطرات_شـهدا #پارت_سوم 🌾چون مدت زیادی در داخل آب بود و لباس #غواصی داشت ، زخم دست ایشان را که ب
🕊
#خاطرات_شـهدا
#پارت_چهارم
💠 #اسیرشهیدمحمدرضایی:
🍂من و #محمد وارد آسایشگاهی شدیم که رئیس آسایشگاه شخصی به نام ناصر بود که آنقدر بی ایمان و نا متعادل بود که جای گفتنش نیست و از بدترین خاطرات اسارت می باشد. مترجم عرب زبان بود نمی دانم چقدر طول کشید که یک سرباز عراقی وارد آسایشگاه شد و گفت یک نفر بیاید من نمی دانم چه شد که با سرعت از آسایشگاه خارج شدم و رفتم.
من را وارد آسایشگاه روبرو (7) بردند و گفت تو اینجا باید بمانی با خودم گفتم این چه اشتباهی بود که کردم از محمد جدا شدم ولی خیلی زود فهمیدم دوستانی در این آسایشگاه هستند که سرنوشت اسارت من را آنها تغییر دادند و خدا را شاکرم بابت این همه لطف و محبت چون محمد هم مدت زیادی در آن آسایشگاه نماند و اگر من آنجا می ماندم قطعا اذیت می شدم.
🍂هر روز محمد را در ساعات هوا خوری میدیم هر روز حالش بهتر می شد زخم دستش بهتر شده بود ولی انگشتهای دستش حرکت نداشت روزها می گذشت و کم کم به اسارت و تنهایی های ما افزوده می شد هر روز از روز دیگر سخت تر چون هر روز دوستی را از دست می دادیم یا بر اثر بیماری یا شکنجه و این بدترین شکنجه بود.
فقط در ساعاتی که برای هواخوری می آمدیم محمد را میدیدم تا آنکه محمد را به بند دیگری بردند و دیگر شاید هر 3 ماه هم از محمد خبری نداشتم و وقتی با خبر شدم که گفتند: یکی از بچه ها از روی نا آگاهی در مورد محمد در یک جمع صحبت کرده وگفته است که محمد از بچه های اطلاعات عملیات است و با توجه به داشتنن اطلاعات تعداد زیادی از فرماندهان ارتش عراق به دست ایشان کشته شده است و شروع کرده به تعریف از محمد که محمد این است و آن است و سه روز من را که زخمی بودم در آب با داشتن یک فین (وسیله کمکی برای غواصی در آب که شبیه پای اردک است) حمل می کرده تا راهی برای فرار پیدا کند که بعد از سه روز به علت ضعیف شدن دیگر مجبور به تسلیم شدن می شود و کلی حرفهای که نباید بگوید را می گوید.
جاسوسان خبر را به عراقی ها میدهند (باید بدانیم که در واقعیت محمد از بهترین نیروهای اطلاعات عملیات بود که با توجه به استعداد و هوشی که داشت در جلسات توجیحی فرماندهان شرکت می کرد و نقشه های عملیات و منطقه را توضیح می داد.)
🍂آن اسیری که این حرف ها را زده است می برند و با زدن و شکنجه مجبور می کنند که اسم آن شخص را بگوید و محمد رضايي را لو میدهد و محمد روزهای سختش شروع می شود از اینجا چون من در کنار محمد نبودم کلیه اتفاقات را بر اسا س گفته های شخصی که در تمام مدت شکنجه با #محمد بوده بیان می کنم...
#ادامه_دارد
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍂🕊 #خاطرات_شـهدا #پارت_پنجم #اسارتکربلای۴ #شهادتتکریت۱۱💔🍂 💠خرداد 66 بود 🍂عدنان و علی آمریکا
❣🕊
#خاطرات_شـهدا
#پارت_ششم
#پرواز🕊
🕊 #محمد دوست نداشت کسی اذیت شود و روزهای سخت را با تنهایی و درد تحمل می کرد بعد از چند روز شکنجه ها سخت باعث شد که عراقی ها خسته شوند و دیگر توان ادامه نداشتند و برای جبران شکست تصمیم به شهادت محمد گرفتند. روز آخر شیشه های داخل حمام را شکستند و محمد را که تمام بدنش زخم و خون و جراحت بود بر روی شیشه ها کشیدند ولی باز هم جز ناله از محمد چیزی بیرون نیامد تنها حرفهای که از محمد توانستند اعتراف بگیرند نام خدا و ائمه اطهار بود و عدنان که خشمگین از این همه مقاومت با فرو کردن یک عدد صابون عراقی که نوعی خاص از صابون بود که به رنگ سبز وب سیار بد بو بود در دهان محمد باعث خفه شدن محمد شد و برای جبران سریعا در خواست کمک کردند
🕊 ولی محمد دیگر نفس نمی کشید پیکر پاک این شهید عزیز را بر روی سیم خاردار انداختند و عکس گرفتند که بگویند در حال فرار بوده و مجبور شدیم با گلوله بزنیم.
🕊بعد از جنگ پیکر پاک محمد به ایران انتقال داده شد و در 15 کیلومتری #شهرفاروج در بین دو مناره مسجد و حسینه حضرت سجاد علیه السلام دفن شد امیدوارم که در سفر بعدی از این مسیر سری هم به مقبره این شهید عزیز بزنید و یادمان باشد که امنیت امروز مدیون ایثار این مردان بزرگ دیروز است.
🕊در مرداد ماه سال 1381 به همراه 22 شهید دیگر پیکر محمد به ایران آمد. جالب است که بگویم پیکر محمد #سالم به ایران آمد و مجبور شدند در سردخانه نگهداری کنند. روز #تشیع جنازه وقتی جنازه محمد به محلی که همان مسجد امام سجاد (ع) بود رسید و بر روی دوش مردم حمل شد لکه های خون بر روی لباس مردم کاملا مشخص بود که از داخل تابوت بیرون زده بود.🕊❣
🕊 آیا باز هم باید با این همه نشانه فراموش کنیم که شهدا چه کسانی بودند و چه کردند و در کنار مزار آن شهید عزیز برویم و نگاهی به آن قبر سیاه کوچک نکنیم؟
شاید برای ما عادی شده است که قبر یک شهید را می بینیم و راحت می گذریم، ولی اگر میدانستیم که #شهیدمحمدرضايي برای افتخار ایرانی و شجاعت ایرانی تحمل #شکنجه کرده است تا بگوید ایرانی می میرد ولی تن به ذلت نمی دهد به آن قبر نگاه بهتری می کردیم اگر بگوید در فلان شهر انسانی هست که با کشیدن دستش بر روی سرمان 10 سال به عمرمان افزوده می شود همه کارهایمان را رها می کنیم و میرویم اما در #مسجدحضرتسجاد (ع) شهیدی است که از بهترین انسان بهشت است اما بی توجه رد می شویم ... ایا سخت است که در کنار تفریح خودمان تنمان را به قبر سیاه کوچک محمد بمالیم تا متبرک شویم؟
#پایان
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
#پرتوی_از_کلام_وحی👆
💠برای #رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ده نام است که پنج نام در قرآن و پنج نام در غیر قرآن است
🌹 آن نامهایی که در قرآن است عبارت اند از:
"محمد" ، " احمد" ، "عبدالله" ، "یس" ، "ن"
🌹اللهم صل علی #محمد وآل محمد 🌹
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
#عطش_آب
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#محمد_حیدری
معمولا 🇮🇷ایران بیشتر #عملیاتهایش را در شب انجام می داد چون #نیروهای صدام زیاد در شب #مسلط نبودند که #بجنگند
. و #عملیات بیت المقدس نیز در #شب شروع می شود و #محمد آقا تعریف می کرد وقتی #مجروح شدم خیلی #تشنه شدم و #عطش فراوان داشتم و شنیده بودم که #آب برای #مجروحین خوب نیست ولی از #تشنگی زیاد سینه خیز در تاریکی ساکم را پیدا کردم و #قمقه آب را برداشتم و یک #نفس سر کشیدم و به همین خاطر جای #زخمم خونریزی کرد و وقتی راست
می خوابیدم از زیر #سرم تا نوک انگشتان پایم #غرق در خون می شد و وقتی به پهلو می شدم یا بر می گشتم بقدری جای #زخم می سوخت که صبرو طاقتم تمام می شد و تا صبح به همان حال بودم و ساعت #۷ صبح مرا به بیمارستان #اهواز بردند .
(محمد آقا به اندازه یک گردی کف دست پشت #شانه اش جای #زخم عمیقی بود که خیلی #اذیت شد تا کمی حالش بهتر شد)
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌷 #قصه_دلدادگی 🌷
#ابراهیم_اصغری : دوم تیر ۱۳۳۶، در روستای مزرعه از توابع #شهرستان ماه نشان به دنیا آمد. پدرش #محمد نام داشت
. دانشجوی دوره #کارشناسی در رشته ادبیات فارسی بود. از سوی بسیج در #جبهه حضور یافت. نوزدهم دی۱۳۶۵، در #۸شلمچه بر اثر اصابت #ترکش به سر، شهید شد. مدفن او در مزار شهدای پایین شهرستان #زنجان واقع است
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🍃 این آخرین جملاتی است که #شهیدابراهیم_اصغری در شب عملیات #کربلای ۵ در ۶۵/۱۰/۱۸ در آخرین صفحه #دفترچه اش نوشته است:
✨🌾✨
“این #زیباترین لحظه ی زندگی من است زیرا پنج ساعت مانده یا به #معشوق بپیوندم و یا حسرت #عاشقان را بخورم”
ابراهیم اصغری به تاریخ در عملیات #کربلای۵ در لباس #غواصی در منطقه #شلمچه به #شهادت رسید.
🌾🌾🌾🌸
🍃 دست نوشته ای کوتاه از #غواص شهید ابراهیم اصغری :
👇🍃
دلم برای آن #خاکریزها و گرد و غبار ناشی از انفجار #گلوله ها ، دلم برای منورها ، برای گلوله های رسام که دل تاریک شب را می شکافند و انفجارها که سکوت #شب را می شکند ، دلم برای فریاد #الله اکبر ، دلم برای شهدا ، برای انسان های #مخلص، برای خاک های خونین ، برای صدای نوحه #بسیجی های عاشق #حسین (ع) ، برای صدای سینه زنی ، برای خنده ها و گریه های عاشقانه ی عارفان #عاشق خدا ، برای صدای قرآن ، برای #زمزمه ی راهیان خط مقدم ، برای بوسه ها و خداحافظی ها تنگ شده است.
🌾🕊🕊🕊🌾
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃💧 🌾 #کربلای۴ قصه ناتمام تاریخ ماست. قصه ناگفته ها وبغض های تا ابد در گلو خفته… کربلای۴ جغرافیای یک
دمی از یک #دلنوشته🕊🌱
🍃🌸
🍃 🌾
🌾
سن و سال زیادی نداشت شاید ۱۹_۲۰ سال، اما قدبلند و چهارشونه و خوشتیپ بود. بیشتر با #رضاساکی میگشت خیلی باهم رفیق شده بودن , مثل برادر شده بودن. گاهی هردو موهاشون رو از ته می زدن...
✨ شب آخر حال عجیبی داشت، توی پوست خودش نمیگنجید و ذکر میگفت. گاهیم میرفت تو لاک خودش...زدم رو شونش و گفتم کجایی رفیق؟ خبریه؟؟ سرش رو بلند کردو گفت:مگه خبرنداری؟
گفتم از چی؟
گفت بذار صبح بشه بهت میگم....
ساعت ۱۰ونیم شب بود که زدیم به آب...💧 با اون همه سروصدای توپ و گلوله ها و دوشکایی که یک بند فریاد میکشید منطقه رو گذاشته بود روی سرش. باهمه این سروصداها اما یه سکوت عجیبی کل فضارو گرفته بود که دل آدم آروم میشد و گاهیم شور میزد...
نمیدونم تو این هیروویر چرا دلم گرفته بود!! یه لحظه نگاهم افتاد به #محمد، مثل قرص ماه شده بود ، مثل #رضاساکی بااون قد بلندش که چقدر لباس غواصی بهش میومد، مثل سیدمهدی که چهره زیباش زیباتر شده بود، مثل مسعود که چه آرامش عجیبی داشت، مثل #امیر و مثل خیلی از بچه های دیگه که وسط آب مثل قرص مهتاب می درخشیدن...
تو فکر محمد بودم که گفت صبح بشه بهت میگم...
تو این فکر بودم که یهو همه چیز ریخت بهم... سکوت بچه ها شکست و هواپیماها از آسمون منور مینداختن. دوشکا هم هرلحظه وحشی تر میشد و دامن میزد به موج های اروند...
انگار میدان امتحان انواع سلاحهای عراق بود...
#غواصها هم همه بی پناه و تنهاسنگرشون آب بود...💧
باهزار سختی رسیدیم لب ساحل دشمن..
درگیری شدیدتر شد.. بچه هارو دیدم که خیلیهاشون زخمی شده بودن.
زمان خیلی بد میگذشت.. #رضا رو دیدم که روی #سیمخاردارها خیلی زیبا خوابیده بود. امیر کنار خورشیدیها به معبود خود لبیک گفته بود. حاجکریم و جامهبزرگ زخمی شده بودن و افتاده بودن. آنطرف تر #عمادی رو دیدم که روی #خورشیدیها خوابیده بود که معبر باز بشه مثل #رضا... #نادر، طلبه با اخلاصی که #شهادت از سرورویش میبارید، او هم شهید شده بود مثل #سیدمهدی و #پورحسینی و بقیه رفقایم.. چند متر آنطرف تر هم #مسعودمرادی رو دیدم که کرکسهای بعثی عراق خفه اش کرده بودن و دور پیکرش میرقصیدن...🌹
مجید رو ندیدم هرچی چشم انداختم. داشت صبح میشد، خواستم بگم مرد حسابی آخه الان وقت خبرگفتن بود!؟ حالا اصلا کجاهستی؟؟ نکنه توام؟! و لب گزیدم....
صبح شد و باز خبری از محمد نشد....
خیلیها شهیدشدن و چندنفریم با حاجی برگشتن عقب و بقیه هم زخمی اسیرشدیم...
چهارسال بعد که از اسارت آزادشدیم شنیدم همون صبح توی #اروند توی عملیات #کربلای۴ محمد هم شهید شده..تازه فهمیدم خبری که گفت صبح بشه میگم این بود...سرم رو انداختم پایین ،چقدر شرمنده شدم.💔
❣هنوز بعداز ۳۲ سال منتظرم که از اروند برگرده تا بهش بگم شرمنده که نفهمیدم خبری که خواستی بگی شهادتت بود و چرا اون لحظه دیگه ندیدمت...
راستی محمدجان! خیلی دلتنگت هستم رفیق الان کجای اروند آرام گرفتی؟؟
اصلا هواست به پدرومادر پیرت هست؟؟ هنوز منتظرتن ها.....
🍂❣
تقدیم به #شهیدمفقودالجسد #محمدحسناکبری
شهادت:عملیات
#کربلای۴_ام الرصاص💧🌾
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365
✳️ روزی به سختی روز شهادت تو نیست!
🔻 [من همواره نگران توطئهی معاویه علیه برادرم #حسنبنعلی علیهالسلام بودم و میدانستم که وی درصدد قتل اوست. روزی خدمت برادرم رسیدم و نتوانستم نگرانی خود را پنهان کنم و گریستم. برادرم از علت گریهام پرسید. گفتم:] گریهام بهخاطر مصیبتهایی است که بر تو وارد میشود.
🔸 [برادرم پاسخ داد: مصیبتی که بر من وارد خواهد شد زهری است که به من میخورانند، و با آن کشته میشوم. ولی #اباعبدالله! هیچ روزی به سختی روز شهادت تو نیست. در آن روز سیهزار نفر تو را محاصره کنند، در حالی که خود را از امت جدّ ما #محمد (ص) میپندارند و خود را به اسلام نسبت میدهند. همهی آنها برای کشتن و ریختن خون تو، بیاحترامی به حریم تو، به اسارت گرفتن اهلبیت تو و غارت خیمههای تو اجتماع میکنند. در این هنگام خداوند لعنتش را شامل حال بنی امیه میکند. و آسمان نیز خون و خاکستر بر سر مردم ببارد، و همهچیز حتی حیوانات و ماهیان دریاها برای مصیبت تو میگریند.
📚 کتاب #حسین_از_زبان_حسین
📖 ص ۷۲
👤 #حجت_الاسلام_محمدیان
#یاحسیــن🏴
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
گردان غواصی #جعفر طیار همدان در #عملیات_کربلای_چهار جانانه در مقابل حجم سنگین آتش #توپخانه و ادوات د
#عملیات_کربلای_چهار، سوم لغایت پنجم دی ماه سال 1365 با رمز #محمد رسول الله (ص) و با هدف شکست طلسم خط استحکام دشمن با حضور واحدهای دیده بانی، #غواص، اطلاعات، تخریب، توپخانه، پیاده و پشتیبانی زمینی و هوایی روز سوم دی در سال 1365 در #اروندرود انجام شد.
گردان #غواصی همدان در عملیات #کربلای چهار بیشترین نقش را داشتند و در منطقه ام الرصاص #خرمشهر تعداد زیادی از #غواصان این گردان که تا خاکریز سوم دشمن پیش رفتند، به شهادت رسیدند...
👇👇
رزمندگانی از جمله عباس ابراهيمي وركانه🌿، مهدي جباري🌿، رمضان علي جعفريان🌿، مصطفي جريان🌿، غلامرضا خدري،🌿 محمدصادق خدري🌿، نقي رنجبران،🌿 سيد محمدمهدي رهسپار🌿، اكبر زهرهوند حاجآبادي،🌿 مجيد پورحسيني،🌿 غلامرضا خسروي،🌿 داريوش ساكي،🌿 نادر عبادينيا، رضا عمادي،🌿 مجيد طاهري شعار، 🌿امير طلايي، 🌿اصغر تابعي،🌿 مجيد كاظمی، سعيد كاهويي همداني، 🌿ابراهيم محمدي🌿، مسعود مرادي،🌿 محمد مختاران،🌿 قدرت اله نجفيان ..
از #شهدای گردان #غواصی جعفر ابن طیار همدان این عملیات مهم بودند.
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#شهید_علیرضا_فرهادی متولد ۴۰/۵/۳ شهادت ۶۱/۴/۲۴ محل شهادت شلمچه پاسگاه زید اولین عملیات برون مرزی
#شهید_علیرضا_فرهادی
🌾در سال 1340 در خانواده ای #مذهبی در یکی از روستاهای استان #مرکزی به د نیا آمد و تا سن 6 سالگی در روستا بود پس از آن به همراه خانواده به #ملایر مهاجرت نمودند در خیابان شهدا کوچه دفتری ساکن شدند...
.
🌼تحصیلات دوره ابتدایی خود را در دبستان اسدیه ( شهید رجایی) با موفقیت به پایان رساندند . بعد ما به خیابان شهید #رجایی کوچه شهید فرهادی ( کوچه 17 دی سابق) نقل مکان نمودند . دوره راهنمایی سال اول را در مدرسه راهنمایی ملی که آقای (روشن ضمیر) مدیر آن بودند را با موفقیت پشت سر گذاشتند و کلاس دوم و سوم راهنمایی در مد رسه راهنمایی #محمد ملایری واقع در بلوار انصار المهدی را با موفقیت طی نمودند . ایشان در زمینه درس #ریاضی بسیار فعال و کوشا بودند تا جایی که بیشتر مسا ئل ریاضی را که دیگران از حل آن عاجز بودند ایشان آنها را حل می نمود . و همیشه مورد تقدیر قرار می کرفت .با ورود ایشان به دبیرستان دکتر شریعتی ( پهلوی سابق) فصل جدیدی در زندگیش گشوده شد و این سال مصادف با شروع انقلاب اسلامی در ایران بود .ایشان نیز همچون سایر دوستانش در تمامی فعالیت های #انقلاب در شهر ملایر شر کت فعال داشتند.اولین راهپیمایی بدون شعار که در #ملایر برگزار شد . شهید فرهادی نیز حضور داشت، آرام آرام راهپیمایی ها شکل واقعی خود را پیدا کردند . شهید #فرهادی نیزاز پرچمداران این #راهپیمایی ها علیه ظلم ستم شاهی بودند.ایشان در نگهبانی از محله و شهر نیز بسیار فعال بودند و شب ها در گشت های محله ای که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی تشکیل شده بود حضوری #فعال داشتند....
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
شهید دفاع مقدس محمد اسلامی نسب این شهید در عالم بیداری حضرت زهرا را دیده است #شهادت_روزیتون ⊰❀⊱
ارادت #شهید_محمد_اسلامی_نسب به حضرت زهرا به روایت محمدنبی رودکی فرمانده لشکر ١٩ فجر:
شهيد #محمد اسلامی نسب در پايان زمستان ۱۳۳۳ در روستای لازنگان توابع شهرستان داراب در خانواده #مذهبی متولد شد و در ۳ سالگی از نعمت پدر محروم میشود.
🔻با شروع جنگ #تحميلی راهی جبهه شد.در سال ۶۴ از ناحيه چشم مصدوم شد و در عمليات #والفجر ۸ در حالی كه فرماندهی گردان امام رضا را بر عهده داشت شديدا دچار #مصدوميت شميايی شد. اين شهيد بزرگوار علاقه فراوانی به ائمه اطهار (ع) به ويژه حضرت زهرا (س) داشت.
♦️سرانجام در #عمليات كربلای ۴ با رمز يا فاطمه زهرا و برخورد #گلوله ای به گردنش به شهادت رسيد و پيكر مطهرش ۲۰ روز بعد از شهادت به شيراز انتقال يافت و در #گلزار شهدای شيراز به خاك سپرده شد.
🔶مرداد ۶۷ آیت الله خامنه ای که آن وقت رئیس جمهور بودند به #پادگان شهید دستغیب در کوت #عبدالله اهواز آمدند.ما عکس فرماندهان شهید لشکر را در آنجا نصب کرده بودیم.آقا تشریف آوردند.ایشان به #عکسهای نگاه میکردند و زیر لب آیه بشارت را زمزمه میکردند.حضرت آقا وقتی به عکس شهید اسلامی نسب رسیدند، تامل بیشتری کردند.
🌾پس از آن ویدیوی مصاحبه #شهید اسلامی نسب را به نمایش گذاشتیم.آقا فیلم را به دقت نگاه میکردند.وقتی فیلم به آن بخش از #مصاحبه شهید اسلامی نسب رسید که میگفت من هر بار نام او را بر زبان میآورم... در آن سکوت آقا فرمودند بگو... بگو که با ایشان ارتباط داری.
سپس آقا نگاهی به من کردند و گفتند آقای محمد نبی رودکی ایشان قبل از انقلاب چکاره بودند؟
گفتم شغلش خیاطی بود و ۴ فرزند دارد و از اعضای هیاتهای #مذهبی بود.حضرت آقا فرمودند همان که ریشه دارند.سپس ایشان دستور دادند که فیلم را برایشان بفرستم.
🌿پس از عمليات #كربلاي ۴ اطلاع يافتيم كه دشمن تعدادي از شهدا را در #شلمچه دفن كرده است.جمعي از اسراي عراقي را براي تفحص #پيكرهاي اين عزيران به منطقه فرستاديم.پس از مدتي جستجو يكي از آنها (اسرا) مزار #شهدا را به خاطر آورد.
زمين را حفر كرده، #پيكرها را بيرون آوردند.هنگاميكه براي زيارت شهيد اسلامي نسب به #معراج رفتم، حيرت و شگفتي وصف ناپذيري مرا فرا گرفت.پيكر مجروح محمد آنقدر شاداب و #معطر بود كه گويي همين چند لحظه قبل به شهادت رسيده است در حاليكه ۱۵ روز ازشهادت آن مهربان ميگذشت، بوسيدمش. #گونهاش به تازگي گل بود و جاني دوباره به من بخشيد.
تولد: ١٣٣٣/١١/٢٨ شیراز، شهرستان داراب، روستای لازنگان
شهادت: ١٣۶۵/۱۰/۴ محور شلمچه، عمليات كربلای ۴
مزار: شیراز، گلزار شهدای شيراز
#شهادت_روزیتون
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
دمی از یک #دلنوشته🕊🌱
🍃🌸
🍃 🌾
🌾
سن و سال زیادی نداشت شاید ۱۹_۲۰ سال، اما قدبلند و چهارشونه و خوشتیپ بود. بیشتر با #رضاساکی میگشت خیلی باهم رفیق شده بودن , مثل برادر شده بودن. گاهی هردو موهاشون رو از ته می زدن...
✨ شب آخر حال عجیبی داشت، توی پوست خودش نمیگنجید و ذکر میگفت. گاهیم میرفت تو لاک خودش...زدم رو شونش و گفتم کجایی رفیق؟ خبریه؟؟ سرش رو بلند کردو گفت:مگه خبرنداری؟
گفتم از چی؟
گفت بذار صبح بشه بهت میگم....
ساعت ۱۰ونیم شب بود که زدیم به آب...💧 با اون همه سروصدای توپ و گلوله ها و دوشکایی که یک بند فریاد میکشید منطقه رو گذاشته بود روی سرش. باهمه این سروصداها اما یه سکوت عجیبی کل فضارو گرفته بود که دل آدم آروم میشد و گاهیم شور میزد...
نمیدونم تو این هیروویر چرا دلم گرفته بود!! یه لحظه نگاهم افتاد به #محمد، مثل قرص ماه شده بود ، مثل #رضاساکی بااون قد بلندش که چقدر لباس غواصی بهش میومد، مثل سیدمهدی که چهره زیباش زیباتر شده بود، مثل مسعود که چه آرامش عجیبی داشت، مثل #امیر و مثل خیلی از بچه های دیگه که وسط آب مثل قرص مهتاب می درخشیدن...
تو فکر محمد بودم که گفت صبح بشه بهت میگم...
تو این فکر بودم که یهو همه چیز ریخت بهم... سکوت بچه ها شکست و هواپیماها از آسمون منور مینداختن. دوشکا هم هرلحظه وحشی تر میشد و دامن میزد به موج های اروند...
انگار میدان امتحان انواع سلاحهای عراق بود...
#غواصها هم همه بی پناه و تنهاسنگرشون آب بود...💧
باهزار سختی رسیدیم لب ساحل دشمن..
درگیری شدیدتر شد.. بچه هارو دیدم که خیلیهاشون زخمی شده بودن.
زمان خیلی بد میگذشت.. #رضا رو دیدم که روی #سیمخاردارها خیلی زیبا خوابیده بود. امیر کنار خورشیدیها به معبود خود لبیک گفته بود. حاجکریم و جامهبزرگ زخمی شده بودن و افتاده بودن. آنطرف تر #عمادی رو دیدم که روی #خورشیدیها خوابیده بود که معبر باز بشه مثل #رضا... #نادر، طلبه با اخلاصی که #شهادت از سرورویش میبارید، او هم شهید شده بود مثل #سیدمهدی و #پورحسینی و بقیه رفقایم.. چند متر آنطرف تر هم #مسعودمرادی رو دیدم که کرکسهای بعثی عراق خفه اش کرده بودن و دور پیکرش میرقصیدن...🌹
مجید رو ندیدم هرچی چشم انداختم. داشت صبح میشد، خواستم بگم مرد حسابی آخه الان وقت خبرگفتن بود!؟ حالا اصلا کجاهستی؟؟ نکنه توام؟! و لب گزیدم....
صبح شد و باز خبری از محمد نشد....
خیلیها شهیدشدن و چندنفریم با حاجی برگشتن عقب و بقیه هم زخمی اسیرشدیم...
چهارسال بعد که از اسارت آزادشدیم شنیدم همون صبح توی #اروند توی عملیات #کربلای۴ محمد هم شهید شده..تازه فهمیدم خبری که گفت صبح بشه میگم این بود...سرم رو انداختم پایین ،چقدر شرمنده شدم.💔
❣هنوز بعداز ۳۲ سال منتظرم که از اروند برگرده تا بهش بگم شرمنده که نفهمیدم خبری که خواستی بگی شهادتت بود و چرا اون لحظه دیگه ندیدمت...
راستی محمدجان! خیلی دلتنگت هستم رفیق الان کجای اروند آرام گرفتی؟؟
اصلا هواست به پدرومادر پیرت هست؟؟ هنوز منتظرتن ها.....
🍂❣
تقدیم به #شهیدمفقودالجسد #محمدحسناکبری
شهادت:عملیات
#کربلای۴_ام الرصاص💧🌾
🌾🕊
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄