«هنر و هنرمند»
✍زهرا نجاتی
قصه ناتمام و نه چندان پیچیده هنرمندها، هنوز هم ادامه دارد.
قشری که تقریبا بدون هرگونه نظارت برفعالیتهایش، زندگی میکند، اوج میگیرد، شهرت پیدا میکند، ثروت می اندوزد و نهایت هم دست خودش است که لگدپراکنی کند یا مثل خانم معصومی، قدردان باشد و به قدر کفاف خودش از همه اینها هم بهرهمند شود. او نمونه بارز زنی بود که توانست در فضای مسموم هنری خودش را حفظ کند.
هرچند اگربخواهیم نگاهی فراتر و تمدنی به این موضوع داشته باشیم، باید اعتراف تلخی داشته باشیم مبنی بر اینکه فضای هنری جامعه ما به قدری از ارزشهای اسلام و انقلاب فاصله گرفته که در اغلب موارد حتی اگر نیروهای مذهبی و متدین، وارد شوند، به جهت خصوصیتهای ماهیتی ظهور این تمدن و تکنولوژی از جایگاه غرب و مقایسه شانه به شانهاش با غرب، بازهم به صورت طبیعی از جایی به بعد از ارزشها فاصله خواهد گرفت و به جز عده کمی، در جامعه هنری باشکل و شمایل و پرستیژ خاصش مضمحل خواهد شد.
اینجاست که باید ارزش گروه هنری عماریار و افرادی مانند مرحوم نادرطالب زاده، پروانه معصومی، حسن جوهرچی، علی سلیمانی و در میان زندهها علیرام نورایی و امیرمحمد زند، دانسته شود.
از طرفی در برآوردهایمان، درتعیین شاخصها و ملاکهای رشد اجتماعی و هنری، باید این را لحاظ کنیم که به لحاظ تمدنی نیازمند هنر متعهدی هستیم که از پایه و اساس مطابق با سیاست صهیونیستی سینما نباشد، دلیل تاکید رهبری معظم از دهههای پیش مبنی بر حضور نیروهای متدین و ارزشی در فضای هنرهای تجسمی، نیز همین موضوع است.
اگرچه پروانه معصومی و امثال او، قطعا حجتهایی برای همه ما در موضوع حرکت خلاف موج، خواهند بود اما همه ما به خصوص قشر مذهبی جامعه، باید تلاش کنیم تا در ابعاد هنری به شکلی گسترده بدون اینکه مطابق فرمایشات امروز رهبری، دچار ویترین و فضاسازیهای منفی و همچنین موانع شیطانی نشویم؛ اما بتوانیم به نحو احسن با هنرمتعهد در جذب جامعه و جوانها، به ارزشهای دینی و انقلاب قدم برداریم تا به زودی بتوانیم تمدنی صد درصد اسلامی، رقم بزنیم.
#امام_زمان
#هنرمتعهد
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
مجله افکار بانوان حوزوی
«عملهها فریاد نمیزنند» ١ ✍زهرا سبحانی #بخش_اول ایلی خوابش نمیبرد. چند وقتی میشد که از بستن پل
«قراردادهای خونین»٣
✍زهرا سبحانی
#بخش_اول
حساب شبهایی که او را مخفی کرده بودند داشت از دستش در میرفت. روزنامهها میگفتند که فقط نُه شب از این شبها، در آرژانتین مخفیاش کرده بودند و خدا میداند چقدر طول کشیده بود تا او را به اینجا بیاورند آن هم قاچاقی.
هفده سالی میشد که همه او را به اسم «نیکولاس کلیمن» میشناختند. شبهای اول به این فکر میکرد که چطور شناساییاش کردند؟!
این اواخر هم به این فکر میکرد که آخر عاقبتش چه میشود؟ و از حسابی که سر او برای پنهان کردن خیلی چیزها باز کرده بودند، بیخبر بود.
غائلهی قاچاقش در جهان تمام نشده بود که او را آوردند و نشاندند جلوی کلی آدم با ملیت ساختگی و جعلی.
دور و برشان هم پر بود از خبرنگارانی که مدام از این گوشه به آن گوشه میرفتند تا زاویههای مختلف جلسه را برای غایبان به تصویر بکشند.
فلش دوربینها، چشمهای آبی رنگاش را میآزرد. از پشت عینک، هم میشد جاخوردنش را از دیدن این همه دوربین و آدم، حس کرد. بیشتر از او، خود خبرنگارها متعجب بودند؛ هرجور حسابش را میکردند، آدم روبهرویشان با آن قدِ بلند و کلهی تاس و بینی باریک برگشته، هیچ رقمه به آدولف آیشمن، فرماندهی نازی فاشیستها شبیه نبود. عدهای هم درگوشی گفتند که قیافه و حتی حرفزدنش به یک کارمند سادهی بانک شبیهتر است تا یک فرماندهی عالیرتبهی SS؛ ولی جارچیها بلد بودند خیلی چیزهای عجیب و غریب را واقعی و معمولی جلوه دهند.
مخصوصا برای این روزها که حسابی دستشان خالی بود. آخر، تمام ترفندها و جارزدنهایشان هم نتوانسته بود جوابگوی ذهن پرسشگر جهان و حتی جوانهای یهودی باشد. از یک جایی به بعد، دیگر استدلالهایشان در حدی نبود که طبل هولوکاست را به فرسنگها دورتر یعنی فلسطینِ مسلمانِ بیربط با نازیها را مرتبط کند.
دوستان و همکاران اسحاق شامیر بودند که مثل منجی به دادشان رسیدند و آدولف را از آن سر دنیا یعنی آرژانتین، ربودند و قاچاقی برایشان به ارمغان آوردند. آن زمان، اسحاق شامیر از مأموران موساد بود.
با همهی اینها یک جای کار میلنگید و حساب کتابشان با آدولف جور در نمیآمد. شاید هم طبق قول و قرارهای پنهانی پیش میرفتند ولی ظاهرش هرچه بود، خوشایند نبود. نه خوشایند آدولف و نه خوشایند جارچیها و نه حتی خوشایند مخفیکارها...
آدولف نه فقط قیافهاش به نازیها نمیخورد بلکه حتی محاکمهاش هم شبیه هیچ یک از نازیها نبود.
با خودش فکر میکرد که آخر عاقبت تنها نازی که بیرون از دادگاه نورنبرگ محاکمه میشود؛ چه میشود؟ آن هم در دادگاه اسرائیلی که از قاضی گرفته تا دربان آن، برای سرپوش ملیت جدیدیشان، خون یهودیها را مطالبه میکردند. خواندن ته ماجرا، هوش زیادی نمیخواست، علیالخصوص اینکه خواهان پرونده، اسرائیل بود که در زمان هولوکاست مدعایش، اثری از آن بر روی نقشهی جهان نبود.
آدولف یک لحظه احساس کرد در بدمخمصهای گیر افتاده و آرزو کرد که با همقطارانش در همان نورنبرگ آلمان محاکمه میشد؛ خبر داشت که آنها قبل از محاکمه یا خودکشی کرده بودند یا از قبل مرده بودند و
چند نفری که بدون سرکاری محاکمه شده بودند، آنقدری مهلت داشتند که خاطرات مستند و بیسند در معیت هیتلر را بنویسند و بعد اعدام شوند. در نظر او خوبی آن دادگاه به این بود که داوران آنجا، سران متفقین بودند نه کسانی که به جرم آدمربایی و قاچاق او تحت پیگرد قانون بینالملل بودند؛ اما صدای درونش او را از این دلخوشی بیرون آورد: «بیخیال شو! اینا فرقی باهم ندارند همشون سر و ته یه کرباسن.. »
فلش دوربینها او را از افکار آشفتهای که به سرش چنگ میزدند، جدا کرد، سعی کرد حواسش را جمع سوالهای احساساتی دادستان یهودی کند که بدون مدرک و سند فقط در حال القای یک نمایشنامه بود...
سرجمع همهی جوابهایی که از دهان آدولف خارج شد، تأکید بر بیگناهیاش بود و گاهی هم «مأمور و معذور بودن» را به میان میکشید.
آدولف، هربار، با حرفهای دادستان، گذشته را ورق میزد. صدای اتوبوس و قطارهایی که برای جابه جایی یهودیان آلمان و لهستان فراهم کرده بود در سرش پیچید، گفت: «من میخواستم یهودیها زیر پای خود زمین محکم داشته باشند...»
اگر وراجی دادستان نبود، شاید تا فراخوان جذب یهودیان اروپا برای اتحاد با نازیها توسط آبراهم اشترن و اسحاق شامیر ماجرا را پیش میبرد و حتی از همکاریشان با نازیها در شرق اروپا پرده برمیداشت.
از بخت خوب یا بد او بود که «آبراهم» رهبر گروه «اشترن»، دنیا را از وجود خود راحت کرده بود؛ در عوض، اسحاق شامیر، جانشین او از کلهگندههای اسرائیل بود که میشد با استناد به این حقیقت، خودش را تبرئه کند؛ اما ترجیح داد که برای گوشهایی که نمیخواهند بشنوند، زحمت گفتن را به خود ندهد و اجازه داد دادستان همچنان با همان پرحرفی بتازد.
🍃ادامه دارد
#غزه
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«قراردادهای خونین»٣
✍زهرا سبحانی
#بخش_دوم
در گیرودار توجیه درون خود و حرفهای بیسر و ته دادستان بود که «قراردادهای سازمان صهیونیست جهانی» از دهان او به گوش حاضران رسید. همهمهی دادگاه، او را خاموش کرد. یک لحظه یاد موساد افتاد که چطور او را بعد از هفده سال با هویت ساختگی نیکولاس در آرژاننین، پیدا کرده بود. میدانست آدرس خانهاش را میدانند...
اما سکوت دادگاه، یعنی اینکه او باید ادامه میداد و از محتوای قراردادهای بین هیتلر و سازمان بگوید. قراردادهای خونین که ارمغانش «تسلط بر جهان» بود و برایش میلیونها آدم با برچسب جنگ جهانی، قربانی کرده بودند؛ آدولف کچل، که دیگر برایشان عددی نبود.
هجوم این دانستهها،آدولف را سر چندراهی گذاشت که
نمیدانست از کجا شروع کند؛ از همان اول که
«سازمان صهیونیست جهانی یهودی» به این نتیجه رسیده بود با اخلاق بد یهودیهای ساکن اروپا، نمیتواند نقش خیرخواه را بازی کند و اول و آخر نقشههایش را نقش بر آب میکردند؛ یا از فلسطین که کتاب تحریف شده، از آن به عنوان سرزمین موعود یاد کرده بود.
در چشمهای آدولف تردید موج میزد.
شاید اگر از زد و بند سازمان با هیتلری که نمیخواست یهودیها در اروپا بمانند، شروع میکرد بهتر میبود؛ در سال1930 که خبری از جنگ نبود و رکود بدی یقهی آلمان را میفشرد، قرار مدار بر این شد که در ازای تأمین سوخت و مواد خام آلمان توسط سازمان، هیتلر متعهد میشد با اتوبوس و قطار، یهودیان اروپا را راهی فلسطین کند. به آن نشان که سازمان از همان سال، شروع به توسعهی بانک و چند کارخانه توسط سردمدارانش در فلسطین کرد. آدولف حتی به این فکر کرد که
پای تبلیغات جارچیها برای سرزمین موعود و انتشار فراخوانهای اتحاد با نازیها را هم وسط بکشد و از ضرب سکههایی بگوید که به یمن این نقشهی بیعیب و نقص، نشان نازیها یک طرفشان بود و نشان ستارهی داوودِ صهیونیستها در طرف دیگر!
آدولف میدانست که همهی اینها قرار بوده مخفی باشند؛
اما قدرت خدا، گاهی وقتها سازمان، زنجیر پاره میکرد و علنی، از نازیها حمایت میکرد. طوری که صدای رئیسجمهور چک را درآورد و به سردستهی سازمان توپید: «آقاجان! این چه وضعیست که راه انداختهاید در حالی که ما از جان و مالمان برای شکست نازیها خرج میکنیم تا اروپا تقویت شود، سازمان صهیونیستها به جای دفاع از اروپا، با کمکهای مالی و مادی، نیاز نازیها را تأمین میکند...»
یادش آمد که بعد از این تشر، تقریبا یکسال قبل از پایان جنگ جهانی دوم، قراردادی نوشتند که همین خود بدبخت نشستهاش در جایگاه اتهام، بعد از مهیا کردن اتوبوسها، میبایست یهودیها را از میان اسرای مسیحی در اردوگاهها، جدا میکرد و آنها را به سوی فلسطین روانه میکرد...
آدولف غرق باید و نباید چه بگوید و چه نگوید بود که باز هم بدون هماهنگی گفت: «نمایندهی صهیونیستها یعنی کاستنر مأمور بود، یهودیهای به درد بخور را جدا کند و آنها را سوار اتوبوس کند و بدردنخورها را هم به اردوگاه برگرداند»
آدولف نمیدانست چه چیز مهمی را افشا کرده که سروصدای دادگاه او را از افکارش بیرون آورد. کار از کار گذشته بود. این حرفها درگوشی بود که نباید جار زده میشد؛ تا به وقت نیاز برای توجیه افکار عموم، برای بعدهایی مثل این روزها بتوانند با علم کردن مظلومیت همان یهودیهای بدرد نخور، اشکها بریزند و راه رسیدن به اهدافشان را هموار کنند.
دادستان که از این افشاگری دیگر رنگ و رویی برایش نمانده بود، وسط دادگاه پرید و برای چندمین بار قصهی مظلومیت نخنما را از سر گرفت و گفت و گفت تا همهمهها خوابید.
شیرپاک خوردهای هم در میان حضار دادگاه، پیدا نشد که بایستد و فریاد بزند که با تمام این روضهها، برای جنایتهای در فلسطین چه جوابی دارید؟
چطور یهودیان مهاجر آواره و بیچاره، همگی با پول و اموالشان از آلمان آمده بودند این سر دنیا؟ و هنوز پایشان به فلسطین نرسیده حسابهای بانکیشان پر شده بود؟!
اما طبق معمول صدای عدالت خاموش ماند و حاضرین گاهی کلههایشان را برای مصیبتخوانی دادستان بالا و پایین کردند.
🍃ادامه دارد
#غزه
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«قراردادهای خونین»٣
✍زهرا سبحانی
#بخش_آخر
با همهی اینها دادگاه اعلام کرد که آدولف باید اعدام شود؛ طنابی گردنش انداختند و جسدش را در میان قایقی گذاشتند و آتش زدند تا خاکسترش در دریا پخش شود.
کسی هم از فلسفهی این کار نپرسید چون میدانستند که جواب سرکاری جارچیها فقط کلهشان را باد میکند.
جارچیها جلوی آن همه خبرنگار که تعدادشان به پانصد نفر هم میرسید، با ژستی اندوهگین گفتند: «ما میخواستیم به جوانهایمان بگوییم که حق داریم اینجا باشیم و اینطور رفتار کنیم
حالا به جای سوالهای بیسرو ته، بروند و در مورد هولوکاست بنویسند.»
بعد هم به ذهنشان رسید که رقم نه میلیون و حتی شش میلیون کشتار یهودی، زیادی شاخدار است و این شد که با مشورت پشت صحنه، دستور دادند که سَر دَر اردوگاه نازیها که با پول خلق الله موزهاش کرده بودند، را تغییر دادند و یک میلیون معقول را به جایش قید کردند.
اما پایان این نمایشنامه، حتی ذهن همکیشانشان را قانع نکرد. بعدها ذهن پرسشگری مثل «هانا آرنت» نظر داد که این دادگاه سرکاری بوده!
ذهنهای کنجکاو خوب فهمیدند که قول و قرار با مخفیکارها و جنجال جارچیها که اگر خدا بخواهد مو هم لای درزش میرود، پایانش این نمایشنامهست؛ فرقی نمیکند نامت آدولف هیتلر باشد یا آدولف آیشمن!
پایان
#غزه
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«شیخ مفید»
✍فاطمه میری
به قصد مسجد، از خانه بیرون زده بود همه فکرش، مشغول خوابی بود که شب گذشته دیده بود: «یعنی چه میشود؟ خواب من شیطانی نبود، این را مطمئنم. پس تعبیر آن چه میشود؟ من چگونه به حسنین(علیهماالسلام) تعلیم دهم؟ آنان امامِ برحق من هستند.»
با پاهایش سنگریزههای کوچهپسکوچههای کَرَخ* را کنار میزد و با خود زمزمه میکرد: «من کجا و بانوی دوعالم فاطمه کجا!؟ از من خواسته به فرزندانش تعلیم دهم؟ حتماً تعبیری دارد این خواب من. خدایا کمکم کن!»
شیخ مشغول عوالم خود بود که خود را در جلوی مسجد کرخ بغداد یافت. بعد از نماز در گوشهای از مسجد درگیر رویای ناپیدای خود بود که بانویی عفیف به سمتش آمد. در حالیکه دستان پسران خردسال خود را گرفته بود، گفت:
- حضرت استاد عرضی داشتم خدمتتان.
- بفرمایید بانو درخدمتم.
- از شما میخواهم به این دوفرزندم علم بیاموزید و متعلم به علم دیانت کنید. اینان دو سید جلیلالنسب هستند. سیدمرتضی و سیدرضی.
نگاه شیخ با نگاه دو کودک معصوم تلاقی کرد و نور امید و علم را در چشمان آنان یافت. یاد احوال آن روز خود افتاد، از پس خوابی نامعلوم که حالا به عینیت رسیده بود. برقی از رضایت در چشمان شیخ تابید، رو به مادر کرد و گفت:
- با کمال میل حاضرم آنان را به شاگردی بپذیرم. مادرشان سفارش آنان را کرده است.
*کرخ: از محلههای قدیم شهر بغداد
#بزرگداشت_شیخ_مفید
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🔖جلوهی رحمانیِ خانوادهی نظام جمهوری اسلامی ایران
(نگاهی به حضور ناهید کیانی در بیت رهبری در دیدار ورزشکاران)
✍آمنه عسکری منفرد
از سالها پیش بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران عزیز، دشمن مستکبر که خود را درجبههی جنگ نظامی، اقتصادی و تحریم در مقابل جمهوری اسلامی ایران ناکام یافت، از طریق جنگ نرم و با هدف گسست خانواده در جهت شکست اقتدار ایران قوی، هویت زنان را نشانه رفت تا از این طریق، ضربهی کاری به بدنهی نظام جمهوری اسلامی ایران وارد کند.
از آنجا که نهاد خانواده و در مقیاس بزرگتر جامعهی ایران اسلامی، با حفظ اتحاد و انسجام بین اعضای خود، همواره نقشههای دشمن را نقشبر آب کرده و بدنهی مقاوم خود را حفظ کرده بود، اینبار در اغتشاشات سال ۱۴۰۱، از طریق جنگ شناختی به دنبال ایجاد دگرگونیهایی در مناسبات اجتماعی خانوادهی نظام برآمد، تا ساختار مقاومت سازندهی آن را برهم زند.بنابراین با یک برنامهی از پیش تعیینشده، با برنامهریزی بعد از مرگ یک دختر جوان، نظام را در کشتن او متهم جلوهداده و با سردادن شعار «زن، زندگی،آزادی» زمینهی ایجاد فتنه را در کشور فراهم آورد.
اما در تمام مدت اعتراضات و اغتشاشات گستردهی خیابانی، رهبر انقلاب به عنوان پدر خانوادهی بزرگ نظام، به دنبال آگاهسازی و هدایت اقشار مختلف به خصوص جوانان و بهطور ویژه، دختران و بانوان شلحجابی بود که بیتوجه به حرام شرعی سیاسیِ کشف حجاب، در دام ِفتنهانگیزان داخلی و خارجی افتاده بودند و در پازل دشمن به ایفایِ نقش میپرداختند و به طور خواسته یا ناخواسته به ضرر اتحاد و وفاق ملی کار میکردند.
آری! وقتی هدف حفظ کیان خانواده است، پدر به عنوان مدیر خانه و برای حفظ انسجام خانواده، بعد از رویت خطاها نیز، چشم خود را به روی خطاهای فاحش و قابل جبران فرزندانِ نادم میبندد و ایشان را از حریمِ امن خانه طرد نمیکند، چرا که او عاقبتاندیش است و میداند همین حفظ اتحاد و یکپارچگی در سایهی امنیت اجتماعی، عامل بقای خانواده و رشد و تقویت بازوان قدرتمندش برای نیل به آرمانهای والای آن است.
در حوادث فتنهگونِ سال گذشته نیز، عدهای از اعضای خانوادهی نظام جمهوری اسلامی ایران از طبقهی بازیگران و ورزشکاران مشهور اما غافل، در دام قشر ایلومیناتیِ رسانه گرفتار آمدند و گاها باعث دامنزدن به آشوبها شدند. اما بعد از کنترل اوضاع توسط نیروهای مدافع امنیت و کنار رفتن پردههای ابهام، عفو رحمانی پدر انقلاب نسبت به خیل نادمانِ فریبخورده که اکثرا جوان بودند، باردیگر اتحاد و همبستگی را بین دلها ایجاد کرده، امنیت را به خانه برگرداند.
در روزهای اخیر نیز، حضور افرادی چون خانم ناهید کیانی (ب البته این بار با حفظ حرمت و پوشش منضبط) در بیت رهبری در دیدار ورزشکاران با ایشان، نمود همین عفو و بخشندگی رحمانی از جانب پدر انقلاب ۴۵سالهی ایران و آغوش باز جمهوری اسلامی ایران، برای آن دسته از طرفداران فریبخوردهی جنبش ناکام «زن، زندگی، آزادی» بود که در روزهای فتنه، ناخواسته با کشفحجاب و دفاع از جنبش، آب در آسیاب دشمن ریخته بودند. همانها که رهبر انقلاب، آنها را فرزندان این ملت خواند و حضورشان در سیل فریبخوردگان را، نه از روی تعمد و عناد با آرمانهای انقلاب و اسلام، بلکه از روی غفلت و ناآگاهی اعلام کرد و راهکار را در راهنمایی و آشنا ساختن ایشان با اهداف پلید دشمنان نظام عنوان کرد. این همان سیرهی رسول اکرم (صلیالله علیه و اله وسلم)است که «اشداء علی الکفار رحماء بینهم».
امروز نیز رفتار و منش رحمانی پدر و آغوش گشودهی نظام به رویِ فرزندانِ غافل ملت، نشان از خطمشی صحیح جمهوری اسلامی در حفظ اتحاد و یکپارچگی ملت دارد که افقهای روشنی را در پیش چشم ایشان گشوده است. نگارنده معتقد است این نیز چشمهای از ضربهفنیِ دشمن با استراتژی قوی ایران مقتدر و تحت هدایت و رهبری سیدعلی خامنهای است تا دشمن باردیگر بفهمد ایران مظلوم اما مقتدر چون همیشه تاریخ، مقاوم و استوار است و اجازهی دستدرازی را به احدی نخواهد داد و امروز این فرهنگ مقاومت در سایهی اتحاد و وفاق ملی است که نظام جمهوری اسلامی ایران را تا رسیدن به قلهها رهنمون ساخته است.
#ایران_قوی
#اتحاد_ملی
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
مجله افکار بانوان حوزوی
«قراردادهای خونین»٣ ✍زهرا سبحانی #بخش_اول حساب شبهایی که او را مخفی کرده بودند داشت از دستش در می
«خانهی ملّی» ۴
✍زهرا سبحانی
#بخش_اول
چهارده سال از ازدواج فرانتس و سوفی میگذشت با سه بچهی قدونیمقد و چهارمی که همان روزهای اول عمرش، از دنیا خوشش نیامد و خداوند آن را مرخص کرد. فرانتس عاشق سفر بود و گشتوگذار؛ ولی خوشگذران نبود. با ثروتی که از پسرعمویش به او ارث رسیده بود، کلهاش پر بود از برنامههایی که آیندهی کشورش و اروپا را تحت الشعاع قرار میداد. درست یا غلط بودن برنامههایش، حساسیت خیلیها را برانگیخته بود اما اطرافیانش بهتر از هر کسی میدانستند که این شاهزادهی وارث تاج و تخت پادشاهی اتریش_مجارستان، مرغش یک پا دارد و اول و آخر کار خودش را میکند. قبلتر چوب این اخلاقش را خورده بودند و سر ازدواج با سوفی امتحانش کرده بودند. سوفی در حد و قوارهای نبود که دهان پرفیس و افادهی اشراف دربار اتریش را ببندد، این شد که بنای مخالفت را با ازدواجشان گذاشتند و وقتی نتوانستد از پس شاهزادهی جوان بر بیایند، به شرطی ازدواجشان را قبول کردند که سوفی و فرزندان آیندهاش از تمام اعتبارات و امتیازات اشراف دربار محروم شود.
اثر عشق بود یا چیز دیگر، فرقی به حال سرنوشت این دو جوان نکرد و سرانجام سوفی با پذیرش محرومیت، عروس کاخ این شاهزادهی سبیل کلفت موبور شد.
و حالا در راستای اهداف و برنامههایی که در سر فرانتس میگذشت، به سارایوو آمده بودند. هوا گرم بود در نتیجه برای تردد در شهر، اتومبیل روبازی را برایشان مهیا کردند. سوفی بیشتر از اینکه دلشورهی مدل موهایش را داشته باشد، نگران کلاه رویسرش بود که باد آن را نبرد. دو دستی آن را چسبیده بود و در دلش خدا خدا میکرد که زودتر به مقصد برسند. صدای وحشتناک گلوله بود که فکرش را از آن کلاه گرفت و خود را به فرانتس چسباند و درست در همان ثانیهای که راننده دستپاچه شده بود متوجه زخمی شدن همسرش شد. صدای گلولهی دوم که به گوشش رسید خود را سپر همسرش کرد تا تیر به او اصابت نکند...
ناقلان ترور آن روز گفتند که اتومبیل شاهزاده چپ شده بود و فرانتس فردیناند در حالی که دستهای سوفی را گرفته بود، بریده بریده میگفت: «خواهش میکنم سوفی زنده بمان! برای بچههایمان تو باید زنده بمانی»
اما روزگار که این حرفها حالیاش نمیشد، خبر مرگشان را به دربار اتریش رساند که سروصدایی به پا کرد به دیدن!
دربار اتریش به صربستان بدون معطّلی اولتیماتوم داد که یا بررسی این ترور را به ما بسپار یا جنگ! و هنوز این حرف از دهان پادشاه اتریش در نیامده بود که از روسیه گرفته تا آلمان از یک طرف و انگلیس با رویای بریتانیایی و فرانسه از طرف دیگر در مقابل هم صف کشیدند. ممالک زیر سلطهشان را هم خبر کردند: «که چه نشستهاید! وقت، وقت جنگ است و پیکار! از چراییاش هم نپرسید که به شما مربوط نیست»
و قبل از اینکه صدای دینامیتهای آلفرد نوبل در اتریش و صربستان بلند بشود در این کشورهای داغتر از کاسهی آش، مثل نقل و نبات به همدیگر حواله شد.
سوفی و فرانتس فکرش را هم نمیکردند که یک زمانی خونشان بهانهی فرصتطلبانی بشود که از انسانیت فقط لباس پوشیدنش را بلد بودند؛ آنقدری که جرقهی جنگ جهانی اول در سال 1914 میلادی را رقم بزند.
🍃ادامه دارد
#غزه
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«خانهی ملّی» ۴
✍زهرا سبحانی
#بخش_دوم
در این آشفتگی جهان، دربار بریتانیا اما، به کار دیگری مشغول بود.
چهار پنج ماهی از یتیم شدن فرزندان فرنانتس و سوفی نگذشته بود و مردم واقعیت جنگ را لمس کرده و نکرده، طرح «خانهی ملی یهود»، در مجلس انگلیس، پیشنهاد داده شد. طرح بوی استمرار جنگهای صلیبی را میداد، اما برای مردمِ درگیر جنگ و بیخبر از همهجا، مگر چه اهمیتی داشت؟!
حکومت عثمانی هنوز پابرجا بود و به ظاهر مقتدر، که در انگلستان، برای فلسطین و عراق و اردن و... زیر سلطهی عثمانیها نقشهها کشیدند. اسمش را هم گذاشتند «بحر تا نهر».
این طرح اگرچه با زد و بند مخفیکارها یا همان سازمان صهیونیسم پایش به مجلس بریتانیا باز شده بود ولی همین هم داستانی داشت به بلندی تلاشهای بیفرجام ناپلئون و سزارهای روسیه برای این سازمان و قدرتمند شدن انگلیس روباه.
صهیونیستها که بر آداب «تا پول و قدرت داری رفیقتم» از زمان حضرت موسی (علیه السلام) پایبند بودند، با قدرتمند شدن انگلیس و نفوذ در مجلس آن، روز به روز به محقق شدن نقشههایشان امیدوارتر شدند.
حق هم داشتند چون کم نبودند کسانی مثل «بالفور» نخستوزیر انگلیس، که مثل موم در چنگشان بودند.
«طرح خانهی ملی» در مجلس انگلیس بررسی شد و جاهایی که میدانستند خلاف وجدانهاست، برای دلخوشی افکار عموم فقط بر روی ورق، چکشکاری کردند. صهیونیستهای امیدوار هم بیکار ننشستند و پولهایشان را به اسم سرمایهگذاری ولی با هدف از بحر تا نهر، بُردند طرف حکومت عثمانی که آن روزها گرفتار بدبختی منیت شده بود و بیسروصدا در زمینهای فلسطین خرج کردند. تا به وقتش، «ما از همه برتریم» را چماق کنند و بر سر بومیان و صاحبان آن سرزمین بکوبند.
این زمینهچینیها
سه سال طول کشید و درست در سال 1917 که انگلیس پیشتاز جنگ جهانی اول بود و حکومت عثمانی در حال متلاشی شدن، بالفور برای اینکه جواب تلاشهایش، خشک و خالی نماند، باکلی سلام و احترام به بزرگان صهیونیسم اینطور گزارش داد:
«لرد روتشیلد گرامی!
بسیار خوشوقتم که از جانب دولت اعلیحضرت، اعلام همدلی ذیل با آرمانهای یهودیان صهیونیست را که به کابینه تقدیم و با آن موافقت شده ابلاغ نمایم.»
جهانیان هم این وسط همچنان سر خوانخواهی پیراهن فرانتس فردیناند، سرکار بودند و میجنگیدند.
انتشار «بیانیهی بالفور» یا همان طرح چکش کاری شدهی دلخوشکنک، ذهنهای بیدار را درگیر کرد که چرا کشوری مثل انگلستان با این همه فاصله، برای فلسطین باید و نباید تعیین کند؟ ولی پیشتازی در جنگ، انگلیسیها را آنقدر پُر رو کرده بود که با قلدری و زور، ذهنهای آگاه را خاموش کند و سیاست خود را در پیش گیرد و برای این منظور، جنگ جهانی اول تمام شده، نشده، «هربرت ساموئل» یهودی را به عنوان نمایندهی بریتانیا برای قیمومیت، به سوی فلسطین روانه کرد. این اولین بار بود که با وجود مخالفتهای مجلس انگلیس، یک یهودی در مجلس بریتانیا کارهای میشد؛
ولی مهم نبود چون در هر صورت این مخفیکارها بودند که تعیین تکلیف میکردند و در پیشانی هربرت، تحقق آرمانهایشان را دیده بودند.
قبل از اینکه هربرت پایش به فلسطین برسد یعنی در همان بحبوحهی جنگ، چندباری یهودیها به فلسطین، گروهی مهاجرت کرده بودند؛ اما جمعیتشان به اندازهای نبود که بتوان برای رویای هربرت ساموئل و مخفیکارها، سرش حساب باز کرد. رفتار بد مهاجران یهودی، از سوی دیگر، بومیان منطقه را حساس کرده بود و همین امر، کار ساموئل را بیشتر میکرد.
ساموئل از راه نرسیده و بیتوجه به دستهگلهای هم کیشانش و حتی بندهای نمایشی بیانیه بالفور، بلند بلند از یهودیها دفاع کرد و تا توانست به یهودیها اعتبار بخشید. مواد خام مورد نیاز صنعت آنها را بدون حق گمرک وارد کرد و واردات اجناسی که صنعت اصلی بومیان بود را آزاد کرد. در کارخانهها و بانکها هم فقط یهودیها حق اشتغال داشتند. هر قاضی مسلمان و یا مسیحی که یک یهودی را مجازات میکرد به صبح نرسیده از کار، بیکار میشد.
یهودیهای یاغی که با ترور و شعارهای عربستیزی منطقه صلح زیتون را ناامن کرده بودند را آزاد کرد...
هربرت از انجام هیچ کدام از اینها به صورت آشکارا ابایی نداشت، حاکمی بود که اسبش میتاخت و هیچ کس جلودارش نبود. تا میتوانست با استفاده از اختیاراتش، برای رویای سازمان تلاش کرد.
در نهایت رویای خودش و مخفی کارها را با طرحی به اسم «حکومت مستقل یهودی»، به مجلس بریتانیا پیشنهاد داد. البته با ترفند تغییر ترکیب جمعیتی!
از آن به بعد بود که خیلیها مثل چرچیل، هربرت را «شاه ساموئل» خطاب میکردند.
🍃ادامه دارد
#غزه
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«خانهی ملّی» ۴
✍زهرا سبحانی
#بخش_آخر
اعتراض بومیان منطقه کم کم شدت گرفت؛ اما مأموریت شاه ساموئل آنقدری برایش مهم بود که به خودش حق میداد برای این اعتراضات، ترهای خورد نکند. او باید تک به تک نقشههای از قبل تصویب شدهی مخفیکارها را اجرا میکرد.
با علنی کردن آزادی مهاجرت یهودیها به فلسطین، بومیان منطقه، چه مسلمان و چه مسیحی قیام کردند.
تنها فقط شروع یک جنگ جهانی دیگر میتوانست، ارادهی آهنین مردم منطقه را خاموش کند و پای هزاران یهودی دیگر را به بهانهی دروغ هولوکاست، به فلسطین بکشاند. جمعیت یهودیهای فلسطین تا قبل از جنگ جهانی دوم، با تمام تلاشهای شبانه روزی ساموئل فقط به شش درصد جمعیت فلسطین رسیده بود.
با شروع جنگ جهانی دوم، مخفیکارها به اسم جنگ، خیلی از محالهای نقشههایشان را عملی کردند این وسط به هیچ أحدالناسی هم اعتنا نکردند.
بعد از جنگ جهانی دوم، اگرچه انگلیس، اسم قیمومیت فلسطین را یدک میکشید، اما حرف اول و آخر را کسانی میزدند که گروههای جنایتکار اشترن و ایرون را به فلسطینیان تحمیل کردند. گروههایی که به سرکردگی اسحاق و بگین و شارون، انسانیت را به یغما بردند و مشروعیت اسرائیل را با جنایت و وحشیگری به خیال خودشان تثبیت کردند. غافل از اینکه سرنوشت طور دیگری رقم خواهد خورد.
🍃پایان
#غزه
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
مجموعه روایت قراردادهای خونین
✍زهرا سبحانی
1⃣«عملهها فریاد نمیزنند»
#بخش_اول
https://eitaa.com/afkarehowzavi/2566
#بخش_دوم
https://eitaa.com/afkarehowzavi/2567
#بخش_آخر
https://eitaa.com/afkarehowzavi/2568
2⃣«تاجر مرگ»
#بخش_اول
https://eitaa.com/afkarehowzavi/2543
#بخش_دوم
https://eitaa.com/afkarehowzavi/2544
#بخش_آخر
https://eitaa.com/afkarehowzavi/2545
3⃣ «قراردادهای خونین»
#بخش_اول
https://eitaa.com/afkarehowzavi/2580
#بخش_دوم
https://eitaa.com/afkarehowzavi/2582
#بخش_آخر
https://eitaa.com/afkarehowzavi/2583
4⃣«خانهی ملّی»
#بخش_اول
https://eitaa.com/afkarehowzavi/2588
#بخش_دوم
https://eitaa.com/afkarehowzavi/2589
#بخش_آخر
https://eitaa.com/afkarehowzavi/2590
#اسرائیل #آمریکا
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
«پای درس خاتون و قوماندان»
✍فاطمه مهدوی
امالبنین حسینی، همسر شهید علیرضا(ابوحامد) توسلی، فرماندهی فاطمیون مدافع حرم حضرت زینب (سلامالله علیها) روایت میکند و نویسنده به قلم درمیآورد، اما فقط خدا میداند که در این لحظات روایت چه در دل این بانو میگذرد و کدام نیروی الهی او را استوار نگه میدارد تا روایتِ گفتنیهایش را به پایان رساند. وقتی دل خواننده با مطالعهی این روایتهای گفتنی، آتش میگیرد، چه باشد آن ناگفتهها که فقط خدای بزرگ و ذوات مقدسه علیهمالسلام شنوندهی آن آلام و رنجها هستند؟
در روزگاری که زرق و برق دنیا و لذتهای بریز و بپاش آن، به گریبان همهی زنان چسبیده و آنان را گرفتار امور بیهوده و عبث کرده و انسانیت را تا مرز نمایش ظواهر زندگی به دیگران و سبقت در اسراف و مدگرایی پایین آورده، هستند بانوانی که در سایهی تعالیم قرآن و اهل بیت علیهمالسلام و تربیت دینی خانوادههای متدین، زندگیشان را در مسیر نور و خانههایشان را بر بستر رودهای زلال معنویت بنا میکنند. بانوانی با صلابت و ژرفنگر که از میان خیلِ غبار، در آن سوی غائله، چشمان منتظری را دیدهاند که هر لحظه چشمانتظاری آن صاحبِ چشمانِ زیبا، برایشان سخت میگذرد و آمادهاند همه چیزشان را بدهند بلکه در کم شدن لحظاتی از این انتظار سهیم باشند.
فقر، سختی امرار معاش، فرزندان کوچک، بیفرهنگی مردم زمانه، تازیانههای شماتت اطرافیان، میل به زندگی توام با آرامش، علاقهی شدید به همسر، ترس از دنیای بیهمراه و پشتوانه، سختی تحمل داغ عزیز دل، سختی تربیت فرزندان جگرسوخته از داغ پدر، هیچکدام این موارد نتوانست پای این بانوان را در این مسیر صعب، بلرزاند و پیش پای قهرمانان دلاورشان، سنگ بیاندازند. بهانه برای سنگاندازی زیاد بود ولی اینان شیرزنان متبحری بودند در امر صاف کردن جادههای وصل برای همسران غیورشان.
وقتی نامههای سرشار از عشق و محبت خاتون و قوماندان را که برای هم نگاشتهاند میخوانی، سهمت میشود حیرت، حیرانی در جمع اینهمه حرارت عاشق و سادگی دلبریدن از معشوقه. مگر عشق کور نبود؟ چه شد که در این قصه چشمانش شفا گرفت و حقیقت را دید؟ مگر عشق وابستگیزا نبود؟ پس چگونه امالبنین داستان ما با دستان خود لباس رزم برتن علیرضایش کرد و برایش آرزوی قلبیاش یعنی شهادت را از امام رئوف طلب کرد؟
به راستی که فقط نور خدا در این ماجرا میدرخشد و تنها روح بلند انسانِ انقلابی در این زندگینامه جریان دارد.
عشقش را میدهد به چه قیمت؟ ارزان! نه اتفاقا خیلی گران، به بهایی گزاف و ارزشمند. عشقِ کوتاه مدت را میدهد به وصل ابدی، جسم دنیایی معشوقه را میبخشد به لبخند رضایت پروردگار و خداوند کریم، خود میشود کفیل خانوادهی توسلی که پدر و همسر شده نوری در قلبشان. حال آنکه چه کوتاه مدتی قرار است نبینند آن جسم پر درد را و به زودی و تا ابد به هم خواهند رسید در بهشت برین و در جوار لقاءالله. چه زیبا وصالی و چه زیبا مناظری رقم خواهد خورد در آن هنگامهی پیشِ رو.
بارالها! از تو میخواهیم نمی از دریای معرفت و بصیرت شهدا و خانوادههای غیورشان به ما عنایت فرموده تا ما نیز بتوانیم در فِتَن پیشِ رو مسیر درست را بیابیم و با گامهایی استوار در آن پا نهیم.
خداوندا! عطری از فضای معطر شهادت بر مشام ما برسان تا تمام همّ و غمّمان این باشد که از آنان فاصله نگیریم و با تلاش هر چه بیشتر به ایشان نزدیک شده و امید است که لایق درک فیض بیبدیلشان گردیم.
#شهدا
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«نور زندگیتان را با حضور در محافل مذهبی افزایش دهید»
✍فائزه سادات حسینی
در می 2020 دانشکده بهداشت عمومی هاروارد آمریکا نتیجه مطالعات یک گروه علمی را از بررسی تعداد زنان و مردانی منتشر کرد که موضوع آن درباره ارتباط حضور افراد در مراسمات مذهبی با میزان امید در زندگیشان بود. افرادی که حداقل یک بار در هفته در مراسم مذهبی شرکت می کردند، به طور قابل توجهی، کمتر در معرض "مرگهای ناشی از ناامیدی" از جمله خودکشی، مصرف بیش از حد مواد مخدر و مسمومیت با الکل بودند.
در واقع، این تحقیق بیشتر جهت روشن شدن علل مرگهای ناامیدی در آمریکا صورت گرفت که افراد فقیر همانند کارگران و یا ورشکستهگان را شامل میشد. کسانی که اغلب برای رفع خلل معنوی خود یا شادیآفرینی لحظهای، به استفاده از مواد مخدر، الکل و قرصهای آرامبخش پناه میبردند لکن نتیجهای جز منفیگرایی و خودکشی نمیگرفتند.
💢چرا غرب ارتباط با خدا را فراموش کرد؟
بنابر فرمایش قرآن کریم و آموزههای اسلامی خداوند انسان را در رنج آفرید تا او در گرو ارتباط با ربِّ خود بتواند برابر سختیها مقاوم باشد و بردباریاش افزایش یابد. اما این نگرش در مسیحیت طی قرنها دستخوش تحولات مادیگرایی و انسانگرایی قرار گرفت تا جایی که امروزه در غرب تعریفی برای ارتباط انسان با خدا وجود ندارد.
نگرش تجربهگرایی یا پوزیتیویستی موضوعاتی همانند ارتباط با خدا را قبول نداشت و بیشتر آنرا در کنار عینیتگرایی تعریف میکرد. در این راستا،
محققان آمریکایی بهسبب نگاه غالب تجربهگرایی، آزمایشی به عنوان «ارتباط حضور افراد در مراسمات مذهبی با میزان امید در زندگی زنان و مردان» طراحی کردند.
در این آزمایش بنابر بررسی لحظهای عملکرد مغز و قلب 66492 زن و 43141 مرد متوجه شدند که ارتباط قوی بین حضور آنان در مراسمات مذهبی با افزایش امید در زندگیشان است. زنانی که حداقل هفتهای یکبار در این محافل شرکت داشتند ۶۸ درصد کمتر در معرض خطر مرگ ناشی از ناامیدی بودند و برای مردان هم این عامل در حدود سی و سه درصد، گزارش شد. گزارش به این ترتیب بود که: «75 مورد مرگ ناشی از ناامیدی در میان زنان شامل: 43 مورد خودکشی، 20 مورد مرگ ناشی از مسمومیت، و 12 مورد مرگ ناشی از بیماری کبدی و سیروز(سرطان) بود. در میان مردان نیز 306 مورد مرگ ناشی از ناامیدی وجود داشت که 197 مورد خودکشی، 6 مرگ ناشی از مسمومیت و 103 مرگ ناشی از بیماری های کبدی و سیروز بود».
♻️ماندگاری امید در گرو ارتباط با خالق هستی
نویسندگان این مطالعه، با توجه به بررسیهای انجام شده، خاطرنشان کردند که مشارکت مذهبی ممکن است به عنوان یک پادزهر مهم برابر ناامیدی عمل کند و حس نشاط را در طول زندگی معنا بخشد. آنها همچنین نوشتند که دین ممکن است با تقویت حس آرامش، دیدگاه مثبت و گسترش روابط انسانی، تاب آوری روانی را در جامعه افزایش دهد.
تا جایی که «یینگ چن» از نویسندگان مقاله و دانشمند داده در برنامه شکوفایی انسان در مؤسسه علوم اجتماعی محاسباتی هاروارد گفت: «این نتایج شاید به ویژه در میان همهگیری کووید-19 کنونی قابل توجه باشد چون تا حدودی بسیاری از خدمات مذهبی به حالت تعلیق درآمد، ما باید فکر کنیم که چه کاری میتوان انجام داد تا به کسانی که در خطر ناامیدی هستند کمک کنیم؟»
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«از هابرماسِ نَودساله تا مرگ کیسینجر صَد ساله»
✍سیده ناهید موسوی
هفته پیش از یورگن هابرماس فیلسوف شهیر آلمانی و تنها بازمانده مکتب فرانکفورت، بازتابی از بیانیه او و نظرات گوناگون حول آن موضوع را در قالب گزارشی تهیه کردم. شاید جالب باشد اما هابرماسِ ۹۰ساله، جنایات ۷۵ساله اسرائیل بر فلسطین را نادیده میگرفت و درضمن بیانیه همانند دیگر سیاستمداران حامی اسرائیل با تروریستی خواندن عملیات حماس در حادثه هفتم اکتبر، نسل کشی اسرائیل در غزه را محکوم نکرد.
اتفاقی که حیرت و تعجب حامیان و طرفداران هابرماس را برانگیخت گرچه به شکل گذرا اظهار نگرانی نسبت به کشته شدن غیرنظامیان فلسطینی داشت، اما یا نمیدانست یا ترجیح داد که بیان نکند، حرکتی که او علیه حماس مشروع و موجه دانسته به گفته آمار یونسیف چهار هزار و ششصد کودک را کشته و چهارده هزار فلسطینی را قربانی کرده بود!
از طرفی با خروش جهانی در اروپا و مخصوصاً آلمان کشور متبوع آقای هابرماس و کشورهای اسلامی در حمایت از مردم مظلوم غزه، ایشان نگران آن است که این خودآگاهی تاریخی مردم و جوشش عدالتطلبانه آنان ضد دولت اسرائیل، انگیزه و بستری برای ایجاد دوباره انگارههای یهود ستیزانه در اروپا و جهان شود.
و اما هِنری کیسینجر ۱۰۰ساله آمریکایی که چند روز گذشته به درک واصل شد. وی به دلیل فعالیتهای مهم و موثری که از خود بجای گذاشته است، همواره با قضاوتهای متناقضی روبه رو است. شخصی که در اتفاقهای مهم در آمریکا نقش داشته و از سوی اهالی سیاست یک متهم به جنایت جنگی خوانده میشود با این حال او حتی موفق به کسب جایزه نوبل نیز شده است. در حالیکه او مسائل گوناگونی و منازعاتی را کنترل کرده و سعی بر رساندن سود زیاد به ایالات متحده میکرد. در واقع نقاط تاریک در پرونده کیسینجر هیچگاه کم نبوده است. و زمانی در اعلام موضع خود نسبت به فلسطین و اسرائیل گفته است: «در جریان جنگ اعراب و اسرائیل، همه تلاشمان را کردیم که صهیونیستها برنده شوند.»
در نتیجه فیلسوف یا دیپلمات کهنهکار بودن در غرب و اصول اروپایی داشتن کافیست تا نژادپرستی و منفعت طلبی را در میان نظرات و مواضعشان دید. و هیچ فرقی ندارد که نود یا صدساله بود، انکار حقیقت و جنایات رژیم صهیونسیتی را به هر قیمتی به جان میخرند، حتی اگر سابقه و چهره سیاسی و علمی خود را در جهان زیر سوال ببرند. اما نظریات و بیانیهها، بازدید مشاهیر و سرمایهداران از مظلوم نماییها دیگر سودی ندارد و چهره پلید رژیم صهیونسیتی بر همگان عیان شده است و قطعا وعده خداوند حق و پیروزیِ فلسطین نزدیک خواهد بود.
نصرٌ من الله و فتح قریب
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«ماههای درخشان کجایید»
✍مرضیه قاسمی
ماههای درخشان کجایید؟
که در تاریکی دنیا تجلی کنید
آه... ستاره های روشن کجایید
تا یکی پس از دیگری تلألوء کنید ....
مریم فرهانیان ها کدام سو پرکشیدید
و زینب کمایی ها کجا ...
کدام سو آرام گرفته اید ....
آی صدیقهها ... عصمتها ... ثروتها ...
کجا کوچ کردهاید که این چنین جایتان خالیست و چه خوب است این جای خالی که عدم حضور نیست ...
چه خوب است غیبتی که مثل خورشید در پس ابرهای تیره و دلگیر زندگی ست ...
ای پرستوهای پرشکسته ... شما دیدید که در کوچههای شلوغ و غم بارِ تاریخ زنی شبیه پیشوای خود همراهِ حق شد و لالهشهای چارقدش را شعلههای غربت سوخت ...
دیدید و هوای سوختن به جانتان افتاد و این چنین شبیه پیشوای خود شدید ....
ای سوختگان عشق و عرفان
ای زهره بناییان.... ای فاطمه... ای نسیم...از قاب عکستان که آویخته شده است به جانِ ما
بغل کنید این انزوای عمیق را ...
بغل کنید این همه تنهایی را که لای کتاب ها مانده کسی ورق هم نمی زند ... و چه بیکس مانده کتابخانهی دل ....
بغل کنید پریشانیِ بیپایان مرا ... بغل کنید و بگویید که زهرای عالمهی فقیههی فیلسوفهی متکلمه را در عفت سیاهی ِ چادرش و زهد وصله های لباسش و محبت فرزند داریاش و حقیقت خانهداریاش حصر نکنند ...
یاری کنید مرا
من میخواهم از آشپزخانه دریچهای به کتابخانه بگشایم
من میخواهم روزنه ای بیابم برای روشنایی زندگی زنانی که در تاریکی روز مرگی اسیرند ...
ای شهیدههای محبت....
محبتی کنید و این شبها همنشین دلی شوید که همیشه شانهی اشکهایش بوده اید
اما دیگر از دلتنگی اشکی ندارد ... اشکی ندارد چون یاری ندارد... زهرا برای ماندن یاری نداشت و من برای به سوی او رفتن بییار ماندهام... بعضی نداشتنها عجیب به هم میآیند مثل مسافری که هنگام بدرقهاش کسی برای آب ریختن نیست برای چشمان من هم اشکی نیست ...
اشکی نیست و بغض تمام شعر های غریب در گلو مانده و سیلی های بی کسی گوشواره ها را شکسته است ....
گوشواره ها همان فریاد هایی ست که کسی نشنید ....
همان در هایی ست که باز نشد
همان حالی ست که کسی نپرسید
همان مسیریست که بی هممسیر ماند
همان زهرایی که شناخته نشد
آری گوشوارهها همه چیز است...
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«به وقت غزه»
✍سیده ناهید موسوی
ساعات زیادی خون دل خوردم و از غزه مظلوم نوشتم. تصاویر و فیلم های رنج آور و تکان دهندهای را تماشا کردم که لرزه بر اندام آدمی میاندازد.از آخرین تحولات و نقلهایی که از افراد داخل و خارج فلسطین میشد شنیدم و خواندم، صحنههایی که با تیترهای مختلف مثل تصاویر آخر الزمانی به سرعت منتشر میشوند، دنیا را در چشمان هر انسانی کوچک و بی ارزش میکند.
غزه تنها سه حرف دارد؛ اما یک دنیا توحید، معنا و زندگی درونش نهفته است. خانه و کاشانههای ویران، فرزندان خردسال زیرآوار، خونهای روزی زمین جاری، زمزمه کودکان درحال تسبیح، مادرانی که در زیربمباران هم حجاب دارند، خانوادههایی که باهم شهید میشوند و سرمایی که مغز استخوان را میسوزاند و روزهای پرتلاطمی که بدون سوخت و غذا سپری میشود.اما روی دیگر غزه را در زمان آتش بس و تبادل و آزادی اسرا دیدیم، روی دیگری که سرشار از امید و آزادی بود و چشمانی که هم برای غزه و شهدایش میگریست و هم برای حماس و آزادی قدس دست به دعا بود.
آری این حال و روز غزه در عصر کنونی است. اتفاقات و جنایاتی علیه بشریت درحال وقوع است که دیگر سکوت جایز نیست. غزهِ سه حرفی زخمهای عمیقی دارد که تنها با نوشتن و انتشار تصاویرش مداوا نمیشود. در این یک ماه و اندی روز که گذشت بیانیه و تجمع، راهپیمایی و سخنرانیها زیادی برپا شد. صحف و روزنامههای فراوانی تیتر زدند، نوشتیم و گریستیم، مشت گِره کردیم و محکوم کردیم؛ اما آیا این ها کافیست؟
در مقابل قطعا تاثیر و بازخوردهایی دریافت میشود، کشورهای زیادی شاید با چنین اقداماتی و بیشتر دِین خود را به فلسطین اَدا و اعلام همبستگی کردند اما کشورهای به ظاهر همسایه و حکام مسلمان دیگر تا چه زمانی باید نظارهگر جنایات و نسل کشی اسرائیل باشند، آیا سکوت کافی نیست؟ غزه سراسر خونین به دنیا ثابت کرد که وجبی از خاک وطن را نه ترک و نه تقدیم به رژیم غاصب میکند.
حال وظیفه ایجاب میکند اقداماتی فوری از نوع دیگر در ابعاد مختلف صورت گیرد زیرا، مسئله غزه به مرحلهای رسیده است که سیاست و جناح بازیها باید متوقف گردد. تا بلکه آتش بس طولانی مدت منجر به تحولات بزرگتر و در نهایت نابودی رژیم غاصب صهیونیستی و پیروزی قدس شود. هدفی که نیازمند عمل در میدان و نه صرف میانجیگری با اطراف جنگ را میطلبد.
نصرٌ من الله و فتح قریب
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«من هدهدم و حضور سلیمانم آرزوست»
✍زهرا سبحانی
دیروز 10 آذر، مقارن با سالگرد شهادت بزرگمردی بود که حتی کودکانمان ایشان را به اسم «شهید مدرس» میشناسند.
شاید کمتر کسی بداند که شهید مدرس قبل از نمایندگی مجلس، آیت الهی بودند که درس فقه و اصول خود را به شیوهی خودشان، در مجلس پیاده کردند. شخصیتی که به سیاست، به عنوان یک مقولهی واجب نگاه میکردند و به همان اندازه که برای دیانت و اعتقاد مردم اهمیت قائل بودند؛ برای سیاستشان احساس تکلیف میکردند.
در این میان منتقدانی هم بودند که به حق و ناحق عقیده داشتند، آیتالله مدرس فرصت مرجعیت را با آمدن به تهران و نمایندگی مجلس، از دست دادند؛ اما در حقیقت آیتالهی به تیزبینی ایشان، با این عمل، خط مشی جدیدی را رقم زدند که به جرأت میتوان از آن به عنوان «مرجعیت سیاسی» یاد کرد.
تا قبل از آن مراجع، اگرچه گاهی در امور سیاسی ورود میکردند و با صدور فتوای شرعی، مانع سیاستزدگی درباریان میشدند؛ اما هیچ کدام در دم و دستگاه تصمیم گیرنده، مسئولیتی نداشتند و در واقع مقام سیاسی نبودند. ایشان نشان دادند که حتی در دستگاه فاسد میتوان مؤثر بود.
آزادمردی که آزادی اندیشهاش را مدیون آزادی از تعلقات مادی و دنیا میدانستند.
نقل است که وقتی علت مخالفتش را با قرارداد 1917 پرسیدند تا آن را اصلاح کنند فرمودند:
«آقا من یک آخوندم، سیاسی نیستم! فقط چیزی كه میفهم بد است آن مادهاش است كه میگوید ما استقلال ایران را میشناسیم. این مثل این است كه یكی به من بگوید: من سیادت تو را میشناسم....
تمام این قرارداد ایرانی است فقط در دو چیزش دیگری را شرکت میداد یکی در پول و دیگری در قوه»
علت حساسیت «آیتالله شهید» به این معاهدهی ننگین، همین یک جملهی "شناختن رسمیت ایران" بود که آن را در مخالفت با استقلال مملکت و به نوعی تحقیر ایران میدانستند؛ از اینرو در برابرش ایستادند و روشنگری کردند و تا لغو آن، دست از مبارزه نکشیدند.
در توصیف این مبارزه در 29 شهریور 1305 در مجلس پنجم از زبان ایشان چنین نقل شده: «من خود را مكلف میدانستم با كسی كه این قرارداد را بست، جنگ كنم. جنگ هم كردم و زدم از میدان درشان كردم. اگر هم از میدان در نمیرفتند تلفشان میكردم ... كمر بستم و خدا هم قدرت داد و به كمك ملت... معاملهی فضولی را به هم زدیم ... آن ریشهها، آن جزئیات، آن پلیس جنوب و آن مستشار مارپیچ* و هرچه دیگر بود، نگذاردیم اثری ازش باقی بماند.»1
و حالا هشتاد و شش سال بعد درست در روزی مثل دیروز، آخرین مهلت ثبت مخالفت دولتها، نسبت به اصلاحات IHR (مقررات بهداشت بین الملل) مربوط به سازمان بهداشت جهانی (WHO) بود. اصلاحاتی که عملا استقلال ایران و همهی کشورهای عضو را به بهانهی مسائل بهداشتی، تحت الشعاع قرار میداد. بسیاری از کشورها نسبت به این اصلاحیه اعتراض عمومی راه انداختند و پارلمانهای تصمیم گیرنده همراه با مردم مخالفت خود را با این اصلاحیه اعلام کردند. «IHR، تنها معاهدهی حقوقی بینالمللی است که به لحاظ قانونی، الزامآور است و به WHO این امکان را میدهد که به عنوان سیستم اصلی نظارت جهانی عمل کند» 2
کارشناسان هشدار دادهاند که این اصلاحیه، متنی مخفی برای تبدیل سازمان بهداشت جهانی به یک دولت جهانی است که عملاً انتقال حاکمیت ملی کشورها را به سازمان ملل متحد، قانونی میکند.3
نه به عنوان متخصص، بلکه بسان هدهدی که سلیمان را گشایندهی مشکلات میداند؛ و به اندازهی همان حقرأیی که در صندوق رای ریختهایم؛ حق داریم بپرسیم که چرا صدای اعتراض مجلسِ داعیهدارِ منشِ مدرس، در این خصوص را نشنیدهایم؟.
_____________
1. کتاب 14 قرن تلاش شیعه برای ماندن و توسعه، روحالله حسینیان، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
* منظور آیتالله مدرس مستشار مالیه انگلیس بود كه در قرارداد اثری مهم داشت و مرحوم مدرس به قصد طنز نام وی را كه آرمیتاژ بود، مارپیچ گفته است.
2.https://www.consilium.europa.eu/en/policies/coronavirus/pandemic-treaty/
https://eitaa.com/CoronaDeception/1521
3.https://guardian.ng/features/health/furore-over-proposed-amendment-of-ihr-by-who/
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
نشست علمی
«حاکمیت و فاجعهٔ کشف حجاب»
۱شنبه ۱۲ آذرماه ۱۴۰۲
بعداز نماز مغربوعشاء
قم
خیابان توحید
کوچه۸
مسجد امام حسین علیهالسلام
بازخوانی عملکرد
وخروجی نهادهای حاکمیتی
درقبال توطئه کشفحجاب
🌹🇮🇷
✅ @roozgarpress
«زودتر از زمانه»
✍زهرا نجاتی
مقتدر راه می رفت. اما اثری از تکبر در او نبود. مطمئن بود؛ هم به راهی که میرفت، هم به اعتقاداتی که داشت.
همین هم جسورش کرده بود. جوری که حاضرجوابیهایش در مقابل رضاپالانی، شهره خاص و عام شد. میفهمید چه میخواهد و چه میکند. جوگیر نمیشد خیلی روشن میدید آینده را و آنچه به خاطرش ایستادگی میکرد را.
روزی که رضاخان او را تهدید کرد، توی چشمش نگاه کرد. مثل همیشه سینهاش را جلو داد و گفت:
_من هرجا که باشم، مزارم زیارتگاه خواهد شد اما تو در یک بیابان بی آب و علف، میمیری.
آن روز آدمهای کمی بودند که باورشان بشود هم شجاعتش را، هم اینکه رضاخان که چند وقتی بود از رضاپالانی بودن، فاصله گرفته بود، قرار باشد چنین سرگذشتی داشته باشد.
اما مدرس، مرد فرداها بود. مردی که امام، هم جای خالیاش را حس میکرد.
گذشت زمان هر دو حرفش را ثابت کرد.
مدرس را سر سفره افطار، با دهان روزه، توسط دو خائن تروریست کشتند. مظلوم و غریب، مثل جدش. اما مزارش در کاشمر مثل یک امامزاده جلیلالقدر و بیواسطه حرم شده. یک حرم باعظمت که از در و دیوارش، شکوه بندگی مدرس و خلوصش میبارد. مزاری عجیب دوست داشتنی دارد.
رضا پالانی هم توسط همان که رخت پالانی را از تنش درآوردند و به نامردی و ظلم، لباس شاهی برش کردند، تبعید شد به جزیره موریس، جزیرهای بی آب و علف. آخرش هم حرف سید درست از آب در آمد. در تنهایی و بیماری، جان داد.
مدرس هرچه داشت از اخلاص داشت. اخلاص، باعث بصیرتش شده بود و بصیرتش، آینده را به خوبی پیش چشمهایش تصویر کرده بود. مدرس از کسانی بود که برای زمانهاش زود بود اما تأثیرش سالها بعد خودش باقی خواهد ماندـ
جفاست اگر شخصیت کاریزماتیکی مثل او را از نسل جوان و نوجوانمان دریغ کنیم.
🔹به مناسبت سالگردشهادت شهید مدرس
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🌱حاج قاسم هنوز هم فرمانده است....
✍زينب نجیب
امروز به یاد رؤیایی افتادم که بسیار آرامم کرد.
اردیبهشت ۱۴۰۰ بود که مدرسهای در افغانستان مورد حمله تروریستی قرار گرفت و تعدادی دانشآموز بیگناه و معصوم به خاک و خون کشیده شدند.
آن روزها حال دلم بهشدت بد بود.
وقتی به دخترم نگاه میکردم میتوانستم بفهمم آن مادر داغدیده چه میکشد.
نگاهم به عکس حاج قاسم بود و زیر لب «ای وای مادر» زمزمه میکردم که خوابم برد.
در عالم خواب بر بلندایی ایستاده بودم و روبهرویم صحنهی جنگی به پا بود. دود و خاک همهجا رو فراگرفته بود در سمت چپم شاهد مادران دلسوختهای بودم که بهشدت مصیبتزده بودند و بیتابی میکردند. نگاهم به آنها بود و اشک میریختم.
ناگهان از غلظت گرد و خاک در هوا کاسته شد و حاج قاسم را در حالی که به سمت ما میآمد مشاهده کردم.
دانشآموزانی چند در گرداگرد او در حال بازی و شادی بودند اما در عین حال او را در مسیر همراهی میکردند.
حاج قاسم لحظهای ایستاد و به آن کودکان گفت تا من اینجارو سروسامان میدهم از این فرصت استفاده کنید، نزد مادرهایتان بروید آنهارا دلداری دهید و با من بازگردید. بچهها به سمت مادرها با خوشحالی دویدند...
ناگهان از خواب پریدم
تمام وجودم در شعف از دیدن روی ماه حاجقاسم...
در دلم پر از امید از فرماندهی حاج قاسم...
و آرامش در وجودم از آرامش مادران افغانی
و چشمم روشن به آینده
🌅اگر تا آن روز فقط اعتقاد داشتم که حاجقاسم هنوز فرماندهی میکند با این رؤیا یقین حاصل کردم که حاجقاسم هنوز هم فرمانده است...
....و امروز بیش از هر زمان دیگر به فرماندهی شهدا و دستگیری آنها ایمان دارم.
حاج قاسم هنوز حرمدار است
نقشه و طرح سرزمین فلسطین و آزادسازی قدس هنوز زیر دستان حاجقاسم است
زیر همان دستی که برایمان به یادگار باقی ماند.
آن دست گرهها باز خواهد کرد....انشاءالله🤲
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 پروانهای که به نور رسید
✍سمیه رستمی
1402/09/12
🖥 سامانه ارسال گزارشات طلاب، مبلغان و عموم مردم از فضای مجازی
🌐 https://r.btid.org
📎 #خبر
📎 #پروانه_معصومی
📎 #سلبریتی
🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزههای علمیه
@banketolidat
«جنگ تمدنی»
✍زهرا نجاتی
وقتی از تغییر تمدنی جهان صحبت میشود، دقیقا صحبت از اسلام توخالی کشوری مثل عربستان است همان اسلامی که سالهاست دشمن تلاش کرده آن را به جمهوری اسلامی غالب کند.
سالهای اول سخن از اسلام فاقد سیاست میکردند و با مقاومت جمهوری اسلامی، حالا با مسائلی مثل زن زندگی آزادی، تلاش میکنند تا اسلام را تبدیل به پوستهای کنند.
اسلامی که به ریزترین مسائل شخصی و اجتماعی در تمام ابعاد، بها داده را یا به یک سری آیین فاقد تفکر تقلیل میدهند یا به دلپاک بودن و انجام ندادن آیینها، یا دین را پایینتر از انسانیت معرفی میکنند و درتمام اینها تلاش میکنند دین را فاقدکارایی نشان دهند.
وقتی درکشوری مثل عربستان، جشنواره سگ برگزارمیشود، یعنی اسلام آنها همان اسلام اموی یزید میمون باز است. وقتی باشعارآزادی، آزادی اندیشه و دل را میگیرند و همه را دربند هوای نفس و بیش از همه، زنان را در بنداسارت لذت شهوانی، اسیر میکنند یعنی دشمن با اسم اسلام، با اسلامی که فقط در مسجد بماند، با اسلام منحصر در زندگی فردی، با اسلام فاقد امربه معروف و نهی از منکر، مشکل ندارد و وقتی میداند نمیتواند دین را به حکم فطری بودنش،از انسانها بدزدد، تلاش میکند تا آن را تبدیل به دینی کند که با منافع او تضاد نداشته باشد. چنانیکه اومانیسم، فمنیسیم، آتئیسم و چندایسم دیگر، ایجادکردند.
اگر بزرگان دین تاکید میکنند دین را درتمام ابعاد اعتقادی، احکام و اخلاقش
رعایت کنیم و تاکید بررعایت حجاب، پرداخت خمس، امر به معروف و میشود، بابت این است که خورشید اسلام باتمام فوائدش،برجامعه بتابد.
#حجاب
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«فراق»
✍موسوی باردئی
این روزها جای پای دوست، در خانه علی علیه السلام خالی است.
بار این مصیبت بر دوش مولایمان سنگینی می کند.
شبانه داغ دلش را به خاک می گوید و اشک تمام صورت زیبایش را می پوشاند.
با فاطمه اش حرف می زند:
بانوی مظلوم مدینه ،چراغ خانه ام
آنگاه که به دفاع از ولایت ،پشت در ایستادی، انگار قلب تمام هستی پشت در ایستاده بوده و می تپید.
میخواستى به دشمنانت بگویى دود این آتش ظلمى که شما برافروختهاید نه فقط به چشم شما که به چشم تاریخ میرود و انسانیت، تا روز حشر از مزار ریحانه ی خلقت محروم میماند.
و زمانی که در به روی فتنه باز شد و پشت در پهلویت را شکستند ،دنیا بر سرم اوار شد.آنجا بود که فهمیدم زمین تاب کشیدن این همه عظمت را ندارد،ای بانوی آسمانی.
یار پهلو شکسته ی علی به سوی پدر کوچ کردی و حَسَنین در فراقت پیر شدند.
راست گفت حاج قاسم،
ما پناهی جز حضرت زهرا سلام الله علیهانداریم…
بانوی روشنایی و دوستی، دست پرمهرت را بر زخمهای وجودم بکش تا التیام ببخشی زخمهای پینه بسته را.
اسلام باتمام فوائدش،برجامعه بتابد.
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI