eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
4.7هزار دنبال‌کننده
248 عکس
157 ویدیو
36 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian دوستان سوالات خود را می توانند در آی دی استاد ارسال کنند. @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
. علیه‌السلام 🔹داغ عالم🔹 چه صبحی؟ چه شامی؟ زمان از تو می‌گفت چه جغرافیایی؟ جهان از تو می‌گفت ازل تا ابد ساحت آفرینش به هر شکل و با هر زبان از تو می‌گفت از آغاز عالم، از اندوه آدم قدیمی‌ترین داستان از تو می‌گفت چه کردی تو ای ماه منظومۀ عشق؟ که هر گوشۀ کهکشان از تو می‌گفت افق تا افق خون تو می‌درخشید کران تا کران آسمان از تو می‌گفت دل سنگ‌ها از غمت آب می‌شد اگر کوه آتشفشان از تو می‌گفت و هر باد هق‌هق تو را مویه می‌کرد و هر رود نرم و روان از تو می‌گفت و هر آه محو غمت بود هر دم و هر آینه ناگهان از تو می‌گفت تو ای جان کعبه! حرم از تو می‌خواند تو ای روح مسجد! اذان از تو می‌گفت رجزگریۀ کودکان می‌سرودت نگاه تر مادران از تو می‌گفت در آرامش پیرهن‌های مشکی هیاهوی پیر و جوان از تو می‌گفت.. به خود آمدم، جمعیت سینه می‌زد به خود آمدم، روضه‌خوان از تو می‌گفت یقینی‌ترین داغ عالم تویی، تو! دل سوخته بی‌گمان از تو می‌گفت ✍ .
. السلام علیک یا اباالحسن یا علی بن الحسین الاکبر همه عالم به تماشای تو مشغول شدند ز تماشا به تمنای تو مشغول شدند آمدی تا که به دنیا همه مبهوت رخت به مناجات و به نجوای تو مشغول شدند هر چه دل بر خم گیسوی تو در هم پیچید به سر زلف چلیپای تو مشغول شدند همچو یوسف به خریدت همگان آمده اند دو جهان بر سر سودای تو مشغول شدند جبرئیل آمده با خیل ملک حیران اند همه بر چهره ی زیبای تو مشغول شدند هر چه لیلا به تمنای تو مجنون شده اند به طواف رخ لیلای تو مشغول شدند هر که جان داد ز دیدار رخت زنده شده چون که با هوی مسیحای تو مشغول شدند اَشبه الناسِ نبی خَلقاً و خُلقاً بودی همه با وحی سخن های تو مشغول شدند آمدی تا که به میدان سپه از هم پاشید بس که با دیدن سیمای تو مشغول شدند همه ی لشکریان دست کشیدند ز جنگ مست و شیدا به تماشای تو مشغول شدند جمله ی العطش و ثقل حدید از تو چه بود که ملائک به معمای تو مشغول شدند اِحمَلوا نعشَ اَخیکم به حرم ، هر چه جوان به بیابان پی اعضای تو مشغول شدند با حسین گِرد عبا قصد زیارت کردند یا که با جُستن اجزای تو مشغول شدند گفت احمد همه ی اهل بهشت اند جوان بس که با عشق و تولای تو مشغول شدند شنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۳ ✍ شب هشتم محرم ۱۴۴۶ .
. علیه السلام در وصف تو صدها قلم و هم قدمت نه ما دم دمی و هُرم مسیحای دمت نه از درک تو بویی نبرد هرکه در این بزم بر دوش علم دارد و درک المت نه...!!! هرجا گرهی باز نشد از تو بریدیم یک ذره ولی کم بشود از کرمت نه هرچند هزاران غزل ناب سرودیم هم رتبه ولی با اثر محتشمت نه تلخ است که بخشندگی ات در صف محشر مشمول جهانی شود و اهل غمت نه...! نشناخته ام گرچه تو و حق نمک را هرچیز بگیر از منِ مجنون، حرمت نه... .
. مُسمّط مربّع عاشورایی روضه‌یِ امام حسین علیه السلام کف می‌زنند چون کفِ گودال محشر است کف می‌زنند خنجرشان رویِ حنجر است کف می‌زنند صحبتِ ناموس و معجر است کف می‌زنند حرفِ اَلنگویِ دختر است کف می‌زنند دورِهمی در مقابلِ .... مَرکب که رَم کند که شود پیکرِ تو لِه بر رویِ نیزه رفته سرت وای بر حرم لِه شد حسین بال‌وپرت وای بر حرم در روضه سوخته جگرت وای بر حرم پایِ سرِ تو وُ قمرت وای بر حرم ...... دستی دراز شد طرفِ معجرِ کسی آتش گرفته روسریِ همسرِ کسی چنگی رسید و گوشِ کسی پاره‌پاره کرد بر این حرم حرامیِ هرزه اشاره کرد پُر چنگ‌هایِ خالی‌اش از گوشواره کرد یک دسته نبشِ قبرِ گلِ شیرخواره کرد پیشِ رباب کَنده شده از تنش سرش بر رویِ نیزه بسته شد ای وای مادرش پایِ سرِ به نیزه حرم پابرهنه بود ترسیده بود دختری از شعله‌ها و دود اعمالِ مسلمین که شده بدتر از یهود سیلی و تازیانه و مُشت و لگد .... کبود.... کرده تمامِ پیکرِ ناموسِ دربه‌در دیدی شدم عزیزِ دلم با که همسفر!!! همراهِ کاروانِ تو شد اَخنس و سنان آمد به لب به زیرِ لگد جانِ دختران قرآن نخوان که سنگ‌به‌دستند شامیان سیلی نخورده نیست کسی بینِ‌ کاروان با آه و گریه رد شدم از قتلگاهِ تو دلگرمیِ حرم شده نازِ نگاهِ تو بر رویِ نیزه سایه‌یِ رویِ سرِ منی گریان به فکرِ حالِ من و معجرِ منی شلّاق زد ولی تو فقط رهبرِ منی من پایِ سر سفر کنم و باورِ منی پایِ سرِ به نیزه سرِ خواهرت شکست دشمن طناب بر رویِ دستِ رباب بست بسته شده دو دستِ من و چشمِ نیزه آه می‌ریزد از گلویِ تو خون‌هایِ تازه آه مکشوفه شد عزیزِ دلم باز روضه آه دور وُ بَرِ من است پر از چشمِ هرزه آه این ابتدایِ روضه‌یِ ناموسِ مرتضاست ندبه بخوان که همسفرم شمرِ بی‌حیاست .
. رجز خوان رفت ، با ذکر علی مرتضی برگشت پیمبر بود انگار از دل دشت بلا برگشت همانکه زد به لشکر یک تنه با برق شمشیرش قیامت کرد و در انبوه کوه کشته ها بر گشت کسی از زیر تیغش جان به در برده است!؟هرگز نه نفس ها تازه شد گفتند تا دست خدا، برگشت... برای رفع طوفان عطش گفتند برگشته است نمی داند کسی در آن هیاهو ها چرا برگشت؟ فقط لب تشنه آمد اکبر از میدان و سیراب از جمال دلربای خامس آل عبا برگشت قصیده رفت بار آخر اما عالمی دیده است به روی دست ها در قالب صدها هجا برگشت هزاران روضه دارد ماجرای اربا اربایش رجز خوان رفت سروی ،پاره تن لای عبا برگشت علیه_السلام .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. گاه‌گاهی به نگاهی دل ما را دریاب جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب اگر از دولت وصل تو مرا نیست نصیب گاه‌گاهی به نگاهی دل ما را دریاب... دل ما را به شب هجر فروغی بفرست شبروِ وادی اندوه و بلا را دریاب... به وفاداری تو شهرۀ شهرم ای دوست ز وفا معتکف کوی وفا را دریاب کاروان رفت من از همسفران دورم دور منِ از قافلۀ شوق جدا را دریاب راه باریک و بسی پر خطر و تاریک است سببی ساز و درین مهلکه ما را دریاب... تا فغان دل غمدیدۀ ما را شنوی نازنینا سحری باد صبا را دریاب... سوی «پروانه» نظر کن که دعاگوی تو باد گنه‌آلودۀ خود را به مدارا دریاب .
. کتاب روضه ورق خورد و صفحه گویا شد دلم برای غمت ذره ای مهیا شد ز قطره قطره ی هر اشک دیده دریا شد دوباره ورد لبم ذکر واعلیا شد  دلم شکست از این روضه ی پدر پسری به یاد مطلبی از روضه های شوشتری  حسین (ع) بود و وداع از وجود پیغمبر حسین (ع) بود و تماشای رفتن حیدر حسین (ع) بود و نوای عطش فزای پسر حسین (ع) بود و ندای سلام بر تو پدر سه بار بهر علی اکبرت تو جان دادی بجای شیخ دو دفعه تو امتحان دادی درید بند دل باب را نوای پسر پدر دوید به سوی نوای نای پسر به خاک بود پریشان هجا هجای پسر فغان عزای پدر بود یا عزای پسر  چو دید هستی خود را به دستِ باد، حسین (ع) دلش شکست و در آنجا ز پا فتاد، حسین (ع)   غروب گشته و از آسمان شفق رفته ز زانوان حسین (ع) از غمش رمق رفته چو دید مصحف اکبر ورق ورق رفته شبیه احمد مختار و شیر حق، رفته قیام سرو علی اکبرش به حال قعود زبان خشک پدر را به التماس گشود به جسم پیر پدر روح و جان من برگرد نشسته خاک، به روی جهان من برگرد عصای دست پدر ای توان من برگرد مخواه خصم ببیند فغان من برگرد  علیِّ من جگرم بود وای بر جگرم چگونه پیکر صد پاره را به خیمه برم  بیا به رسم ادب پیش پای من برخیز خلیل آمده، ای تکه تکه تن برخیز ببین که عمه رسیده کنار من برخیز بگیر دست مرا دست و پا نزن برخیز  بلند شو قدح ناب جرعه جرعه شده بلند شو تن صد چاک قطعه قطعه شده گلم که خار بیابان نموده محصورت فدای جام پیمبر نمای مکسورت ندیده چرخ و فلک ماه، مثل این صورت چرا فتاده‌ای ای طفلکم به این صورت پدر که ریخته بر خاک، نوشْ دارویش به یاد عطر خوشش رو نهاد بر رویش .
. فرزنـد ابوتـراب تا علقمـه تاخت در وسوسـه ی آب ادب کرد نباخت هر عضو تنش که گشت سیراب فرات بخشید بـه نیزه یا کـه در راه انداخت .
. السلام علیک یا اباالفضل العباس یا باب الحوائج حاصل آه دل و خونِ جگر چشم تر است غم شیرین تو را اشک دو دیده ثمر است شور شیرین و غم لیلی و آه مجنون بی تمنای تو ای ماهِ حسین ، بی اثر است آسمان بهر تماشای رخت خم شده و چشم خورشید به دستان و به چشم قمر است دیده چون باز کنی روشنی روز شود پلک را تا که گشایی شب غم ها سحر است تا به چشمان عدو برق نگاهت افتد هیبت چشم تو از خیل سپه بیشتر است از سر شب چو نگهبان حرم بیداری از سر صبح علمداری و ، مشکت به بر است در تماشای حسینی و به خیمه نگران گاه اندوه تو از شعله ی سوزانِ در است بغض سنگین تو بشکافته از ضرب عمود علقمه شاهد این جاریِ خون جگر است در پس نخل چه پنهان شده خصم از ترست ضربه ی پشت سر از دشمنِ بس خیره سر است تن بی دست تو بر خاک بلا افتاده دل مولا ز تماشای سرت پر شرر است دست و پایت چه جدا گشت و سرت بشکستند وارث فرق علی بودی و این بس هنر است گر چه دیر است ولی لفظ " برادر " گفتی یا أخا گفتن تو غبطه ی اهل نظر است گفته بودی بدنم را به سوی خیمه مبر شرم من بیشتر از داغ غم این خبر است وقتی از علقمه برگشت به سوی طفلان هدیه ی او به همه اهل حرم چشم تر است ✍ .
. السلام علیک یا اباالفضل العباس برتر ز تو یاوری نخواهد آمد فرمانده لشکری نخواهد آمد صد بار اگر زمانه تکرار شود مثل تو برادری نخواهد آمد ✍ .
. می برم نام تو را تا ببری نام مرا پر کن از جام لب خویش همه جام مرا خاک هم گاه گداری بدهد طعم عسل بوسه از خاک رهت کرده عوض کام مرا خاطرم نیست چه شد بر تو گرفتار شدم پهن کردی سر گیسوی خودت دام مرا هر نفس بی تو شده مردن تدریجی من رنگ و بویی بده این گردش ایام مرا اگر این سر به سر راه تو افتد زیباست به شهادت بنما ختم سرانجام مرا نذر کردم که دگر سمت گناهی نروم شرطش این است حمایت کنی اقدام مرا دل من ظرف بلوری ست پر از خون جگر کنج میخانه مبین گریۀ آرام مرا به خدا کرببلایی شدنم دست شماست جان عباس فراموش مکن نام مرا به پریشانی گیسوی سر ام بنین دیگر امضا بنما برگۀ اعزام مرا روضه خوان گفت حسین بوی حرم شد احساس وعدۀ ما سحری پای ضریح عباس ✍ .
. مستجاب است دعا در حرمت یا عباس چه غم از سختی دنیاست مرا با عباس مثل طوفان زده های شب دنیایم که می رسم با تو به آرامش دریا عباس آبرو یافته هر کس به شما رو زده است خاک پای علمت آبروی ما عباس هر کجا نام تو آنجاست غمی آنجا نیست می کند معجزه نامت همه جا یا عباس با تو حاجت نبرم پیش کریمان حتی به کسی نیست مرا حاجتم الا عباس نزنم دست به دامان کسی تا هستی دستگیر دل هر نوکر تنها عباس عشق هیأت شدم از عشق علم از وقتی که توانست بگوید لبم آقا عباس چه کسی مثل تو هر سال برآورده کند آرزوی دل ما، کرببلا را عباس مادرت ام بنین بود ولی بی تردید پسرش خوانده تو را حضرت زهرا عباس پرچمت مثل چراغی ست که بر هر خانه ست شود آن خانه حسینیه ی دلها عباس ✍ .
. به نسیم حرمت دست توسل دارم به غبار علمت دست توسل دارم به کرامت نشود هیچ کسی مانندت رد نخواهد شَود از سمت خدا سوگندت ماه روشن، ز تماشای شب گیسویت حظ یلداست، بلندای شب گیسویت اَبَدیت شده پیوند به نامت عباس دستْ نایافتنی گشته مقامت عباس در نگاهت جَبروتیست شبیه حیدر حرمت را ملکوتیست شبیه حیدر مثل آرامش یک کوه صبور و خاموش پشت دادی به حسین و به حسن، دوشادوش بام کعبه به قدوم تو سرافراز شده به کلام تو دل تنگ حرم باز شده همه جا صحبت از احسان پر آوازه ی توست ذولفقار پدرت خوب در اندازه ی توست ماه رویان به شما ماه ترین می گفتند رحم الله، یلِ امِّ بنین می گفتند هر چه مردانگی از سمت تو اثبات شده است عبد صالح شدنت فوق اشارات شده است کوه ایمان تو هر مرحله صد، رنگ نشد که حریف تو امان نامه ی نیرنگ نشد تیغ در پنجه ی تو رقص کنان می آید جبرئیل از ضرباتت هیجان می آید برق چشمان تو را صاعقه می فهمد چیست ضرب شصت علی و ضرب ابالفضل یکیست چشم صفین در آن معرکه دید اوصافت باید از مالک اشتر شِنَوید اوصافت ضرب شمشیر تو وقتی که چکاچک میکرد شام را مرتبه در مرتبه کوچک میکرد شرح طوفان بدهد چشم سیاهت عباس ردِّ شمس است به یک مدِّ نگاهت عباس با قدمهای تو در دشت تلاطم می شد ماه در روشنی خال لبت گم می شد غزل وصف تو را عصمت معصوم سرود به چه کس غیر تو ارباب "بنفسی" فرمود دل کجا شاعر آن شرح شقایق باشد شاعر فضل شما حضرت صادق باشد در شب کرببلا خال لبت مهتاب است نام تو قند مکرر به لب ارباب است ای که از نام تو امید ظفر می آید " از غلامان تو هم معجزه بر می آید" ارتفاع علمت سایه به عرش اندازد عشق زیبای تو فردای مرا می سازد آنچنان نفس به قربان حسینت کردی که خدا هم به مواسات شما می نازد هر که امروز خریدار نشد عشقت را صبح فردا نشده قافیه را می بازد ✍ .
. مرثیه حضرت ابالفضل سلام الله علیه لب آبی و لبت داغ تر از خورشید است آنچه بعد از تو نبیند دل من امید است من چگونه خبرت را برسانم به حرم مانده ی بال و پرت را برسانم به حرم همچنان دخترم از خیمه تو را می خواند خواهرت منتظر آمدنت می ماند هلهله ها خبر از دست بریده داده خبرم را به حرم قدِ خمیده داده قامتم از غم بی دستی تو تا مانده کوهی از تیر به روی بدنت جا مانده بدنت پر شده از تیر تماشا سخت است حرِکت دادن این جسم از اینجا سخت است فرصت کندن تیر از تن تو نیست مرا طاقت هلهله ی دشمن تو نیست مرا بروم پیکر بی دست تو را پس چه کنم کینه ی دشمن بد مست تو را پس چه کنم تن بی دست تو با نیزه لگد کوب شده حرمله با غم تو حال دلش خوب شده .
علیه‌السلام خبر در علقمه در بین لشکر تواَمان پیچید خبر هولی به راه انداخت بینِ این و آن پیچید خبر آمد دوباره علقمه رفت آرزوی آب همین که آب دورِ دست‌های پهلوان پیچید فرات اُفتاد پیشش  التماسش کرد قدری نوش صدای التماسِ آب در گوش زمان پیچید جمالش روی آب اُفتاد  حیران کرد عالم را برای تشنگی‌اش ناله‌ی آبِ روان پیچید نهیبی زد به آب و مَشک از دستان او نوشید تمام انبیا مبهوت، حرفش در جهان پیچید خبر بینِ سپاه آمد اگر این مَشک برگردد... دگر باید بساط جنگِ‌مان را بی‌گمان پیچید خبر آمد فقط دارد علَم... شمشیر اما نه خبر در بین نخلستان میانِ شامیان پیچید هزاران تیر آماده است اما هیبتش از دور چه کرده که زبان از دیدنش بین دهان پیچید خبر آمد که دارد می‌رسد... از دور باید زد که ناگه از شریعه نعره‌ی صدها کمان پیچید هزاران تیر  صدها تیغ  ده‌ها نیزه باریدند تنش وقتی که شد نِی‌زار تیغی آن میان پیچید علَم محکم به مُشتش بود اما بازویش اُفتاد جماعت شیر شد  فریادهاشان بعد از آن پیچید به دندان مَشک را دارد ، تمام آبرویش بود عموی خیمه دورِ مَشک با کلِ توان پیچید بمیرد حرمله وقتی که اسمش هست ، یعنی وای بمیرم که سه‌شعبه بین مژگان آنچنان پیچید عمودِ نانجیبی این وسط آمد ، زبانم لال چنان زد بی‌مروت که ترَک خورد اَبروان پیچید تنش روی زمین اما به سمت او نمی‌رفتند خبر اما به شمر آمد خبر سوی سنان پیچید حرامی‌ها پس از آن آمدند و تا حسین آید میان حلقه‌هاشان  ضربه‌های بی‌امان پیچید سنان زد نیزه‌اش را، ساقه‌اش را هم شکست و رفت گمانم درد آن با زور بین استخوان پیچید علی آنجا نشسته بود وقتی که کَمش کردند صدای ناله‌ی زهرا میان آسمان پیچید خبر آمد دوید از خیمه سمتِ علقمه زینب دوید و دورِ پایش چادرِ او ناگهان پیچید رُباب از هولِ دشمن بچه را برداشت در خیمه سریعاً چادرش راه دورِ طفل بی‌زبان پیچید حسین آمد  همه رفتند  زد صیحه به طوری که مدینه گریه‌ی ام‌البنین ناله کنان  پیچید عمو جانِ رشیدی داشت این خیمه  خدایا رفت صدای طفل ساکت شد صدای خیزران پیچید خبر آمد که زینب دستِ خود را بر سرش بگذاشت صدای ناله‌ی عمه که می‌گفت الامان پیچید «خبر داری که بعد از تو به کوچه گردی اُفتادم » خبر داری که گیسویی به دست ساربان پیچید فقط یک دفعه پیشِ زجر طفلی از عمویش گفت چنان سیلی به دختر زد صدا در کاروان پیچید عمو شرمنده بود و جای او بابا به پیشش رفت همین‌که دید سر را، در خرابه بوی نان پیچید (حسن لطفی ۴۰۳/۰۴/۲۳)✍ .
. مرثیه قمر منیر بنی هاشم علیه السلام در چشم تو صد چشمه ی خون وا شده است با زخم سرت شکاف معنا شده است این تیر که در چشم ترت خوابیده انگار که در قلب منم جا شده است هم عرش ترین ساقی خوش سیمایم از دست عمود است تنت تا شده است؟ من از تو شنیدم که برادر گفتی؟ عمری ست که از تو این تقاضا شده است بعد از تو نیاید که ببیند زینب جای تو سنان است که سقا شده است چشمان پر از زخم تو روشن سردار دور حرمت حرمله پیدا شده است ای کاش نبینیم که فردا چه کسی هم قافله با زینب کبری شده است فردا تو نباشی که ببینی زینب در محمل بی پرده تماشا شده است ✍ .
. آن روز که به داغ غمت مبتلا شدیم دل خون تر از شقایق دشت بلا شدیم ما یادمان که نیست ولی راستی حسین با درد غربت تو کجا آشنا شدیم ممنون از اینکه آمدی آقای ما شدی ممنون از اینکه نوکر این خانه ما شدیم شکر خدا که فاطمه مارا خریده است شکر خدا که خرج بساط شما شدیم عزت سرای ماست عزا خانه شما با گریه بر تو بود عزیز خدا شدیم ما را خدا به عشق تو میبخشد عاقبت ما عاقبت بخیر تو در روضه ها شدیم .
. چه غم از غم از این اینهمه حاجت شبِ باب‌الحوائجِ ماشد به گِره‌های کورِ ما بنویس وقت نذریِ ارمنی‌ها شد دمِ سینه زنیِ آب آمد شبِ خون گریه‌هایِ زهرا شد مادرم یاد داده  در همه عمر پایِ این مرد آبرو بگذار اگر عالم همه جوابت کرد تو بر این آستانه رو بگذار چه خیال است از همه دنیا کارِ خود را فقط به او بگذار رفت در بینِ آب با مرکب ایستاده به احترامش آب دست بر سینه ‌سر به زیر از شرم می‌کند با ادب سلامش آب می‌زند دست را به دامانش می‌زند بوسه زیرِ گامش آب مرکبش تشنه است تشنه ولی آب ، سرد و خنک ولی هیهات مرکبِ حضرت امیر حرم لب خود را نمی‌زند به فرات آب می‌سوزد از همان لحظه آب شرمنده‌ است از آن اوقات دید لبهای خشک او را آب چقدر بد شده برای فرات قبل از این ، بعد از این ندیده کسی اینقدر التماس‌های فرات زیر لب گفت یا علی‌اصغر آمد از رود ، های های فرات ماه عکسش به آب افتادو دید در آب های‌وهوی حرم مشکِ خود را گرفت بر سینه آب را بُرد آبروی حرم آب میگفت جرعه ای اما رفت تا خیمه‌ها عمویِ حرم دخترک رفت پیش گهواره گفت : با مشک آب می‌آید چند لحظه فقط تحمل کن جان خواهر بخواب می‌آید صبر کن بوی مُشک بوی عموست قول داده رُباب ، می‌آید اهل خیمه امیدوار  اما چشم‌های حسین مایوس است دستهای رُباب روی سر و در نگاه حسین افسوس است زیرِ گرمای آفتاب ای وای جمع هشتاد و چهار ناموس است همه حیران شدند وقتی که شیر بینِ مسیر می‌آمد جمعِ صدها حرامیِ از همه سو پشت نخل‌ند و شیر می‌آمد از هزاران طرف  هزاران بار نیزه و تیغ و تیر می‌آمد... یک نفر دست بر کمر دارد یک نفر دست روی سر دارد یک نفر دست بر جگر دارد یک نفر دست بر تبر دارد می رود بینِ دست سر دارد کاش دست از یتیم بردارد از سرِ زین که با سر اُفتادو در دل خیمه دختر اُفتادو خواهر اُفتاد و مادر اُفتادو بِینِ گهواره اصغر اُفتادو وای با نیزه  پیکر اُفتادو لشکری با تنش دراُفتادو.... (حسن لطفی) .
. بیشه از سیطره‌ی شیر بهم ریخته بود لشگر از غیرتِ شمشیر بهم ریخته بود چشمهای غضب آلود  نَفَس می‌گیرد دشت از ضربِ نَفَس‌گیر بهم ریخته بود مثل این بود زمین لرزه به شام اُفتاده کوفه با نعره‌ی تکبیر بهم ریخته بود یک سوار آمده بود و همه رَم می‌کردند دشمن از صاعقه‌ی تیر  بهم ریخته بود مرتضی بود حسن بود ولی لب تشنه کربلا با دو سه تصویر بهم ریخته بود آب بر دامنِ او چنگ زد و گفت بنوش آب از غصه‌ی تقدیر بهم ریخته بود دست در آب فرو برد فرات آتش شد آب از سوز لبِ آبِ حیات آتش شد ناگهان داغ ، رقم خورد بمانَد بَعدَش  به زمین ماهِ حرم خورد بماند بَعدَش داد زد حرمله از دور چه چشمی دارد تیر را تا که زدم خورد بماند بَعدَش همه سر درد گرفتند میانِ خیمه به سر او که عَلَم خورد بماند بَعدَش آبرویش همه از مَشک چکید و بر مَشک خونِ آن دستِ قلم خورد بماند بَعدَش این عموجانِ حرم بود که هِی کم می‌شد قامتش زود بهم خورد بماند بَعدَش تا که اُفتاد زمین موقعِ مشعلها شد راهِ دشمن به حرم خورد بماند بَعدَش وایِ من دادِ حرم  دادِ حرم  در آمد یک برادر به سرِ چند برادر آمد خیز از خاک بگو تا کمرم را چه‌کنم تو که راحت شده‌ای من جگرم را چه‌کنم موقعِ آمدنم حال رُبابم بد بود بعد این وضع بگو که پسرم را چه‌کنم مادرم آمده اینجا که مرا جمع کند پدرم از نجف آمد  پدرم را چه‌کنم پا مکش رویِ زمین دشت نگاهت نکند جانِ من هلهله‌ی دور و برم را چه‌کنم از رشیدیِ تو در راه کمی ریخته است بازویت را چه‌کنم چشمِ ترم را چه‌کنم مَشک اُفتاده ، زمین پُر شده ،  سر پاشیده یک نفر هستم صد درد سرم را چه‌کنم قطعه قطعه شدی و قطعِ یقین می‌بیند از مدینه بخدا اُمِ‌بَنین می‌بیند سر کنار تو نَهَم یا به حرم سر بکشم که سرِ دخترکانم دو سه معجر بکشم قول دادی که بیایی و برایم بد شد حال شرمندگیِ مادر اصغر بکشم من بزرگ حرمم آب ندارم باید... پیشِ این قوم رَوَم منت لشگر بکشم َتا که زینب نرسیده به تماشای تنت زود باید به رویت چادر مادر بکشم به زمین دوخته‌ای مزرعه‌ی تیر شدی چند صد تیر چگونه همه از پَر بکشم وای خاصیت این  تیرِ سه‌شعبه این است باید از پشتِ سرت از طرف سر بکشم خورده‌ای تیر از اینسو و از آنسو پیداست این که بالایِ سرت تاب ندارد زهراست (حسن لطفی)✍ .
. یاکاشِفَ‌الْکَرْبِ‌عَنْ‌وَجهِ‌الْحُسَینِ‌اِکْشِفْ‌کَرْبى‌بِحَقِّ‌اَخیکَ‌الْحُسَیْنِ علیه‌السلام واشد گره از ما به نگاهی به اباالفضل هربار که گفتیم الهی به اباالفضل ما کوه گرفتیم به کاهی به اباالفضل آقای همه ارمنیان جان سن قربان ای مقصد حاجات گران جان سن قربان ما را بنویسید بدهکارتر از این دیوانه و ویرانه و سربارتر از این ما را بنویسید گرفتارتر از این می‌گفت فقط  مادرِ من جاندی ابالفضل می‌گفت به من آذری ایماندی ابالفضل این کیست علی ابن علی معنی نامش این کیست که خواندند همه ختم کلامش این کیست که جبریل گرفته است لگامش ای جان همه خوش قد و بالایی‌ات آقا بر روی سرم سایه‌ی آقایی‌ات آقا خورشید ترین ماهِ شبِ کامل زینب ای سایه‌ی تو روی سرِ محملِ زینب بازی مکن اُمیدِ همه با دلِ زینب اُمیدِ لب کودک تبدار نیامد ای اهل حرم میر و علمدار نیامد پیش تو کشیدم بدنِ محتضر خویش دستی به کمر دارم و دستی به سرِ خویش بگذار که فریاد زنم از جگر خویش شرمنده شدی  آب اگر نیست نباشد وای از حرمم  نامِ تو کافیست نباشد برخیز که سوزِ عطش و ضجه‌ی آب است برخیز که بی تو حرمم خانه خراب است برخیز که بدتر زِ همه حال رُباب است دیدم سرِ این راه بهم ریختنت را با ضربه‌ی سنگین علم ریختنت را آنقدر زمین ریخته‌ای کم شدی عباس شرمنده شدی آب شدی غَم  شدی عباس ای دوخته بر خاک چه محکم شدی عباس ای وای به تیری خَم اَبروی  تو پیچید از هر دوطرف نیزه به پهلوی تو پیچید این تیر چه بد خورد  که مژگان تو را بُرد آن تیغ  چِها کرد  که دستان تو را بُرد این نیزه کجا خورد که دندان تو را بُرد بعد از تو کسی پشت حرم نیست عزیزم هِی داد کشم  دست خودم نیست عزیزم (حسن لطفی) .
.   عشق این است که در هر شریان عباس است ضربان در ضربان در ضربان عباس است در رگ و ریشه  و  در شاهرگ و مویرگم جریان در جریان در جریان عباس است رحمت واسعه‌ای زیر دو بالش دارد نفسِ فضل و کرَم در فوران عباس است ارمنی پشتِ کلیمی همه صاحب نذرند عشقِ هر لهجه و هر رنگ و زبان عباس است بین هر کوره دهاتی که رَوی می‌بینی بر روی بامِ حسینیه‌شان عباس است حرز سنجاق به پیراهن نوزادیِ ما نغمه‌ی پیرزنانِ سبلان عباس است بچه‌ها منتظر طبل و دغل‌های عزا تا بکوبند و بگویند که جان عباس است لات‌ها چاکرِ اویند و علَم‌کِشها خاک رجز دسته‌ی زنجیرزنان عباس است سالها با دَمِ این بحر ، تلاطم کردیم شیرِسرخِ عربستان نه ، جهان عباس است (حسن لطفی)✍ .
. چشم بر راه تو ماندند پریشانی چند ناله دارند تو را دست به دامانی چند کاش باران بزند تا که بشویَد ما را شرم دارد زِ شما چشم پشیمانی چند به کجا این سرِ شب خاک به سر میریزی تا کنارِ تو گشاییم گریبانی چند گریه کردیم در این خیمه و آرام شدیم چه لطیف است هوا در پسِ بارانی چند من که از روضه‌ی تان هیچ نمیفهم هیچ تا به پایم نرود خار مغیلانی چند غیر تو حال حرم را چه کسی می‌فهمد کاش آواره شوم بین بیابانی چند هرچه داریم حسین است حسین است حسین خوشبحال جگر بی سر و سامانی چند حتم دارم که بیایی شب عباسِ شماست بشنوم از لبت ای کاش " عموجانی" چند (حسن لطفی)✍ .
. فردا زمین ِ کرب وبلا ،پُر بلا شود مهد ِبکای حضرت خیرالنسا شود بر روی تل روی و ببینی که پیکرم تنها نشان حرمله ی بی حیا شود بین هزار کوفی و شامی اسیرم و جسمم اسیر نیزه و تیغ جفا شود داده مرا سلام به کرّات مصطفی اما سلام ِدشمن من ناسزا شود طوفان سرخ می وزد و روبروی تو رأس عزیز فاطمه از تن جدا شود مویی که شانه خورده ی دستان فاطمه ست اول سپید و بعد ز خونم حنا شود جای هزار و نهصد و پنجاه زخم ِکین با جای بوسه های نبی جابه جا شود قرآن ِ پیکرم بشود آیه آیه و مخفی به زیر نیزه وسنگ وعصا شود این پیکری که زینت دوش نبی شده در زیر نعل تازه ی دشمن رها شود وقتی که روز، شب شود و قیرگون هوا رأس جدای من قمر ِ نیزه ها شود ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .