eitaa logo
فلسفه ذهن
865 دنبال‌کننده
137 عکس
67 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
⛷ از دید فیلسوفان مشّاء، نفس نباتی و حیوانی، مادّی و در جسم حلول کرده است، ولی نفس انسانی در حدوث و بقا، مجرّد است. البته برخی ادلّه فیلسوفان مشّاء برای تجرّد نفس انسانی، شامل نفس حیوانی هم می‏شود، ولی آن‏ها به این نتیجه ملتزم نشده‏اند. 🏂 اما سه نوع وجود جوهری تصویر می‌کند؛ وجود مادّه محض، وجود مجرّد محض، وجود نفس: «مجردات در ذات و فعل‌شان، روحانی و فرامادّی‌اند. طبایع مادّی هم در ذات و فعل خویش، جسمانی هستند. پس هر یک از دو جوهر مجرد و مادّی، جایگاه مشخّص و مختص به خود را دارند؛ برخلاف نفس که تصرّفاتش در بدن، مانند تصرّف مجردات در اجسام نیست؛ زیرا نفس در ذات خودش، مباشر در تحريكات جزئی و ادرکات جزئی است و از این طریق، منفعل می‌شود و استکمال می‌پذیرد.» (صدرالمتألهین، الاسفار الاربعه، ج8، صص348-347) 🏋‍♀ و وجود نفس را که متمایز از وجود مادّی محض و وجود عقلی محض دانسته، در زمره قرار می‌دهد: «عوالم وجود، سه‌تاست: عالَم عقل، عالَم نفس، عالَم طبیعت. اوّلی بکلّی از کثرت مبرّاست، دوّمی از کثرت مکانی و انقسام مادّی مصون است، و سوّمی محلّ انواع کثرات و تضاد و انقسام می‌باشد.» (همان، ج۹، صص۶۱-۶۲) 🧘‍♂ قبل از او از راه شهود و سپس با بیان سه برهان به این نوع از تجرّد، اشاره کرده و آن مجرّدات را "صور معلّقه" یا "اشباح مجرّد" نامیده بود. اجسام مثالی در تعریف ایشان نه مادی محض‌اند و نه مجرّد تام؛ سه‌بُعدی‌اند اما جرم ندارند. فضا-زمان مثالی هم با فضا-زمان مادی متفاوت است. 🏌‍♂ به بیان صدرا، اعضای نفسانی در بر خلاف اعضای ، به مواضع جداگانه نیاز ندارند. چرا که مادّه، محلّ اختلاف و انقسام و تضادّ است، اما تمام این قوا را در مقام خیال و نفس مثالی، با وجودهای متمایز و در عین حال متّحد و غیر متفرّق می‏یابیم. سپس تمامی این قوا در مرتبه عقل، فارغ از شوب کثرت و تفصیل، حضور دارند؛ چه این‏که انسان عقلی، روحانی است و جمیع اعضاء عقلی‏اش نیز در همان وجود واحد، مندمج است. ⛹‍♀ نیز او معتقد است که انسان در آغاز تولد بشری طبیعی است و سپس به تدریج نحوۀ وجود مثالی می‌یابد (تجرّد مثالی) و اعضای نفسانی دارد. اگر باز هم كامل‌تر شود و به وجود عقلی (تجرّد عقلی) برسد - كه در مورد اندك افرادی از انسان‌ها چنین می‌شود - انسان عقلی خواهد بود. (همان، صص99-97) @PhilMind
📚 📙 ویراست دوم «ارزیابی و مدخلی بر تئوری‌های آگاهی» در سال 2016 و توسط انتشارات راتلج عرضه شده است. 📘 ویلیام سیگر - استاد دانشگاه تورنتو - در این کتاب، رویکردهای مختلف نظری به را بررسی و سعی کرده بحث درباره ماهیت آگاهی و امکان فهم علمی (ساینتیفیک) از آن را پیش ببرد. 📗 کتاب در فصل 1 با چیستی و توضیح مسئله آگاهی شروع می‌شود. فصل 2 به تشریح دیدگاه درباره نقش مغز در ایجاد اختصاص دارد؛ دیدگاهی که به اعتقاد سیگر، یک تئوری مولکولی-ترکیبی است که یک نیروی علی قوی برای مغز در تولید تجربه آگاهانه تعریف می‌کند. 📕 فصل 3، نظریه مغز و آگاهی را بررسی می‌کند و نقد مهم خلط بین منشاء آگاهی با خود آگاهی را درباره این دست تئوری‌ها وارد می‌داند. در فصل 4,5 نیز به تئوری‌های مرتبه بالاتر (HOT Theories) درباره آگاهی و ناتوانی آن در تبیین آگاهی حیوانی می‌پردازد. 📒 فصل 6 به نظریه‌های خودبازنمودی (Self-Representational Theories) اختصاص دارد و فصول 7,8 دیدگاه حذف‌گرایانه را نقد و بررسی می‌کند که آگاهی را توهم برساخته مغز در طول دوران تکامل می‌داند. 📔 فصل 9، نظریه‌های توجه‌محور را موضوع بحث قرار داده و فصول 10,11 بر تئوری‌های بازنمودگرایانه (Representational Theories) تمرکز دارد. فصل 12 نیز را در قیاس با آگاهی بررسی می‌کند. 📓 فصل‌های 13,14 از دیدگاه‌های (Panpsychism) بحث می‌کند و فصل آخر (15) درباره خنثی است. @PhilMind
پرسش یکی از مخاطبان عزیز کانال 👆 و پاسخ به ایشان 👇
🌕 دو رویکرد کلی و متقابل درباره حالات آگاهانه وجود دارد؛ درون‌گرایی (آگاهی با محتوای محدود) و برون‌گرایی (آگاهی با محتوای وسیع). در واقع مبحث درون‏گرایی و برون‏گرایی در باب حالات آگاهانه، کاملاً به درون‏گرایی و برون‏گرایی در محتوای التفاتی ارتباط دارد. 🌖 برون‏گرایی در محتوا، دیدگاهی است که اعتقاد دارد محتوای حالات ذهنی، به‏وسیله محیط حال یا گذشته تعیّن می‏یابد. حال آن‏که درون‏گرایی در محتوا، دیدگاهی است که محتوای حالات ذهنی را منحصراً به‏وسیله حالات درونی شخص، تعیّن یافته می‏داند. 🌗 به عبارت دیگر، درون‏گرا به این استراتژی تعهّد دارد که ویژگی پدیداری، فقط به حالات درونی شخص وابسته است. ولی برون‏گرا، محیط شخص را دست‏کم به‏عنوان بخشی از عوامل دخیل در ویژگی پدیداری در نظر می‏گیرد. در نتیجه براساس رویکرد درون‌گرایانه (محدود)، «هر دو همزاد مولکولی با ویژگی‏های درونی یکسان، ضرورتاً ویژگی‏های پدیداری یکسانی دارند.» حال آن‌که بر اساس رویکرد برون‌گرایانه (وسیع)، «ممکن است شخصی دارای ویژگی پدیداری p، ولی همزاد درونی‏اش فاقد آن باشد.» 🌘 بخشی از استدلال‌ها علیه فیزیکالیسم که بر آزمون‌های فکری خلاف واقع درباره المثناها (همزادها) استوار می‌شود، برون‌گرایی - بعنوان یک رویکرد رایج و غالب در مورد حالات التفاتی - را مفروض می‌گیرد. بنابراین صرف یکی بودن ذرات و مولکول‌های درونی شخص همزاد نمی‌تواند تضمین‌کننده یکسانی حالات آگاهانه باشد. 🌑 کلیپ و توضیحی در این‌باره👇 @PhilMind
هدایت شده از فلسفه ذهن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آزمون فکری مرد باتلاقی توسّط دونالد دیویدسون در ۱۹۸۷ مطرح گردید که توضیحش در ویدیو آمده است. . شاید به نظر برسد مخالفان این آزمون می‏ توانند پاسخ دهند که سابقه تاریخی مشاهدات دیویدسون، جایی در مغز او ذخیره شده و اگر مرد باتلاقی دقیقاً‌ همین حالات نورونی دیویدسون را دارد، حتماً دارای حافظه تاریخی او هم خواهد بود. در نتیجه، مرد باتلاقی بدون حافظه دیویدسون اساسا امکان وقوع ندارد. او اگر دقیقاً همین حالات نورونی دیویدسون را نداشته باشد، پس اصلاً المثنای درونی او هم نیست و اگر همه حالات درونی وی را دارد، پس حالات مغزی مربوط به حافظه تاریخی‏ اش را نیز دارد. . ولی نكته ديويدسن دقیقا همين نکته است كه صِرف اتّصالات نوروني و حالات دروني، براي داشتن حافظه تاريخي كافي نيست؛ بلكه لازم است رابطه علّي متناظر هم با جهان خارج وجود داشته باشد. این همان رویکرد برون گرایانه درباره حالات التفاتی است که اکثر فیلسوفان تحلیلی حامی آن هستند. . لینک آپارات: https://www.aparat.com/v/fbMVN# @MHomazadeh @PhilMind
با توجه به اینکه همه محتواهای کانال فلسفه ذهن کاملا تولیدی و اختصاصی هستند، بسیار ممنون می‌شویم جهت حفظ مالکیت فکری و حمایت از کار تولیدی، نقل مطالب همراه با ذکر منبع باشد. همچنین لطف می‌فرمایید اگر کانال را به گروه‌ها و افرادی که احتمالا علاقمند به این قبیل مباحث هستند، معرفی بفرمایید. با تشکر فراوان 🌹 @PhilMind
💠 "آیا می‏توانیم را بدین‌گونه که صفر و یک‏ها را دستکاری می‏کند، ‌لحاظ نماییم؟ چرا که نورون‏ها نیز در یک وضعیت دوگانه هستند: یا شلیک می‏کنند یا نمی‏کنند. اگر مغز در قالب کدهای دوگانه عمل می‏کند،‌ بنابراین مغز هم باید یک دیجیتال باشد." 💠 چند اشکال در این مقایسه وجود دارد،‌ اما مهم‏ترین‏ تفاوت جدّی بین نورون‏ها و نمادهای کامپیوتر اینست که نورون‏ها بنحو علّی و از طریق مکانیسم‏های خاص بیولوژیک موجب می‏شوند؛ حال آن‏که صفر و یک‏ها انتزاعی محض هستند و تنها قدرت علّی آن‏ها، قدرت اجرا و پیاده‏سازی در سخت‏افزار برای تولید مرحله بعدی برنامه است. در حقیقت نورن‏ها می‏توانند بوسیله یک برنامه کامپیوتری تقلید شوند، اما تقلید شلیک‏های نورونی، قدرت نورون‏ها برای ایجاد آگاهی را تضمین نمی‏کند. 💠 پنروز از این هم جلوتر می‌رود و می‌گوید چیزهایی وجود دارد که انسان‏های آگاه می‏توانند انجام دهند و کامپیوترها حتّی نمی‏توانند تقلید کنند. او کتابش را با تمایز بین چهار وضعیت ممکن درباره ارتباط محاسبات با آگاهی، آغاز می‏کند: الف. : آگاهی و سایر پدیده‏های ذهنی، به تمامه متشکّل از فرآیندهای محاسباتی است. ب. : فرآیندهای مغزی، موجب آگاهی می‏شوند و این فرآیندها می‏توانند در یک کامپیوتر تقلید شوند. اما تقلید محاسباتی فی‏نفسه،‌ آگاهی را تضمین نمی‏کند. ج. فرآیندهای مغزی موجب آگاهی می‏شوند، اما این فرآیندها حتّی نمی‏توانند بنحوی درخور،‌ تقلید محاسباتی شوند. د. آگاهی نمی‏تواند بنحوی علمی تبیین شود؛‌ چه در قالب محاسباتی و چه هر قالب علمی دیگر. (Penrose, Roger, 1994, Shadows of the Minds, Oxford University Press, p. 12.) 💠 او مانند من، موضع الف و برخلاف من، موضع ب را نیز ردّ می‏کند و برای موضع ج استدلال می‏آورد. بر اساس دیدگاه وی حتّی ضعیف هم غلط است. موضع د نیز یک موضع غیرعلمی است که پنروز ردّ می‌کند و بین آن با موضع ج تمایز بگذارد. چرا برای او مهم است که موضع ج را تقویت کند؟ 💠 چون می‏گوید علوم یک دیدگاه عملیاتی (Operational Viewpoint) اتّخاذ می‏کنند و در نتیجه اگر شما بتوانید یک کامپیوتر را بگونه‏ای برنامه‏نویسی کنید که رفتار انسانی را دقیقاً تقلید کند، آن‏گاه بلحاظ علمی این وسوسه وجود دارد که گمان کنند آن کامپیوتر نیز مانند انسان دارای حالات ذهنی است. پنروز در صدد آنست که نشان دهد شما نمی‏توانید حتی چنین برنامه‏ای داشته باشید. See: Searle, J., 1997, The Mystery of Consciousness, NY: New York Review of Books, pp. 59-61. @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ طبق (Emergentism)، هویّات نوخاسته از هویّاتی بنیادی‏تر برمی‏آیند. مثلاً ویژگی «سیالیت» یا «مرطوبیت» که نمی‌تواند برای یک مولکول آب بکار رود؛ ولی از مجموعه‌ای از مولکول‌های آب، ظهور می‌یابد. یا یک مونومر واحد، ویژگی «الاستیسیته» ندارد؛ اما پلیمر حاصل از اتصال مجموعه مونومرها، دارای این ویژگی است. ✅ بنا به تعریف، اگر قوانین مربوط به پدیده نوخاسته، از حقایق و قوانین سطح پایین‌تر قابل استنباط نباشد، نام دارد. اما اگر قوانین مربوط به پدیده نوخاسته، از اصول و قواعد حاکم بر سطح پایین‌تر قابل استنتاج باشد (مانند سیالیت و الاستیسیته و ...)، رخ داده است و همچنان همه‌چیز، نتیجه فیزیک خواهد بود. ✅ کریستوف کوخ - نوروساینتیست سرشناس - در این ویدیو👆ضمن این‌که دیدگاهش درباره اعتقاد به بنیادین بودن در جهان (در عرض سایر پدیده‌های بنیادین مانند فضا و زمان و انرژی و نیرو و ...) را توضیح می‌دهد، به نوخاسته‌گرایی بعنوان دیدگاه اکثریت دانشمندان اشاره می‌کند که آگاهی را پدیده نوخاسته و برآمده از مجموعه پیچیده‌ای از نورون‌ها می‌دانند و البته در قالب نوخاسته‌گرایی ضعیف تبیین می‌کنند. ✅ برخی فیلسوفان ذهن نیز قائل به نوخاسته‌گرایی قوی درباره آگاهی هستند که آن را پدیده برآمده از سطح پیچیده نوروفیزیولوژیک و دارای قوانین و حقایق غیرقابل استنتاج از سطوح مادون می‌دانند. نظریه نفس از را هم – علی‌رغم برخی تفاوت‌های مهم – می‌توان در قالب دیدگاه نوخاسته‌گرایی قوی بازخوانی کرد. @PhilMind
پرسش یکی از مخاطبان عزیز کانال👆 و پاسخ به ایشان👇 @PhilMind
🎗 درون‌گرایی و برون‌گرایی (Externalism vs. Internalism) در ، درباره نحوه توجیه باورهاست و در ، درباره نحوه شکل‌گیری محتوای حالات ذهنی است. البته در فلسفه ذهن، برون‌گرایی درباره حامل حالات ذهنی (Extended Mind) هم وجود دارد؛ اما نزاع و در فلسفه ذهن، عمدتاً ناظر به محتوای حالات ذهنی است. 🎗درون‌گرایی در معرفت‌شناسی، دست‌کم دو خوانش اصلی دارد: خوانش دسترس‌‏محور: موجّه بودن باورهای شخص را اموری تعیین می‌کنند که در دسترس مستقیم او هستند. خوانش ذهن‌محور: موجّه بودن باورهای شخص را اموری تعیین می‌کنند که ذهنی‌اند (بافعل یا بالقوّه). 🎗در نتیجه طبق درون‌گرایی در معرفت‌شناسی، موقعیت معرفتی باورهای شخص، بنحوی قوی (در همه جهان‌های ممکن) بر حالات و شرایط درونی او مبتنی (Supervene) می‏شوند و لذا اگر دو شخص از نظر ذهنی/درونی مانند هم باشند، از نظر توجیهی نیز مانند هم هستند. در حالی‌که برون‌گرایی، توجیه معرفتی را فقط بر امور درونی شخص، مبتنی نمی‌داند و امور جهان خارج هم ممکن است در توجیه باورهای او دخیل باشند. 🎗مثلاً فرض کنید دو نفر باور دارند که کلم بروکلی برای سلامتی مفید است. ولی یکی از آن‌ها این باور را از یک مجلّه زرد خوانده و دیگری از یک مقاله علمی و دقیق. حال هر دوی آن‌ها فراموش کرده‌اند از کجا به چنین باوری رسیده‌اند. شهوداً چون در واقع فرآیند بیرونی کسب باور در این‌دو شخص با هم فرق دارد، از جهت توجیهی نیز با هم فرق دارند؛ هرچند که بلحاظ درونی یکسان باشند. 🎗اما برون‌گرایی در فلسفه ذهن می‌گوید ساختار درونی بدن شخص (مغز و بدن)، تنها عامل تعیین‌کننده محتوای (لااقل برخی از) حالات ذهنی او نیست؛ بلکه محیط نیز در تعیین محتوای حالات ذهنی دخالت دارد. در حالی‌که درون‌گرایی فقط حالات درونی مغز و بدن شخص را عامل تعیین‌کننده محتوای تمام حالات ذهنی می‌داند. بدین ترتیب طبق درون‌گرایی اگر حالات درونی بدن دو شخص با یکدیگر یکسان باشند، محتوای حالات ذهنی آن دو نیز یکسان خواهد بود. 🎗در نهایت اگر شما در محتوای حالات ذهنی برون‌گرا باشید، خوانش ذهن‌محوری در معرفت‌شناسی نمی‌تواند قرائت خوبی برای توجیه باورها باشد. زیرا طبق برون‌گرایی در فلسفه ذهن، حالت ذهنی کسی که از طریقی واقعاً موجّه به یک باور رسیده، فرق دارد با حالت ذهنی کسی که از طریقی فی‌الواقع ناموجّه (مثلاً روح خبیث دکارتی) به همان باور رسیده است. پس قبول برون‌گرایی در محتوا، نمی‌تواند با ذهن‌گرایی در معرفت‌شناسی سازگار شود. @PhilMind
🧨 در مقاله "why you can't make a computer that feels pain" علیه وجود استدلال می‌کند. دیدگاه دنت درباره یا ، با عنوان (Eliminativism) در شناخته می‌شود که اساساً وجود خصیصه سابجکتیو و پدیداری حالات آگاهانه را انکار می‌کند؛ نه این‌که بدنبال تبیینی فیزیکالیستی و تقایل‌گرایانه از آن باشد. 🧨 استدلال او در این مقاله متکی به سندرم‌های کلینیکی درد است که آن‌ها را تفکیک واکنشی (reactive dissociation) می‌نامد. در پزشکی بخوبی روشن شده که داروهایی مانند مرفین و برخی شیوه‌های جراحی باعث می‌‌شوند حس ناخوشایند درد از بین برود، اما جنبه تحریک حسی آن کماکان باقی بماند. این اتفاق بطور تیپیکال در بیمارانی رخ می‌داد که تحت جراحی لوبوتومی پری‌فرونتال (تخریب بخش‌های قدامی لوب فرونتال مغز که در اوایل قرن بیستم برای درمان برخی از اختلالات روانی بکار می‌رفت)، قرار می‌گرفته‌اند. همچنین در جراحی سینگولوتومی قدامی دوطرفه که آخرین خط درمان برای بیماران وسواسی اجباری (OCD) است، جدایی جنبه افکتیو درد از جنبه حسی آن دیده می‌شود. 🧨 دنت در این‌جا مواردی از لوبوتومی و مصرف مرفین را مثال می‌زند و نتیجه می‌گیرد که کوالیای درد، فاقد هرگونه نقش تبیینی است و بنابراین فرض وجود آن در نظریه‌های علمی، جایگاهی ندارد. در واقع دنت معتقد است مفهوم عرفی ما از درد در برابر پیشرفت‌های علمی در تحقیقات مربوط به درد، نمی‌تواند مقاومت کند. 🧨 از نظر دنت، فرد مبتلا به تفکیک واکنشی، کاملاً آگاه است و صادقانه باور دارد که ۱) درد دارد و ۲) درد او ناخوشایند و دردناک نیست. واضح است که باور ۲ در چنین افرادی، با مفهوم عرفی و متعارف درد تعارض دارد. پس ما با یک مفهوم متناقض از درد روبروییم و از آن‌جا که شیء یا یک رویداد منطقاً متناقض نمی‌تواند وجود داشته باشد، پس چیزی به معنای عرفی درد، چیزی جز توهم نیست. 🧨 کافمن در پاسخ به دنت می‌گوید ما باید میان «باور به درد داشتن» و «درد داشتن» تمایز قائل شویم. به عبارت دیگر خطاناپذیری، ویژگی ضروری مفهوم ما از درد است و نه ویژگی ضروری باورهای ما درباره درد. ما معمولاً درد را به حیوانات و نوزادن هم نسبت می‌دهیم، اما بسختی به آن‌ها نسبت می‌دهیم که باور دارند که درد دارند. به عبارت دیگر باور به این‌که درد داریم، ویژگی ضروری مفهوم ما از درد نیست. 🧨 فراتر از این، اگر بخواهیم موارد تفکیک واکنشی را دقیق‌تر ارزیابی کنیم، در می‌یابیم که در صورت صحت این گزارش‌ها، بخش هیجانات و عواطف منفی ناشی از وجود درد در این افراد وجود ندارد. به عبارت دیگر این بیماران، جنبه آزارندگی درد را متوجه نمی‌شوند. حال آیا افراد مبتلا به تفکیک واکنشی، اصلاً مبتلا به درد هستند؟ به نظر می‌رسد پاسخ منفی است. 🧨 اگر کسی واقعاً هیچ احساس سابجکتیو از درد نداشته باشد، ویژگی مقوّم درد را ندارد؛ ولو این‌که رویدادهای نورونی مرتبط با درد در سیستم عصبی وی اتفاق بیفتد. در بدن ما اتفاقات فیزیولوژیک زیادی رخ می‌دهد که از آن‌ها آگاه نیستیم. آن‌چه درد را درد می‌سازد، حس درد است و نه فیزیولوژی درد. @PhilMind
📣 انجمن علمی دانشجویی مغز و فلسفه ذهن دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی برگزار می‌کند: 🧠 "در جستجوی آگاهی در هوش مصنوعی" آگاهی مصنوعی؛ واقعیت یا فانتزی؟ ⏪ در دو جلسه 🔈 با ارائه دکتر مهدی همازاده ابیانه - دکترای فلسفه ذهن از پژوهشکده علوم شناختی - دستیار پژوهشی در دانشگاه راتگرز(Rutgers) آمریکا - عضو هیئت علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران 🕕 زمان جلسات: 1⃣ شنبه، ۲۰ آذر، ساعت ۱۸ تا ۱۹:۳۰ 2⃣ یکشنبه، ۲۱ آذر، ساعت ۱۸ تا ۱۹:۳۰ 📍❗️جلسه در بستر « لحظه نگار» برگزار می‌شود( در پوستر اشتباهاً اسکای‌روم درج شده) ✅ هزینه ثبت‌ نام: ۳۰ هزار تومان ✅ لینک ثبت نام: https://lahzenegar.com/play/pqk2y ❗️ظرفیت محدود @mindphilosa تلگرام
🎖 همچون عرفا و ، به دو برای نفس انسانی اعتقاد دارد که نسبت بین این دو بدن، نسبت ظاهر و باطن است. او تصریح دارد که گاه مراد از جسم، همین جسم طبیعی مادّی است و گاه مراد از آن، شکل برزخی مثالی است که البته آن هم اعضا و جوارح دارد و با حواس ظاهری درك نمی‌شود. 🎖این ، حیات بالذات دارد و بدن مادی، حیاتش را بالعرض و بواسطه بدن مثالی دریافت می‌کند. نفس ناطقه بواسطۀ بدن مثالی در بدن مادی تصرف می‌كند و جزئیات و حسیات را درك می‌كند. 🎖جسم مثالی همان صورتی است كه انسان خود را در خواب بدان صورت و دارای اعضا و جوارح می‌بیند و خود را مدرك جزئیات و فاعل اعمال می‌یابد. (الاسفار الاربعه، ج8، ص249) طبق این دیدگاه نه فقط و رؤیای صادقه، بلکه مکاشفات عرفانی و تجربیات نزدیک به مرگ و آینده‌‎‌بینی و ذهن‌خوانی و ... بواسطه بدن مثالی و در سطح عالم مثال اتفاق می‌افتد. 🎖به بیان صدرا درون بدن مادّی هر انسان، بدنی مثالی هست كه تمام اعضا و قوای ادراكی و تحریكی انسانی را داراست. بدن مثالی الان هم موجود و بالفعل است و با مرگ بدن مادّی از بین نمی‌رود. وی – همانند سهروردی - معتقد است آن‌چه در قیامت محشور می‌شود، همین بدن مثالی است. (همان، صص228-227) بدن مثالی دارای تجرّد مثالی است و بدن مادی، قشر و پوسته و ظاهر آن بحساب می‌آید. آن‌طور که از توضیحات وی بر می‌آید، انسان با حواس موجود در بدن مثالی می‌تواند مدركات غیر مادّی را درك كند و مرتاضان نیز آن‌چه را دیگران در نمی‌یابند، با این قوا درك می‌كنند. 🎖از جملات صدرا بر می‌آید که آگاهی و حیات، اصالتا ویژگی مختص جهانی باطنی (عالم مثال) است و حیات و آگاهی موجود در جهان مادّی، از آن‌جا ناشی می‌شود. بدین ترتیب دیدگاه پایه‌ای بودن ویژگی آگاهی در این جهان (اساس دیدگاه : )، جایگاهی ندارد. هرچند طبق نظریه نفس، سطح حیات مثالی و انسان، از سطح نوروفیزیولوژیک و مادّی او برخاسته و ظهور یافته است. 🎖در این صورت ظاهراً برای تبیین این دو بخش از دیدگاه حکمت متعالیه باید گفت: آگاهی ویژگی مختص سطح مجرّد انسان (بدن مثالی) است و در عین حال نوخاستگی قوی (Strong Emergentism) از سطح مادّی دارد. ولی در هر صورت، قوانین موجود در سطح نوظهور یافته اساساً برگرفته از قوانین سطح مادون یا قابل تبیین و تقلیل بر اساس آن نیست و به سطحی ورای مادّه تعلق دارد. 🎖هرچند همچنان بلحاظ تجربی نیاز به تبیین نحوه رابطه علّی دو طرفه بین این دو سطح متفاوت از قوانین، احساس می‌شود. خلاءی که خود صدرالمتألهین تلاش کرده بر مبنای طبیعیات قدیم (با واسطه )، حل و فصل نماید و البته مبتلا به اشکالات نظری و تضاد با یافته‌های علم تجربی امروز است. @PhilMind
📚 📘 فلسفه ادراک حسی، ترجمه کتاب ویلیام فیش - استاد فلسفه دانشگاه مسی نیوزلند - توسط انتشارات حکمت و در ۲۷۵ صفحه بچاپ رسیده است. 📗 کتاب را - همانطور که فرید مسرور در مقدمه نگاشته - می‌توان به دو بخش تقسیم کرد: بخش نخست (شش فصل اول) که مروری است دقیق و به‌روز بر نظریه‌های تحلیلی معاصر درباره ماهیت تجربه ادراکی. بخش دوم اما به مباحثی متنوع می‌پردازد: علیت و ادراک حسی، رابطه میان علوم تجربی و نظریه‌های فلسفی ادراک حسی، ... . بخش اخیر البته بیشتر منعکس‌کننده دیدگاه‌های مؤلف است و نه مرور بر دیدگاه‌های معاصر. 📕 از آن‌جا که فقط نظریه‌های فلاسفه تحلیلی قرون ۲۰ و ۲۱ بررسی شده، شاید عنوان کتاب تاحدی گمراه‌کننده باشد. دیدگاه‌های ارسطو و فیلسوفان یونانی باستان، قرون وسطی، و فیلسوفان قاره‌ای درباره در این کتاب مطرح نشده‌اند. البته عنوان اصلی کتاب (Philosophy of Perception; A Contemporary Introduction) که توسط راتلج بچاپ رسیده، شاید کمتر در معرض این اشکال باشد. 📙 در کتاب فیش نظریه داده حسی، نظریه‌های قیدی، نظریات کسب باور، نظریات بازنمودی، نظریات انفصالی در فصول جداگانه بررسی شده‌اند. @PhilMind
🎈 طبق دیدگاه در کتاب Consciousness Explained، آگاه بودن تماماً عبارتست از اجرای یک‏دست برنامه یا برنامه‏های خاص در یک ماشین موازی که در طبیعت به تکامل رسیده است. مهم است توجّه داشته باشیم از آن‏جا که دنت، اساسا وجود و را انکار می‌کند، نیازی به استدلال بیشتر برای حمایت از نمی‏بیند. 🎈 دنت در برابر استدلال (که می‌گوید: المثناهای فیزیکی ما که فاقد حس درونی و آگاهی پدیداری باشند، بنحوی منسجم تصورپذیرند و در نتیجه امکان وقوعی دارند، پس آگاهی فراتر از فیزیک است)، تصریح دارد که امکان ندارد چنین زامبی‏هایی وجود داشته باشند. به بیان او، هر ماشینی - صرفنظر از آن‏که از چه موادی درست شده - اگر دقیقاً شبیه ما رفتار می‏کند، پس باید همان‏طور که درباره ما صادق است، دارای آگاهی نیز باشد. 🎈 شاید به نظر برسد او دارد ادّعا می‏کند زامبی‏های به قدر کافی پیچیده، در حقیقت زامبی نیستند؛ بلکه حالات آگاهانه درونی را دقیقاً شبیه ما دارند. اما این قطعاً ادّعای او نیست. در واقع دیدگاه وی اینست که ما هم زامبی هستیم و هیچ تفاوتی بین ما و ماشین‏های فاقد حالات آگاهانه وجود ندارد. 🎈 به اعتقاد او درد نام یک احساس نیست؛ بلکه خیالات عقیم‏مانده و امیدهای شکست‏خورده است و این ایده که زامبی‏ها «رنج می‏برند»، هیچ تفاوتی با رنج آگاهانه ما ندارد. 🎈 نکته استدلال از سوی این بود که نحو برنامه برای محتوای معناشناختی موجود در ذهن انسان چینی زبان، کافی نیست. سرل می‌پرسد: چرا دنت با استدلال آن‏گونه که من طرح کرده‏ام، مواجه نمی‏شود؟ چرا او به ما نمی‏گوید کدامیک از سه مقدّمه استدلال اتاق چینی را ردّ می‏کند؟ این مقدّمه‏ها خیلی پیچیده نیستند: الف) برنامه‏های محاسباتی بر اساس نحو هستند، ب) ذهن‏ها دارای محتوای معناشناختی هستند، ج) نحو فی‏نفسه، معادل با یا کافی برای محتوای معناشناختی نیست. 🎈 سرل اعتقاد دارد پاسخ روشن است؛ دنت استدلال صوری را دنبال نمی‏کند، زیرا در آن حالت باید بپذیرد که مقدّمه دوم را ردّ می‏کند. او براساس فرضیه‏اش مجبور است انکار کند که اذهان دارای محتوای ذاتی معناشناختی هستند. (See: Searle, J., 1997, The Mystery of Consciousness, pp. 106-109) 🎈 اکثر کسانی که از هوش مصنوعی قوی دفاع می‏کنند، فکر می‏کنند که کامپیوترها هم مانند ما دارای محتوای ذهنی‏اند و به اشتباه، دنت را نیز همراه خویش می‏انگارند. حال آن‏که دنت فکر نمی‏کند کامپیوترها دارای محتوای ذهنی باشند؛ زیرا او فکر نمی‏کند که اساساً چیزی به نام محتوای ذهنی وجود داشته باشد. 🎈 در واقع بدنبال اشکالاتی که به دیدگاه‌های تقلیل‌گرایانه در باب ذهن و مطرح شد، دنت و همراهان او دیدگاه () را برای حذف صورت مسئله آگاهی مطرح کردند که البته در میان فیلسوفان با اقبال چندانی مواجه نشده است. این دیدگاه اساسا وجود چیزی بنام کوالیا یا حالات پدیداری سابجکتیو را در حد توهم می‌داند و در نتیجه نیازی هم برای تبیینش نمی‌بیند؛ البته توهمی که برای عبور از مراحل تکامل زیست‌شناختی، کارآمد بوده است. @PhilMind
📚 📕ویراست دوم کتاب «مبانی فلسفی علوم اعصاب» در سال ۲۰۲۱ و در ۵۲۵ صفحه به چاپ رسیده است. 📘این کتاب که حاصل همکاری یک فیلسوف و یک نوروساینتیست است، به مثابه یک هندبوک برای تدوین گردیده تا قبل از شروع مفهوم‌سازی و طراحی آزمایش‌ها، مورد مراجعه قرار گیرد. 📗بخش اول کتاب به مرور مسائل فلسفی در علوم اعصاب و ریشه های تاریخی و مفهومی آن‌ها می‌پردازد و حوزه مفهومی و خلط منطقی در علوم اعصاب شناختی را بررسی می‌کند. 📙فصول بخش دوم کتاب، موضوعاتی مانند ، معرفت، ، باور، تصویرسازی ذهنی، ، ، حرکات و افعال ارادی و اختیاری، کنترل اجرایی، رفتار مکانیکی و ... را محور قرار داده و فصل سوم به موضوعات مرتبط با که نوروساینس معاصر را در برگرفته، اختصاص دارد: آگاهی بازنمودی و غیر بازنمودی، آگاهی ادراک حسی، ، و‌ خصیصه کیفی . در این فصل، دو تئوری عمده «اطلاعات یکپارچه‌شده» (Integrated Information Theory: IIT) و «فضای کاری سرتاسری» (Global Workspace Theory) و برخی ابهامات و اشکالات آن‌ها نیز مطرح گردیده و مسئله آگاهی بازخوانی شده است. 📒بخش چهارم کتاب عمدتا به مباحث روش‌شناختی پرداخته و مباحث و و ... را بررسی کرده است. در این بخش، محدوده کارآمدی و عدم کارآمدی نوروساینس از یکسو و فلسفه از سوی دیگر به بحث گذاشته شده است. 📓در بخش ضمایم کتاب نیز دیدگاه دنیل دنت و جان سرل مرور شده است. @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ در این گفتگو👆 دیدگاهش درباره توهمی بودن تجربیات درونی () و حتی فاعل تجربه‌کننده (بمثابه یک شخصیت) را توضیح می‌دهد. این دیدگاه که در ادبیات فلسفه ذهن با عنوان شناخته می‌شود، پس از اشکالاتی که در برابر تئوری‌های تحویل‌گرا اقامه شد، مطرح گردید و در واقع صورت مسئله را حذف می‌کند. ✳️ از جمله چالش‌های پیش‌روی حذف‌گرایی اما اینست که باید بین دوگونه "توهم" در مورد حالات پدیداری تفکیک کرد: ت۱) عدم تطابق محتوای تجربه سابجکتیو با ابژه بازنمایی‌شونده (مثل احساس خارش در کف پایی که قطع شده است و ...) ت۲) عدم وجود محتوای تجربه (بازنمایی‌کننده) ✳️ دیدگاه دنت صراحتا از سنخ ت۲ است و وجود هرگونه احساس پدیداری را انکار می‌کند. اما مثال‌هایی که بعضا برای تایید دیدگاهش می‌آورد (مانند ماهیت رنگ)، از سنخ ت۱ است. این‌که تجربه و احساس درونی ما، چیزی را بازنمایی می‌کند که واقعیت ندارد، متفاوت است با این که خود همان تجربه و احساس درونی هم وجود نداشته باشد. ✳️ اگر تلقی ت۲ را بپذیریم، ناچار باید به این چالش پاسخ بدهیم که خود این توهم نیز یک حالت آگاهانه پدیداری است و اگر برای تبیین آن نیز به توهمی دیگر متوسل شویم، این تسلسل باطل ادامه خواهد یافت. باید توجه داشت امر سابجکتیو ذاتا چیزیست که بنحو اول‌شخص ادراک می‌شود و ادعای عدم وجود آن (در عین این‌که دارد بنحو اول‌شخص ادراک می‌شود)، انکار ذات در عین وجود آنست. @PhilMind
🔔 صوت کلاس‌های مدرسه تابستانی فلسفه علوم شناختی؛ مردادماه ۱۳۹۷؛ مؤسسه حکمت و فلسفه ایران 👇👇
1دکترهمازاده.mp3
11.19M
صوت ارائه دکتر همازاده با موضوع «اصالت آگاهی در چالش با برون‌گرایی پدیداری و درون‌گرایی عصب‌شناختی»، مدرسه تابستانی فلسفه علوم شناختی، مردادماه ۹۷، مؤسسه حکمت و فلسفه ایران @PhilMind
3دکترمسرور.mp3
14.45M
صوت ارائه دکتر فرید مسرور با موضوع «کدگذاری پیش‌گویانه و افسانه داده تجربی»، مدرسه تابستانی فلسفه علوم شناختی، مردادماه ۹۷، مؤسسه حکمت و فلسفه ایران @PhilMind
4دکتراستکی.mp3
14.64M
صوت ارائه دکتر استکی با موضوع «تأثیر ساختارهای مغز بر کارکردهای آگاهانه»، مدرسه تابستانی فلسفه علوم شناختی، مردادماه ۹۷، مؤسسه حکمت و فلسفه ایران @PhilMind
5دکترکریم‌زاده.mp3
10.88M
صوت ارائه دکتر کریم‌زاده با موضوع «محتوای ادراک بصری؛ قوی یا ضعیف؟»، مدرسه تابستانی فلسفه علوم شناختی، مردادماه ۹۷، مؤسسه حکمت و فلسفه ایران @PhilMind
8دکترداودی.mp3
10.98M
صوت ارائه دکتر داودی بنی با موضوع «بررسی دو رویکرد عصب‌شناختی به مسئله جدید شیطان فریبکار»، مدرسه تابستانی فلسفه علوم شناختی، مردادماه ۹۷، مؤسسه حکمت و فلسفه ایران @PhilMind
9دکترمرادی.mp3
12.19M
صوت ارائه دکتر هادی مرادی با موضوع «درباره یادگیری ماشین»، مدرسه تابستانی فلسفه علوم شناختی، مردادماه ۹۷، مؤسسه حکمت و فلسفه ایران @PhilMind
📛 غدّه صنوبری را جایگاه دانسته بود؛ چرا که فکر می‌کرد تأثیر و تأثّر علّی بین ذهن و بدن، دقیقاً در این مکان اتّفاق می‏افتد. هرچند تئوری رسمی او این بود که روح هرگز در مکان قرار نمی‌گیرد. ولی این استراتژی دکارت از نظر جگون کیم، بی‌معناست؛ زیرا هیچ شواهدی وجود ندارد که مکانی منفرد در مغز وجود داشته باشد (نقطه‌ای فاقد بُعد) که تأثیرات علّی ذهن – بدن در آن اتّفاق بیفتد. بلکه تا آنجا که علم تجربی نشان داده، حالات و فعالیت‌های مختلف ذهن، در تمامی بخش‌های و سیستم عصبی توزیع شده‏اند. 📛 به اعتقاد کیم، در اینجا پرسشی دیگر هم خودنمایی می‌کند: «چه چیزی روح را در یک مکان خاص نگه می‌دارد؟ وقتی که من از صندلی مطالعه خود بر می‏خیزم و به اتاق طبقه پایین می‌روم، روح من بگونه‏ای به بدن من ضمیمه می‌شود و دقیقاً همان خط سیر بدنم را طی می‌کند؟ وقتی که من سوار هواپیما هستم و هواپیما شتاب می‌گیرد و بلند می‌شود، روح غیر مادّی من بگونه‌ای مدیریت می‌کند که دقیقاً همان شتاب هواپیما و بدن من را بیابد و با 560 مایل در ساعت، سرعت بگیرد؟! گویی روح بگونه‌ای محکم به بخش‌هایی از مغز من چسبیده شده و همراه آن حرکت می‌کند. ... آیا این عبارات، معنای محصّلی دارند؟» (See: Kim, 2010, Philosophy of Mind, p.33.) 📛 این همان اشکال اساسی است که دیدگاه‏های رئالیستی درباره کلّی‏ها (دیدگاه افلاطونی درباره مثُل) را نیز در کانتکست به چالش کشیده است. آن‏جا هم خلاء تبیینی درباره نحوه وجود و چگونگی حضور ویژگی‌های کلّی در مصادیق جزئی، بنحوی گسترده مورد بحث قرار گرفته است. تبیین حضور در جزئی‌ها، این هزینه را برای دیدگاه تحلیلی دارد که ویژگی کلّی، بعنوان واقعیّتی فرا زمانی – فرامکانی، در مصداق جزئی که زمانی – مکانی است، تحقّق می‌یابد و تبیین چنین ارتباطی، نیازمند یک معنای متافیزیکی جدید برای بخش‌های یک وجود است. 📛 این مسئله را می‏توان به عبارت دیگر، ابهام در «نقطه اتّصال» کلّی با جزئی دانست که به ابهام در رابطه » (Instatiation) می‌انجامد. به بیان آرمسترانگ، شما ویژگی‌هایی کلّی دارید که نمونه‌دار نشده‌اند و نیاز به جایی دارید که آنها را مأوا دهید: "عرش افلاطونی". آنها در جهان عادی زمانی – مکانی یافت نمی‏شوند. پس بنظر می‌رسد که هر ویژگی کلّی نمونه‌دار شده، قبلاً به شکل نمونه‌دار نشده در آن قلمروی فرامادی حضور دارد. 📛 بنابراین ما با دو قلمرو مواجه هستیم: قلمرو کلّی‌ها و قلمرو جزئی‌ها که این دوّمی، مربوط به اشیاء عادی زمانی – مکانی است. در این‌صورت «نمونه‌دار شدن» به یک مسئله بزرگ تبدیل می‌شود؛ رابطه‌ای بین ویژگی‌های کلّی و مصادیق جزئی آنها که از این دو قلمرو عبور می‌کند. (See: Armstrong, 1989, Universals; An Opinionated Introduction, pp.65-76.) @PhilMind