eitaa logo
برش‌ ها
381 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
351 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
در شناسایی های قبل از بودیم. در شلمچه حاج قاسم به حسین گفت که اکبر موسی پور و حسین صادقی نیامده اند. به قرار گاه خبر بده. احتمالا شده باشند. حسین گفت: امشب را صبر می کنم تا فرادا از همه چیز مطلع می شویم. صبح آمد و گفت: دیشب هر دو نفرشان را خواب دیدم. هر دو شهید شده اند. در خواب اکبر به من گفت: ما ۱۲ شب دیگر با حسین می آییم. می گفت: در خواب که دیدم شان. اکبر جلو بود و خیلی و حسین عقب تر و کم نور تر. بعد پرسید: اگر گفتی چرا این گونه بود؟ گفتم: خودن بگو. گفت: اکبر هیچ وقت ش ترک نمی شد و در سخت ترین شرایط حتی در شناسایی های داخل آب نماز شبش را می خواند؛ اما حسین بعضی وقت ها که خسته بود نماز شبش را نمی خواند. پرسیدم: تو چه کردی که توانستی آنها را در خواب بینی؟ گفت: کاری نکردم. فقط یک برای خواب دیدن شان خواندم و دیدم شان. راوی: حمید شفیعی ؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه ۱۵۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
حاج رحمت با خرید #موتور خیلی مخالف بود ؛بر عکس مجید کشته مرده موتور. هر چه مجید اصرار کرد حاج رحمت زیر بار نرفت. به جایش برایش #رنو خرید. وقتی بوی #جبهه رفتن مجید بلند شد، حاج رحمت خیلی باهاش صحبت کرد تا برای ماندن متقاعدش کند؛ اما مجید ماندنی نبود. گفت: «بیا همین جا کنار دست خودم ، توی #بازار کار کن و هر چه در آوردی را خرج جبهه کن». اما مجید مُصرّ بود که برود؛ حتی برایش موتور خرید که پابندش کند؛ اما طوفان جبهه هر چه که بوی دنیا می داد را از جلوی پایش برداشته بود. #شهید_مجید_صنعتی_کوپایی #سیره_اخلاقی_شهدا #فرار_از_عافیت_طلبی_در_سیره_شهدا راوی: حاج حسین یکتا #کتاب_مربع_های_قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۴۲۷-۴۲۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
رنج های مردم و پا برهنه ها آزارش می داد. شبی جمعی از پزشکان مهمان آقا بودند. ایشان در ضمنِ صحبت هایی فرمودند: « خیلی مشکل دارند. باید به داد مردم رسید». دکتر معزّ پرسید: چه کاری از دست ما بر می آید؟ ایشان طرحی را ارائه کردند که سه بُعدی بود. فرمودند: «اول از همه باید یک تشکیل دهیم. شما از بهره صرف نظر کنید. پول های تان را در این صندوق بگذارید تا به مردم نیازمند، برای رفع احتیاجات، فقر و بیماری و ازدواج وام داده شود». یک سال بعد شهید مدنی در اطلاعیه بیلان کاری که منتشر کردند، آورده بودند که : «مبلغ نود هزا رو نهصد تومان از کمکهای مردمی که با قبض های ده ریالی جمع شده، به ۶۲ خانواده وام داده شده و آن ها به کسب و کار مشغول شده اند و آبرویشان محفوظ مانده است». – «دوم اینکه باید یک درمانگاه خیریه تأسیس کنیم. اسمش را هم بگذاریم مهدیه». دکتر گفت: با کدام پول؟ آقای مدنی گفتند: «پولش با من و طبابتش با شما. مردم تا کی بروند التماس ها کنند یا از بی پولی بمیرند؟». – «سوم اینکه کنار بیمارستان باید یک درست شود. وقتی تهی دستی از دنیا می رود، کسی نیست که از فرزدندانش مراقبت کند». عده ای از تجار و سرشناسان همدان هم دعوت شدند و از آنها ۵۰۰ هزار تومان جمع آوری شد و قرار شد عده ای هم ماهیانه پرداخت کنند. بالای مسجد مهدیه چند اتاق درست کردیم؛ اما جوابگوی مراجعات مردم نبود. به پیش نهاد آیت الله جلالی، مسجد را به جای دیگر منتقل کردیم و همه ساختمان درمانگاه شد. ایشان در همان اطلاعیه بیلان فرموده بود: مسلما بدانید دعای کلیه افراد خانواده های نیازمندان سبب برکت در کسب و کار شما شده و این عمل خیر، اندوخته بسیار خوبی برای آخرت شما خواهد بود و نتایج مادی آن را به زودی مشاهده خواهید کرد. زیرا بهترین وسیله رفع ، کمک و مساعدت به زیر دستان است. راوی: حسین مسچی ؛ خاطراتی از شهید سید اسد الله مدنی، نویسنده: علی اکبری مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: اول – ۱۳۹۳؛ صفحه ۳۳-۲۹. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
حمید همان روزهای اول ازدواج، مدارک و پرونده تحصیلی تحصیل آلمانش را دور ریخت. می گفت: اگر راضی باشی با هم می‌رویم قم. آنجا یک دوره مسائل_شرعی را صحیح تر و سالم تر یادم می گیریم. خودمان می‌رویم نه اینکه در کتاب ها بخوانیم. می گفت: همیشه که نباید نظر این و آن باشد. سه ماه بیشتر نگذشته بود که درگیری های بانه بین من، حمید و افکارش فاصله انداخت. راوی: فاطمه امیرانی؛ همسر شهید کتاب_به_مجنون_گفتم_زنده_بمان ؛ حمید باکری،نویسنده: فرهاد خضری، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: دهم- ۱۳۹۲؛ صفحه ۱۰. کتاب_نیمه_پنهان_ماه ، جلد سوم، حمید باکری به روایت همسر شهید، نویسنده: حبیبه جعفریان، ناشر: روایت فتح، چاپ شانزدهم- ۱۳۹۵ ؛ صفحه ۲۰. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
مطالب خاطرات مربوط به این شهید عزیز را در اینجا ببینید. yon.ir/9FD2i
سال ۶۵ بود و در جاده اهوا اندیمشک سه راهی دهلران آموزش #غواصی می دیدیم. صدای اذان بچه را کنار هم جمع می کرد. حاج آقای اکبر زاده برای خودش حال و هوایی داشت. اولین نفر بود که در صف #جماعت منتظر می نشست تا بچه ها جمع شوند. موقع #قنوت که می شد انگار یادش می رفت این همه جمعیت پشت سرش نشسته اند. سه بار با سوز و ناله می خواند” «اللهم ارزقنی الشهادة فی سبیلک». در تاریکی هوا لرزش شانه هایش را می دیدم. با قنوت ملتمسانه اش یک گام به #شهادت نزدیک تر می شد. بعد از نماز حاج آقا #زیارت_عاشورا می خواند و بغض ها یکی یک می ترکید. #شهید_مجتبی_اکبر_زاده #سیره_عبادی_شهدا #قنوت_شهدا راوی: حاج حسین یکتا #کتاب_مربع_های_قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۴۲۴. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
حسین آقا که آمده بود مرخصی، همه #خانواده دور هم جمع شده بودند. من دیس #غذا ها را می آوردم و حسین داخل بشقاب هر کس می ریخت. برای همه بزرگ ترها غذا کشید. آخر سر هم مرضیه را روی پای خودش گرفت و برای من و حودش هم غذا کشید؛ اما تا بزرگ تر ها مشغول به غذا نشدند لب به غذا نزد. می گفت: باید به بزرگ تر ها #احترام گذاشت. آنها #برکت زندگی ما هستند. #شهید_حسین_املاکی #سیره_خانوادگی_شهدا #آداب_مهمانی_های_شهدا راوی: همسر شهید #کتاب_نیمه_پنهان_ماه ، جلد ۳۲؛ املاکی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: رقیه مهری آسیا بر، ناشر: روایت فتح، چاپ اول: ۱۳۹۶؛ صفحه ۵۳. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
مسئول تیم شناسایی بودم و به دستور علی آقا باید وضعیت تنگه را در می آوردم. از هر طرف که می رفتیم، می خوردیم به و موانع و نرسیده به آنجا کپ می کردیم. دیگر خسته شده بودم. آمدم پیش علی آقا و گفتم: نمی شود. جوابی نداد. گفتم: از هر طرف که رفتیم به سیم خار دار و میدان موانع بر می خوریم. معلوم بود که علی آقا عصبانی شده. وقتی عصبانی می شد، چشم های سبزش را گوشه ای می دوخت. با عصبانیت داد زد: مگر ما نداریم. این جمله را با تمام وجودش گفت. گفت: همین الان می رویم. مات و مبهوت گفتم: حالا؟ توی این روز روشن؟ رفتیم و شناسایی کامل انجام شد. (ع) (عج) (امام زمان عج) راوی: کریم مطهری؛ هم رزم شهید ؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحه ۱۲۱. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
خاطرات و مطالب مربوط به این دو شهید عزیز را در اینجا مشاهده بفرمائید. yon.ir/XMXcl
سال روز شهادت شیخ الائمه #حضرت_امام_صادق (ع) بر همه دوستداران حضرتش تسلیت باد.
احمد چند سال معاون گردانم بود. می گفت: اگر در این عملیات #کربلای_پنج شهید نشدم معلوم می شود آدم نشدم. دیگر از از عمل خودم نا امید می شوم و باید فکر دیگری بکنم. سال های سال در زمان طاغوت پاک و اهل #دعا زندگی کرده بود. همسایه ها هم صدای دعایش را می شنیدند. حاج قاسم سلیمانی عاشق #اذان احمد بود. وقتی اذان می گفت تمام بدنش می لرزید. کسانی هم که صدای اذانش را می شنیدند گریه می کردند. #شهید_احمد_عبد_اللهی #سیره_عبادی_شهدا #اذان_گفتن_شهدا راوی: حیمد شفیعی #کتاب_رندان_جرعه_نوش ؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه ۱۸۶. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
گزیده ای از فهرست موضوعی ؛ خاطرات به صورت اکسل و پی دی اف .
اراده کرده بودیم را وارد زندگی دانشجو ها کنیم. اتاق به اتاق می رفتیم و از همه دعوت می کردیم. با این که همه به بهانه سختی کار از زیرش شانه خالی می کردند؛ اما مصطفی پای کار ایستاده بود. می گفت: ما نباید بنشینیم تا همه چیز آماده شود. باید کار کنیم. آن قدر روی حرفش ایستاد که کانون را راه انداختیم و کنار بهداری دانشگاه، یک اتاق گرفتیم و بحث و درس نهج البلاغه را شروع کردیم. رفتیم قم پیش . خیلی تحویل مان گرفت. می فرمود: احسنت! کارتات برای -شیعه خیلی عالی است. ، جلد ۲۲؛ کتاب احمدی روشن، نویسنده: مرتضی قاضی،ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: چاپ نهم- ۱۳۹۳؛ خاطره شماره ۱۸ و ۱۹. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
در شب عملیات #والفجر۳، موقع عبور از میدان #مین، پای علی آقا رفت روی مین و از مچ قطع شد. چند نفر را گذاشتم تا ایشان را به عقب منتقل کنند. امدادگر ها می گفتند: نگذاشت به عقب منتقلش کنیم. می گفت: بچه هایی که حالشان بد است را منتقل کنید. به زور تا آخر میدان مین آوردیمش. وقتی زمین گذاشتیمش با آرامشی عجیب قرآنش را از جیبش در آورد و شروع به تلاوت #قرآن کرد. #شهید_علی_ماهانی #سیره_عبادی_شهدا #انس_با_قرآن در سیره شهدا راوی: حمید شفیعی #کتاب_رندان_جرعه_نوش ؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه۱۰۰. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
آیت الله محمد صدوقی (۱۲۸۷-۱۳۶۱ش) روحانی شیعه از مبارزین سیاسی و یاران امام خمینی قبل از انقلاب اسلامی ایران و نماینده امام خمینی در استان یزد و امام جمعه این شهر بعد از انقلاب بود. در مجلس خبرگان قانون اساسی نماینده مردم یزد در این مجلس بود. وی در 11 تیر 1361 بعد از اقامه نماز جمعه توسط عناصر سازمان مجاهدین خلق مشهور به منافقین به شهادت رسید. .
ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها بر محبین و سایه ساران وجودش تهنیت باد. .
در ایام عقد موقت بودیم. با حمید رفته بودیم حلقه بخریم. موقع برگشت سر حرف که باز شد گفت: «یه چیزی می گم لوس نشیا. یک هفته قبل از اینکه برای بار دوم بیایم خانه شما رفتم حرم (س). به خانم گفتم: یا حضرت معصومه (س) آیا می شود من را به اونی که دوستش دارم و دلم پیشش مانده برسانی؟ من تو را از حضرت معصومه گرفتم». بعد از مراسم عروسی هم که با فامیل ها خداحافظی کردیم و آمدیم خانه، بعد از آنکه قرآن خواندیم، حمید سجاده انداخت و بعد از نماز از حضرت معصومه (س) کرد. خیلی جدی به این عنایت اعتقاد داشت و بعد از هر دست هایش را بلند می کرد و همان جمله ای را که موقع سال تحویل، رو به حرم حضرت معصومه (س) گفته بود تکرار می کرد: «یا حضرت معصومه (س) ممنونم که خانمم را به من دادی و من را به عشقم رساندی». (ع) (حضرت معصومه س) کتاب یادت باشد؛ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت فرزانه سیاهکالی مرادی؛ همسر شهید، مصاحبه و باز نویسی: رقیه ملا حسینی، نویسنده: محمد رسول ملا حسینی، ناشر: شهید کاظمی، نوبت چاپ: چاپ لیست و نهم؛ ۱۳۹۷؛ صفحات ۴۳ و ۱۲۹-۱۳۰. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_امروز #حاج_احمد_متوسلیان خاطرات و مطالب مربوط به آن یار سفر کرده را در اینجا مشاهده بفرمایید. yon.ir/EA04N