شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام میشه این مشکل منم بزارید شاید کسی بتونه کمکم کنه من دوتا لک بزرگ رو پوست صورتم
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام. درمورد خواهری که همسرشون میخواد مجردی بره شمال. عزیزم همیشه هم نباید که باهم برید مسافرت ،بعضی وقتهاهم نیازه همسرتون تنهایی برن تا هم دلتنگتون بشن و هم قدر شما رو بیشتر بدونن چون وقتی از هم دور باشید به خاطرات و لحظات خوشی که باهم داشتید فکر میکنه وباعث میشه دلش برای شما تنگ بشه. درجواب اطرافیانم که سؤال میکنن چرا تنها رفته بگو:نیازه بعضی وقتها تنهایی بره که قدر من و بیشتر بدونه.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
اولا اینکه شاید ازنظرشپا و اطرافیانتون بد باشه ولی اینکه چ اشکالی داره هم مرد وهم زن نیاز دارن گاهی مجردی به مسافرت برن
واینکه شما بخواین ازاول زندگی لج و لجباز دربیارید خدا میداند ک بعدا چ میشود البته منظورمن این نیست ک هرروز بره مسافرت ولی شما اجازه بدید وقتی ایشون ببیند ک چ همسر بادرک و شعوری داره و قطعا سعی میکنع مسافرتهای بعدیشو باشما بره و اینکه کاری به حرف و حدیث مرد نداشته باش مگه مرد یازن زندانی همن
و نکته بعد اینکه درمسافرتهایی ک باهم میرید چنان ازش تعریف کنید و .. خلاصه کاری کنید زیاد بهش خوش بگذره قطعا بعدا مسافرت باشما را ترجیح میده
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در مورد خانمی که گفتن همسرشون میخواد با دوستاش بره شمال.
خواهر عزیز همسرت حق داره یه وقتایی با دوستاش بره نباید این حقو بگیری ازش
منطقی فکر کن خودت میگی هیچی برات کم نزاشته حالا بزار دو روز با دوستاش خوش بگذرونه
نباید مردارو محدود کنیم گاهی اوقات باید با خودشونو دوستاشون خوش بگذرونن ازادیاشو ازش نگیر
اصلانم لازم نیست به بقیه جواب پس بدی هرکی چیزی گفت بگو یه مدت بامن بوده الانم دو روز باید بره با دوستاش چون نیاز داره.
خیلی قشنگ باهاش صحبت کن بگو ان شالله خوش بگذره دفعه بعد باهم بریم سیاست به خرج بده
در طول روزم که میره یکی دوبار بهش پیام بده که بفهمه به یادشی اونم حرفای قشنگ بزن.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
عزیزی که همسرشون می خوان مجردی برن چه اشکالی داره واقعا شما خودتون با دوستاتون مجردی بیرون نمی رید نشده خونه همدیگه تنهایی برید . خودتون که ظاهرا مشکلی ندارید بقیه هم که حرف بزنند تا خسته که شدند شما بیخیال باش سعی ام نکن راضی شون کنید مردمی که بیکار نشستند در مورد بقیه قضاوت کنند نمی شه راضی کرد
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام درمورد اون خانومی که میگن شوهرشون میخاد مجردی بره شمال خواستم بگم منم همسرم درسال دوبارمشهدمیرن یه بار خانوادگی یه بارم مجردی بافامیلشون میرن یاشمال هم رفتن وهیچ مشکلی هم برامون خداروشکر پیش نیومده چون من شنیدم از مشاورخانواده که میگن اجازه بدین شوهراتون مجردی هم مسافرت برن اینجوری بیشتربه زندگی دلگرمن بالاخره مسافرت و خوشگذرونی برای مرد یه نوع رفتاریه که باعث میشه به خانواده ش احترام بذاره چون خانواده به نظرش احترام گذاشته وقبول کرده که همسرش با دوست و رفیقاشم تنهابره مسافرت ومردهابخاطر شرایط کاریشون وخستگی ومسئولیت زندگی احتیاج به مسافرت مجردی حتماباید داشته باشن که روحیه ی شادداشته باشن شمادوست عزیز اگه به دوستای شوهرتون اطمینان دارین که آدمای خوبی هستن هیچ اشکالی نداره بذارین درسال یه بارم بااونا برن مسافرت مطمعن باشین اینجوری بیشتر به خواسته ی شمام احترام میذاره ودرمورد مسافرت رفتن و ایناخواسته هاتونا برآورده میکنه مابیست سال داریم زندگی میکنیم و تو این بیست سال فقط پارسال بخاطر شرایط کرونا نرفتن حتی امسالم قبل عید باهم مشهد رفتن تازه کلی هم برامن وبچه ها سوغاتی میارن😊
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در جواب خانمی که نامزدش میخواد بره شمال ، شما خودت میگی هم خودش رو میشناسی و هم رفیقاش آدمای خوبی هستن ، ادم نیاز داره با رفیقاش ساعاتی رو خوش باشه ، این دلیل بر این نیست که شما رو دوست نداره ، هرچیزی جای خودشه ، بعدم فقط دو سه روز میره و میاد مردم چه حرفی میزنن ؟ اگرم بزنن از خود شما نشات میگیره ، خودت باید عادی باشی مگه چی میشه بره مسافرت کوتاه؟ عزیزم اگه بخوای زیاد پاپیچش بشی و نزاری بره بدتر از خودت زده میشه...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_یازدهم چنگی به روسری زد و انداخت روی سرش... لبخندم رو پنهون کردم و سیبیلم رو به دندون گرفتم
#قسمت_دوازدهم
جمعه از صبح زود دورتادور حیاط تختهای چوبی چیدند و فرش کردند ..
میوه و شیرینیها رو تو مجمعها چیدند و با اومدن گروه سیاه بازی جشن شروع شد ..
صمد هم مثل یه برادر تو اداره ی جشن کمک میکرد ..
از صبح صنم رو ندیده بودم..
بزکش کرده بودند ولی روانداز داشت ..
آخر جشن ما رو راهی اتاقمون کردند .. تا در بسته شد صنم رو اندازش رو درآورد و گفت اه .. خسته شدم .. هی میخواستم اینو دربیارم ببینی چه خوشگل شدم ..
من از کارها و روراستی این دختر خیلی کیف میکردم .. نزدیکش شدم و از شونه هاش گرفتم و گفتم واقعا خوشگل شدی ..
اون شب کنار صنم به آرامش رسیدم و صنم رسما زنم شد ..
کنارم نشست و زل زد بهم و گفت آخیش از امشب راحت میخوابم ..
سرمو بلند کردم و گفتم مگه راحت نمیخوابیدی؟
صنم گفت نه .. هر وقت تکون میخوردم مادر بیدار بود ..
سرش رو بوسیدم و گفتم میخوام واسه مادرم دختری کنی ، بشی همدمش.. منم برای صمد میشم مثل برادر ..
هر چند ازش خواستم اون کارو ول کنه و بیاد حجره پیش خودم قبول نکرد ..
صنم پقی زد زیر خنده و گفت فکر کنم اونجا عاشق یه زنی شده .. چند باری بهم تعریف کرده ..
با تعجب گفتم یعنی عاشق زنی شده که تو کافه است؟ زنی که اونجاست که زن درستی نیست ...
صنم گفت من که نمیدونم اونجا چیکار میکنه ولی چند بار بهم گفته یه زنی اونجا کار میکنه که خوشگلترین زنه شهره...
خیلی دلم میخواد ببینمش..
اخمهام رو تو هم کردم و گفتم لازم نکرده .. میدونی چقدر بدم میاد ..
صنم دستش انداخت به گردنم و گفت باشه .. باشه چه زودم اخم میکنه...
دو سه ماهی از ازدواجمون میگذشت و من واقعا احساس خوشبختی میکردم ..
صنم تو همین مدت کوتاه ، کنار مادر و آفت خیلی چیزها یاد گرفته بود و کم کم داشت تبدیل به زن کاملی میشد ..
تا اون روز که مامان سرآسیمه وارد حجره شد و گفت وقتی میری ندیده و نشناخته دست یه دختر رو میگیری میاری خونت همین میشه دیگه ..
دست مادر گرفتم و روی صندلی نشوندم و گفتم مادرجان آروم باش .. آبروم جلوی کارگرا رفت ..
مادر صداش رو پایین تر آورد و گفت حاج یدالله خدابیامرز کجایی که ببینی کیا در خونت رو میزنند ..
با تعجب پرسیدم چی شده مادر ؟کی اومده در خونه؟
مامان با حرص زد رو میز و گفت شربت .. اون زنیکه ی هرزه...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_دوم ...دیرمیومدخونه بوی دودمیدادبعدافهمیدم که بوی موادبوده...نصف شب پامیشدپیامک میداد...یواشک
#بخش_سوم
سرمایه روازدست داده.ماموندیم وبی هیچ پولی با یه خونه اجاره ای واجاره خونه.سعی میکردم به روش نیارم تاکمتراذیت بشه البته جداازجروبحث ها که همه حرفای دلم و بهش می گفتم تایکم آروم شم.....تواین مد تم ازین شاخه به اون شاخه میپریدوتازندگی رو راه ببره تااینکه شدسرسال که بایدجابجامیشدیم.رفتیم و یه خونه مناسب با صاحب خونه پیداکردیم وجابجاشدیم....بعدازچندوقت یه کارت پارک پیداکردومابه قول معروف حقوق بگیر دولت شدیم....کم بود ولی به موقع بود.کم کم تونست خوش روجابجاکنه وازطریق دوست واشنا تویه قسمت ازشهرداری نگهبان بشه.زندگی آروم بود۳سال تو اون خونه نشستیم و دوباره رفتیم خونه جدید که مشکلات جدید منم شروع شد.جداازکارش یه پیک موتوری هم خریدوشدمدیریت....هرچی سرکاربودوهرچی دم پیک....تااینکه جشن تکلیف دخترم وتوخونه جدید جشن گرفتیم جشنی که تبدیل به وصلت شد.برادرمن توعقدازهمسرش جد شده بودودخترخواهرشوهرم هم همین وضعیت رو داشت.تواون مهمونی شوهرم وخونواده خواهرش طوری رفتارکردن که به این وصلت راغبن ....اینم بگم که من یک خواهرشوهربیشترندارم که مجدد ازدواج کرده بودواین دختروخواهرش ازهمسراولش بودن که پیشش برگشته بودن.ماهم مشکلات گذشته رو فراموش کرده بودیم و رفتیم خواستگاری وصلت سرگرفت...بعدازدوسه ماه اختلافاتشون شروع شدودهن به دهن میچرخیدوباپیازداغ اضافه به شوهر من میرسیدکه دایی عروس بودوشوهرخواهرداماد...ناخواسته پای ماهم به این ماجرابازشدواختلاف شدت گرفت و توهمون دوران من۵ماهه بارداربودم و اون موقع دخترم ۱۰ساله بود باخوشحالی وامادگی منتظر بچه دوم بودیم.امایهوزندگی مازیروروشد.همسرم دیگه اجازه نمیدادباخانوادم رفت وامد بکنم.اجازه هم نمیداداونااونجاپاشون وبزارن.دایم باهم دعوامیکردیم بدون اینکه به وضعیت من فکر کنه دائم بحث داشتیم ومن اشک میریختم.چون دهن بین بود به شدت حرفای اونا تحت تاثیرقرارش داده بود.طوری که اصلاحرفای منونمیشنیدوحرفای که اونامیزدن روتکرارمیکرد.دقیقامثل یک ربات...خلاصه تمام دلخوشی من شده بود صحبت با خانوم صاحب خونمون که خیلی غصمومیخورد.تااینکه موقع زایمانم رسید
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام راجب خانومی که صورتشون لک داشت میخواستم بگم
اول از همه برن پیش یک دکتر پوست خوب چون شیوه درمان بستگی نوع پوست و لک روی صورتشون داره و اینکه بخوان خونگی از بین ببرنش ریسکش بالاست .
اگه برن پیش دکتر ممکنه لک صورتشون خیلی وخیم نباشه و با ماسک و پماد خوب بشه .
یه راه دیگه ام میکرو دِر هست که هم جنبه درمانی داری هم زیبایی .
میکرو در باعث میشه پوست شفاف بشه و سلول های مرده پوست از بین برن در واقع پوست و شاداب میکنه و با چند جلسه که دکتر تشخیص میده لک پوستشون خوب میشه .
این کار و آرایشگاه هاهم انجام میدن اما خوب نیست و حتما برین پیش یک دکتر خوب .
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
در مورد اون خانمی که میخواستن در کنار خانه داری درامد هم داشته باشن
ایشون میتونن تو خونه به وسیله یک گوشی همراه درامد کسب کنن اونم بالا و از همه لحاظ عالی هست نه محدودیت زمانی داره و نه محدویت سنی و مکانی
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
درمود خانمی که گفتن میخوان درامد داشته باشن در خونه
چون گفتین شهر کوچیکه و... فکر نکنم منجوق دوزی درامد داشته باشه.
اگه براتون امکان داره فروشنده بشین منظورم مشاورای تلفتی هستش برای خرید کالا و..
یا تو فضای مجازی کارایه زیادی هست
اگه روابط عمومیتون بالاس عمون مشاور درامد خوبی داره مثلا هرچی بفروشین یه درصدی ازش میرسه به خودتون
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام بزرگواری که لک پوستی دارند دوست من هم یه لکه تو صورتشون بود با آب لیمو طبیعی و مخصوصا اون ببخشید تفاله های لیمو از بین برد.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام خدا قوت
خواستم در مورد مشکل اون خانمی که 3 سال ازدواج کردن و شوهرش بهش توجه نمی کنه پیشنهادی بدم.
خانم عزیز درک میکنم، شما هر بار که حمام میرید غسل اویس قرنی را انجام بدین، من خودم چند روز پیش از همین کانالا فهمیدم به عین جواب گرفتم که خود شوهرم میگه (نمی دونم چرا چند مدت نگات میکنم دلم ضعف میره و محبتش چند برابر شده با اینکه نزدیک 30 سال ازدواج کردیم) و ذکر یا ودود زیاد بخونن و حین کارهای روزانه.. سوره طلاق مداوت داشته باشن، خیلی تاثیر گذار ان شالله به زودي مشکلت حل بشه و خبرش رو بخونیم، براتون دعا میکنم، در پناه حق 🌺🌺
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دردو_دل_اعضا ❤️
سلام من مشکلمو میگم قضاوت میکنید هرکار میکنید خودتون میدونید اما زمین گرده
من ۲۱ سالم بود و با خانومم آشنا شده بودم چون تو یه محله بودیم و خیلی تلاش میکردم کسی خبردار نشه چون من اصلا شرایط ازدواج نداشتم یه روز بلخره یکی از فامیلای خانومم مارو دید و به پدرخانومم اطلاع داد که داشت دعوای شدیدی رخ میداد اما پدر من برای جلوگیری از این دعوا به خانواده خانومم گفت نیتشون خیر بوده و من در جریانم در صورتی که من اصلا همچین حرفی نزده بودم و اصلا هم آمادگی ازدواج نداشتم هر چی به پدرم گفتم من کاری نکردم بزار برن شکایت کنن دعوا کنن من کاری نکردم اما گفت دیگه گندش دراومده ناموس مردم نباید بدنام بشه باید بگیریش
بخدا منو با دل خون و بغض نشوندن سر سفره عقد
خدا شاهده خودم سالی یک بار به زور لباس میخریدم اما برای زنم هیچی کم نمیزاشتم اما زنم غرغرو بود همش میگفت تو زوری منو گرفتی
اصلا منو آدم حساب نمیکرد
خونه ای که این همه کار کنی اما توش عشقی نباشه به چیش باید وفادار میموندم
یه خانومی بود که سالهای قبل باهاش آشنا شده بودم شمارشو گرفته بودم اما پشیمون شده بودم به اون پیام دادم آشنا شدیم اونم جدا شده بود و به من میگفت که توام عین من نسوز دندون لق و بکن بنداز دور
نتونستم خانومم متوجه رابطه مخفیانه من شد و گذاشت رفت بدون بچه،
منم یه روز بچمو بردم خونه پدرمادرم بذارم و یه روز برای خودم باشم با اون خانوم، یه توپ خریدم و به پسرم گفتم جلو در فقط بازی کنه جایی نره تا بیام حتی بهش تاکید کردم که جلو در باش از پنجره ببینمت چند بار از پنجره نگاه کردم دیدم جلو دره
نیم ساعت که گذشت صدای ترمز وحشتناکی اومد توپ پسر قشنگم افتاده بود تو خیابون گریم بند نمیاد بخدا
رفته بود برداره ...👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1073086497C706b877c24
ادامه ی داستان تلخ زندگی این اقا رو حتما بخونید برای خیلیا درس عبرته🙏
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_سوم سرمایه روازدست داده.ماموندیم وبی هیچ پولی با یه خونه اجاره ای واجاره خونه.سعی میکردم به ر
#بخش_چهارم
تااینکه موقع زایمانم رسید یک روزبه زایمان فرستادم خونه مامانم و صبح بامادرم رفتیم بیمارستان و بچه به دنیااومدتا۱۰روز خونه مامانم بودم ولی نه زنگی بهم زدونه دیدنم آمد.نه خودش نه خونوادش....اینم بگم که ۹ماهه که بودم دختربزرگم ابله مرغون گرفت ونذاشت بچه روجایی بفرستم تاخودم نگیرم.دقیقا۵روزه زاچ بودم که منم یه ابله مرغون سخت گرفتم وتمام خونواده رودرگیرخودم کرده بودم وهمه برام دلشون خون بود.فقط برای اسم بچه بهم زنگ زد گفت من این اسم رو انتخاب کردم و رفت شناسنامه گرفت.بعداز۱۰روز گفت برگردین خونه...
با چشم گریون بچه هاروبرداشتم وبااژانس برگشتیم خونه.یه جعبه شیرینی گرفته بود و مثلاباروی خوش باهام برخوردکرد.ولی من احساس میکردم تمام کینه های دنیارودلمه و نمیدونستم تحملش کنم.بچه ۱۵روزه بود که اونم ابله مرغون گرفت.دلم داشت آتیش می گرفت که به خاطرخودخواهی اون بچم انقدربایدزجرمیکشید.تایک سالگی بچم اوضاع همین بود ومن بعضی وقتا یواشکی میرفتم وازخونه مامانم سرمیزدم.دوباره جابجاشدیم و رفتیم خونه جدید...همون شب شیفت بود...بچه هارواجازه دادوگذاشتیم خونه مامانم بعدم منو گذاشت خونه وباربری روهماهنگ کردورفت سرکار....وسایل روبارزدیم و وقتی صاحب خونم دید که من تنهام باهام اومد که تنهانباشم وتاوقتی باربراوسایل روتخلیه کردن پیشم واستاد...ازش تشکر کردم و برگشت خونش همون موقع به داداشم زنگ زدم واومددنبالم...صبح دوباره برگشتم تا خونه روبچینم اما تک و تنها .تا شب میچیدم و شب برمیگشتم پیش بچه ها.روزسوم گفت بچه هاروبرداربیارومن که حدوداخونه روچیده بودم بچه هارواوردم....دوباره زندگی مزخرفمون شروع شد.عصریک روزبرفی بود که یه پیامک براش اومد فهمیدم با یه زن ارتباط داره...بادادوفریاددست بچه هاروگرفتم به داداشم زنگ زدموازخونه زدم بیرون داداشم گفت چی شده؟گفتم هیچی میخوام بیام چندروزخونه شما....میخواستم یه دل سیر خونه مامانم واستم. روزبعداون زن زنگ زد گفت یه سوتفاهم بوده واشتباه پیام داده اما من میدونستم که دروغ میگه چون شمارش روبااسم یکی ازدوستاش ذخیره کرده بود. من جوابش دادم گفتم من باتوکاری ندارم چون امثال توتوجامعه زیادن....خلاصه بعدازچندروزشروع کرد به عذرخواهی و گفت توبرگردمن خونه رو ترک میکنم.منم بعدازیک هفته برگشتم دوشب خونه نیومداماروزسوم صبح زود برگشت وازراه نرسیده به دست و پام افتادهزارویک قسم وایه خورد که اشتباه کرده واخرین بار یه که من ازش خطامیبینم.خیلی به خودش بدوبیراه گفت و خودش وپیش من کوچیک کرد.منم به خاطر بچه هام بخشیدمش.اینم بگم من یه ادم معتقدبودم که حرف کسی روش تاثیرنمیزاره وهمه زندگی روباعقلش میبینه نه بادلش.پس عقل حکم میکردبه خاطربچه هازندگی کن وایندشون وابروتو به بازی نگیر....اماازاون روززندگی یه روی دیگشوبه من نشون داد.زندگی پرازارامش که فقط باحرف من میچرخید.هرجامن میگفتم میرفتیم ومن شده بودم رییس صددرصدخونه....امامن خوشبختانه ادم خودخواه وبی جنبه ای نبودم وهیچ وقت به همسرم سخت نگرفتم یاچیزی ازش نخواستم که درتوانش نباشه یاحتی کاری روازش نخواستم که دلش راضی نباشه وانجام بده...دقیقادخترم۲ساله بود که دوباره باردارشدم ومن دیگه بچه نمیخواستم به هردری زدم که بچه روسقط کنم امانشدالبته فقط ازطریق داروگیاهی...داداشم مغازه داروگیاهی داشت ومیدونستم که ریشه درخت شاه توت صددرصد بچه روسقط میکنه...ماخونوادگی قبل ازهرکاری استخاره میکردیم این بارم از مامانم خواستم برام استخاره بگیره که خوشبختانه بداومدومن تصمیم گرفتم بچمونگهدارم.الان پسرم سه سالشه....یه زمین داشتیم که...
#ادامه_دارد✅
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_دوازدهم جمعه از صبح زود دورتادور حیاط تختهای چوبی چیدند و فرش کردند .. میوه و شیرینیها رو ت
#قسمت_سیزدهم
از جا پریدم و گفتم کدوم شربت؟همون زنیکه ی هرزه؟ اون با ما و خونه ی ما چیکار داشته؟
مامان که از ناراحتی صورتش سرخ شده بود گفت چه بدونم .. گفت از طرف صمد اومده و واسه صنم پیغام آورده ..
بلند شدم و گفتم راه بیفت مادر.. همونطور که به طرف اتومبیلم میرفتیم گفتم غلط کرده مردک بی ناموس .. صنم چی گفت؟ چه کار کرد؟
مادر لباسش رو جمع کرد و روی صندلی اتومبیل جابه جا شد و گفت اینکه چی گفت مگه مهمه؟الان من کم مونده قلبم وایسه که این زن در خونه ی منو زده ..
پام رو گذاشتم رو گاز و با سرعت خودم رو به خونه رسوندم ..
سلطانعلی که در باز کرد با قدمهای بلند وارد حیاط شدم و بلند صنم رو صدا کردم ..
آفت که کنار حوض مشغول شستن لباس بود با سر به اتاقمون اشاره کرد و گفت آقا از اونموقع داره گریه میکنه ..
وارد اتاق شدم .. صنم کز کرده بود گوشه اتاق و سرش رو گذاشته بود روی زانوش و گریه میکرد ..
همون جلوی در با غیض پرسیدم این زنه کی بوده اومده بود؟
صنم سرش رو بلند کرد و با چشمهای اشکی نگاهم کرد .. راستش ته دلم لرزید .. اولین بار بود چشمهاش رو اینطور میدیدم .. دلم طاقت دیدن اشکهاش رو نداشت ..
گفت صمد فرستاده بود ..
نزدیکتر رفتم و گفتم خب؟؟؟
صنم بلند شد و روبه روم ایستاد و گفت نمیدونم صمد چیکار میکرد که کمد افتاده روی پاش .. هم شکسته ، هم زخمی شده هم... هم از کار بیکار شده ..
+چه ربطی داره به این زنه هرزه..
صنم گفت به خدا منم اولین بار بود که میدیدمش .. ولی اونطور که فهمیدم همون زن است که صمد تعریفش رو میکرد .. خیلی زن مهربونیه ..گفت صمد رو برده خونه ی خودش ..
صدام رو بردم بالاتر و گفتم تو نمیفهمی .. این زن یه هرزه است .. هر کی با اون بگرده ، دیده بشه هم تو چشم مردم یه هرزه میشه .. این بار آخرش بوده در این خونه رو زده فهمیدی یا نه ..
صنم با سر پایین فقط گریه میکرد .. داد زدم فهمیدی یا نه؟
نگاهم کرد و گفت بله .. فهمیدم ..
مادر که نمیدونم از کی پشت سرم بوده از بازوم گرفت و گفت یوسف فهمید .. دیگه بیشتر از این حرص نخور .. قلبت وایمیسه خدایی نکرده ..
دستم رو کشید و از اتاق بیرونم برد .
هنوز از خشم میلرزیدم به مادر گفتم حواست باشه به صنم .. اون نمیدونه اون زن چطوریه .. اگه یه وقت دوباره اومد در این خونه اصلا نزار صنم رو ببینه .. به سلطانعلی بگو حسابش رو برسه
مادر لبخند زیرکانه ای زد و گفت خیالت راحت همون صبح که اومد بلایی به سرش آوردم که اگه کلاهش هم اینورا بیوفته نمیاد...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دردو_دل_اعضا ❤️
سلام و خسته نباشید خدمت شما
من پسرم دو ساله که ازدواج کرده
این دو سال یه چشمم اشک بوده یه چشمم خون
من پسرم خیلی مظلوم و سادس شغلشم آزاده
۲۰ سالش بود که عاشق یه دختری شد راجبش به من گفت اما من مخالفت کردم چون از نظر من دختر اگه خانواده دار و با اصل و نسب باشه با کسی دوست نمیشه
دختره هم خیلی دوسش داشت
عکسای دو نفرشون و که میدیدم بیشتر مطمئن میشدم که این دختر انتخاب اشتباهیه واسه پسرم
پسر من سادس از اول با هر کی دوست میشد میخواست بگیرتش منم گفتم این دختره حتما داره از سادگی پسرم سواستفاده میکنه که بره بگیرتش
هرجور بود سنگ مینداختم که پسرم بیخیال اون دختره بشه
به پسرم یاد میدادم که بره باهاش جوری حرف بزنه که دختره بهش بربخوره
بعد سه سال گفتم آسمون به زمین بیاد زمین به آسمون بره خواستگاری این دختر نمیرم
که دختره به من زنگ زد هیچوقت یادم نمیره که با بغض گفت باشه من از زندگی پسرت میرم بیرون ولی یه روزی میفهمی پسرت چقدر میتونست با من خوشبخت بشه ولی تو نزاشتی
به پسرم گفتم ببین هنوز هیچی نشده زنگ زده به من طلبکاره
گذشت و بعد دو سال برای پسرم رفتم خواستگاری دختر پسرعمم خیلی تعریفشو شنیده بودم خودمم کلا دوسش داشتم
ازدواج کردن اما از وقتی ازدواج کرده هرچی عقده تو خونه باباش داشته رو تو خونه پسر من جبران میکرد یه روز ناخن میکاشت یه روز مژه یه روز موهاشو مش میکرد دو هفته یبار شام بیرون میخوردن هر فصل یه دست لباس میخرید که صدام دراومد گفتم درسته درامد پسرم خوبه ولی قرار نیست که همه رو به باد بدی
دختره نه گذاشت نه برداشت گفت واسه پسرت میکنم دیگه برای دوست پسرم نمیکنم که اینجوری دوست داره
که من بلند سرش داد زدم بی تربیت دستمو گرفت کشید جلو در گفت بیا برو بیرون دیگه اینجام نیا خواهشا
دعوامون شد همسایه ها ریختن بیرون من دیگه اومدم خونه
اما به پسرم گفتم ماجرا رو از چشم من دید گفت اون قبلی هم تو همش ازش بد میگفتی تو باعث شدی بهم بخوره الانم میخوای زندگیمو بهم بزنی اینکه انتخاب خودته دست از سرم بردار
من گفتم طلاقش ندی آه میکشم حلالت نمیکنم که گذاشت رفت دیگه نه خونم میاد نه میزاره برم
یکی دو بار رفتم خونشون زنش رام نداد خونه بود ولی جواب زنگ و نداد
تو کل فامیلم زنش پر کرده مادرشوهرم حسودی میکنه چشم دیدنمو نداره
واقعا نمیدونم باید چجوری درستش کنم و به پسرم بفهمونم که زنش آدم درست و مناسبی نیست.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پرسش_اعضا ❤️
سلام میخواستم از اعضای محترم گروه بپرسم طریقه غسل اویس قرنی رو بهم بگن برای محبت شوهرم چه روزایی باید انجام بشه و چگونه نیت بگیرم ؟؟
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام به ادمین و دوستان میخواستم بپرسم کسی هست که هر دو نفر زن و شوهر تالاسمی مینور داشته باشن و الان بچه دار شده باشن؟ چه مراحلی داشت؟ سخت بود براتون کنار اومدین باهاش ؟ ممنون
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
من بیست و یک سالمه و وزنم پنجاه و دو قدم من صدو پنجاه ویک است میخواستم از اون خانمی که گفتن حجامت پشت گوش انجام دادن سوال کنید چند سالشون بوده که حجامت رو انجام دادن برای قدشون اخه من هم میخوام یه ده سانت اضافه بشه به قدم
الان اگه این حجامت رو کنم هم فایده داره؟؟
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام من هفته 13بارداریم خیلی بالا میارم خیلی هم دکتر رفتم به خیلی چیزها ویاردارم حتی ده روزیه بارمسواک میزنم بازم بالا میارم آب که نمیتونم بخورم چون بالا میارم اصلا بدم ازهمه چی میادمیوه هم میخورم ضعف میکنم بالا میارم خسته شدم میشه یه چیزی بگین که بچه سقط نشه بخورم الانم سرما خوردم بیشتر اذیت میشم بارداری دومم هست و28سالمه ممنون میشم راهنماییم کنین
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@habibam1399
باتجربه ها لطفا راهنمایی بفرمایید🙏🏻🌹
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام میخواستم از اعضای محترم گروه بپرسم طریقه غسل اویس قرنی رو بهم بگن برای محبت شوه
#پاسخ_اعضا ❤️
خدمت اون عزیزی که گفتن طحال گوسفند یا گاو بدین بچه برای شب ادراری
بگم که ما رفتیم بگیریم برای پسرم بهمون ندادن
گفتن که طحال پر از میکروب هست نباید به بچتون بدین
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام دررابطه با خانومی که گفتن باردارن
دختر عموی من موقع بارداری ویار و حالت تهوع شدیدی داشت که با خوردن قرص اندانمکس
حالت تهوع اش برطرف میشد و مشکلی هم به وجود نیاورد البته خودتون
میتونین تو اینترنت سرچ کنید ببینید که
ضرری برای بانوان باردار نداره
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در مورد خانمی که ویار شدید دارند: علاج ویار شما گوشت کبوتر هست اما اگر مادری خواهری کسی را دارید ازشون بخواهید که براتون بگیرند بدهند به قصاب ذبح شرعی کند بعد در خانه خودشان مثل مرغ بپزند که بوی پختش شما را اذیت نکند( کمی دیر پخت هست) و پخته اش را براتون بیاورند گوشت آنچنانی ندارد فقط یک تکه گوشت کوچک اندازه بند انگشت در قسمت سینه اش دارد اون را با دو سه قاشق آبش بخورید بد ترین ویارها را درمان میکند.
ان شاء الله
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام برا اون خانمه که ویار دارن دل قلوه گاو بگیرن یکی دیگه براش بپزه پر پیاز بعد این کلش بگیره توش خوب نفس عمیق بکشه وازش بخوره
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام اون خانمی که گفتن باردان و بالا میارن
سویق بلوط یا آرد بلوط مصرف بکنن هم جلو تهوع رو میگیره و هم از سقط جلوگیری میکنه
البته همه جا ندارن اگه دوست داشتن آیدی بنده رو بهشون بدین تا بهشون بگم چطور تهیه بکنن
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام خانمی ک باردارن وتهوع زیاددارن چراازقرص دمیترون استفاده نمیکنیدمنم دربارداری شدت تهوع ام بقدری زیادبودک دائم بستری میشدم وهیچی نمیتونستم بخورم دکترم بمن قرص دمیترون رو دادگف روزی ۲ یا۳ باربخورم ولی من نصف قرص صبح ونصف قرص شب میخوردم قبل غذاواقعا تهوع روتامقدارزیادی کاهش میده شماهم میتونیدبادکترت مشورت کنی ونظرشونوبپرسید
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام اون خانم که ۱۳ هفته باردار هستن
من هم باردارم ۲۰ هفته حالت تهوع شدید میگرفتم که حتی ظرف نمیتونستم بشورم غذا نمیتونستم بپزم چیزی نمیتونستم بخورم ۳ کیلو وزن کم کردم دکتر هم رفتم دارو خوردم ولی سر درد میگرفتم دیگه نخوردم ولی این مراحل تموم میشه همین که ۱۶ هفته شدم یه دفعه ایی همه حالت تهوع ام بر طرف شد الان خیلی خوبم شما هم سه هفته صبر کنین ان شاء الله تموم میشه
❤️❤️❤️❤️❤️
برای دوست عزیزی که باردار هستن و ویار شدید دارن. عزیزم ژل رویال غذای ملکه زنبور عسله. بسیار برای ویار عالیه. مقویه و برای بارداری ضرر نداره. از عسل فروشی های بزرگ تهیه کنید مقدار خیلی کم. و اندازه یه عدس از اونو زیر زبان بزارید تا آب بشه. خیلیا استفاده کردن و نتیجه گرفتن. انشاءالله به سلامتی این دوره رو طی کنید. سپاس
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام برای ویار شکمه گاو بزار پخته بشه بخور
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام درباره ی اون خانمی که سوال کردن چندسالمه که حجامت پشت گوش انجام دادم من متولد ۷۸هستم
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#تجربه_اعضا ❤️
سلام💝💝💝
در جواب خانمی که گفتن بار دارن و حالت تهوع دارن 🤰
من هم 28سالمه و یه دختر👧4ساله دارم منم سر بار داریم از اول بار داریم تا روز زایمان تهوع شدیدی داشتم به طوری که به جای اینکه وزن اضافه کنم اوایل بار داریم 5کیلو کم کردم نه غذای🍲 میتونستم بخورم نه میوه🍎 ونه حتی چایی☕️ یعنی اگه یک قاشق غذا میخوردم (گلاب به روتون ) آنقدر بالا🤮میآوردم که پا هام یاری نمیکردوپخش زمین میشودم ونه نای کارکردنی فقط یک سره اب قند میخوردم .دکتر ماما و دکتر متخصصی👩⚕ که میرفتم یکسره برام دارو و امپول و سرم تجویزمیکردن ومن وقتی که سرم هم میزدن بهم 🤢بازم بالا میاوردم ☹️من حتی برای حالت تهوعم دکترم منو پیش مشاوره غذایی هم میفرستاد ولی بی فایده بود🤷♀
تا این که 6ماهم که تموم شد حالم کمی بهتر شد 🙂تونستم کارهای خونمو خودم انجام بدم وغذا موبپزم .
ولی ناگفته نماند که اگه شب قبل قرص دمیترون نمی خوردم بازم حالم بد میشود☹️ ومن همش نگران ضعیفی بچم بودم چون شکمم هم خیلی کوچیک بود 🤰که تو ماه نهم که برای مراقبت بیمارستان میرفتم تو هفته 39 وقتی که دکتر سونوگرافی👨⚕ گرفت گفت که زود تر باید زایمان کنی چون بچت 3کیلو 900گرمه 😊(نه دردی داشتم ونه کیسه آبم پاره شده بود و وقت هم برای زایمان داشتم ) فقط بخاطر درشتی بچه بستری شدم زایمانمم طبیعی بود من وقتی بستری شدم بخاطر ترس حالت تهوع اونجا هم قرص دمیترون خوردم😋
و وقتی هم که زایمان کردم بچم👼3 کیلو 500گرم شد .واینکه من جایی خوندم که زن هرچی تهوع بیشتری سر بارداری داشته باشه بچه 👶باهوش تری هم دنیا میاره .🤗خداروشکر🤲 دختر من هم همین طوریه .ایشالا بچه شماهم این طوری باهوش بشه👼
و حالا شما هم اگر دکتر تون بهتون قرص دمیترون دادن حتما بخورین .به من هم خیلی چیزا ها می گفتن که برای تهوع بخورم مثلا سیرابی وزنجبیل. ...
چیزهای دیگه که من نتونستم بخورم .
فقط بعد 6ماهگی که تونستم غذا بخورم برنج ایرانی با سینه مرغ کباب شده خیلی میخوردم یعنی پایه غذایی بیشتر همین بود😊
دعا میکنم که شما هم انشالله حالتون بهتر بشه و زودتر دوران بارداریتون رو بدون مشکلی بگذرونین 😍
وشماهم برای من دعا کنید چون من هم دوست دارم بارداربشم ولی ترس از حالت تهوع دارم با یه بچه کوچیک میترسم🙃
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_سیزدهم از جا پریدم و گفتم کدوم شربت؟همون زنیکه ی هرزه؟ اون با ما و خونه ی ما چیکار داشته؟ ما
#قسمت_چهاردهم
از پله های ایوون پایین میومدم که آفت گفت آقا ناهار آماده است بخور بعد برو حجره ..
همچین بدم نیومد و همونجا روی ایوون نشستم ..
آفت دو تا کاسه اشکنه کشید و سفره رو پهن کرد
با اخم نگاهش کردم و گفتم پس غذای صنم کو؟
آفت گفت عه آقا فکر کردم از دست خانوم کوچیک عصبانی هستید و نخواهید با شما ناهار بخوره ..
خیره نگاهش کردم و گفتم بار آخرت باشه به جای من فکر کردی .. اگر قرار بود خودم بهت میگفتم .. حالا هم برو اول صنم رو صدا کن و بعد واسش غذا بیار ..
آفت کمی ناراحت شد و لب ورچید و رفت که صنم رو صدا کنه ..
صنم وقتی اومد هنوز فین فین میکرد
روبه روم نشست و مشغول تیلیت کردن شد ..
اصلا به صورتم نگاه نمیکرد .. حتی وقتی خواستم به حجره برگردم با اینکه بلند شد و گفت به سلامت باز نگاهم نکرد ..
چون به این موضوع خیلی حساس بودم تصمیم گرفتم من هم باهاش سفت و سخت باشم که حساب کار دستش بیاد..
دو سه روزی بود که با هم سر سنگین بودیم ..
اون شب مادر رفته بود لواسان تا چند روزی رو خونه ی عمه ملوک بمونه .. سالگرد شوهرش بود و هر سال مادر زودتر میرفت تا کمک حالش باشه و چند روزی موندگار میشد بخاطر همین سر سفره با صنم تنها بودیم ..
مثل تمام این چند روز غذاش رو با اشتها نمیخورد و معلوم بود به اجبار غذا رو تو دهنش میگذاره ..
همونطور که سرم پایین بود و مشغول خوردن ، گفتم چرا با برکت خدا بازی میکنی ؟ غذات رو بخور ..
صنم دستش رو تو کاسه ی آب کنار دستش شست و گفت از گلوم پایین نمیره ..
سرم رو بلند کردم و زل زدم تو صورتش و گفتم ناخوشی؟
صنم که این چند روز خیلی مظلوم و گوشه گیر شده بود چشمهاش رو ازم دزدید و گفت نه .. نگران صمدم ..
خونسرد جواب دادم بیخود .. بهش گفتم بیا حجره مشغول شو .. اصلا همونجا هم میخوابید .. وقتی خودش نون حلال نمیخواد و بین یه عده نامسلمون و هرزه ..
حرفم رو تمام نکردم و با حرص زیر لب لااله الا الهی گفتم .. و بعد از چند ثانیه ادامه دادم صنم اوقات منو تلخ نکن .. نمیخوام حتی اسمشون تو این خونه بیاد..
صنم ملتمسانه نگاهم کرد و گفت مگه داداشم چه خبطی کرده؟
بی اراده صدام بالا رفت و گفتم داداشت با یه زن هرزه میپلکه و خونه ی اون رفت و آمد داره ، چه خبطی از این بالاتر .. میدونی اگه اون روز کسی میدید اون زن به خونه ی ما اومده چه حرفها که پشت سرمون نمیگفتند ..
صنم با بغض گفت نگرانشم .. یه بار برم ببینمش دلم آروم بشه ..
از کنار سفره بلند شدم و گفتم چرا زبون آدمیزاد نمیفهمی .. من میگم اسمش رو نیار تو میگی برم ببینم .. اون روز ، روز مرگته صنم .. تمام ...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام میخواستم از اعضای محترم گروه بپرسم طریقه غسل اویس قرنی رو بهم بگن برای محبت شوه
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام آدمین جان خسته نباشیدمن میخواستم جواب اون عزیزی روبدم که سوال کردن کسی رومیشناسن که زن وشوهرهردوتالاسمی مینورداشتن بله من داداشم وخانمش این مشکل روداشتن الان دوتادختردست گل دارن بزرگه دوم دبستانه کوچیکه چهارسال
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام به همگی، در جواب خانمی که گفتن کسی بوده که زن و شوهر تالاسمی مینور داشته باشن و بچشون سالم باشه خواستم بگم که بله من و شوهرم هردوتالاسمی مینور هستیم و اوایل ازدواج آزمایش ژنتیک دادیم و تا مدتی هردو قرص فولیک اسید مصرف میکردیم، و اقدام به بارداری کردم و با لطف خدا و انجام آزمایش های بارداری دو تا بچه ی سالم با فاصله سنی 2 سال دارم،،،و خانمی هم که 13 هفته باردارن برای حالت تهوعشون قرص ویتامین ب6 یا دمیترون مصرف کنن که ضرری هم نداره و میتونن با پزشک مشورت کنن برای مصرفش و سیرابی و نون محلی (خشک) میگن برای تهوع بارداری خیلی خوبه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام میخواستم بگم برادر و زنداداش من هم هر دو مینور بودن . از اول میدونستن ولی باز ازدواج کردن
تحت مراقبت های یک دکتر بودن .بارداری اول ، تو چهار ماهگی زنداداشم یه ازمایش داد فهمیدن بچه ماژور هست متاسفانه سقطش کرد تو همون چهار ماه و نیم
بارداری دوم هم تو چهار ماهگی همون ازمایش رو داد بچه سالم بود
خدارو شکر الان یه دختر یک سال و نیم سالم دادن
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام، راجع به اون خانمی که با همسرشان تالاسمی مینور دارند ، یکی از فامیلهای ما در شمال ، هردو مینور بودند تحت نظر دکتر به روش ای یو ای باردار شدند دوقلو ، بعد مشخص شد که یکی از جنین ها ماژور بود ایشون به تهران مراجعه کرد و دکتر محسن معینی جنین ماژور را از بین برد و الان یک دختر هشت ساله و سالم دارند.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام، این دستور العمل رو اگر صلاح میدونید داخل کانال بزارید بعضی دخترخانم ها گفته بودن که خواستگار ندارن. از کانال مهدویت کپی کردم.
🔵🔴 دستور العملی جهت فراهم شدن ازدواج
🔹 در کتاب سیاحت شرق از مرحوم آیت الله نجفی قوچانی رحمت الله علیه آورده شده که خود ایشان در ذیل یک اتفاق جالب این قضیه را نقل می کند که بخاطر طولانی بودن فقط اصل مطلب خدمت شما عرض می شود.
🔹 از اعمال بسیار مجرب برای پیدا کردن همسر ، توسل به حبیب ابن مظاهر اسدی ، پیر عشق حضرت سید الشهدا (علیه السلام ) هست .
🔹 به این نحو که با کسب طهارت (وضو) زیارت حبیب علیه السلام را می خوانید و پس از آن دو رکعت نماز خوانده و یکبار سوره ی یس خوانده میشود و سپس به محضر حبیب ابن مظاهر هدیه می کنید و بعد حاجت می خواهید ؛ که به فضل الهی مستجاب خواهد شد.
📚 کتاب سیاحت شرق نجفی
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پرسش_اعضا ❤️
سلام ودرود بر کسانی که بدون هیچ هزینه ای وقت خود رو در اختیار دیگران میگذارن
یه خواهر شوهری دارم زن دوم هست و دوتا بچه ..اجاره نشین و خیلی دست خالی و بد سرپرست
یه همسایه ای داشت که خیلی با هم صمیمی شدن طوری که پیش هم غدا میخوردن میخابیدن با هم خرید میکردن
این همسایه یه روز از خواهر شوهرم درخواست پول میکنه ...خواهر شوهرم هم مقداری پس انداز داشت که مقداریش هم مال مادرش امانت بود (سه ملیون هشتصد ) میشد ..بالاخره پول رو به صورت دستی از بانک کشید و تحویل این خانم همسایه داد و بهش گفت که این مبلغ رو به عنوان سودی به یه نفر میدم و هی سودش رو تحویلت میدم برای خرج وزندگیت اما خواهر شوهرم بهش گفت که سودی حرامه و امانت پیشت باشه بدون هیچ مدرکی ک پول رو بهش داد ..بعد از دو ماه خواهر شوهرم درخواست پول رو از همسایه کرد
همسایه بهش گفت که اون نفر که پول رو بهش دادم گفته باید یه مدرکی از اون خانم بیاری تا پول رو تحویل شما بدم
حالا همسایه اومد یه برگه به خواهر شوهرم داد و مشخصات رو داخلش نوشت و اثر انگشت هم ازش گرفت
خواهر شوهرم بی سواد بود و نمیدونست که این برگه سفته بوده
تا اینکه برگه احضاریه از دادگاه اومد در خونشون
حالا اون همسایه وکیل گرفته و مبلغ ده ملیون داخل سفته نوشته
مونده خواهر شوهرم که خیلی دست تنهاست و نمیتونه که وکیل هم بگیره
به نظر شما با تجربه هاو کسانی که رشتشون قضاوته راهنمایی میخوام
آیا قاضی میپزیره که کلاه برداری بوده
یا اینکه باید این مبلغ رو پرداخت کنه
این خانم همسایه داخل دادگاه هم پرونده داره و هم چند تا شاکی و خونشو هم جابجا کرده
خواهش میکنم در حد توانتون راهنماییم کنید .
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@habibam1399
لطفا راهنمایی بفرمایید🙏🏻🌹
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
عشق دنیای مرا سوزاند، اما پیشکش
داد ازین دارم که دینم سوخت، دنیا پیشکش
ای که میگویی طبیب قلبهای عاشقی!
کاش دردم را نیفزایی، مداوا پیشکش
دشمنانت در پی صلحند اما چشم تو
دوستان را هم فدا کردهست، آنها پیشکش
بسکه زیبایی اگر یوسف تو را میدید نیز
چنگ بر پیراهنت میزد، زلیخا پیشکش
ماهیِ تنهای تنگم، کاش دست سرنوشت
برکهای کوچک به من میداد، دریا پیشکش !
◍⃟💛◍⃟💜◍⃟💚💚💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا ❤️ سلام و خسته نباشید خدمت شما من پسرم دو ساله که ازدواج کرده این دو سال یه چشمم اش
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام ...عزیزم خودت کردی.بنظرمن اشتباه کردی نگذاشتی پسرت بااون دختر ازدواج کنه.چون واقعا قصدشون ازدواج بوده.گناه کردی .گذاشتی آه اون دختر دنبالت باشه. مگر ما چقدر زنده ایم. که اینقدر دل میشکنیم.حالاهم هرکاری که عروست بخادمیکنه. برا پسرتم مهم نیست چون انتخاب تو بوده.پسرت یه آدم شکست خورده عشقه. کارهای زنش زیاد براش مهم نیست.
من میدونم چقدرسخته نزارن آدم باکسی که میخاد ازدواج نکنه..بزارین عروستون زندگیشا بکنه.زیاد اهمیت نده.فکر احترام وسلامتی خودت باش که از همه چیزت مهمتره..چون شما هر چی بگین وهر کاری بکنین. عروستون کار خودش رامیکنه و تازه لجم. میکنه.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام میخواستم بگم من درکتون میکنم که شمامادر هستین ونگران آینده پسرتون. اماتودوخداتوروبه همه مقدسات قسم میدم توی زندگی پسرتون دخالت بی موردنکنید. زندگی خودشونه بزارید خودشون تصمیم بگیرن چطورخرج کنن. راهنماییشون کنیدولی توقع نداشته باشید همه چیزشون طبق دلخواه شماباشه به خدامادرشوهرمن بادخالت هاش باعث شدزندگی ماازهم بپاشه همیشه دم گوش پسرش میخوندکه این کاروبکن اون کارونکن خونه رونفروش بری جای دیگه بخری خونه رو به نام زنت نکن شغلی رو که هیچ درآمدی نداره عوض نکن بری دنبال شغل دیگه. اول ازدواجمون به من میگفت هرچی که توزندگیتون پیش میادبیابه من بگو. بااین کارهاش باعث شده زندگیمون به فنابره والان درشرف طلاق هستیم. ولی همیشه میگم دنیادار مکافاته اینازندگی منوخراب کردن بایدکاری که بامن کردن سر هردوتادختراشون بیادو مطمئنم که میاد.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
میخواستم بگم بعضی مادر شوهرا کی میخوان بفهمن پسرشون بزرگ شده?
اخه مادر من به شما چه که زن پسرتون مژه میکاره یا ناخن میکاره?
اینا عقده دوران مجردی نیست
تو دوران مجردی چرا باید ناخن بکاره یا مژه بکاره
الان این کارومیکنه چون شوهر داره واس شوهرش میکنه
اخه به شما چه که هر فصل یه دست لباس میخره
راست میگن که شاه میبخشه ولی وزیر نمیبخشه
اگه پسرتون مشکلی بازنش داشت خودش مشکلشو حل میکرد
حالا که نداره پس شما هم دخالت نکن
چرا باید زنشو طلاق بده
مگه قراره هرکاری که شما میخواین انجام بده
توروخدا خجالت بکشین میگ گفتم اگه طلاق ندی آه میکشم .شما از خدا نمی ترسی?
از خدا بترس چرا یه زندگی رو خراب میکنی
بابا یاد بگیرین تو زندگی بچه هاتون دخالت نکنید
به نظرم پسرتون خیلی عاقله
کاش همه دخترو پسرا مثل پسر شما سرعقل بیان وبا حرف خانوادشون زندگی شون رو خراب نکنن
قصد توهین ندارم ولی واقعا وقتی پیامتون رو خوندم خیلی اذیت شدم عروستون حق داره شما نباید دخالت کنید
الانم اومدی راهنمایی میخوای که چجوری پسرتو قانع کنی که زنش درست نیست وطلاقش بده😳
چرا زنش ادم درستی نیست
لابد شما درستی که میخوای زندگی پسرتو بهم بزنی!!!!🤔😧
واقعا نمیدونم چی بگم امیدوارم به راه راست هدایت بشی
از خدا میخوام که تمام مادر زن ها و مادر شوهر ها وحتی پدر شوهرها و پدر زن ها سر عقل بیان و دخالتاشون رو کنار بزارن تا زندگی ها بهم نخوره
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
راجب اون مادری ک از عروسش شاکیه و ب پسرش میگه طلاقش بده
اخه کجای این عروس بده؟😳
خیلیم خوبه
بزا خوش باشن
چرا تو زندگی پسرتون دخالت میکنین؟؟
اگه اونا خوشالن شماهم خوشحال باشین
ولی خیلی ناراحتم ک پسرتونو از عشقش جدا کردین😔
چجور دلتون اومد؟
اگه از عروستون راضی نیستین فک نمیکنین بخاطر اون دختر مظلومه
اخه هرکی ک با پسره بد نیس
بی خانوادع نیس
عشق این حرفا حالیش نمیشه
نمیشناسه طرف دخترخاله اس ،دختر عمه اس، دخترفامیله یا همسایع و خیابون و مجازی
ب نظر من شما تاوان اشتباه گذشتتونو پس میدین
گرچه بازم من میگم عروستون خیلیم دختر خوبیه
پس باهاش بسازید و رابطتونو باهاش خوب کنین
جز اینم دیگه راهی ندارید
اگع طلاق بگیرن بدتر گناه ی دختر دیگم گردنتون میوفته و زندگی پسرتون ازینم بدتر میشه
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_چهاردهم از پله های ایوون پایین میومدم که آفت گفت آقا ناهار آماده است بخور بعد برو حجره .. هم
#قسمت_پانزدهم
میدونستم صنم داداشش رو خیلی دوست داره ولی نمیتونستم رو اعتقادات خودم بیشتر از این پا بزارم ..
منی که از هر چی آدم نجسی خور بیزار بودم بخاطر خوشحالی صنم پام رو گذاشتم تو اون کافه ..
حالا که فهمیده بودم با اون زن هم رابطه داره نمیخواستم نه اسمش رو بشنوم نه ریختش رو ببینم ..
تو رختخواب وول خوردم و با خودم فکر کردم صنم هم کم کم فراموشش میشه مخصوصا اگه زودتر بچه دار بشیم ...
دو روزی گذشته بود و صنم باز هم به سکوتش ادامه میداد ..
صبح موقع رفتن متوجه شدم که رنگ و روش پریده .. نگرانش شدم ولی بروز ندادم و به بهانه ای به مطبخ رفتم و به آفت سپردم که کمی به صنم برسه ..
آفت گفت آقا نه حرف میزنه نه چیزی میخوره انگار لج کرده ..
خانوم بزرگم نیست من نمیدونم باید چیکار کنم ..
گفتم مادر امروز و فرداست که برگرده ..
آفت دستهاش رو گذاشت روی چشمهاش و گفت چشم آقا خیالتون راحت ..
به حجره رفتم ولی فکرم مونده بود پیش صنم ..
نزدیک ظهر بود که پسر بچه ی ده دوازده ساله ای به حجره اومد و با صدای بلند اسم منو صدا کرد ..
از همون بالا نگاهش کردم و پرسیدم چیکارم داری؟
پسر بچه پله های حجره رو دو تا یکی کرد و خودش رو به بالا رسوند و نفس زنان گفت مادرتون ..
گفتند زود خودتون رو برسونید به محله ی ما ..
از تعجب ابروهام رو بالا دادم و گفتم محله ی شما کجاست؟ مادر منو از کجا میشناسی؟
پسر بچه گفت مگه شما آقا یوسف نیستید؟ اینم که حجرتون ..
یه خانومی بهم پول داد تا خودم رو برسونم اینجا و بهتون این خبر رو بدم .. گفت بگم زود بیا راجع به صنم...
با شنیدن اسم صنم به سرعت همراه پسر از پله ها پایین اومدم و با پسر راهی شدیم ..
دلشوره داشتم و فکر میکردم بلایی سر صنم اومده .. خودم رو سرزنش کردم و زیر لب میگفتم باید صبح میبردمش حکیمی، طبیبی ..
با اشاره ی پسر به کوچه ای پیچیدم .. مادر کنار کوچه مضطرب ایستاده بود .
.
با دیدن اتومبیل دوان دوان به سمتم اومد ..
همین که پسر بچه پیاده شد مادر گفت صنم .. اشاره کرد به در خونه ای و ادامه داد رفت تو این خونه ..
با سردرگمی گفتم صنم ؟ شما از کجا میدونید ؟ اینجا کجاست ؟
مادر گفت از لواسون برگشتم همین که پیچیدم تو کوچه دیدم صنم دستپاچه از خونه خارج شد ..
منم پشتش راه افتادم .. اومد و اومد در این خونه رو زد و رفت تو ..
لبش رو گزید و گفت بگو خونه ی کیه ؟ اون زنیکه .. از همین پسر بچه پرسیدم ...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#داستان_زندگی_اعضا ❤️
#بخش_اول
سلام از وقتی چشم بازکردم دخترسوم یه خانواده۷ نفره و متوسط بودم که پدرم بنا بودواعتیادداشت بیشترروزای هفته رو میخوابید و فقط درحد بخورو نمیرکارمیکرد که بیشترکفاف مخارج خودش رو میداد و یه مقدارکم خرج خونه میشدمادرم اوایل برا امرارمعاش ، توی باغچه مون مرغ پرورش میداد یا به همسایه ها تخم مرغ میفروخت اما بابزرگترشدن ما و بالارفتن مخارج زندگی ، با یه سرمایه اندک ازیکی ازآشناها یه مغازه کوچیک خواروبارفروشی سرخونمون زد ، بااینکه پدرومادرم همیشه سرمسائل مختلف دعوا داشتن و بیشتربخاطرفشارزندگی ای بود که روی دوش مادرم بود اما من بازم احساس خوشبختی میکردم ، روزها ازپشت هم میگذشت تااینکه تابستان ۷۶ بود که خواهرم بااصرار خودش باپسری از هم محلیها عقدکرد بااینکه خانواده ها هیچ علاقه ای به این ازدواج نداشتن اما اصرار خواهرم و پسره باعث شد اونها علی رغم همه مشکلاتی که سدراهشون بود باهم عقدکنن واین باعث شروع تنش هایی درخانواده شد که همه ی اعضای خانواده رو دچارمشکل کرده بود خانواده دامادمون هیچ جوره نمیخواستن خواهرم رو به عنوان عروس بپذیرن وازونجاییکه که دامادمون ازنظرمالی به خانوادش وابسته بودنمیتونست کاری کنه و این باعث طولانی شدن عقدشون شده بود و هرقدر که مادرم سعی میکردخواهرم وشوهرش رو حمایت کنه بازم نمیشد یه مدت گذشت بلاخره خانواده دامادمون پسرشون رو باخودشون همراه کردن و ساز مخالف و طلاق رو کوک کردن ، اما خواهرم هیچ جوره زیربارطلاق نمیرفت ،۴ سال خواهرم صبوری کردو خانوادم همراه اون رنج کشیدن اون زمان من ۱۶ سالم بود بااینکه من وخواهرم ۲ سال تفاوت سنی داشتیم اماهیچ وقت باهم دوست نبودیم چون خواهرم همیشه بادوستاش خوش بودوهیچ وقت من رو نمی دید اما بازم خیلی دلم براش میسوخت ازینکه دروهمسایه همیشه پچ پچ میکردن و میگفتن معلوم نیست چکارکرده که پسره وخانوادش نمیخوانش ، غصه میخوردم 😔 توی همین روزا برادربزرگم ازسربازی اومد بیکاری اونم شده بود قوزبالاقوز ، یه روز عصریکی زنگ درو زد و من با سرعت رفتم درو بازکنم یه جوون خوشتیپ و قدبلند پشت دربود ازینکه برابازکردن در عجله کرده بودم خجالت زده خودمو پشت در قایم کردم اون جوون گفت ببخشید داداشتون هستن ؟ گفتم نه بیرونن گفت اگه اومد بگین محمدرضا اومده ؛ و رفت ، اوایل اسفندماه سال ۸۰ بود که یه روز خواهرم بهم گفت بدو بیا که برات خواستگاراومده خیلی خوشحال بود نه اینکه من تااون روز خواستگار نداشته باشم هااا نه🙂 ، یادش بخیراون زمان قیافه خوب و جذابی داشتم زیاد خوشگل نبودم اما ازخیلی ازدخترای طایفه مون سرتر بودم و بشدت مقید به حجاب بودم و این دقیقا نقطه مقابل خواهرم بود با سن کمی که داشتم همیشه میخواستم همونی باشم که خانوادم ازم میخوام هرچقدرخواهرم جلف بود و پاروی خط قرمزای خانواده میگذاشت من سربه زیرو باحیا بودم خلاصه هرچه ازرفتاراون درنظرم ناپسند می اومدازآن پرهیز میکردم 😂 و همین رفتارباعث شده بود دراقوام و فامیل خواستگارای زیادی داشته باشم ولی مامانم همیشه به بهانه اینکه هنوز بچه ام همه رو جواب میکرد امااینکه این خواستگارباعث لبخندای پت و پهن روی صورت مامان و خواهرم شده بود باعث تعجبم بود وقتی وارد اتاقم شدم ، خواهرم گفت آوا تو کی اینقدر بزرگ شدی که خواستگار برات اومده ، ازحرفش گونه هام سرخ شدن خودمو زیر پتو قایم کردم و خجالت کشیدم بیرون بیام ، چندروز بعد فهمیدم محمدرضا دوست برادرم خواستگارمه و ازونجاییکه خانواده سرشناسی داشت همه راضی بودن منم که یه دختر۱۶ ساله بودم و نمیتونستم درست تصمیم بگیرم گرچه کسی به تصمیم من اهمیت نمیداد محمدرضا خوشگل و خوشتیپ قدبلندباچشمای درشت بود ازونایی که آدمو مسخ میکنه 😍 روزی که خواستگاریم بود خیلی استرس داشتم بااینکه خواستگارای زیادی داشتم اما قبل ازرسمی شدن جواب منفی می شنیدن و این اولین تجربه مراسم خواستگاری من بود ازبس خجالت میکشیدم سرمو بالا نمیگرفتم و خانواده محمدرضا سکوتم رو حمل بر رضایتم گذاشتن گرچه ناراضی هم بودم کسی اهمیت نمیداد چون پدرومادرم و برادرم راضی بودن ؛ خانوادم بخاطر سرخوردگی که از ازدواج خواهرم داشتن باوجود ۹ سال تفاوت سنی موافقت خودشون رو اعلام کردن ، همه چی به سرعت پیش میرفت محمدرضا و خانوادش عجله زیادی داشتن که ما محرم بشیم و چون دوست برادرم بود و اون تاییدش کردتحقیقات زیادی هم انجام نشد ، همه چی به سرعت انجام شدو من در ۱۷ اسفند ۸۰ به عقد محمدرضا درومدم ؛ اون سال سوم دبیرستان بودم یادمه شبایی که محمدرضا خونمون میموندتا صبح با خواهرم و محمدرضا جوک میگفتیم و میخندیدیم به حدی که مامانم کفری میشد و فرداش به سختی ازش دل میکندم و به مدرسه میرفتم توی مدرسه اصلا حواسم به درس نبود وهمش لحظه شماری میکردم که زود زنگ مدرسه روبزنن و من برم خونه ؛ توی مسیربرگشت همش خداخدامیکردم که وقتی میرم خونه محمدرضا اونجا باشه ، اون سال با معدل ۱۶
#پرسش_اعضا ❤️
سلام.میشه خواهش کنم این پیام من وهرچه سریعتر بزارید.چون واقعا به کمک احتیاج داریم.ماتوی کوچمون یه خانم پیر هستند که دودختر ویک پسر دارن یکی ازدخترها راه دور،پسرش هم بایک ساعت فاصله ودختر دیگرش هم در همین شهر هست.این خانم خانه ای نداشته وپسرش 7ساله پیش دواتاق الکی برایش روبروی ما ساخت تا زندگیش رابگذراند. ولی الان ایشون دیگه نمیتونن کارهای خودشون راانجام بدن پسرش فقط جمعه ها به اوسری میزند ودخترش که راه دور است اصلا نمی آید ودختری که درهمین شهر هست فقط خودش یاشوهرش می آید غذای دوروزش را میگذارد جلویش ودرها راقفل میکنند ومیروند.این غذاهامیماند خراب میشودچون قادر نیست آنها راداخل یخچال بگذاردوهمانطور استفاده میکند.ببخشید ولی مجبورم بگم که دستشوییش را اصلا نمیتواند طهارت بگیرد وبشوید.به قدری خانه بو میدهد که اصلا نمیشود داخل بروی وبعضی مواقع چهار دست وپا به پشت درمیآید واینقدر داد میزند وبه درمیکوبد که بیایید در را باز کنید من جیگرم آتش میگیرد.چون من خودم بامادر شوهرم در یک خانه زندگی میکنم چون اوهم پیر هست وخیلی بداخلاق ولی من به خاطر شوهرم وخدا که از دستم راضی باشن قبول کردم به همین خاطر ن
میگویم چطور دخترها وعروسش این وضعیت این بنده خدارا ندید میگیرن.حالا با جاریم تصمیم گرفتیم به یک جایی اطلاع بدهیم تا شاید به وضعش رسیدگی شود ولی نمیدانیم به کجا باید زنگ بزنیم لطفا اگر جایی را میشناسید که برای منم درسر نشود شماره بدهید.خواهش میکنم.😔😔😔
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@habibam1399
لطفا راهنمایی بفرمایید🙏🏻🌹
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_چهارم تااینکه موقع زایمانم رسید یک روزبه زایمان فرستادم خونه مامانم و صبح بامادرم رفتیم بیمار
#بخش_اخر ❤️
....یه زمین داشتیم که بافروش اون تونستیم دقیقایه سال پیش یه خونه همانطورکه دوست داشتم روبخریم وهم زمان تونستیم ماشین هم بگیریم.حقوق همسرم زیادشدکارش ثابت شد.تمام لوازم خونه رو برام عوض کرد.باروی خوش میومدوبرام وسائل خونه میخرید.باورکنیدشده مثل یه اینه که من هیچ لکی روش نمی بینم.هرچندوقت یکبارازم عذرخواهی میکنه بخاطراذیتایی که منوکرده وازم حلالیت میگیره...خودش میگه با یکی ازدوستاش که مشاوربوده صحبت کرده ودوستش حق وبه من داده واونومتوجه اشتباهاتش کرده.باورکنیدهرکاری میخوادبکنه باهام مشورت میکنه....دائم خونه مامانمه وباهمه مهربونه حتی بااون داداشم که خواهرزادشوطلاق داده....بعضی وقتافکرمیکنم دارم خواب میبینم یعنی یه دم میتونه انقدرعوض بشه.....فقط اینوبگم که من تمام این زندگی روازائمه دارم...باورکنیدتمام دعاهاختم ها وزیارات رو خوندم تابفهمم گره زندگیم بدست کدومشون بازمیشه.توروخدااگرارامش میخواین اگر مال میخواین اگر عشق میخواین اگرهرخواسته ای ازخدادارین فقط از خودش بخواین.باورکنین من ازش خواستم باخوندن آیه ۳۵سوره نورروزی۶۶بارباخوندن سوره مزمل برای جلب مهرومحبت خوندن سوره های ذاریات..تغابن..طلاق..واقعه..انشراح...ملک..چهارقل وا یه الکرسی که آلان من ۴ساله هرروز دارم این سوره ها رومیخونم وتاثیرش روبه شدت توی زندگیم میبینم.این بود خلاصه ای از زندگی پرفرازونشیب من....امیدوارم زندگی و تجربه های بدردتون بخوره وارامش روبه زندگی همه برگردونه.شادباشین
#پایان ✅
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#قسمت_سی
اشکهام روی صورتم ریخت و گفتم لااقل یه دونه اش رو یادگاری نگه میداشتی..
عباس محکم بغلم کرد و گفت تو رو خدا دیگه گریه نکن .. اصلا اونها نحس بودند .. میریم دکتر ، آزمایش میدیم ، حامله شدی بهترینها رو برای بچمون میخرم ..
کمی خودم رو عقب کشیدم و گفتم کی بریم دکتر؟؟
عباس چشمهاش رو درشت کرد و گفت دختر چه عجله ای داری؟؟صبر کن میریم دیگه ...
دلخور جواب دادم مگه همون روز بریم ، همون روز هم نتیجه میگیریم .. شاید یکی دو سال درمانم طول بکشه ..
عباس شالم رو از سرم برداشت و گفت چشم ، هر چی مریم گلی بگه.. فعلا لباسهات رو در بیار که دلم برای عطر تنت یه ذره شده ..
با اینکه عباس رو مقصر میدونستم و خیلی ازش دلخور بودم ولی وقتی سرم رو روی سینه اش گذاشتم فهمیدم که منم دلتنگش بودم ..
یکی دو هفته بعد با اصرار من پیش همون خانم دکتر رفتیم ..
برامون آزمایش ژنتیک نوشت و برای جلوگیری از بارداری، برای من قرص تجویز کرد و تاکید کرد که به هیچ عنوان نباید فعلا باردار بشم ...
آزمایشها رو دادیم و تا روزی که جوابشون آماده بشه هر ثانیه اش برای من به سختی میگذشت ...
از آزمایشگاه تماس گرفتند و گفتند جواب آماده است ..
زنگ زدم عباس زود تر بیاد تا جواب رو پیش دکتر ببریم ...
هر دو تامون از استرس سکوت کرده بودیم ... حتی وقتی دکتر با دقت آزمایشها رو نگاه میکرد جرات پرسیدن سوال رو نداشتیم ...
دکتر عینکش رو برداشت و بدون اینکه به ما نگاه کنه گفت متاسفانه ، آزمایش همونی بود که حدس میزدم.. شما ژن معیوبی دارید که باعث میشه بچه های شما دچار نوعی سندوم دان بشن که نمیتونند مدت زیادی هم زنده بمونند...
دکتر سکوت کرد .. جو سنگینی شده بود .. هر کدوم منتظر بودیم اون یکی حرف بزنه ..
من بودم که پرسیدم درمانش چقدر طول میکشه خانم دکتر؟؟
دکتر با حزن نگاهم کرد و گفت باید بگم که متاسفانه درمانی نداره ...
از روی صندلی بلند شدم و نزدیک میز خانم دکتر شدم و گفتم یعنی ما نباید بچه دار بشیم ...
دکتر سرش رو بالا آورد و گفت هم شما ، هم همسرتون مشکلی ندارید .. باهمدیگه نمیتونید بچه دار بشید .. اگر هر کدوم همسر دیگه ای داشتید این مشکل براتون پیش نمیومد ..
عباس که تا اون لحظه ساکت بود گفت خارج بریم چی؟؟ اونجا میتونند درمان کنند مشکلمون رو ؟؟
https://eitaa.com/joinchat/1073086497C706b877c24
داستان زندگی #عباس و #مریم رو از دست بدید باختید😍😭
چقدر قشنگه این داستان #واقعی
در کانال #سوم ما
#هزار_راه_نرفته❤️
#پرسش_اعضا ❤️
میبخشید مشکل منم بنویسن لطفا باور کنید برادرم ۳۱ سالشه هر جا میریم خواستگار میگن دوست نداریم دخترمون کنار مادر شوهر باشه چون پدرم فوت شده کسی نیست از دستش بگیره(برادرم) فقط میگه خونه فروش بره الان ۱۵ ساله بابام فوت شدن
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام یه سوال داشتم من الان توی هفته ۱۶بارداری هستم توی هفته ۱۴که بودم آزمایش تزوئید دادم دکتر زنان گفتش که ترویئد پرکار دارم باید برم پیش دکتر غدد پیش دکتر غدد که رفتم گفتش که مشکل خاصی ندارم این مقدارترویئد توی بارداری کاملا طبیعی هستش ونیاز به دارو هم نداری یعنی در واقع گفت اصلا تروئید نداری ولی من اصلا خیالم راحت نشده و همه ش استرس دارم میگم نکنه دکتر اشتباه کرده باشه ونیاز به دارو داشته باشم دوستان عزیز اگه کسی مشکلی مشابه من داشته یا دیده راهنماییم کنید 🙏
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام خیلی ممنون بابت کانال خوبیتون ممنون میشم مشکل منم بزارید داخل
من ۱۶ سالمه مشکلم اینکه اصلا حال و حوصله هیچی و ندارم واسه هیچ اتفاق خوبی ذوق نمیکنم تازگیام حافظم ضعیفه میشه تا میرم درس بخونم نه چیزی یادم میمونه هم خوابم میاد خسته شدم از این وضعیت از فردا هم امتحانات حضوری شروع میشه موندم چیکار کنم لطفا راهنماییم کنید🙏
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام به همه خانومای گل🌹
میخاستم یه راهنمایی بکنید من خورش قیمه درست میکنم هر کاری میکنم جا نمیوفته ، خیلی دلم یه خورش قیمه جا افتاده و خوشمزه میخاد
اگر کسی نکته ایی بلده که بگه ممنون میشم😘
ایدی ادمین👇🏻🌹
@habibam1399
لطفا راهنمایی بفرمایید🙏🏻🌹
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#قسمت_اول
بلند شو پسرم نمازت قضا میشه ها...
اصلا نمیتونستم چشمهام رو باز کنم ولی بابا روی نماز و روزه ی ما خیلی حساس بود ...
به سختی چشمهام رو باز کردم ... خدارو شکر کردم که نماز صبح دو رکعت بیشتر نیست ...
دوباره برگشتم توی رختخوابم و چرتی زدم..
یک هفته بیشتر نبود که دوران سربازیم به پایان رسیده بود و به خونه برگشته بودم .. هر چند خونه ی ما هم دست کمی از پادگان نداره... باید نماز صبح همگی بیدار بشیم .. هیچ وقت هم بابا فکر نمیکنه شاید کسی عذری داره و نتونه نماز بخونه...
این بار با صدای مامان چشمهام رو باز کردم ..
_امیر حسین مامان قربون چشمهات پاشو صبحونه آماده اس...
کش و قوسی به بدنم دادم و بلند شدم .. بابا مثل همیشه سنگک خشخاشی خریده بود که عطرش اشتهای آدم رو باز میکرد ...
صندلی رو عقب کشیدم و کنار بابا نشستم ... مامان لیوان چای رو جلوم گذاشت و با مهربونی لبخندی بهم زد ...
مشغول خوردن شدم ...ومامان و بابا بهم زل زده بودند و انگار از خوردنم لذت میبردند ..
خندیدم و گفتم لقمه هامو میشمارید؟ اینجوری نگاه میکنید تو گلوم گیر میکنه هاااا...
_نه مامان جان بخور نوش جونت .. کیف میکنیم از نگاه کردنت ...
بوسی برای مامان فرستادم ...
بابا کمی از چایش رو سر کشید و گفت خدا رو شکر درس و دانشگاهت رو تموم کردی ، سربازیت هم تموم شد.. الان دیگه وقت کار و زندگیه...
لقمه ی نزدیک دهنم رو ثابت نگه داشتم و گفتم حاجی یه ماه استراحت بده .. دنبالم که نکردند... از بچگی مدرسه، باشگاه، بعد از دیپلم دانشگاه بعد از دانشگاه سربازی ... یه ماه برای خودم باشم و یکمی استراحت کنم...
مامان لب پایینش رو گاز گرفت و بهم چشم غره رفت.. که چرا با حاجی اینطور صحبت کردی...
حاجی کمی ابروهاش در هم گره زد .. سینه اش رو صاف کرد و گفت فکر میکنی چقدر عمر داریم که بخواهیم یک ماهش رو به بطالت بگذرونیم .. چشم بزنی میبینی چهل پنجاه سالت شده ...
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
داستان زندگی #امیر_حسین رو از دست ندید😍
در کانال #دوم ما #رنج_کشیده ها✅❤️
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی_اعضا ❤️ #بخش_اول سلام از وقتی چشم بازکردم دخترسوم یه خانواده۷ نفره و متوسط بودم که پ
#بخش_دوم❤️
بی مثل من بعید بود روزها ازپی هم میگذشتن و من با عشق محمدرضا روی ابرا بودم تااینکه یه روز تلفن خونمون زنگ خورد وقتی گوشی رو برداشتم یه زن ازپشت خط بهم گفت شما آوایی گفتم: بله گفت: خبرداری شوهرت کجاست و با کیا میره و میاد؟ استرس همه وجودمو فراگرفت سکوتم طولانی شد تااینکه زن ناشناس گفت: امروز با سودابه نامزد قبلیش توی بازار دیدمشون ؛ نمیدونم و یادم نمیاد اون زن دیگه چیا گفت فقط دنیاروی سرم آوارشد خدایا باورم نمیشد این زن چی میگفت سودابه کی بود ؟ فکرم خیلی درگیربود وقتی ماجرارو برای مادرم تعریف کردم مادرم گفت که روز خواستگاری مادرمحمدرضا گفته که محمدرضا چندسال قبل با یه دختری بدون رضایت پدرومادرش آشنا میشه و قصدازدواج داشته ولی چون ازخانواده خوبی نبوده و طریقه آشناییشون توی شهرکوچیک ما جالب نبود ومابه این وصلت راضی نشدیم وهمه چی رو با اون دختر بهم زدو همدیگه رو فراموش کردن ، فکرم خیلی درگیر این موضوع بود نمیدونستم چکارکنم چطوری ازش بپرسم ؟هنوزم بایادآوری اون روزا حس و حالم دگرگون میشه چطور من تونستم این همه تنش رو تحمل کنم و هنوز سرپا باشم ، وقتی که محمدرضا اومد خیلی سرد باهاش برخوردکردم و رفتم توی اتاقم وچون نتونست ازم حرف بکشه ازمادرم همه ماجرارو شنیده بود منم طبق معمول توی اتاقم درحال گریه بودم و به شدت احساس میکردم بازی خوردم هیچ وقت باورم نمیشدمحمدرضا بهم خیانت کرده باشه تصوراینکه زندگیم مثل خواهرم به بن بست برسه دیوونم میکرد بعداز چندساعت احساس کردم کسی بالای سرمه چشمامو بازکردم دیدم محمدرضاست و یه پاکت توی دستاشه ، بهم زل زدوگفت : بیا خودتو کشتی ازبس گریه کردی ! ایناتمام اون چیزایی هست که ازون دخترپیش من مونده ، بخون و خودت قضاوت کن ، پاکت رو ازدستش گرفتم محمدرضا رفت و منو با دنیایی نامه و دفتر خاطرات و چیزای عجیب و غریب تنها گذاشت
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••