eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
4.4هزار دنبال‌کننده
264 عکس
131 ویدیو
29 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian دوستان سوالات خود را می توانند در آی دی استاد ارسال کنند. @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
ای دهم حجّت خدای ودود هادی ملک خالق معبود آفرینش یم عنایت تو هادیان بندۀ هدایت تو ای فدایّی تو اب و اُم ما ای تو ابن الرّضای دوّم ما همه عالم یم عنایت تو اولیا تشنۀ ولایت تو ای تو باب المراد اهل البیت نور چشم جواد اهل البیت آفتاب رخ هو القیّوم همه ی حسن چارده معصوم معرفت سایه ای ز قامت تو نور، یک جلوه از کرامت تو روی تو آیت هوالموجود به وجود تو بسته کلّ وجود حلم ها لاله ای ز گلشن تو علم ها خوشه ای ز خرمن تو روح، قربانی تن پاکت تن، غباری به دامن خاکت بال جبریل فرش مجلس تو گل نرگس نثار نرگس تو ابر بارنده فیضی از جامت شیر درّنده در قفس رامت چشم دشمن به لطف و رحمت تو متوکّل حقیر عزّت تو نور الانوار کلّ اجدادی سیّدی یا علیّنا الهادی جامعه سطری از عبارت تو انبیا عاشق زیارت تو در خراسان، مدینه، سامرّا نجف و کاظمین و کرب و بلا زائرین هر کجا که مهمانند جامعه با دم تو می خوانند کیست ابن الرّضای دوّم، تو در امامان علیّ چارم، تو به مزار مطهّر تو سلام به عروس و به خواهر تو سلام بوی احمد دمد ز یاسمنت از رواق مقدّس حسنت زده بر سر هوای سامره ام خاک پای گدای سامره ام سامره آفتاب سینه ی من کربلای من و مدینۀ من سامره شهر نور، شهر شرف سامره باغی از بهشت نجف سامره در زمین بهشت اله آسمان دو آفتاب و دو ماه تو ولیّ خدای دادگری تو جوادالائمّه را پسری تو ز هر وصف خوب، خوب تری تو به یک چهره چارده قمری تو علیّ علیّ و فاطمه ای تو چراغ هدایت همه ای به دعای تو سنگ گل آرد به ولای تو ابر می بارد هم تو گفتیّ و هم خداست گواه من اطاکم فقد اطاع الله تو زعیمی تو رهبری تو امام حق بود از تو با تو در تو مدام ذکر حق چیست ذکر خیر شما کیست میزان حق به غیر شما بی دمت آدمی نمی ماند به خدا عالمی نمی ماند طایر وحی از تو دانه گرفت در ریاض تو آشیانه گرفت من اتاکم نجی سرود سرود به شما خاندان درود درود شمع بزم اخوّتید شما اهلبیت نبوّتید شما در زمین در سپهر در افلاک هر که شد بی شما هلاک هلاک چشم دل بی چراغتان کور است شاهد من کلامُکم نور است به خداوندی خدا سوگند به محمّد به انبیا سوگند به کتاب و به مکّه و به حرم به صفا و به مروه و زمزم به مدینه به خاک قبر رسول به مزاری که گم شده ز بتول به شهیدان بدر تا امروز به شهادت به مرگ ظالم سوز این کلام خدای دادار است مهرتان خلد و بغضتان نار است روح قرآن بود بیان شما جان «میثم» فدای جان شما
. یک جلوه ی دلپذیر تکرار شده است لبخند مهی منیر تکرار شده است بر دست محمد است انوار علی آیینه ای از غدیر تکرار شده است .
. از جلوهٔ خورشید اگر با خبریم یا تشنهٔ آیه های صبح ظفریم با ترک گناه می شود گفت که ما از مُنتَظِران حضرت مُنْتَظَریم... ✍ .
. مگر هر قطره گوهر می شناسد مگر هر بنده حیدر می شناسد بپرس از مصطفی مدح علی را برادر را برادر می شناسد .
. خوش آن دل كز ازل دارد ولاى حضرت هادى  خوش آن سر كاو بساید رخ به پاى حضرت هادى   دلا گر رستگارى خواهى از حول صف محشر نما از حق طلب ظلّ لواى حضرت هادى بجو از حق ولایش را همى جود و عطایش را صفا ده گنج دل را از صفاى حضرت هادى ببر نام گرامی اش كه باشد حل هر مشكل بكوب از جان درِ دولت سراى حضرت هادى به هر دردى دوا نامش كه در بازار حق عامش  شفا بخش امم دارالشفاى حضرت هادى نبى اصل و على اسمى كه جان عالمش قربان  كه شد ایجاد دو عالم براى حضرت هادى على بن محمد هادى دین حجت عاشر كه عاجز نطق قاصر در ثناى حضرت هادى چگونه مدح شاهى را توان گفتن كه مَداحش  بود همواره در قرآن خداى حضرت هادى عبادت را بود شرح قبولى دوستى او قبول افتد اگر باشد رضاى حضرت هادى بود جشن جنان محضش و بغضش آتش نیران  بود غلمان غلام آشناى حضرت هادى. .
. چشمِ او باز شد وُ چشمِه نشسته به تماشا سامرا دارد از امشب علیِ عالیِ اَعلا چه‌جمالی؟! چه‌وقاری؟!چه‌کمالی؟!چه‌شکوهی؟! گلِ تکبیر نشسته به لبِ حضرتِ زهرا علی از نسلِ رضا ُو علی از نسلِ حسین ُو... علی از نسلِ علی ُو علی از جنسِ مسیحا نفسَش مُرده کند زنده پس اِکسیرِ حیات است کیمیایِ نظرش ساخته از سنگ  طلاها این مرادِ دو‌جهان وُ پسرِ بابِ مراد است هر دری بسته شود جز درِ  فیضیه‌یِ مولا هادیِ آلِ امیر است وُ مسیری به غدیر است پسرِ شیرِ خدا علّت آرامشِ شیر است خوش به حالِ سائلی که بِنِشیند سرِ راهت نانِ او می‌رسد از دستِ تو با نازِ نگاهت لقمه‌ای که تو بگیری نانَش از تنورِ زهراست روسفید است غلامِ خانه‌زادِ رو‌سیاهت زائر از سمتِ خراسان طرفِ کرب‌وبلا رفت در حریمت روزی‌اش شد چند ساعت استراحت وسطِ جامعه پیچید شمیمِ گلِ نرگس به فدایِ تو ُو اصل وُ نسب ُو نسلِ چو‌ ماهت ما نداریم شبیهِ تو  ندیدیم مثالی در فِصاحت   در بِلاغت  در صِراحت  در مِلاحت اسداللّه ضمیری    ولی‌ُاللّه سَریری اصلاً آقا تو‌ به دنیا آمدی دست بگیری گِره به کار ندارم دستگیرم که تو باشی با تو دورم زِ غرور وُ حسد ُو کِبر ُو حواشی منِ مجنون اگر این جادّه را پیش گرفتم نَه حَواسم به غم است ُو نَهَراسم زِ خراشی با شما قلبِ من آرام و قدمهامْ بلند است بی تو یک‌دَم که بمانم می‌شوم من متلاشی از بهشتی که شنیدیم وُ فراوانیِ نعمت من که می‌خواهم عزیزم گوشه‌ای را که تو باشی آمدی تا برسانی دلِ ما را به غدیر ُو .... آمدی تا نمکی بر رویِ این زخم بپاشی زخمیِ روضه‌یِ شاه وُ ماهِ رویِ نیزه‌هایم از اهالیِ غدیر وُ بی‌قرارِ کربلایم ✍ .
. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تا نام تو بردم دلم غرق طرب شد ابیات من شیرین‌تر از شهد رطب شد اول تمام تار و پودم با ادب شد بعدش وجودم محو قتال العرب شد نام تو تا بردم وجودم صیقلی شد هر رگ رگم ذاکر به ذکر یاعلی شد خونی که درگ‌هاست می‌جوشد به شوقت عاشق به قدر وُسع می‌کوشد به شوقت تا خرقه خدمت که می‌پوشد به شوقت هر لذتی را نیز بفروشد به شوقت شوقت قرار از سینه اهل ولا برد عشقت دل دیوانگان را تا خدا برد توحید را ما در تماشای تو دیدیم احساس را در نام زیبای تو دیدیم مردانگی را در سجایای تو دیدیم ما هر چه خوبی بود را پای تو دیدیم ای کل خوبی‌های عالم بین دستت ناثوتیان، لاهوتیان مدهوش و مستت جامه‌درانیم و به دل‌ها شور داریم از نور زهرایت در عالم نور داریم ما کی به سر فکر بهشت و حور داریم نعلین را کنده هوای طور داریم نام تو تا آمد دل ما پر شعف شد وادی طور ما همان صحن نجف شد ما را گرفتاران چشمانت نوشتند محتاج جود و لطف و احسانت نوشتند آوارگانی در بیابانت نوشتند مبهوت زیبایی ایوانت نوشتند ما بنده عشق تو از قالوا بلائیم دیوانگان مست ایوان طلائیم ما را به یک طعم و نصیحت میهمان کن بر آن عبارات فصیحت میهمان کن یا که به لبخند ملیحت میهمان کن بر طعم انگور ضریحت میهمان کن یادم نرفته نیمه شب شور نجف را یادم نرفته طعم انگور نجف را کشکول من خالی‌ست مولا التفاتی ساقی تویی آقا بده آب حیاتی از باب ساعت آمدم با مشکلاتی ای که قبولی صیامی و صلاتی با دست خالی آمدم دستم بگیری دست مرا هر آنچه که هستم بگیری ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✍ .
. در هوای حرم و عرض خضوع محضر مولا مُدامم مست می‌دارد علی جان عطر گیسویت خرابم می‌کند هر لحظه ذکر ناب و دلجویت از آن شب که نجف بودم من و ایوان تو دیدم نمی‌خواهد دل من اعتکافی جز سر کویت نشستم تا سحر در کنج ایوان، بین زائرها ندیدم هیچ کس را که نداده دل به ابرویت شهنشاه قدر قدرت از آن بالا نگاهم کن تفضل کن غلام خسته را با هوی جادویت تمام آسمان بر خاک نعلینت نمی‌ارزد تمام آب‌ها لب تشنه‌ی یک جرعه از جویت الا یا ایها الساقی! گره افتاده در عالم بیا با ذوالفقارت ای بنازم زور بازویت پر از دردیم و داریم التجا بر سفره فضلت نگاه ماست بر دست تو و درمان و دارویت به حق دست‌های بسته در کوچه صدایم کن به زهرایت دو عالم را نخواهم بی گل رویت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
. منم که همچو شمع صبحدم در حال سوسویم به شوق دیدنت هر روز و هرجا در تکاپویم فدای روی ماه تو مرا از در مران هرگز غلام درگهت هستم اگرچه من سیه رویم مگر نه خار با گل همنشین شد، پس گل زهرا اگر من با تو باشم تا ابد چون یاس خوشبویم جوانی ام که رفت از دست خبر از تو نشد آقا سرِ هجران تو گشته سپیدی قسمت مویم قبول اینکه گنهکارم، ولی عشق تو را دارم دل و قلب سیاهم را به اشک دیده می‌شویم به یاد گیسوی جدّت که در گودال درهم شد روا باشد که هرلحظه بوَد آشفته گیسویم چهل تا نعل روی پیکرت محکم که کوبیدند چهل بار از جگر عجل لمولانا الفرج گویم ✍ .
. تا چشم های تو به چشم ماه می افتد تاریخ دنبال نگاهت راه می افتد پشت سر تو نخل ها آواز می خوانند آیینه ها از پاکی تو سخت حیران اند کعبه دوباره روی تو آغوش واکرده ست خود را میان قلب تو انگار جا کرده ست از قبله می آیی و بی شک مقصدت عرش است تو از نخستین روز خلقت مسندت عرش است در وصف تو جز نقطه چین شعری ندارم من عمری ست خاطر خواه شعر شهریارم من دستی که خیبر را تماما کنده از جایش آری پیمبر می برد آهسته بالایش پیراهن تصنیف پوشیدند دیوان ها آمد دوباره بهترین عید مسلمان ها از کیسه هایت می برد کوفه غذایش را با تو خدا گسترده تر کرده عطایش را از عرش با جمع ملائک آمده جبریل انداخته بر زیر پایت بال هایش را دست تو بالا رفته و در آن شلوغی ها خورشید پیدا کرده دیگر مقتدایش را در آن میان احمد برای شیعیان تو آرام بالا می برد دست دعایش را بر روی دوش سبز و عرشی تو پیغمبر با عشق می خواهد بیندازد عبایش را چون گوش های کر در این صحرا فراوان است بالا و بالا می برد احمد صدایش را اهل نفاق از اولش پیمان شکن بودند اهل عمل هرگز فقط اهل سخن بودند تقویم چرخید و دوباره وقت مستی شد وقت طلوع چهره ی خورشید هستی شد عالم تماما بوده از اول فقیر عشق تاریخ یکبار دگر شد هم مسیر عشق آنانکه از حیدر جلو رفتند برگردند دیگر رسیده وقت بیعت با امیر عشق با عشق پیغمبر حکومت کرده بر دلها در این حکومت بوده حیدر هم وزیر عشق روز غدیر خم کشیده چله را حیدر پرتاب کرده سوی قلب شیعه تیر عشق جایش میان آسمان بوده ست از اول او بوده در دنیای ما تنها، سفیر عشق دستش که بالا رفت مردم یا علی گفتند دستش که بالا رفت عالم شد اسیر عشق مولای یا مولای تنها ذکر باران است مولای یا مولای تنها راه پایان است شاعر: ✍ .
. شروعِ عشق، به نامِ خدا، به نامِ شما من آفریده شُدم تا شَوم غلامِ شما هزار شکر نبوده هنوز روی سرم به غیرِ سایه ی لطفِ عَلَی الدَّوامِ شما کبوترِ دلِ من که نمی پَرَد همه جا از آن زمان که گرفتار شد به دامِ شما به پاسبانیِ صحنِ تو صد چو جبرائیل نشسته اند شب و روز، روی بامِ شما خوشا به حالِ کسی که شده در این دنیا مسیرِ زندگی اش روشن از کلامِ شما شما تمامیِ دار و ندارِ ما هستید همیشه آبرو و اعتبارِ ما هستید جهان به زیر قُدوم تو خار می گردد نفس بزن که دو عالم بهار می گردد برای عرضِ ارادت به محضرت، خورشید به سمتِ گنبدِ تو رهسپار می گردد یکی دو شب که نَه، هرشب به سامرا، مهتاب دَمِ رواقِ تو مثلِ غبار می گردد اگر که تیغ دو ابروت می کُشد، جانم هزار بار به پایت نثار می گردد اگر به عشقِ تو مُردم، شما مَخور غصّه یک عاشقت کم از این صدهزار می گردد به عشق، زنده بُوَد هرکَسی فدای تو شد وَ خوش به حالَش اگر خاکِ سامرای تو شد دلم بهانه گرفته، بهانه ات هادی نشسته سائلِ تو پُشتِ خانه ات هادی اگر به نیمه ی ذِی الحَجِّه اعتکاف کنم شَوم مقیمِ‌ درِ آستانه ات هادی بخوان تو جامعه ای که دوباره دلتنگم برای زمزمه ی عاشقانه ات هادی به عرش، نُقلِ محافل، بیانِ مدحِ شماست بیان منقبتِ بی کرانه ات هادی تو آمدی که گرفتاری ام شروع شَوَد شَوَم اسیرِ تو و آب و دانه ات هادی تو آمدی و جَمالِ خُدا مُجَسَّم شد شُکوهِ عرش برای همه فَراهم شد بخوان حدیث محبّت، دل مرا بِبَری بگیر دستِ مرا تا به سامِرا بِبَری ببین که دور و برِ من غریبه بسیار است بگیر دستِ مرا، یارِ آشنا ببری تو رهنمای مَنی، تا نیامده شیطان بگیر دستِ مرا که سوی خدا ببری همه یقین من این است، راهِ حق آنجاست به هرکجا که دلت خواسته مرا ببری به آن ضریحِ طلایی ت می دَهم سوگند مرا تو یک شبِ جمعه به کربلا ببری... ...که روضه خوان بِشَوَم در حریمِ خونِ خدا: `میانِ آن همه لشکر...حسین... واویلا...” .
. تمام زاویه ها را کشیده ای قائم آهای سرو قدِ سرترین٬سرت سالم غزال
اُم ولد” نور چشم های جواد 

پدر بزرگ شب قدر حضرت قائم 

پدر غریب پدر آشنا پدر مظلوم 

پسر مراد پسر مجتهد پسر عالم 

نشانه های امامت تمام شد وقتی 

شکفت کنج لبت خالی از بنی هاشم 

تو با لباس سپیدی و بالباس سیاه 

برای دیدن تو کعبه می شود عازم 

درست نیمه ی ذی الحجه بعد حج هر سال 

تو مَحرمی و حرم می شود تو را مُحرم 

زیارتی به بلندای جامعه از توست 

زیارتی که شب قدر می شود لازم 

زیارتی که خودش هست 
محتشم”پرور درست کرده به کرّات
اکبر ناظم” 

دوتا فقط همه ی راز جامعه ست بگو 

فقط”بکم فتح الله” فقط 
بکم یختم” مهدی رحیمی زمستان ✍ .
. چه فرق میکند اصلا که دیر یا زود است خیالم از تو و از وعدۀ تو آسوده ست تو گفته ای که می‌آیی و وقت آمدنت چه فرق میکند اصلا که دیر یا زود است همین که راه بیفتم در این مسیر بس است که پاک می شود آری هرآنچه در رود است همین که راه بیفتم رسیده ام بی شک که انتظار خودش مقصد است و مقصود است فقط نه هرکس هیزم بیاورد، هرکس نسوخت پای غمت، در سپاه نمرود است قمار کردن عمر است، انتظار ولی در این قمار فقط حرف سود یا سود است در امتحان بزرگی که وعده حق است کدامیک از ما در کنار موعود است هرآنکه منتظر قائم است برخیزد هرآنکه منتظر غائب است مردود است ✍ .
. علیِ ابنِ محمّدِ ابنِ علی یاعلیَّ النّقیٌ الهادی ای تمامِ مرادِ بابِ مراد ای غلامیت اوجِ آزادی در فضیلت نبیِ مختاری در شجاعت علیِ بدر وُ حُنین در کرم مثلِ مجتبی هستی در حرم دلبری شبیهِ حسین زینُ‌العُبّاد مثلِ سجّادی عالِمی مثلِ باقر آقاجان منبرت‌‌ صادقی و عاشقی‌ات مثلِ موسیَ‌ ابنِ جعفر است عیان تو رضایی رضا به قدر وُ قَدَر وَ جوادی به وقتِ جود وُ نُشور هادیِ آلِ فاطمه لبّیک پدرِ عسکری وُ جدِّ ظهور از همین دور وُ بَر از این دربار می‌رسد عطر وُ بویِ روزِ فرج می‌رسد جمعه‌ای که خواهد شد در رکابِ نگار عازمِ حج تکیه بر کعبه می‌زند آقا می‌رسد صوتِ دلربا بر گوش در مدینه چه‌ها نخواهد شد بعد از آن می‌زند چنین چاووُش هر که دارد به سر هوایِ حرم هر کسی عاشق است بسم‌اللّه از حریمِ حسن به راه افتاد کاروانی به قصدِ کرب‌وبلا او عَلم می‌زند به عشقِ حسن او قدم می‌زند به سمتِ حسین در سپاهش دوباره می‌بینیم حاج قاسم کنارِ پیرِ خمین همّت و باکری و چمران و .... کاظمی باقری اَبوُمهدی حججی آرمانْ علی‌وردی لشکرِ انتقام و خوش‌عهدی همگی بی‌قرارِ عشقِ حسن همه از عاشقانِ کرب‌وبلا همگی اهلِ روضه و گریه باوفا مثلِ حضرتِ سقّا ذکرِ لبهاست یا ابوفاضل دل به دلبر سپرده‌اند عجب رویِ سربندشان نوشته شده جانمان نذرِ غصّه‌یِ زینب زائرانِ حسینِ فاطمه وُ .... عاشقانِ عقیلهُ العُقَلاٰء می‌روند از بقیع و کرب‌وبلا به سویِ کاظمین وُ سامرّا جامعه در حرم که می‌خوانند آسمان می‌شود سراپا گوش می‌رسد روزِ جمعه‌یِ موعود تا بخواند امامِمان چاووُش ✍ .
. فراتر از عبادات خلایق حد ایمانش نبی بعد از نبی بودند از آدم مسلمانش به منبر خطبه خواندن های او محشرتر از محشر قیامت جلوه‌ای از لحظه‌ی رفتن به میدانش اگر شوق بهشتی هست در ما، بس همین علت که دور حوض کوثر جرعه‌ای باشیم مهمانش دلم با زلف تو در توی او دارد شباهت ها خوشم با اینکه، قلبم بوده از اول پریشانش به قربان علی رفتن فقط در شأن زهرا بود کسی چون من نهایت میشود قربان سلمانش مرا یک آرزو باشد اگر در این جهان این بس که باشم خاک زیر پای سگ‌های بیابانش فقط کافیست یا حیدر بگویی بین جمعیت به گوشت از تمامی دهان ها میرسد «جان»ش اگر با مدح حیدر میپرد هوش از سرت، حتما بغل کن مادرت را بابت پاکی دامانش به شیرینی دلچسب دهین های نجف سوگند که دل بستن به هر کس جز علی تلخ است پایانش .
. ✍ چشمه‌هاجوشید و جاری‌گشت دریا در غدیر باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر فصل باران بود و رویش، فصل سبز زیستن خنده، گل می‌کرد بر لب‌های صحرا در غدیر بود پیدا در زلال جاری تکبیرها نقطۀ پایان عمر تشنگی‌ها در غدیر جبرئیل آمد که:بلِّغ یا محمّد! زان‌که نیست این تجلّی را مجال جلوه إلاّ در غدیر رفت بالا از جهاز اشتران و خطبه خواند خطبه‌ای شورآفرین و شورافزا در غدیر تا که بردارد پیمبر پرده از رازی بزرگ کرد بیرون زآستین دست خدا را در غدیر عرشیان،در اشتیاق خاکیان می‌سوختند تا علی با دست احمد رفت بالا در غدیر «گفت:هرکس را منم‌مولا،علی‌مولای‌اوست» کرد گل، گل‌نغمۀ احمد چه زیبا در غدیر دستِ رد بر سینه اغیار می‌زد آشکار «عادِ مَن عاداهِ» او افکند غوغا در غدیر گاه بیعت بود و، بدعت پا به پای فتنه‌ها خیمه می‌زد در کنار آرزوها در غدیر خشم‌های شعله‌ور، پژواک کینِ جاهلی خطِّ سیر خود جدا کرد آشکارا در غدیر یاد دارید ای قیامت قامتان! مولا علی از قیام خود قیامت کرد برپا در غدیر؟! کهکشان در کهکشان،اشراق‌بود و روشنی از طلوع آفتابِ عالم‌آرا، در غدیر طور بود و نور بود و کشف و اشراق‌وشهود شد بهشت آرزوها آشکارا در غدیر لَنْ تَرانی گو، ترانی گوی شد تا جلوه کرد با تماشایی‌ترین تصویر، مولا در غدیر «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 در سایه‌سار خورشید .
. ‍ علیه‌السلام چو در غدير خم آمد ز مکّه شاه حجاز در آن مقام به ‌صد شور اين نوا شد ساز به‌گوش هوش رسيدش ندا ز حيّ قدير که اي به‌منزلت از کل ما سَوي ممتاز بگير پرده ز رخسار شاهد مقصود که عالمي همه از جان شوند شاهد باز به اهل دل بنما طاق ابروي دلدار که قبله را بشناسند جمله بهر نماز بساز در ره دين مشعلي ز نور ازل که تا به حشر بود روز و شب به‌سوز و گداز ز جاي خيز و علي را نشان به مسندخويش که پي برند به ‌مقصود اهل راز و نياز نمود راه سعادت به خلق، هادي کل مگر به سوي حقيقت روند اهل مَجاز ز بعد حمد خدا سيّد بشر احمد به وصف نقطۀ ايجاد شد سخن پرداز شهي که سايۀ لطفش چو آفتاب بلند فتاده بر سر هر ذرّه در نشيب و فراز عليِّ عالي اعلا که از ولايت او به‌روي اهل صفا گشته باب رحمت باز وليِّ والي والا که کارخانۀ حق به دست اوست ز انجام کار تا آغاز به امر اوست يکي با هزار محنت و غم به حکم اوست يکي با هزار نعمت و ناز به انبياء همه رهبر به اولياء ياور به اوصيا همه همدم به کبريا دمساز امام جن و بشر خسرو مَلَک دربان که بندگان درش‌راست، رايت اِعزاز بر آسمان شرف آفتاب عالم‌تاب به ملک هر دو جهان پادشاه بنده نواز جهان جود، سپهر سخا، محيط عطا که از يم کرمش کور گشته چشمۀ آز ز بيم کفر و ضلالت گريخت سوي فنا چو او به ياري دين گشت با نبي انباز به مَأمني که بود نامي از عدالت او حَمام لانه گذارد به چنگل شهباز به بام قصر جلالش ببين به ديدۀ دل که جبرئيل امين صَعوه‌اي‌ست در پرواز هر آنکه غير علي را امام خود خواند خدا گواست که جادو نداند از اعجاز بجان در آتش عشقش بسوز تا داني تمام کار خدائي از اوست آيد ساز مقام شاه ولايت خداي داند و بس در اين طريق به‌جائي نمي‌رسد تک و تاز به ذات او نتوان بُرد پي ز راه صفات اگر چه بوي بود مُشک ناب را غَمّاز ز رشته‌اي که بود دست عقل کل کوتاه مکن به‌مشت خيالي،«شکيب»! قصّه دراز «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚دیوان شکیب اصفهانی .
🌺🌴🌹 گلچین سخنرانی های کوتاه غدیر را از علماء برای استفاده در سخنرانی و ارسال به دیگران در گروه مقتل متضمن البکاء ببینید. 👇🏿👇🏿👇🏿 گروه مخصوص ارسال متون مقتل با سند و سوال از مقتل امام حسین ع و معصومین علیهم السلام می باشد. لینک کانال مقتل ویژه پاسخ به شبهات و سوالات مقتل امام حسین ع @zameneashk1 لینک گروه متضمن البکاء در ایتا http://eitaa.com/joinchat/979107861C7825264ca2
. روزیکه به نورِ عالم آرا دادند جوازِ وصلِ ما را اَلحمد، که در اَلَست گفتیم لبیک، منادیِ خدا را چون سَر به سجودِ شکر بردیم دادند عطای مصطفا را گفتند که با مِیِ ولایت خواندیم ز خَصَّنا شما را دادیم ز باده‌ی طهورا سرشار، محبِ مرتضا را در پرتوِ نورِ کوثر آنروز دیدیم چهارده، ولا را یک یک، به دل و زبان نمودیم اِقرار، ولای هَل اَتا را در آینه‌ی حضور دیدیم تا حشر، تمام ماجرا را از حادثه‌ی قیام کوچه... تا نهضتِ سرخِ کربلا را در پرتوِ این هدایتِ خاص دیدیم سعادت و بقا را دیدیم به جذبه‌ی ولایت هادی است حقیقت هدایت آنروز که روزِ خَصَّنا بود هنگامه‌ی انتخابِ ما بود آغازِ شناختِ ولایت میثاقِ ولای اِنَّما بود اینها همه با هدایتی خاص از جانبِ هادیِ وفا بود آنکه علَمُ الهُدی به دستش محبوبِ اَئمةُ الهدا بود صدشکر که هادیُ المُضِلّین هادیِ دل و زبانِ ما بود مقصودِ تمامِ اولیا و... معشوقِ تمامِ انبیا بود فرزندِ جوادُالعالمین و... دلبندِ همیشه‌ی رضا بود او چار محمد و علی را چون آینه‌ی جهان‌نما بود یک‌جا همه‌ی چهارده نور یک‌جا همه هستیِ خدا بود از صادق و کاظم و حسن تا زهرا و حسین و مجتبا بود دیدیم به جذبه‌ی ولایت هادی است حقیقت هدایت سرمایه‌ی اوصیاست هادی هستیِ ذَوِالنُّهاست هادی در جمعِ سُلالةُ النَّبییّن دُردانه‌ی هَل اَتاست هادی آرامِ دلِ نبیِ اَعظم ذرّیه‌ی لافتاست هادی هم حافظِ سِرّ دین و قرآن هم معدنِ وحی‌هاست هادی در بندگیِ خداست مخلص در ذاتِ خدا فناست هادی نسلِ دهمِ پیمبرِ حق از سیدةُ النساست هادی او زمره‌ی سادةُ العباد است صاحب علَمِ خداست هادی با جمله‌ی مردمِ زمانه خوش صحبت و با صفاست هادی ناگفته کلیدِ بابِ حاجات در غصه، گِره‌گشاست هادی شوینده‌ی هر گناهِ مؤمن بخشنده‌ی هر خطاست هادی دیدیم به جذبه‌ی ولایت هادی است حقیقت هدایت ای شیعه به خونِ دل وضو کن از هادیِ دین، به لب سبو کن در خلوتِ آن امامِ معصوم زخمِ دلِ خویش را رفو کن گاهی لبِ خود به شِکوِه بگشا رازِ دلِ خسته را به او کن هر جا قدَمَت براه گم شد با هادیِ راه، گفتگو کن در فتنه‌ی آخرالزمان نیز حق را به امام جستجو کن خواهی چو از او جدا نگردی با جامعه‌ی کبیره خو کن با خمّ غدیر آشنا شو بیعت کن و کسب آبرو کن با دردِ دلِ علی، از آنروز چون فاطمه، لعن بر عدو کن هرجا غمِ نینواست، بنشین هرجا گُلِ کربلاست، بو کن خواهی مددِ حسین باشی خون گریه، به نیزه در گلو کن رَه جوی، به کاروانِ زینب خود را به سه‌ساله روبرو کن با اشکِ رئوسِ روی نیزه جان و دلِ خویش، شستشو کن در غصه‌ی شام و کوفه، یا مرگ یا که طلبِ دفاع از او کن این است سفارشات هادی ای شیعه ز خونِ دل وضو کن برخیز که وقت انتقام است بیدار شو، موسمِ قیام است ✍ .
. السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف آقا دوباره قلب تو غرق عزا شده در سینه ات حسینیه ی غم به پا شده با داغ روی داغ به همراه قافله قلب تو هم مقیم زمین بلا شده حق می دهم‌که اشک تو تبدیل شد به خون جدّت حسین راهی کرب وبلا شده داری ورود قافله را می‌کنی مرور با داغ های عمه دلت آشنا شده وقتی که پای عمه شده آشنای طف لبریز آه و ناله و سوز و نوا شده گویا که لحظه ای که رسیده به کربلا بر داغ های روز دهم مبتلا شده حالا به دور عمه صفی از محارم است از محملش به سمت حرم کوچه وا شده حالا میان اکبر وعباس وقاسم است دردش به یک نگاه حسینش دوا شده می بینی ای غریب جهان چند روز بعد زینب اسیر درد هزاران جفا شده بر روی تل نظاره کند سوی قتلگاه رأس حسین زینت سر نیزه ها شده وای از زیارت تن عریان و بی کفن جسمش میان‌ گودی مقتل رها شده در وقت بوسه روی رگش می کند نگاه هر استخوان پیکر او جا به جا شده ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. ای نور ماه، در شب تار جوانی ام بی تو گذشت کودکی ام، نوجوانی ام جز مهربانی از تو ندیدم ولی ببخش شد دائماً نصیب تو نامهربانی ام خواندم تو را به وقت غم وحاجتم ولی یادی نکردم از تو دم شادمانی ام یک لحظه از فراق تو مضطر نبوده ام دم میزنم چگونه که صاحب زمانی ام گم کرده ام بدون تو خود را تمام عمر آقا بیا که از تو بگیرم نشانی ام کوبیده ام همیشه در ِخانه ی تو را هرگز نشد که از سر ِکویت برانی ام حالا اجازه می دهی ام نوکرت شوم خدمت کنم به تو همه ی زندگانی ام حالا که پای عمّه رسیده به کربلا در پای روضه های خودت می نشانی ام؟ آهی کشید و ناله زنان گفت ای حسین اینجا کجاست؟ شد سبب نیمه جانی ام پایی برای رفتن من نیست، گوئیا داری به سمت مقتل خود می کشانی ام یک کوچه از محارم من صف کشیده اند در پوشش است، سایه ی قدّ ِکمانی ام امّا حسین، شام دهم را چه میکنی هشتاد و چار کودک و زن، پاسبانی ام در شهر شام از وسط رقص مستها می آیی ای برادر من، بگذرانی ام😭 ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف سامان قلب شیعه کجایی اِمامُنا از ما چرا همیشه جدایی امامنا در آسمان سینه ی ما شب همیشگی ست صبح ِ امید، کی تو میایی امامنا قسمت نشد که ثانیه ای من ببینمت گردد ز دیده عقده گشایی امامنا آقا بیا که برده فراقت قرار ما بی تو نمانده هیچ صفایی امامنا تازه ست زخم پلک دو چشمت ز اشک خون ابری برای خون خدایی امامنا از غُصّه ی اسیری ناموس ِ جدّ خود صاحب بکای صبح و مسایی امامنا حالا دگر خرابه ی شام است روضه ات تب دار داغ شام بلایی امامنا صاحب عزای حضرت ریحانة الحسین در شام یا که کرب وبلایی امامنا حتما کنار عمّه درون خرابه ای خونین جگر ز رأس جدایی امامنا سر را گرفته در بغل و محتضر شده او هم نخورده آب و غذایی امامنا گفتا: پدر نمانده به تو جای بوسه ای زخمی ز چوب و سنگ و عصایی امامنا دیدم لب تو چوب جفا خورد ای پدر دیدم به روی طشت طلایی امامنا بنگر که موی من شده از داغ تو سپید من را بده ز غُصّه رهایی، امامنا (عَجّل وَفاتی)است به لب مثل مادرت خواهم شوم سه ساله فدایی امامنا ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. چیست دیگر فرق گل با خار وقتی نیستی نیست دنیا جز سرای نار وقتی نیستی امر بر منکر، کنار نهی از معروف هاست جاده ی بدعت شده هموار وقتی نیستی مانده در پشت نقاب  ِزهد هر روی سیاه دین شده بازیچه ی گفتار وقتی نیستی جای تقوا ارزش هر کس مشخص می شود با ملاک درهم و دینار وقتی نیستی زشت و زیبایند درهم،صف به صف یوسف نما جمع گردیدند در بازار وقتی نیستی نیست حتی یک‌نشان واضح از سرّ درون مانده صدها رنگ بر رخسار وقتی نیستی نه فقط درمان نگردد دردهای لاعلاج هر طبیبی هم شده بیمار وقتی نیستی می کشم‌ با حبّ تو تنها نفس،حقّم بده باشم از این زندگی بیزار وقتی نیستی پشت این لبخندهای تلخ، غمهای جهان  شد همیشه بر سرم آوار وقتی نیستی جملگی دیروزها، امروز و فرداها یکیست شد تمام لحظه ها تکرار وقتی نیستی منتظر هستی که من لایق شوم اما چه سود برگناهان می کنم اصرار وقتی نیستی بنگر ای آب حیات شیعیان،از زندگی سیر گشته تشنه ی دیدار وقتی نیستی انتظار من کجا و انتظار مادرت دم به دم بین در و دیوار وقتی نیستی منتقم برگرد تا کی با شکایت،روضه خوان روضه ها می خواند از مسمار وقتی نیستی گفت با گریه رقیه ،ای عموجانم ببین می روم تا شام با اجبار وقتی نیستی ای عموجان می دهد زجرم صدای زجر پست درد دارد گوش من بسیار وقتی نیستی بر سر نیزه ببین که ردشدن سخت است سخت از میان مست ها هر بار وقتی نیستی ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف یابن الحسن، فدای تو و شال ماتمت قسمت نشد که من بشوم یار و همدمت ماه عزا رسیده ولی ای غریب شهر یک شیعه نیست مستمع خیمه ی غمت ای روضه خوان ِصبح و مسای تمام سال با گریه سر شده شب و روز مُحرّمت آقا دوباره روضه ی اولاد زینب است خرج دو یاس او شده اشک دمادمت زینب رسید نزد برادر به ناله گفت : این دو کبوترم به فدای قد ِ خَمت بگذار تا شهادت این لاله های من باشد نشان عزّت من زیر پرچمت در خیمه می روم که نبینم در این زمین وقت شهادت دو گلم ، ناله ی دمت شکر خدا شهید شدند و ندیده اند درد اسارت من و آل مکرّمت در داغ اکبرت شده موی سرت سپید من هم شدم شریک، در این داغ اعظمت ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. ای بودن تو، دلخوشی روزگار من شد حبّ تو تمامی دار و ندار من یک لطف توست ضامن خیر دو عالمم الطاف دیگران که نیاید به کار من کردم دعا برای ظهورت چه کم، ولی هر شب شده دعای قنوتت، نثار من من منتظر نبودم و تو بین خیمه ات خیلی کشیده ای همه دم انتظار من در ظلمتم اسیر، بیا ماه فاطمه یک سر بزن به بی کسی ِشام تار من وقت عزا برای دو سردار زینب است روضه بخوان برای دل غمگسار من گفت ای برادرم بده اذنی که لاله هام باشند با شهادت خود افتخار من در خیمه می روم که نبینم خجالتت وقتی که می رود به خزان، لاله زار من وقتی که روی دامن تو دست و پا زنند هستی فقط به فکر دل بی قرار من اما حسین، شکر خدا این دو نیستند وقت هجوم لشکریان و فرار من شکر خدا که این دو نبینند مقتل و بوسه به روی حنجر تو، اضطرار من رفتند و نیستند غیوران من دگر در مجلس شراب عدو در کنار من بعد از تو داغ، بر روی داغ است قسمتم یک سال و نیم، تیره شود روزگار من ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .