10.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥میدونید یمن کجاست!💥
یک دقیقه جالب از سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی ایران!!
سیاستهای منطقهای ایران چطوره!!؟؟
🇮🇷جوانایرانی،باید تحلیل داشتهباشد.🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبرمعظم انقلاب:
ما به آینده امیدواریم و یقین داریم که وعده الهی تحقق پیدا خواهد کرد❤️
#اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌 آثار اذان گفتن در خانه✅
🎤آیت الله #ناصری(ره)
🍃
🌸🍃
#جانباز شهید دفاع مقدس، حاج ایوب بلندی
🍃🌷🍃
درتاریخ ۱۳۳۹/۹/۱# در شهر تبریز در خانواده ای مهربان و صمیمی متولد شد.
پدرش اسم ایشان را ایوب گذاشتند تا #اسوه #صبر و# استقامت باشد تحصیلاتش را تا مدرک #فوق دیپلم تربیت معلم ادامه داد سپس به #استخدام آموزش و پرورش درآمد.
🍃🌷🍃
ایشان# برادر #شهید هم هست.
برادر#پاسدارش «حسن بلندی» متولد سال 1345# بود که در #منطقه شلمچه بر اثر #اصابت تركش در 10#دیماه 1366# به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
بعد از #پیروزی انقلاب به #یاری برادرانش در #جهادسازندگی پیوست تا اینکه #وزارت آموزش و پرورش از ایشان خواست به محل #خدمت خود برگرد.
🍃🌷🍃
در #آذرماه سال ۱۳۶۲# ازدواج کرد و بار دیگر در #دانشگاه تهران در رشته #مدیریت دولتی ادامه تحصیل داد و توانست مدرک #کارشناسی را دریافت کند.
🍃🌷🍃
#اولین بار ایشان در روز #چهارم #مهرماه سال ۱۳۵۹# به #جبهه رفت و در #عرصههای #جانبازی و #نبرد بارها #مجروح شد به طوریکه در #جای جای #بدنش #قطعهای از #ترکشهای #سربی #جنگ بود.
🍃🌷🍃
در #عملیات فتحالمبین به #عنوان #مسئول محور به #خدمت پرداخت، بعد از #چهار مرتبه #مجروحیت در تاریخ ۱۳۶۷/۱/۳۱# در #شلمچه به علت #پخش گازهای شیمیایی توسط #سربازان بعثی به بستر #بیماری افتاد.
🍃🌷🍃
ایشان بارها در #عملیاتهایی چون #فتحالمبین، #بیتالمقدس و #مرصاد #حماسه آفریدبعد از #اتمام #جنگ در #نشریه "پیام حمل و نقل" #خاطرات خود را با عنوان #روزهای ماندگار به مدت #یکسال به #چاپ رساند.
🍃🌷🍃
ایشان بعد از #سالها #خدمت در #آموزش وپرورش، #جهادسازندگی،#هلال احمر ،#نیروی نامنظم، #دکتر چمران ،#مدیریت یک مدرسه راهنمایی را بر #عهده داشت.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
زمانی که ازدواج کردم کم کم آثار #جراحتها خود را بروز میدادند خاطراتم از انتخاب #همسرم و زندگی با یک #جانباز را در کتاب «اینک شوکران» روایت کرده ام،در بخشی از این کتاب نوشتم.
🍃🌷🍃
برادر دوستم صفورا بود.
مادرش دستش را گذاشت روی شانهام و گفت: «برو بالا. الان حاجی را هم میفرستم. بنشینید سنگهایتان را از هم وا بکنید.
دلم شور میزد. نگرانیای که توی چشمهای خواهرام میدیدم دلشوره ام را بیشتر میکرد😔
🍃🌷🍃
به مامان گفته بودم با خواهرهایم میرویم دعای کمیل و حالا آمده بودیم خانه دوستم صفورا.
تقصیر خود مامان بود. وقتی گفتم دوست دارم با #جانباز ازدواج کنم، یک هفته مریض شد.
🍃🌷🍃
کلی آه و ناله راه انداخت که «تو میخواهی خودتر ا بدبخت کنی.» دختر اول بودم و اولین نوه هر دو خانواده. همه بزرگترهای فامیل رویم تعصب داشتند.
وارد شد. کمی دورتر از من و کنارم نشست. بسم الله گفت و شروع کرد«خانم غیاثوند، حرفهای #امام برای من خیلی #سند است.» گفتم: «برای من هم» گفت: «اگر #امام همین حالا فرمان دهد همسرتان را طلاق دهید شما زن شرعی من باشید این کار را میکنم»
🍃🌷🍃
گفتم: «اگر #امام این فتوا را بدهند من خودم را سه طلاقه میکنم. من به #امام #یقین دارم» بعد هم گفت: «شاید روزی برسد که بنیاد به کار من #جانباز #رسیدگی نکند. #حقوق ندهد. #دوا ندهد. اصلا مجبور بشویم توی #چادر زندگی کنیم.
🍃🌷🍃
جوابش را اینطور دادم: «میدانید برادر بلندی، من به بدتر از این هم فکر کرده ام. به روزهایی که خدایی ناکرده انقلاب برگردد. آنقدر پای انقلاب میایستم که حتما بگیرند و اعداممان کنند.»
🍃🌷🍃
این را به آقاجون هم گفته بودم، وقتی داشت برایم از مشکلات زندگی با یک #جانباز میگفت. آقاجون سکوت کرد. سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید. توی چشمهایم نگاه کرد و گفت:
بچهها بزرگ میشوند، ولی ما بزرگترها باور نمیکنیم. بعد رو به مامان کرد «شهلا آنقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیاش تصمیم بگیرد. از این به بعد کسی به شهلا کاری نداشته باشد.»
🍃🌷🍃
#ایوب گفت: «من #عصب دستم قطع شده و برای اینکه به #دستم تسلط داشته باشم گاهی #دستبند آهنی میبندم. #عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چندبار #عملش کردهاند و از #جاهای دیگر بدنم به آن#گوشت پیوند زدهاند
🍃🌷🍃
توی #پا و #صورت و #قلب من #ترکش هست. دکترها گفتهاند به خاطر #ترکش توی #سرم حتی ممکن است #نابینا شوم.»
🍃🌷🍃
#ظاهرش هیچ کدام از اینها را #نشان نمیداد. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «برادر بلندی اگر قسمت باشد که شما #نابینا بشوید، #چشمهای من میشوند #چشمان شما.
🍃🌷🍃
کمی مکث کرد و ادامه داد: «#موج انفجار من را گرفته، گاهی به شدت #عصبی میشوم. وقتهایی که#عصبانی هستم باید #سکوت کنید تا آرام شوم. #عصبی بشوم شاید یکی دوتا #وسیله بشکنم.»
🍃🌷🍃
اینها را میگفت که من را بترساند، حتما او هم شایعات را شنیده بود. اینکه بعضی از دخترها برای گرفتن پناهندگی با #جانباز ازدواج میکنند و بعد توی فرودگاههای خارج از کشور ولشان میکنند و میروند.😔
🍃🌷🍃
اوایل توی #ظرف یک بار مصرف #غذا میخوردیم. صدای #خوردن قاشق و بشقاب به هم باعث میشد #حملهی عصبی سراغش بیاید. #موج که میگرفتش، #مردهای خانه و #همسایه را خبر میکردم.😭
🍃🌷🍃
آنها میآمدند و دست و پای #ایوب را میگرفتند.#رعشه میافتاد به بدنش.#بلندش میکرد و #محکم میکوبیدش به زمین.😭 دستم را میکردم توی #دهانش تا#زبانش را گاز نگیرد.😭😭
🍃🌷🍃
#لرزشش که تمام میشد، شل و بی حال روی زمین می افتاد ، #انگشت های خونی ام را ازبین #دندان هایش در می آوردم😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام#جانباز شهید ایوب بلندی هم در #جاده تبریز به علت #اختلالات عصبی ناشی از #موج گرفتگی در روز #چهارم #مهرماه سال ۱۳۸۰# در سن ۴۱#سالگی به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🤍بود رسید.
🍃🌷🍃
#پیکر#شهید در #نزدیکی مزار #برادر #شهیدش در وادی الرحمه تبریز خاکسپاری شد.
🍃🌷🍃