eitaa logo
برش‌ ها
409 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
501 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته،کاربردی، و به استناد کتابهای چاپ شده روایت می کنیم تا بتوان آن را با دل زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید اندرزگو با اینکه همیشه در حال مبارزه و اختفا بودند؛ اما خیلی عالی داشتند. چهار با تمام خانه ما را غارت کرد. در یکی از این غارت ها همه کتاب های آقا را بردند که به اذعان خود ایشان، قیمت آنها دویست هزار تومان بود. این مبلغ در سال های قبل از انقلاب مبلغ بسیار بالایی بود. راوی: کبری سیل پور؛ همسر شهید ؛ مصاحبه هایی در مورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۸۶. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
عصر #پنج_شنبه بود و از یک هفته پر مشغله راحت شده بودیم. مصطفی به عباس گفت: موافقی بریم اون جا خستگی مان را در کنیم. بعد از شام فانوس را برداشته سوار ماشین شدیم. از ماه شهر به سمت بوشهر حرکت کردیم. از یک جاده خاکی خودمان را به مقصد رساندیم. #امامزاده ای با بارگاهی قدیمی و گلی. بعد از نماز عباس #مفاتیح را باز کرد و شروع کرد: اللهم ان یاسئلک برحمتک التی وسعت کل شیء…. مصطفی که انگار منتظر شروع #دعای_کمیل بود ناله اش بلند شد. وقتی نوبت مصطفی شد برای مان روضه حضرت علی (ع) را خواند. عجب شبی بود و چه خستگی در کردیم. #سیره_عبادی_شهدا #شهید_مصطفی_اردستانی #شهید_عباس_بابایی #دعای_کمیل_شهدا #خاطرات_مناسبتی (پنج شنبه ها) #کتاب_ستاره_دنباله_دار ؛ روایاتی از زندگانی شهید مصطفی اردستانی، باز نویسی: هادی علیی، نشر فاتحان/چاپ اول-۱۳۸۸؛ صفحه ۵۲. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
به مناسبت پذیرش از سوی ایران در سال 1367: برشی از صفحه ۵۳۱-۵۳۲ کتاب مربع های قرمز؛ خاطرات حاج حسین یکتا: هر بار اسم قطعنامه می آمد، دنیا روی سرم آوار می‌شد. نمی‌دانستم غصه که را بخورم؛ غصه خودم که برای یک لحظه فرصت و جبران بی تاب بودم یا غصه دل امام را. دیگر کلمه به کلمه نامه اش را حفظ بودم: « این تصمیم برای من کشنده است؛ ولی راضی به رضای خداوند متعال هستم و برای صیانت از دین او و حفاظت از جمهوری اسلامی، اگر آبرویی داشته باشم خرج می کنم. با توجه به نامه تکان دهنده پاسداران که یکی از ده ها گزارش نظامی- سیاسی که بعد از شکست های اخیر به اینجانب رسیده و به اعتراف جانشین فرمانده کل نیروهای مسلح، فرمانده سپاه یکی از فرماندهانی است که در صورت تهیه مایحتاج جنگ معتقد به ادامه جنگ می باشد. این فرمانده مهمترین قسمت موفقیت طرح خود را تهیه به موقع بودجه و امکانات دانسته است. البته با ذکر این مطالب می گوید باز هم باید جنگید که این دیگر شعاری بیش نیست. خداوندا! ما برای دین تو قیام کردیم و برای دین تو جنگیدیم و برای حفظ دین را قبول می‌کنیم». به آنها که با جنگ مخالف بودند و رنگ جبهه را هم ندیده بودند، کار نداشتم. به خودمان کار داشتم که ادعای سربازی داشتیم. تعبیر قطعنامه به داشت هلاک مان می کرد. تیر را دشمن می زند؛ اما جام زهر را می دهد . دلمان می خواست کاری کنیم قلب امام این قدر از خودی ها در فشار نباشد؛ اما کاری از دستمان بر نمی آمد. تاریخ تکرار شده بود. امام به ش دستور داده بود، برگردد.
هدایت شده از روی خط شهادت
برشی از پیام تاریخی امام(ره) به مناسبت پذیرش قطعنامه.mp3
3.75M
✔️تربت پاک شهدا، مزار عاشقان و دارالشفای آزادگان ✔️پذیرش قطعنامه، کشنده تر از زهر ✔️ما سر سازش با کفر نداریم ✔️بغض و کینه انقلابی تان را در سینه ها نگه دارید @khateshahadat
در سال ۱۳۶۹ در قسمتی از می خواستیم تفحص کنیم. مسئولین سپاه اجازه نمی دادند. گفته بودند تنهاترین راه تان این است از این منطقه یک شهید بیاورید تا باور کنیم که در این منطقه شهید برای تفحص هست. مشغول کار شدیم. شش روز تمام گشتیم اما خبری نشد. برای آخرین روز شروع به کار کردیم. صبح بود. نیت کردیم به یاد (عج) بگردیم. تا ظهر هم خبری نشد. بچه ها رفتند برای استراحت. گفتم: یا امام زمان! یعنی می شود ما دست خالی برگردیم. در همین حین چشمم خورد به دسته ای گل . با خودم گفتم: شهید که پیدا نکردیم، حداقل این گلها را ببرم برای بچه ها تا در این روز عید شاد شوند. همین که گلها را چیدم، دیدم روی پیشانی یک شهید روییده اند. همان شهید مجوز کشف ۳۰۰ شهید در آن منطقه بود. «شهید مهدی منتظر قائم» عیدی امام زمان (عج) در روز نیمه شعبان به ما بود. ( امام زمان عج) راوی: شهید علی رضا غلامی کتاب تفحص، نوشته حمید داود آبادی، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول-بهار ۱۳۸۹؛ صفحه ۹۰. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
حمید مثل خیلی از مردم، از آخر کارش فراری نبود. وقتی تمام شد، با پیکان مدل هفتاد برادرش سعید، به سمت امام زاده اسماعیل باراجین حرکت کردیم. بعد از زیارت و نماز، آمدیم حیاط امام زاده. حمید راهش را کج کرد سوی ، بعد از گلزار شهدا. همه جا تاریک بود و سطح قبرستان بالا و بلندی داشت. چند بار کم مانده بود بخورم زمین. خیلی تعجب کرده بودم. در اولین ساعات محرمیت، در دل شب به جای رستوران و کافی شاپ، سر از قبرستان در آورده بودیم. اتفاقا آن شب کسی را هم آورده بودند برای تدفین. حمید گفت: فرزانه! روز اول خوشی زندگی آمدیم اینجا باشد ته ماجرا همین جاست. ولی من مطمئنم جایم توی گلزار شهداست. باهم قرار گذاشته بودیم، هر کدام از ما زودتر از دنیا رفت، آن دیگری، تنهایش نگذارد. حالا آمده بودم به عهدم وفا کنم. هر چه مادرم اصرار کرد که حداقل چند دقیقه ای بیا داخل ماشین گرم شو. قبول نکردم. به حمید قول داده بودم. بعضی ها تعجب می کردند و می گفتند: مگر شما چند سال باهم زندگی کردید که چنین قول هایی به هم داده بودید. آن شب بقیه می رفتند و می آمدند؛ اما من تا صبح سر مزار حمید برایش قرآن خواندم. ؛ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت فرزانه سیاهکالی مرادی؛ همسر شهید، مصاحبه و باز نویسی: رقیه ملا حسینی، نویسنده: محمد رسول ملا حسینی، ناشر: شهید کاظمی، نوبت چاپ: چاپ بیست و نهم؛ ۱۳۹۷؛ صفحات ۵۳-۵۴ و ۳۱۳-۳۱۴. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از روی خط شهادت
فرازی از وصیت نامه شهید محسن وزوایی.mp3
2.97M
🔺از بزرگ ترین خطراتی که انقلاب را تهدید می کند افت نفوذ خطوط انحرافی در خط انقلاب یعنی همان خط امام است. @khateshahadat
گزیده ای از فهرست موضوعی #کتاب_یادگاران جلد نهم خاطرات #حاج_احمد_متوسلیان به صورت اکسل و پی دی اف #معرفی_کتاب
سید مهدی سر نترسی داشت. در جریان در مجنون شمالی با سرعت به سمت سیل بندِ رو به روی مان در حرکت بودیم. در خاموش روشن های تیرها موانع خورشیدی را به چشم می دیدم. محمد زلفی فرمانده مان بود. گفت: یک داوطلب می خواهم که روی موانع بپرد. نمی دانستم غیر موانع خورشیدی چه مانعی جلوی مان هست که باید به محض توقف قایق، داوطلب باید روی آن بپرد. سید مهدی فرصت فکر کردن به ما نداد. گفت خودم هستم. روی پا نیم خیز شده و لبه قایق را محکم گرفته بود که بپرد. حالت نشستنش طوری بود که می خواهد تاریکی مقابلش را با سرش بشکافد. هر چه من به عافیت فکر می کردم، او به عاقبت می اندیشید. وقتی هم که در حین عملیات سنگر دوشکای دشمن بچه ها را زمین گیر کرده بود، این سید مهدی بود که سینه خیر طرف سنگر رفت و با نارنجک کارش را یکسره کرد. راوی: حاج حسین یکتا ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۲۶۶ و ۲۶۸-۲۶۹. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/